گويا همين ديروز بود كه شهيد رجايي براي ديدار با مردم قم آمده بود، جمعيت او را همچون نگيني در بر گرفته و غرق بوسه ميكردند؛ چرا كه وي را فدايي امام و پيرو واقعي ولايت يافته بودند. يكي دستش را ميكشيد، ديگري صورت او را به خود متمايل ميكرد ... يك بار كه بر اثر فشار جمعيت نزديك بود دستش از بدن جدا شود، يكي از محافظان به ايشان گفت: اگر ميگذاشتيد در مقابل مردم بايستيم، اين گونه خسته نميشديد و دستتان آسيب نميديد. شهيد رجايي با لبخند معناداري به آنها پاسخ داد: ببينيد بيدست هم ميتوان زندگي كرد؛ ولي بدون مردم هرگز.
يك روز هم كه رجايي پس از ساعتها كار و بيخوابي مفرط، بسيار خسته به نظر ميرسيد، به او گفتند: خسته نباشيد. در پاسخ گفت: «كار براي خدا خستگي ندارد.»
آن روز هم كه استكبار جهاني، ملت ايران را در محاصرهي اقتصادي قرار داد و ميخواست ايران اسلامي را در برابر جنگ تحميلي از پاي درآورد، رجايي فرياد زد: ما هرگز تسليم نميشويم. اگر روزي آخرين گلوله از تفنگ شليك شود، تازه روز آغاز جنگ ماست و با چنگ و دندان خواهيم جنگيد.
هنگامي هم كه براي سخنراني به سازمان ملل رفت، بر دشمنان لبخند نزد؛ بلكه در نطق منطقي و حماسي خود، آثار شكنجههاي قرون وسطايي رژيم شاه را به حاضران نشان داد و گفت: اينها اسناد حقوقبشري مدعيان حقوقبشر از جمله آمريكا است. شهيد رجايي از قشر محروم جامعه برخاسته بود و خود در زماني يك دستفروش بود، پس از رسيدن به پست و مقام هيچگاه خويش را نباخت و چرب و شيرين دنيا نتوانست او را از مردم محروم جدا كند. او همان خانهي محقر جنوب شهر را براي خود افتخار ميدانست و بر كاخ و كاخنشينان لبخند تمسخر ميزد. رجايي اين جملهي امامش را خوب باور داشت كه يك موي كوخنشينان را با كاخنشينان سودا نميكنم. از اين رو در همان دوران كوتاه خدمتگذارياش لحظهاي از ياد محرومان غافل نشد و براي محرومان كشور نيز حقوقي قائل شد كه بعدها با نام «طرح شهيد رجايي» ادامه يافت.
به راستي اگر امروز شهيد رجايي زنده بود و به كاخهاي برخي از مسؤولان مينگريست و آمار بيش از چهل درصدي زير خط فقر را هم ميديد، آيا از غصه دق نميكرد؟
از طرفي گروهي همچون شتر گرسنه كه علف بهاري را ميبلعد، بيتالمال مسلمين را چريدهاند و از سوي ديگر چه بسيار خانوادههايي كه از گرسنگي سر بيشام به زمين ميگذارند و از گراني دارو و درمان ميميرند!! و جالب اين كه همين غارتگران بيتالمال هميشه از «عدالت اجتماعي» دم ميزنند و آن را شعار انتخاباتي خود نيز قرار دادهاند!!
سالهاست كه رهبر عزيزمان استراتژي خود را مبارزه با فقر و فساد و تبعيض قرار داده و همواره بر آن تاكيد ميورزند؛ ولي متاسفانه تا كنون هيچ اقدام جدي از طرف مسؤولان مربوطه صورت نگرفته است! مگر با دستمال كثيف، ميتوان شيشه را تميز كرد؟!
اگر بيستسال ديگر هم وضع به همين منوال بگذرد و كساني كه دست خود يا فرزندانشان به بيتالمال آلوده شدهاند، بر سر كار بمانند، هيچ اتفاق مباركي نخواهد افتاد؛ بلكه شكاف طبقاتي در جامعه عميقتر خواهد شد!
پس چه بايد كرد؟
به نظر ميرسد تنها راه، بازگشت به مديريت بسيجي و رجاييگونه است؛ مديريتي كه دين، ولايتپذيري و خدمت به مردم را اصل بداند، نه حزب و گروه و قبيله و طايفهي خود! مديريتي كه فقط رضاي خدا و لبخند رضايتآميز مردم را مد نظر داشته باشد، نه خشنودي استكبار جهاني و نوكران سر سپرده آنان، مديريتي كه بر خستگي، لبخند تمسخرآميز بزند و براي خدمت سر از پا نشناسد. نه مديريتي تنبل و خوشگذارن.
و در يك جمله، مديريتي كه به اين جمله پيامبر صليالله عليه و آله «من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم» باور قلبي داشته باشد.
بنابراين از ميان شش نامزدهاي تاييد صلاحيتشده، بايد ديد مديريت كدام يك، به شهيد و مديريت بسيجيگونه نزديكتر است؟
غفلت از اين امر، خسارات جبرانناپذيري در پي دارد كه دامنگير همه خواهد شد.