كمتر از يك سال زمان نياز بود تا كادرهاى انقلاب جانشين كارگزاران طاغوت شوند. در فاصله ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۳ آبان ۱۳۵۸ نسلى بازمانده از عصر ماقبل انقلاب مدير دولت موقت شدند تا نسل مديران ضدانقلاب را براندازند. قرار گرفتن مهدى بازرگان و شاپور بختيار در لبه تيز و برنده پايان سلطنت پهلوى و آغاز جمهورى اسلامى از طنزهاى تلخ تاريخ است. دو نظام سياسى كاملاً متفاوت دو رجل سياسى نسبتاً مشابه را رودرروى يكديگر قرار دادند تا يكى پايان و ديگرى آغاز نظم سياسى قديم و جديد را در ايران اعلام كنند. دو سياستمدارى كه زير يك عكس (محمد مصدق) و ذيل يك سنت (نهضت ملى) اما پشت ميز رياست دو دولت مى نشستند و گويى ناگزير از رويارويى بودند و نقطه تماس تاريخ شده بودند. بختيار بازى را به بازرگان باخت اما اين بدين معنا نبود كه قرار است همان نسل «صبر و انتظار» نهضت ملى، دولت اسلامى را اداره كنند. نظم جديد ناظمان جديد مى طلبيد و اين نكته را پيش از همه بنيانگذار جمهورى اسلامى دريافته بود كه در آغاز دهه ۴۰ گفته بود سربازان من در گهواره هستند. هنگامى كه انقلاب اسلامى پيروز شد اين سربازان در دهه ۳۰ زندگى خود به سر مى بردند و وفادارترين ياران و سربازان آيت الله خمينى بودند اما هنوز چندان تجربه نيافته بودند كه دولت را اداره كنند. شور و شوق آنان براى برانداختن دولت (پهلوى) لازم و كافى بود اما به كار راه انداختن دولت (اسلامى) نمى آمد و لازم و كافى نبود. بنيانگذار جمهورى اسلامى در آغاز ترجيح داد از رجال قديمى استفاده كند. رجالى چون بازرگان كه گرچه پرورش يافته نظام كهنه بودند اما دل با نظام جديد داشتند و جوانى خويش را در اين راه از كف داده بودند. اصرار بازرگان و دولتش بر استفاده از رجال كهنه و كهن اما جوانان انقلابى را خشمگين مى كرد. آنان مى خواستند دولت قديم نه فقط در راس كه از پايه و اساس واژگون و ويران شود اما بازرگان قصد داشت فقط خط توليد و مبانى فكرى دولت را تغيير دهد و نه كادر ادارى آن را. پس جوانان سى ساله و سربازان از گهواره برخاسته در كنار نهاد دولت به نهادسازى دست زدند. سپاه در كنار ارتش، جهاد سازندگى در كنار نهادهاى عمرانى و گروه هاى شبه نظامى در مجاورت احزاب سياسى قديمى از جمله اين نهادسازى ها بود و در نهايت تسخير سفارت آمريكا در تهران اوج اقتدار اين نهادها و نسلى بود كه از گهواره ها برخاسته بودند. درست به همين دليل است كه بنيانگذار جمهورى اسلامى به سرعت جنبش ۱۳ آبان را تاييد كرد و آن را انقلابى حتى بزرگتر از انقلاب ۲۲ بهمن خواند. چه اگر در سال ۱۳۵۷ سران نظم كهن از بين رفتند در سال ۱۳۵۸ بدنه آن نظم نيز از هم پاشيد. با سقوط دولت موقت وزارتخانه ها آكنده از جوانان حزب الله شد. روحانيان كه از نيمه دولت موقت به عنوان معاون يا جانشين وزير وارد ساخت ادارى شده بودند بر امور مسلط شدند و دولتمردى آموختند. سنت هاى پهلوى در موسسات دولتى از بين رفت و به تدريج عصر جديد فرارسيد. از سال ۱۳۵۹ هيبت دولت دگرگون شد. اگر در گذشته هم مصدق و هم امينى، هم هويدا و هم بازرگان كراوات مى بستند و ريش خويش را مى تراشيدند اكنون كسى كراوات نمى زد و محاسنش را از كف نمى داد. حجاب به دولت راه يافت و نماز تثبيت شد. مظهر دولت جديد، محمدعلى رجايى بود و سپس ميرحسين موسوى آن را تكميل و تثبيت كرد. بوروكراسى جديد خود را پيرو نهاد روحانيت مى دانست و شأنى جز اجراى ايدئولوژى جديد براى خود قائل نبود. كمتر اهل اجتهاد بود و بيشتر در پى تقليد بود. تقليد از علماى اسلام كه ايدئولوگ نظام جديد محسوب مى شدند. نقطه تمركز بوروكرات هاى جوان در دو نهاد انقلابى شكل گرفت: نخست سپاه پاسداران كه آغاز خود را نهادى سه ضلعى تعريف كرد. در يك ضلع اين مثلث سياست قرار داشت. سياست نه به معنايى كه امروز آن را در رقابت هاى حزبى مى فهميم بلكه سياست به معناى دفاع از كليت حكومت و تلاش براى حفظ نظام در برابر آلترناتيوهاى خارجى آن. به اين معنا سپاه پاسداران همچون احزاب سياسى ديگر دفتر سياسى، نشريه تحليلى و استراتژى سياسى داشت. اين ضلع اما به دليل ماهيت ايدئولوژيك و استراتژيك خود با دو ضلع ديگر همجوار و همسايه بود. ضلع ايدئولوژى به معناى دكترين فكرى و اعتقادى سپاه كه در صورت و قالب اسلام فقاهتى خلاصه مى شد و ضلع نظامى گرى كه با هدف حفظ نظام سپاه را به صورت گروهى شبه نظامى و سپس سراسر نظامى درمى آورد. تا زمانى كه جمهورى اسلامى از خطر جنگ داخلى رنج مى برد بعد سياسى - ايدئولوژيك سپاه چيرگى داشت اما وقتى در نبرد با عراق جنگى خارجى پيش آمد صورت نظامى - امنيتى سپاه برجسته شد و سپس با جدا شدن نهادهاى امنيتى از آن (به صورت وزارت اطلاعات) و برحذر داشتن سپاه از سوى امام خمينى براى ورود به سياست، چهره نظامى آن بر چهره هاى ديگر چيرگى يافت. از سوى ديگر گروه ها از جوانان انقلاب براى پرهيز از گرفتار شدن در چرخ دنده هاى بوروكراسى مدرن راهى جهاد سازندگى شدند. نهادى عمرانى كه سعى مى كرد روستاها اين پايگاه هاى استوار استقرار نظام جديد را آباد و اميدوار به جمهورى اسلامى نگه دارد.
برخاستن عالى ترين سران جمهورى اسلامى از محروم ترين مردم ايران و پيوند نهاد روحانيت با شيوه ساده زندگى و نقش روستاها در پيروزى انقلاب اسلامى همگى سبب شد نهضت آبادانى روستاها رونق گيرد و اين كار استراتژيك به جهاد سازندگى سپرده شد كه نه فقط نقش پيشانى جنگ را ايفا مى كرد بلكه قصد داشت غلبه نظام شهرنشينى را در رژيم پهلوى و تلاش محمدرضا شاه را براى ادغام روستاها در شهرها به نفع روستانشينان واژگونه سازد. جمهورى اسلامى ترجيح داد به جاى كوچ روستائيان به شهرها، شهر را به روستا ببرد. افزايش برق رسانى و لوله كشى آب البته بخشى از اين تلاش بود اما مهمتر از آن به قدرت رسيدن فرزندان طبقات محروم از جمله روستائيان در دولت جديد بود. بورژوازى عقب نشينى كرد و سپاه و جهاد نسل جديد مديران را به وجود آوردند. نه فقط اشرافيت سنتى قاجار كه بورژوازى جديد پهلوى جاى خود را به مستضعفينى دادند كه خداوند به آنان وعده حكومت در زمين را داده بود و امام خمينى به دولت آنان اميد بسته بود. انس و الفت بنيانگذار جمهورى اسلامى با اين سربازان وفادار بيش از هر گروه ديگرى بود به گونه اى كه سن مديريت در جمهورى اسلامى حداقل به ۲۰ سال و حداكثر به ۴۰ سال رسيد و اين اتفاقى بى سابقه بود. پيران در خانه ها ماندند و جوانان از خيابان به وزارتخانه ها رفتند. آنچه از آن سخن مى گوييم البته فقط تاريخ گذشته ما نيست كه اكنون نيز اصلى ترين نيروهاى سياسى و اجرايى ايران از چنين بسترى برخاسته اند. جوانان، پير _ روستانشينان، شهرنشين _ و طبقه محروم طبقه متوسط شدند اما هيچ يك فراموش نكردند از كدامين نهاد به دولت رسيدند. اولين جناح بندى هاى سياسى از درون سپاه شكل گرفت و وقتى سپاه غيرسياسى شد در دولت ادامه يافت. نيم نگاهى به موسسان سپاه پاسداران ما را با شگفتى مواجه مى سازد اگر نام محسن سازگارا را در آن ببينيم و شگفت زده تر خواهيم شد اگر در ادامه دريابيم محسن آرمين، مصطفى تاج زاده، محمدباقر ذوالقدر و يحيى رحيم صفوى روزگارى در يك نهاد با هم همكارى مى كردند. اختلاف هاى سياسى دهه ۶۰ به اين همكارى ها پايان داد اما رقابت هاى سياسى و فكرى تا زمان ما ادامه يافته است. از سوى ديگر نسلى از اصلى ترين مديران، تكنوكرات ها و بوروكرات هاى نظام سياسى از جهادسازندگى برخاستند. اين گونه است كه محمود حجتى و على دارابى گرچه امروز در شوراى مركزى دو حزب سياسى متضاد به سر مى برند (جبهه مشاركت و جمعيت ايثارگران) اما روزگارى هر دو در يك نهاد، جهادسازندگى كار مى كردند. اينچنين است كه كادرهاى انقلاب اسلامى در اين ربع قرن با گذر از جوانى و ورود به ميانسالى رقابت هاى تاريخى خود را در صورت هاى جديدى دنبال مى كنند. بخش عمده اى از احزاب سياسى پيرامون همان شكاف هاى قديمى شكل گرفته و سر باز كرده است. در دولت هاى موسوى _ هاشمى و خاتمى بخش عمده اى از وزارتخانه ها را اينان اداره كرده اند. نسل اول سپاه و جهاد با آزمون و خطا طى ۲۴ سال سه دولت را در اختيار داشته است. گروهى از آنان به وزارتخانه هاى امنيتى رفتند، گروهى به وزارتخانه هاى سياسى رفتند و استاندار و فرماندار و ديپلمات و سفير شدند، گروهى به وزارتخانه هاى فرهنگى رفتند و نويسنده و روزنامه نگار شدند، گروهى به وزارتخانه هاى اقتصادى رفتند و شهردار و كارگزار و بانكدار شدند و جمعى بورسيه تحصيل گرفتند و سياستمدار و روشنفكر و حتى اپوزيسيون شدند. اكنون اما نسل دوم سپاه و جهاد قصد دارد بخت خويش را بيازمايد. آنان معتقدند نسل اول پس از ربع قرن دولتمردى آزمون خويش را پس داده است. هشت سال جنگ ايران و عراق سبب شده است گروهى از پاسداران انقلاب اسلامى راهى جبهه هاى جنگ شوند و گروهى ديگر از ايشان سنگرهاى دولت را در دست بگيرند. اكنون شايد زمان آن فرا رسيده باشد كه سربازان به بوروكرات ها تبديل شوند. پس سردارها، دكترا مى گيرند و لباس هاى نظامى را از تن بيرون مى كنند و جامه سياست ورزى بر تن مى كنند و نامزد رياست دولت مى شوند. سپاه در عصر جديد از نگاه برخى فرماندهان آن از نهادى صرفاً نظامى به تثليث تاريخى خود رجعت مى كند و سياست ورزى را در مفهوم حفظ نظام تفسير مى كند و به آن وسعت مى دهد و اسلام گرايى را در مفهوم حفظ ايدئولوژى احيا مى كند و به آن محوريت مى دهد و در برابر سياستمداران حزبى و روشنفكران حرفه اى از اسلام و نظام دفاع مى كند. طبيعى است كه در چنين جايگاهى سپاه نه به عنوان يك حزب سياسى كه فراتر از همه احزاب سياسى قرار مى گيرد و نقش نهاد مادر را ايفا مى كند كه پس از نسل اول فرزندان خويش در پى زايش نسل جديدى از مديران است. بدين معنا تفاوت ديدگاه ميان وزير سابق راه و سپاه پاسداران بر سر افتتاح فرودگاه امام تنها اختلاف نظر ميان دوستان قديمى نيست اختلاف نظر ميان دو نسل از يك نهاد است. نسل قديمى كه ۲۵ سال دولت را اداره كرده است و نسل جديد كه قصد دارد دولت آينده را در اختيار بگيرد. چرا كه هر نظمى ناظمان خود را مى آفريند تنها فرصتى مى جويد تا تجربه هاى نسل قبل را به خود منتقل كند. اينگونه است كه براى استقرار نظم جديدى كه نسل جديد مديران جمهورى اسلامى (قاليباف، احمدى نژاد) در پى آن هستند بايد چهره هاى جديدى به ميدان بيايند. در اين ميان مردان مغبون كسانى هستند كه گمان مى كنند با ايجاد رقابت هاى حزبى /جناحى مى توانند پايان بازى را به نفع خود رقم زنند. شكست شوراى هماهنگى جناح راست بر همين اساس قابل تفسير است. شورايى كه گمان كرد براى منظم كردن شكاف اصلاح طلب / محافظه كار يا چپ / راست تنها نياز به ايجاد اجماع در درون جبهه خويش دارد غافل از اينكه آنچه در انتخابات آينده پيش روست نه يك شكاف سياسى (راست / چپ) كه يك شكاف اجتماعى (نسل جديد / نسل قديم) است. اينگونه بود كه از آغاز نه محمود احمدى نژاد شوراى هماهنگى را به رسميت شناخت و نه هم اكنون قاليباف از آن تبعيت مى كند و حتى از راستگرا ناميده شدن خود پرهيز دارد. نسل جديد همان نسلى است كه هرگز جناح بندى هاى سياسى را به رسميت نشناخته است و تنها يك جناح مى شناسد. مردانى كه عالى ترين نهاد سياسى، فكرى و عملياتى را تنها در نهادى به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامى مى جويند. نهادى كه خاطره هاى خوشى را براى آنان رقم زده است.
•••
از صبح روز دوشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۸۳ كه محمدباقر قاليباف رسماً وارد رقابت هاى رياست جمهورى شد مى توان گفت دوره جديدى در اين انتخابات آغاز شده است. در دوره جديد همزمان دو شكاف افقى و عمودى سرنوشت انتخابات را رقم خواهد زد. در شكاف افقى اين هاشمى رفسنجانى، مهدى كروبى، مصطفى معين و على اكبر ولايتى هستند كه با هم رقابت مى كنند. شكافى كه در چند دوره گذشته انتخابات هم وجود داشته و از چند ماه قبل قابل حدس بود. اما شكاف جديد كه ديروز متولد شد شكاف جريانى است كه محمدباقر قاليباف و محمود احمدى نژاد در يك سو و همه نامزدهاى ديگر از معين تا ولايتى در ديگرسو قرار دارند و با هم رقابت مى كنند. شكاف ميان نسل ها؛ شكافى ميان شناخته شده ها و ناشناخته ها. شكافى كه در صورت پيروزى نسل جديد نظم جديدى را رقم خواهد زد . نظم جديدى كه با ناظمان تازه خود شناخته خواهد شد.