چهارشنبه 6 شهریور 1387

جايگاه حقوق بشر و سکولاريسم در انديشه جمهوری خواهی، گفتگوی ندای آزادی با مهرداد درويش پور

مهرداد درويش پور
مهم است که جامعه دريابد ما برداشتی ايدئولوژيک از جمهوری خواهی و به طور کلی از سياست ورزی در سر نداريم و هست و نيست ما در جمهوری خواه بودن مان خلاصه نمی شود؛ بلکه ما جمهوری خواهان قبل از هر چيز خواهان برچيده شدن هرگونه تبعيض و استقرار دمکراسی و جدايی دين و دولت از يکديگر و تامين رفاه اجتماعی در کشور هستيم. جريانی معتدل، مسالمت جو، امروزين، طرفدار استقلال و يکپارچگی کشور که در عين حال خواهان روابط دوستانه با جهان غرب می باشد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

توضيح: در آستانه ی سومين گرد هم آيی سراسری جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک که در روزهای ۱۹ تا ۲۱ سپتامبر در شهر بروکسل برگزار می گردد، سايت ندای آزادی سلسله مصاحبه های کتبی را سازمان داده است. آنچه در زير از نظرتان می گذرد پاسخ مهرداد درويش پور به پرسش ها ی ما است.

چرا جمهوری خواهی تبديل به جنبشی همه گير نشده است؟
دلايل بسياری را می توان برشمرد که بخشی از آن به شرايطی که در آن بسر ميبريم بر ميگردد و بخشی ديگر به کنش های ما و تجربيات مربوط به آن. نخست آن که به رغم وجود انديشه های نيرومند جمهوری خواهانه، جنبشی اجتماعی به نام جمهوری خواهی در ايران وجود ندارد که بستر رشد و تغذيه اين جريان باشد. ما ميتوانيم از جنبش های اجتماعی نيرومندی همچون جنبش دانشجويی، جنبش سنديکايی کارگری، جنبش زنان و ديگر جنبش های ضد تبعيض (قومی، دينی و...) و مبارزه برای حقوق برابر شهروندی، دمکراسی و جدايی دين از دولت نام ببريم. اما در شرايط حاضر کمتر می توان از وجود جنبش بالفعل جمهوری خواهی در ايران نام برد. از اين نکته نبايد نتيجه گرفت که هويت جمهوری خواهی فاقد ارزش است و يا بايد آن را مسکوت گذاشت. برعکس تاکيد بر جمهوری خواهی به جامعه پيام روشنی ميدهد که ما به عنوان نيرويی تجدد طلب با نظام های موروثی، مسلکی و دينی مخالفيم و مايليم به جای حکومت های تجربه شده استبدادی در سطح ملی و بين المللی رويکردی امروزين داشته باشيم. اما مهم است که جامعه دريابد ما برداشتی ايدئولوژيک ازجمهوری خواهی و به طور کلی از سياست ورزی در سر نداريم و هست و نيست ما در جمهوری خواه بودن مان خلاصه نمی شود؛ بلکه ما جمهوری خواهان قبل از هر چيز خواهان برچيده شدن هرگونه تبعيض و استقرار دمکراسی و جدايی دين و دولت از يکديگر و تامين رفاه اجتماعی در کشور هستيم. جريانی معتدل، مسالمت جو، امروزين، طرفدار استقلال و يکپارچگی کشور که در عين حال خواهان روابط دوستانه با جهان غرب می باشد. بايد به جامعه به صراحت پيام داد که ما طرفداران پر و پا قرص صلح و دمکراسی هستيم وهرچند خواستار برچيدن استبداد دينی در ايران هستيم اما با حمله نظامی به ايران و جنگ طلبی از سوی هر کشوری که باشد مخالفيم. همان طور که اشاره شد دمکراسی خواهی و سکولاريسم و لائيسيته بخش مهمی از انديشه های ما و بسياری از ديگر جمهوری خواهان کشور را تشکيل می دهد. پرسش اين جا است تا چه اندازه در اين زمينه توانسته ايم اين بعد از انديشه های خود را برجسته کنيم و به چالش گفتمان های دينی تئوکراتيک و ديگر انديشه های استبدادی بپردازيم؟ تا چه حد نشان داده ايم که مبارزه برای حقوق بشر، جنبش ضد تبعيض و دفاع از حقوق برابرشهروندی، نهادهای مدنی، کارزار دفاع از زندانيان سياسی، مبارزه برای آزادی احزاب، مطبوعات و انتخابات آزاد برای ما از اولويت سياسی برخوردار است؟ و يا آن که تا چه حد در جامعه ای که فقر و فساد در آن همچون بمب ساعتی عمل ميکند، مبارزه برای رفاه و عدالت اجتماعی به موضوع کار ما بدل شده است؟ تصور کنيد در جامعه ای که روزانه با دهها موضوع مهم اجتماعی سرو کار دارد، نيرو هايی حضور داشته باشند که به جای آن که مطالبات مردم را به دغدغه ذهنی خود بدل کنند، بيش از هر چيز تنها به تبليغ جمهوری خواهی بپردازند. براستی تا چه حد با چنين رويکردی اين جريان شانس همه گير شدن را خواهد داشت؟ ما به جای آنکه بکوشيم دغدغه های خود را به سئوال جامعه بدل سازيم، بايد برای تبديل پرسش های جامعه به دغدغه های ذهنی خود بکوشيم. چنين رويکردی شايد شانس بهتری برای معرفی جمهوری خواهان به عنوان نيرويی دمکرات، سکولار، طرفدار عدالت اجتماعی و تجدد طلب فراهم آورد. وگرنه فعاليت های ما سرنوشتی نظير تکاپوهای ايدئولوژيک و فرقه گرايانه بسياری از ديگر گروه ها به خود خواهد گرفت که عمری را به خود دلمشغولی تلف کرده اند. تکرار چنين روندی تنها جمهوری خواهان را به نيرويی فاقد قدرت اثرگذاری بدل خواهد ساخت. من براستی نميدانم تا چه حد نسل جوان، پرسش های آنان و رويکردهايشان را ميشناسيم و يا اصلا آنان را به جد می گيريم. اگر سياست ورزی ما بوی کهنگی دهد، اگر حاملان انديشه ای دمکراتيک، جمهوری خواهانه و سکولاريستی در ايران از زبان مدرن و امروزين سياست ورزی بی بهره باشند، هيچ شانسی برای همه گير شدن نيروهای جمهوری خواه در ايران فراهم نخواهد گشت.
به گمان من تلاش برای ايدئولوژی زدايی از سياست و ازانديشه جمهوری خواهی و رويکرد به جنبش های اجتماعی و حقوق بشری به جای آلترناتيو سازی های قلابی و دست نشانده قدرت های خارجی و يا کرنش به صاحبان قدرت در ايران، به صدای سوم زمينه پذيرش اجتماعی بهتری می هد. در عين حال بايد مراقب بود که چالشگرايانه بودن باورهای ما نبايد به معنی فضايی انديشيدن مان تلقی شود و يا چهره ای عبوس و غير اجتماعی از ما در اذهان بر جا گذارد. بايد به قول يکی از انديشمندان سياسی چپ ايرانی بيليط تئاتر را ارزان نمود تا با شرکت بيشتر افراد، نمايش هيجان انگيز تر شود. البته من مايلم بيشتر از استعاره خود استفاده کنم: بايد با کاهش هزينه مبارزه و طرح مطالبات عمومی، ميزان مشارکت مردم را افزايش داد. حرکت از خواست های عمومی جامعه، سياست درهای باز و تلاش برای همکاری با ديگران وگسترش پيوند بين داخل و خارج از کشور و رويکرد به جنبش های اجتماعی و همچنين تقويت ارتباط با مجامع بين المللی مدافع حقوق بشر، برخی از گام هايی است که جامعه جمهوری خواه بايد به طور جد بردارد. جامعه سياسی ايرانی از نوعی اسکيزوفرنی فرهنگی رنج می برد. در عالم خيال خودشيفتگی بهت انگيز تک تک ما، مانع از ديدن ديگری و همکاری های جمعی و فراگير می گردد. در عين حال در عالم واقع با مشاهده جثه کوچک خود، به فاقد اثر بودن و تن دادن به اين وضعيت خو گرفته ايم. امری که در نهايت چشم اميد دوختن به قدرت های واقعی را به اصلی ترين وسوسه بسياری از ايرانيان بدل ساخته است. اين سد را بايد شکست. چگونه؟ براستی نمی دانم. اما يک امر بر من محرز است. روش های تا کنونی چندان مثمر ثمر نيستند و از آن بدتر بسياری ازنسل های قديمی تر کمتر تمايلی به تحول از خود نشان ميدهند.
اما برای آن که به يک تصوير خوش بينانه و مبالغه آميز از ظرفيت اثر گذاريمان در نغلتيم بايد به دشواری های ساختاری در ايران نيز توجه کنيم: تا چه حد جامعه پذيرای تجدد، دمکراسی، سکولاريسم و عقلانيت است؟ نفوذ سنت، دين و استبداد تا کجا است؟ بازتاب فقر، فساد و عقب افتادگی اقتصادی و فرهنگی در حوزه سياست چه شانسی برای نيروهای مدرن، خردگرا، سکولار و دمکراتيک باقی ميگذارد؟ واقعيت آن است که نه تنها جمهوری خواهان بلکه حتی تمامی نيروهای مدرن و سکولار ايرانی در موقعيت فرادستی بسر نمی برند. اين تنها استبداد سياسی نيست که ما را به اين سو پرتاپ کرده است. عقب ماندگی جامعه دربه حاشيه راندن ما نقش ايفا کرده است. علاوه بر آن زندگی در تبعيد، نوعی ذهنيت و خلق و خوی حاشيه نشينانه را در بسياری از ما چنان درونی ساخته است که اگر هم بخواهيم سياستی اجتماعی در پيش گيريم، نيروی عادت ما را از آن باز می دارد. قدرت اثر گذاری از خارج کشور هم به رغم اهميت آن چندان تعيين کننده نيست. با اين همه جامعه جمهوری خواه، سکولار و دمکرات ايرانی از مزيت های چشمگيری برخوردار است که آن را به يک گفتمان مهم در جامعه بدل ساخته است. بخش وسيعی از روشنفکران ايرانی و فرهيختگان و نخبگان سياسی، فرهنگی و مديران در درون و بيرون کشور تمايلات عميقا دمکراتيک، سکولار و جمهوری خواهانه دارند. در ميان فعالان جامعه مدنی و جنبش شهروندی و حقوق بشری اين نوع نگاه به سياست از پذيرش بيشتری برخوردار است. جمهوری خواهان به عنوان يک نيروی اينده نگر و خواهان تحول اما معتدل، شانس بيشتری برای ايجاد وفاق ملی در ايران دارند. حتی حضور قدرتمند بسياری از روشنفکران خوش نام و سياست مداران با تجربه ايرانی در صفوف جمهوری خواهان که تمايلات چپ ميانه دارند، زمينه پذيرش بيشتری به آن ها می دهد. و بالاخره، حمايت بسياری از جمهوری خواهان از ارزش های مثبت جامعه مدرن در غرب می تواند جذابيت آن ها را به ويژه در نسل جوان افزايش دهد. فراموش نکنيم که ما بيش از آن که در حال حاضر بديل سياسی برای کسب قدرت باشيم گفتمانی برای رشد و ترقی جامعه ايران به شمار ميرويم. نفس تلاش برای همه گير نمودن ارزش هايی که از آن نام بردم، در سمتگيری جامعه به سوی دمکراسی نقش موثری خواهد داشت. در عين حال ملاحظات جدی تری در پاسخ به سئوال شما وجود دارد که نيازمند تامل بيشتری است. از جمله بررسی درجه امکان پذيری و چگونگی رشد سکولاريسم و دمکراسی در کشوری است که در آن بنيادگرايان قدرت فائقه به شمار ميروند و سياست های ناعادلانه و پسا استعماری جهان غرب در آن منطقه نيز نوعی سوظن نسبت به نيروهای طرفدار نزديکی با جهان غرب و يا مدافع ارزش های مثبت آن ايجاد کرده است.

از نظر شما برنامه ی عاجل جمهوری خواهان دموکرات و لائيک چه بايد باشد؟
علاوه بر نکاتی که در پيش گفتم پرداخت به وظايف زيرين را مهم ميدانم که اميدوارم مورد توجه کل جامعه جمهوری خواه قرار گيرد: ۱. گسترش رويکرد بيرونی و اجتماعی، پيوند هر چه گسترده تر با داخل کشور و الويت بخشيدن به مبارزه در دفاع از جنبش های حقوق بشری و شهروندی (به ويژه جنبش زنان، دانشجويی، جنبش سنديکايی کارگری). در اين زمينه می بايست بر اهميت جنبش ضد تبعيض ( جنسيتی، قومی، دينی، گرايش جنسی، سنی و...) و در راس آن حمايت از جنبش زنان و به ويژه کمپين يک ميليون امضا تاکيد ويژه ای نمود. همچنين تاکيد بر مبارزه عليه تبعيضات قومی چه از منظر تامين حقوق برابر شهروندی و گسترش دمکراسی و چه به منظور افزايش حس تعلق اقليت های قومی در دفاع از يکپارچگی کشور اهميت بسزايی دارد.
۲. گسترش روابط با مجامع بين المللی مدافع حقوق بشر برای اعمال فشار به حکومت اسلامی ونشان دادن آن که ما همزمان بر صلح و دمکراسی تاکيد می ورزيم. ۳ برجسته نمودن جايگاه سکولاريسم و لائيسيته در انديشه و پراتيک ما. ۴ گسترش خصلت جنبشی و پلوراليستی اين جريان. من همچنان بر اين باورم که گسترش مشارکت سه جريان چپ دمکراتيک، ملی گرايان و مسلمانان سکولار و تاکيد بر نقاط اشتراک همگانی يکی از موضوعاتی است که بايد بدان پرداخته شود و موانع دسترسی به آن بررسی شود. علاوه بر آن اتخاذ سياست در های باز ، تمرکز زدايی و بررسی چگونگی کاهش هزينه مبارزه و افزايش مشارکت عمومی شانس اين جريان را برای تجديد حيات افزايش خواهد داد. سياست درهای باز در عين حال مشمول تلاش برای جلب همکاری کسانی است که از اين مجموعه فاصله گرفته اند. ۵ و بالاخره گسترش همکاری با ديگر نيروهای جمهوری خواه که مدافع سياست صدای سوم هستند. اين همکاری ها بايد در جهت افزايش اعتبار و قدرت اثر گذاری باشد و نه آن که به فلج سياسی بينجامد و مشروعيت ما را خدشه دار سازد. دراين زمينه نسبت به تجربه همکاری با ۹ گروه جمهوری خواه و نقاط ضعف و قدرت آن بايد توجه ويژه ای نمود. بسياری از نيروهای اپوزيسيون و از جمله برخی نيروهای جمهوری خواه که جز به کسب قدرت سياسی به چيز ديگری نمی انديشند، اولويت بخشيدن به پيکار برای حقوق بشر را به عنوان موضوع اصلی فعاليت ها و همکاری ها تخطئه می کنند. من اما بر اين باورم اپوزيسيون جمهوری خواه زمانی از اعتبار جدی تری برخوردار خواهد شد که نشان دهد "اول حقوق بشر" و مبارزه برای جدايی دولت از دين اولويت سياسی آن است
اما صرف نظر از نکاتی که ذکر شد خط مشی سياسی ميبايست ضمن تاکيد بر موازين بنيادين ما در مخالفت با کليت نظام جمهوری اسلامی مردم را فرا بخواند تا برای شکست دولت احمدی نژاد که با سياست های داخلی و خارجی خود ايران را با خطر ورشکستگی، فقر فزاينده ، تشديد سرکوب ها، انزوا و حتی نابودی روبرو ساخته است از همه فرصت ها استفاده کنند. من به رغم مخالفتم با نظريه و مشی اصلاح طلبان دينی هرگز از اين تاکيد باز نا يستاده ام که خطر اصلی که جامعه ايران را تهديد می کند تداوم سيطره بنيادگرايی اسلامی بر کشور است.

نظرتان درباره ی همکاری با ديگر نيروهای اپوزيسيون چيست؟
گرچه من اولويت بيشتری برای دمکراسی و سکولاريسم قائلم اما همزمان از جمهوری خواهی به مثابه مطلوب ترين شکل گذار به دمکراسی و سکولاريسم در ايران دفاع می کنم. هم از اين رو از دير باز طرفدار نزديکی هر چه بيشتر نيروهای جمهوری خواه، دمکرات و سکولار بو ده ام و همچنان از آن حمايت ميکنم. فراتر از آن به باور من همبستگی و گسترش همکاری در ميان اپوزيسيون تمايل جدی جامعه ايرانی است و بدون آن تغيير چندانی در اوضاع سياسی رخ نخواهد داد. از اين رو هر جا که اين همکاری موضوعيت يابد بايد از آن استفبال کرد و نبايست سياست انزواجويانه در پيش گرفت.
کسانی که اسير خودشيفتگی های ملال آور گذشته خود هستند و از همکاری با ديگران وحشت دارند در بهترين حالت متکبران عبوسی هستند که نمی دانند دمکراسی روندی است که همزمان محصول درجه ای از چالش و سازش است . ديگر آن که بدون همکاری با ديگران نيروی ثمر بخشی برای تغيير ايجاد نخواهد شد. اپوزيسيونی که قدرت تاثير گذاری نداشته باشد بيشتر به مرده ای متحرک شبيه خواهد بود تا نيرويی پويا و زنده. البته می بايست بين موضوعات موردی و فراگير با پروژه های سياسی تفاوت قائل شد. همان گونه که من سرسختانه در زمينه موضوعات فراگير با هر نوع رويکرد سکتاريستی مخالفم واز همکاری کل اپوزيسيون دمکرات حمايت ميکنم، در زمينه پروژه سياسی بر تمايزات و رقابت سالم سياسی پافشاری ميکنم. يکی کردن اين دو پروژه به هردو لطمه می زند و بی اعتمادی می آفريند. جامعه در عين حال نيازمند درجه ای از شفافيت سياسی است. همچنين باور به ضرورت همکاری با ديگران جوازی برای بی پرنسيبی و ابن الوقتی بودن نيست. ايجاد توازن بين اين دو هميشه امر ساده ای نيست. در اين زمينه قبل از هر چيز بايد به بررسی سود و زيان همکاری های سياسی پرداخت. اما به هررو راه حل دست يابی به اين توازن فراموش کردن ضرورت همکاری ها و يا خط زدن صورت مسئله نيست. منتفی کردن هر نوع همکاری با ديگران به بهانه اختلافات و يا رعايت اصول، ما را در دنيای مجازی مان محبوس خواهد ساخت. بدتر از آن بسياری را به اين نتيجه خواهد دساند که گويا ما با چنين سنت سياسی محکوم به زيست در زير سيطره حکومت های استبدادی هستيم. من به هررو به دليل خوش بينی ام هرگز تسليم اين عقيده نشده ام که دمکراسی در ايران قابل تحقق نيست. گيرم که روزی به اين نتيجه برسم تلاش برای سياست ورزی دمکراتيک در ايران "تونل زدن در کوه غير ممکن ها است" و تکاپوی فرهنگی و فکری را بر اين گونه تلاش ها ترجيح دهم!

به نقل از سايت ندای آزادی
www.tabja.com

Copyright: gooya.com 2016