جمعه 8 شهریور 1387

خاوران در محاصره سرکوبگران، گزارشی در باره جلوگيری از برگزاری مراسم در خاوران، صبح ناز، سلام دمکرات

صبح زود عازم خاوران شديم. به محض ورود به جاده ی خراسان (خاوران) متوجه استقرار گُله به گُله ی نيروها و ماشين های پليس شديم. جلوتر گاردهای ضد شورش نيز در ميان شان نمايان شد و باز هم نزديک تر ، لباس شخصی ها هم ظاهر گشتند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به ميدان گل که رسيديم، برای خريد گُل پياده شديم. در آنجا عده ی زيادی که بعضاً چهره های آشنايی داشتند، مشغول خريد بودند. از فروشندگان پرسيديم که چقدر فروش داشته اند و جواب دادند: "خيلی زياد. حتی يکدسته صد، صد و پنجاه نفری هم آمدند و گُل خريدند". از پاسخ آنان مطمئن شديم که مراسم برقرار است و با شادی و بدون اعتنا به به نيروهای امنيتی و گارد شورش و لباس شخصی هايی که هر چه جلوتر می رفتيم بيشتر و متراکم تر می شدند، عازم گلزار گشتيم. اما هنگاميکه از سمت راست بزرگراه از جلوی جاده ورودی گلزار گذشتيم، شادی مان به یأس تبديل شد. شايد يکصد نفر لباس شخصی و لباس نظامی و گارد ضد شورشی جاده خاکی ورودی به خيابان گلزار را با مخروطی ها و نرده بسته بودند. چشم های ايشان، که اينک در هر قدم ايستاده بودند، تا توی ماشين ها را نيز به دنبال بهانه ای برای دستور به توقف و آزار کسانی که قصد شرکت در مراسم را داشتند، می کاويد. می دانستيم که اگر حرکتی بکنيم و موبايل هايمان را برای عکس برداری بالا بياوريم، متوقف مان خواهند کرد و اگر خودمان را بازداشت نمی کردند، حتماً تلفن های مان را می گرفتند.
دور که زديم، تا به نزديکیِ جاده یِ خاکی ورودیِ گلزار، موتور سواری به دنبالمان افتاد. سربازان وظيفه مستقر در آنجا، پنهانی از چشم افسران به ما اشاره می کردند که به راهمان ادامه دهيم و توقف نکنيم. به جاده که رسيديم، ديديم که بر خلاف دوران های گذشته که از ورود ماشين ها جلوگيری می کردند، راهی بود که پياده می توانستيم تا درب ورودی گلزار بالا برويم، اين بار کاملاً مسدود بود و پيادگان را نيز وادار به بازگشت می کردند. در چنين مواقعی، يکی دو راه فرعی و خاکی بود که می توانستيم پنهان از چشم نيروهای انتظامی و لباس شخصی ها خود را به نزديک مزار برسانيم، اما اين بار، در آنجا نيز گروه های گشتی را مستقر کرده بودند تا هيچکس نتواند خط محاصره ی گلزار شهدا را بشکند. در دل به دختر عمويم آفرين گفتم که جنازه ی خاک شده اش نيز چنين هراسی را به دل سرکوبگران انداخته است.
وقتيکه به آخرين راهی که اميد بسته بوديم رسيديم، ماشين ديگری را ديديم که سرپائينی می آمد و به ما اشاره می کرد که تلاشمان بيهوده است و "بازگرديد". اما دل پر اميد را نمی توان با اشاره مهار کرد. پس باز هم راه رفته را رفتيم. اينک برای نيروهای انتظامی و امنيتی مسجّل شده بود که به چه منظور آنجا آمده ايم. دستور "ايست" دادند و جلو آمده و بدون سوأل و جوابی کارت های شناسايی مان را گرفتند و گفتند: "تشريف ببريد ميدان سپاه، پليس امنيتی" .
در راه بازگشت به اين نتيجه رسيديم که رفتن به پليس امنيتیِ ميدان سپاه، بازداشت چند ساعته را در پی خواهد داشت تا مطمئن شوند که ديگر به گلزار باز نمی گرديم. پس رفتن مان سودی نداشت. از پشت شيشه های ماشين و نگاه به ارکيده های سرخ و دلی آکنده از درد، بيستمين سال شهادت شان را پاس داشتيم.

روانشان شاد
راهشان پر رهرو باد
هشتم شهريور ۱۳۸۷

Copyright: gooya.com 2016