جامعه ايران، جامعهای است سياستزده و سياستزدگی، يک آفت، يک بيماری اجتماعی است. يک بيماری مسری که بر همه هستی اجتماعی ايران مدرن سايه افکنده است. فرهنگ يک جامعه سياستزده، بیترديد خود فرهنگی است سياستزده. سياستزدگی همه چيز و همه کس را آلوده کرده و به گند خود آغشته است. نقد فرهنگی در ايران میبايست از نقد فرهنگی سياستزده شروع شود. تنها به شکرانه چنين نقدی است که میتوان از فرهنگ اين سرزمين گندزدايی کرد و با پالايش آن، به خرد مجال تنفس داد. و جامعه ايران سخت نيازمند خرد است.
سياست در محدوده ملی، رابطه بين دولت و جامعه را تنظيم میکند. رابطه دولت و جامعه رابطهای است پيچيده که عرصههای گوناگونی را شامل میشود. موضوع سياست در يک کلام، قدرت است. حکايت کسانی است که در پی کسب قدرتند و حکايت کسانی که در پی حفظ و احيانا گسترش آن.
هم شمار کسانی که در پی کسب قدرتند و هم شمار کسانی که صاحب قدرتند، اندک است. سياست، موضوع کار نخبگان جامعه است و نه تودهها. مردم در جوامع دموکراتيک از حق گزينش "صاحبان آينده حق" برخوردارند. به اين ترتيب، مردم از اين اختيار برخوردارند که مختاران را برگزينند. جامعه البته افزارهای کنترل خود را دارد. جامعه نخبگانی دارد که بر قدرت برگزيدگان نظارت دارند: احزاب و رسانهها. در جوامع غير دموکراتيک، مردم حتی از اختيار برگزيدن "خودمختاران" نيز محرومند.
جامعه سياستزده همان جامعه سياسی نيست. اين دو جامعه ممکن است در نگاه نخست، به يکديگر شبيه باشند، اما با هم تفاوت دارند. در جامعه سياسی، آگاهی سياسی تنها محدود به نخبگان نمیشود و بخشی از مردم نيز از بخشی از اين آگاهی سياسی نصيب میبرند. حتی اگر اين آگاهی سياسی سطحی باشد، دستکم لايههايی از جامعه با منافع و مصالح خود آشنايند. جامعه سياسی و نخبگانش برآنند تا وظايف و اختيارات قدرت را تعريف کنند. در جامعه سياسی موضوع کار سياست تنظيم دقيقتر رابطه جامعه و دولت است.
در جامعه سياستزده، سياست تعريف روشنی ندارد. در چنين جامعهای سياست مسير اصلی خود را ترک میکند. سياست، هيولايی را میماند قل و زنجير گسسته، که خدايی میکند. همه جا و در هر لحظهای حضور دارد: در بستر، در کوچه وخيابان، در شعر و ادب، در دانشگاه و در زندان...
جامعه ايران، ديرهنگامی است که بختک سياستزدگی به جانش افتاده است. همه چيز در اين جامعه سياسی شده است. دولت و صاحبان قدرت در ايران همه چيز را سياسی میبينند. جامعه نيز همه چيز را سياسی میبيند. در اين جامعه، مهم نيست که موضوع بر سر چه باشد، اين سياست است که حرف اول و آخر را میزند. اين تنها مضمون رابطه دولت و جامعه نيست که سياسی است، که در جامعه سياستزده، ميکروب سياست در هوا شناور است.
در چنين جامعهای عبور از چراغ قرمز يک عمل سياسی است. و سر خوردن روسری، و تنگی مانتو، و لبخندی به رهگذری، و اعتراض به اينکه چرا حقوق ماهيانه به تعويق افتاده است، و گرانی برنج، و سکوت، و شعری که هيچکس معنی آن را نمیفهمد، و فيلمی که شايد حکايت شادی باشد، و غريزه در آن هنگام که درخت نارنج شکوفه میدهد. همه چيز رنگ و بوی سياستی مانده و کپکزده دارد.
سياستزدگی تماميتخواه است. اين هيولا هم دولت را بلعيده است و هم جامعه را به کام خود کشيده است. هيولای سياستزدگی در ايران در دوران مشروطه زاده شد، در دوران پهلوی رشد کرد و با انقلاب اسلامی فربه شد. امروز به جامعه ايران که نيک بنگری، سايه پر رنگ اين هيولا را در هر کوی و هر برزن خواهی ديد. همهجايی شده است و هيچ کجا شروع نمیشود و هيچ کجا پايان نمیگيرد. صدای نفس کشيدن اين هيولا موزيک متن زندگی ملال آور مردمی شده است که در اثر همين سياستزدگی در تنش و تهييج دائمی روز به شب میرسانند.
دولت حجاب زن را مشت محکمی میداند بر دهان طاغوت و شيطان بزرگ و چند شيطان کوچک. مردم نيز گمان میکنند با پس زدن روسری و نمايان ساختن چند تار مو مسير مشت را عوض میکنند. در جامعه سياستزده، آنجا که عمل سياسی خانهزاد خرد و فرهيختگی نيست، انرژی و توان جامعه پودر میشود.
نقد فرهنگی در جامعهای که سلامت فرهنگیاش به چند تار مو بسته است، در جامعهای که در آن بوق زدن شعار است و روشن کردن برف پاککن خودروها زبان سرخ اعتراض، يک ضرورت است. ضرورتی که پدران ما میبايست به آن میپرداختند، ما نيز از آن غافل مانديم و حال بر دوش فرزندانمان سنگينی میکند.
دکتر جمشيد فاروقی
بيستم مهرماه سال يکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشيدی
به نقل از [برای يک ايران]