دوشنبه 15 مهر 1387

نياز به نقد فرهنگی، جمشيد فاروقی

جمشيد فاروقی
برای نقد فرهنگی، جسارت کافی نيست. نقد فرهنگی به آگاهی نيز نياز دارد. عصر روشنگری در غرب، زمينه‌های نقد فرهنگی را ممکن ساخت. نخبگان و انديشه‌ورزان ايران نمی‌توانند تا ابد ريزه‌خوار سفره روشنگری غرب بمانند. برای نقد فرهنگی و برای فراتر رفتن از خود، برای جهيدن از فراز سايه خويش، به روشنگری سخت محتاجيم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

سخن گفتن پيرامون نقد فرهنگی در بين ما ايرانيان تازگی دارد. اين موضوع که چرا ما ايرانيان از پذيرش ضرورت نقد فرهنگی تا کنون تن زده‌ايم، می‌تواند علت‌های متعددی داشته باشد. يکی از اين علت‌ها بی‌گمان ناآشنايی ما با مفهوم نقد فرهنگی است. اما به‌هر روی می‌توان گفت که جامعه روشنفکری ايران نيز مفهوم "نقد فرهنگی" را کشف کرده است. ‌آثاری در اين زمينه به فارسی ترجمه شده‌اند و توجه به نقد فرهنگی در ميان نخبگان جامعه فزونی گرفته است. اما نقد فرهنگی و ضرورت پرداختن به آن نيز يک متاع وارداتی است و هم‌چون ديگر مفهوم‌ها و نظريه‌های وارداتی جايگاه واقعی خود را در بين ما ايرانيان باز نکرده است. مفهومی است که بر جداره شوره زده فرهنگ کشورمان چون قطره‌ای، سر می‌خورد و کم‌اثر فرو می‌ريزد.

"هم‌نشينی" مفهومی فرهنگ در نزد ما ايرانيان با مفهوم‌هايی هم‌چون ادب و هنر، باعث فروکاستن اهميت فرهنگ شده است. اين امر فرهنگ را "خانه‌زاد" ادب و شعر ساخته و تعبيری سخت خطا از آن در ذهن پديد آورده است. پرداختن به فرهنگ را يکسره به سرايندگان شعر و پديدآورندگان هنر وانهاده‌ايم و نقد فرهنگی را کمابيش پرسه پرسه زدن در دنيای مجاز شعر و ادب فهميده‌ايم. فرهنگ ادب و شعر نيست. ديوان شعری نيست که چند صد سال پيش سروده باشند و ما تا ابد با افتخار به آن سينه جلو دهيم و باد به غبغب اندازيم و به خود بباليم.

فرهنگ "زادگاه" روحی و معنوی امروز ماست. و به سخنی ديگر می‌توان گفت که فرهنگ روح زمانه ماست. و روح زمانه ما برآيند همان چيزهايی است که آگاهانه و ناآگاهانه از گذشتگان به ارث برده‌ايم به اضافه آن چه که ما بر آن افزوده و در حال افزودنيم.

به گمان من انسان برای بقا و ارتقای خود محکوم به نزاع با طبيعت و فرهنگ است. با طبيعت دست و پنچه نرم می‌کند تا از طريق مهار آن، زيستن خويش را ممکن و مداوم سازد. با فرهنگ پيکار می‌کند تا از ديوار بلند مانع بجهد به آن سوی تا پيش از آن ناممکن. اما انسان همان‌هنگام خود موجودی است طبيعی و فرهنگی. اين چنين است که جدال با طبيعت و فرهنگ، پيکار خود انسان است با آنچه که از طبيعت و فرهنگ در خود و در جامعه انسانی به گرو دارد. و چنين پيکاری جسارت فراوان می‌خواهد.

ستاره‌ها را از سينه و سردوش برگيريم. به باليدن بيمارگونه به آن فرهنگی که حکايتش در يک يا دو رديف کتابخانه محدود می‌شود، خاتمه دهيم. و ايمان بياوريم به واقعيت تلخ حضور فصلی سرد. و به اين که در جدال با طبيعت بدل شده‌ايم به ريزه‌خوار قدرت‌های بزرگ و در ستيز با فرهنگ به نظاره‌گران خاموش رويش کنترل نشده‌ علف‌های هرز در باغ فرهنگی ملخ‌زده.

می‌گوييد آن چه که من از آن سخن می‌گويم حکايت و تصويری منفی است؟ گمان می‌کنيد که آنچه می‌گويم حکايت داد و فغان روشنفکری است دور از ميهن و لاف غم‌آلود روشنفکری در بزم غربت نشسته. حال آن که، من از اميد و خوش‌بينی سرشارم. من به نسلی اميد بسته‌ام که از پرسيدن واهمه ندارد و هر پاسخی روح سرکش او را نمی‌نوازد. من به نسلی اميد بسته‌ام که برای نقد فرهنگی آستين‌هايش را بالا زده و از برگرفتن پرده از تعفن‌های بزک کرده نمی‌هراسد.

ترديدی نيست که نقد فرهنگی جسارت می‌خواهد. اما بايد گفت که جسارت کافی نيست. نقد فرهنگی يعنی تراشيدن لايه به لايه پيش‌داوری‌ها و باورهای خطای رسوب کرده بر روح زمانه. نقد فرهنگی يعنی تخريب موضعی فرهنگ موجود به‌منظور ساختن دگرباره آن. تخريب همان نابود کردن نيست. نقد فرهنگی آن نيست که تيغ آخته به دست به جنگ همه آن‌چيزی برويم که بوده و هست. فرهنگ آن خانه کلنگی نيست که با خاک يکسانش کنند و در پی ساختن مجددش برآيند. نقد فرهنگی، يعنی پيکار آگاهانه من با آن موانعی که فراتر رفتن من را از خويش ناممکن ساخته است.

نه! برای نقد فرهنگی، جسارت کافی نيست. نقد فرهنگی به آگاهی نيز نياز دارد. عصر روشنگری در غرب، زمينه‌های نقد فرهنگی را ممکن ساخت. نخبگان و انديشه‌ورزان ايران نمی‌توانند تا ابد ريزه‌خوار سفره روشنگری غرب بمانند. برای نقد فرهنگی و برای فراتر رفتن از خود، برای جهيدن از فراز سايه خويش، به روشنگری سخت محتاجيم. و روشنگری نسيمی است تازه که تداوم نابالغی فکری و اجتماعی ما را ناممکن می‌سازد.

دکتر جمشيد فاروقی

به نقل از [برای يک ايران]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نياز به نقد فرهنگی، جمشيد فاروقی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016