دوشنبه 17 تیر 1387

مشورت شيطان، گفتگوی گذرائی که در حافظه ام ماندگار شد، يوری آونری، برگردان از بهروز عارفی

هفتم جولای ۲۰۰۸

زمان زيادی از جنگ شش روزه نگذشته بود. داشتم پس از يک سخنرانی در مورد لزوم ايجاد فوری يک دولت فلسطينی از سالن اصلی مجلس (کنست) بيرون می آمدم.
يکی از نمايندگان مجلس که آدم خوبی بود، از پله ها پائين آمده و صدايم کرد. او عضو حزب کارگر و در گذشته راننده اتوبوس بود. او در حالی که بازوی مرا گرقته بود به من گفت «يوری، معلوم است چه کار داری ميکنی؟ تو ميتوانی به مقام بالائی برسی. تو عليه فساد، در مورد جدائی دين و دولت، درباره عدالت اجتماعی حرف های جالبی ميزنی. تو می توانی در انتخابات آينده پيروزی بزرگی کسب کنی. اما تو داری با سخنان خود درباره اعراب همه چيز را بر باد می دهی. چرا به اين مهملات خاتمه نمی دهی؟ »
به او پاسخ دادم که حق کاملا با اوست، اما اين کار از من ساخته نيست. اگر من نتوانم در مورد حقيقت، آن طوری که می بينم صحبت کنم، کنست برای من هيچ امتيازی ندارد.
من بارديگر به نمايندگی مجلس انتخاب شدم، در راس يک جناح کوچک پارلمانی که هرگز به نيروی قدرتمندی تبديل نشد. پيش بينی آن نماينده درست از آب در آمد.
من در طول سال ها از خود می پرسيدم که آيا آن کار من درست بود. آيا بهتر نيست که برای زمان کوتاهی هم شده، از اصول دست برداشت. و قدرت سياسی را که بدون آن عير ممکن است به خواست ها تحقق بخشيد، کسب کرد؟
نميدانم که آيا انتخاب من درست بود يا نه. ولی من هرگز احساس پشيمانی نکردم، چرا که برای من انتخاب درستی بود.
من هرگاه حرفی از باراک اوباما پيش می آيد، ياد آن گفتگو می افتم. اوباما نيز با محظوريت های مشابهی روبروست.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

البته، اختلاف بزرگی بين ما ست. من رهبر يک جناح بسيار کوچک در يک کشور بسيار کوچک بودم، در حالی که او در راس حزب غول پيکری در يک کشور پهناور است. با اين وصف، ماهيت تنگناهای سياسی در همه کشورها يکی است، چه بزرگ و چه کوچک.
بيسمارک می گفت که سياست عبارتست از «هنر ممکن». سياست سازش لازم دارد. سياستمدار يک فرد حرفه ای ست که تفاوت زيادی با درودگر و وکيل ندارد. وظيفه او همراه کردن اکثريت ها برای تصويب قانون و تصميم گيری است. برای نيل به چنين هدفی، سياستمدار مجبور به سازش است. برخی به سادگی اين کار را می کنند، چرا که به هر حال، اصول اخلاقی برای آنان اهميتی ندارد. اما برای افراد اصولی، اين کار بسيار مشکل است.
راستی، جايگاه اصول در سياست چيست؟ آيا يک سياستمدار بايد اصولی را قربانی کند تا به هدف های ديگر برسد؟ و اگر چنين است، چه حدی برای اين کار منظور است؟
چنين تنگنائی در يک کارزار انتخاباتی حتا بحرانی تر نيز است.
در جريان زندگی سياسی من، در پنج کارزار انتخاباتی شرکت داشتم که چهار بار پيروز و يک بار شکست خوردم.
در روزهای اخير، من کارزار انتخاباتی باراک اوباما را دنبال می کنم. دنبال می کنم و موضوع را درک می کنم، دنبال می کنم وخشمگين ميشوم و دنبال می کنم و نگران می شوم.
من به گفته های او گوش می دهم و می فهمم چرا آن ها را گفته است.
به کارهای او نگاه می کنم و اغلب به خشم می آيم.
او را می بينم که از روی طنابی بر روی دوزخ عبور می کند و نگران می شوم.
او را به هنگام سخنرانی در مجلس لابی يهودی در آمريکا به هنگام چابلوسی ديدم و از خود پرسيدم مگر ممکن است، آيا همين فرد است که ميخواهد تغييرات بزرگ ايجاد کند؟
من به سخنان شورانگيز او در مورد حق مردم برای حمل اسلحه، از جمله مسلسل های يوزی و کلاشينکف گوش دادم و در فکر فرو رفتم. چطور؟ اوباما؟
سخنرانی او را شنيدم که از حکم اعدام، اين مجازات وحشيانه دفاع می کرد. مجازات اعدامی که آمريکا را در ميان ايران و عربستان سعودی جای می دهد. نمی توانستم باور کنم. اوباما؟؟؟
احساس می کنم که با گذشت هر روز، اوباما از خودش فراتر می رود و ما تازه در آغاز کارزار اصلی انتخابات هستيم.
من تنها ميتوانم تصور کنم که چه بحث هائی در جلسات هيئت انتخاباتی اوباما جريان دارد. او در احاطه برنامه ريزان، نظر سنج ها و مسئولان روابط عمومی که همگی در کار خود خبره اند، قرار دارد.
يکی از آنان می گويد که باراک، نگاه کن، اين ها واقعيت های زندگی ست. به هر حال ليبرال ها با تو هستند، لازم نيست که آن ها را بسوی خود جلب کنی. محافظه کاران بر ضد تو هستند، و چيزی آن ها را تغيير نخواهد داد. اما، در ميان اين دو، ميليون ها رای دهنده قرار دارند که نتيجه کار به تصميم آنان بستگی دارد. تو بايد آنان را جلب بکنی. پس سخنان غير عادی يا قاطع بر زبان نياور.
تو بايد سخنانی را به آن ها بگوئی که انتظار شنيدنش را دارند، يعنی همنوائی با آنان. خواهش می کنيم که چيزی نگوئی که هسته اصلی ليبرالی داشته باشد. ما به رای راست گرايان و نيز مسيحيان متعصب نياز داريم.
نفر سومی می افزايد که هر موضعگيری قطعی، رای ها را از ما دور می کند. هر اصولی گرائی حتما کسی را دلخور می کند، لذا خواهش داريم که به جزئيات نپردازی. فقط به کلی گوئی های مبهم که همه را راضی نگهميدارد، اکتفا کن.
من نامزدهای انتخاباتی بسياری ديده ام، هم در اسرائيل و هم در ايالات متحده که با برنامه روشن و صريحی شروع به کار کردند و آخر سر به سياستمداری مبهم ، ملال آور و بی چهره مبدل شدند.
در درام بزرگ گوته، فاوست، جان وروان خود را به شيطان می فروشد تا در اين جهان موفق شود. هر سياستمداری در جان خود شيطانی دارد که در برابر روان وی، قدرت به او می بخشد.
شما معتقد به اصولی هستيد، اين اهريمن در گوش شما نجوا می کند که اين اصول بسيار نيکند ولی شما در انتخابات برنده نخواهيد شد. اين اصول به درد هيچ چيز نمی خورند. شما هنگامی می توانيد آن ها را محقق کنيد که به قدرت برسيد. لذا، برنده شدن ارزش اين را دارد که از اصولی چند بگذريم و در برخی مسائل سازش کنيم. پس از آن، شما آزاد خواهيد بود که به آن چه تمايل داريد عمل کنيد.
نامزد انتخاباتی، خود می داند که اين امر حقيقت دارد. برای اين که برنامه وی تحقق يابد، لازم است که پيش از هر چيز، وی انتخاب شود. برای انتخاب شدن، او مجبور است حرف هائی بزند که باور نداشته و نيز از مسائلی که باور داشت، دست بکشد.
دوباره، پرسش اين ست که مرز اين کار در کجا قرار دارد؟ دادن چه امتيازاتی برای نيل به هدف جايز است؟ خط قرمز در کجاست؟
شيطان می داند که سازش های کوچک، هميشه به سازش های بزرگ می انجامد، و اين کار در سراشيب لغزانی پيش می رود تا اين که نفس و جان خود را ببازی. بدون اين که نامزد انتخاباتی متوجه شود، او به سوی قهقرا می غلطد، و هنگامی چشمانش را باز می کند که در لجن زار پليد سياسی فرو رفته است.
اين اولين آزمايش بزرگ برای رهبر بلندپرواز است. و آن عبارتست از آگاهی به اختلاف ميان آن چه مجاز است و آن چه ممنوع. يعنی ميان «هنر ممکن» و «هدف وسيله را توجيه می کند». ميان پافشاری خودسرانه بر روی اصول خويش و تسليم شدن به کارشناسانی که هر برنامه نوينی را به معجونی از واژه های بی معنی تبديل می کند.
از آغاز پيدايش دموکراسی در يونان، پرسشی موجب پيچيدگی اين مقوله شده است. آيا ميتوان به مردم، توده ها اطمينان داشت که انتخاب درست بکنند؟ مردم چگونه می توانند بين راه حل های گوناگون در مورد مسئله هائی که شناخت درستی ندارند، انتخاب بکنند؟
از اين ها گذشته، ميليون ها رای دهنده از ابتدائی ترين دانش درباره مقوله هائی چون بودجه، پيچيدگی سياست خارجی، برنامه ريزی نظامی و هزاران نکته ديگر که رهبر يک کشور بايد در موردش تصميم بگيرد، بی بهره اند.
در واقع، پاسخ اين است که آنان شناختی در اين مورد ندارند. نميتوان از يک راننده تاکسی، يک دندانپزشک و حتی يک استاد رياضيات توقع داشت که به قبايل افغان يا بازار نفت بين المللی واقف باشد.
مردم چگونه تصميم می گيرند که آيا يک نامزد صلاحيت «رهبر»ی دارد يا نه؟ آيا مسئله به اعتماد به نفس ارتباط دارد؟ يا به قدرت شخصيت؟ به فرهمندی؟ به ظاهر و قيافه؟ به موفقيت در انجام وظايف پيشين؟ آيا مردم به اين نکته باور دارند که اين نامزد، واقعا به تعهدات انتخاباتی اش وفادار خواهد ماند؟
در روزگارما، درک وبرداشت واقعی آسان نيست. چرا که نامزدها با گروه بزرگی از «کارچاق کن های متخصص» [spin doctors ] احاطه شده اند که وجهه عمومی او را دستکاری کرده، در دهان او حرف می گذارند و حضور او را در محافل سازماندهی می کنند. چنان که ادعا می شود، تلويزيون نمونه مدرن ميدان های عمومی آتن باستان نيست. اين رسانه، ماهيتی بی اساس داشته و ابزاری جعلی است. علی رغم همه چيز، آن چه در حساب آخر تعيين کننده است، وجهه عمومی نامزد انتخاباتی ميباشد.
باراک اوباما ميليون ها شهروند و بويژه جوانان را تحت تاثير قرار داده است. پس از تباهی اخلاقی دوران بيل کلينتون و بلاهت فسون قدرت در رياست جورج بوش، آنان در شوق تغييرات بوده و مايلند به رهبری که بيان جديدی دارد اعتماد کنند. و اوباما در بستر سخنرانی های شوق انگيز، با استعداد فوق العاده ای اين اميد را بيان می کند.
خطر اينجاست که هنگامی که سخنان آموزنده زدوده شوند، آنان رهبری با شخصيت، با قدرت و با استعداد وفاداری به تعهدات را پشت سر نخواهند داشت.
اگر اوباما تسليم مشاورانش گشته و به نجواهای شيطان گوش فرادهد، ممکن است بتواند بخشی از رای دهنگان اردوگاه مقابل را جلب کند ولی اعتبارش را ازدست خواهد داد. شايد، مردم بطور غريزی تصميم بگيرند که «او متوجه اين نکته نشده است». که با اين همه او رهبری نيست که بتوان اعتماد کرد.
از سوی ديگر، اگر او آماده مصالحه لازم نباشد، اگر او رای دهنگان بسياری را مايوس کند، او با خطر متضاد مواجه خواهد شد. به اين معنی که در کناراصولش باقی خواهد ماند ولی بدون اين که توانائی تحقق آن ها را داشته باشد.
او با چهار ماه طاقت فرسا مواجه است. در هر دو سو، وسوسه ها بسيارند. او می بايست تصميم بگيرد که کيست و تا چه حد آماده است که بدون خيانت به خود، کار را رها کند.
شايد بهتر است که او نمونه شارل دوگل را دنبال کند. او به عنوان مرد رزم به قدرت رسيد و از قدرت برای برقراری صلحی دردناک و غيرقابل تحمل استفاده کرد.
من نمی خواهم چيزی باشم که به زبان ييديش به طعنه «etzes-geber»(واعظ غيز متعظ) می گويند که از واژه عبری توصيه و کلمه آلمانی بخشنده گرفته شده است. يعنی شخصی که پند می دهد بدون اين که هيچ مسئوليتی بپذيرد يا هزينه ای بپردازد.
حتا اگر از من خواسته می شد، نمی توانستم به اوباما، نامزد تصدی قدرتمند ترين مقام دنيا توصيه ای بکنم.
سوای پندی که پولونيوس در «هاملت» به پسرش لايرتس داد:
«بالا تر از همه، خود را هرگز فريب مده و نسبت به خودت منصف باش!».

• يوری آونری از رهبران «مجموعه صلح»، يکی از جنبش های اسرائيلی فعال طرفدار صلح عادلانه ميان فلسطين و اسرائيل و طرفدار ايجاد دولت فلسطين در مرزهای سال ۱۹۶۷ است. http://gush-shalom.org/

عنوان اصلی مقاله:
Satan’s counsel
It was just a passing conversation, but it has stuck in my memory
http://zope.gush-shalom.org/home/en/channels/avnery/1215293006

Copyright: gooya.com 2016