ملت ایران به خوبی اکبر هاشمی بهرمانی(رفسنجانی) و خاندان مبارک او را می شناسند و نیازی به افشا گری در باره این چهره منفور ملت ایران نیست. اما همآن گونه که این نگارنده در گذشته نیز به مناسبت های گوناگون اشاره داشته است، همه بد بختی ها و گرفتاری های ما از رفسنجانی و نمونه هایی چون او نیست. بزرگترین گرفتاری تا کنونی ملت ما، دردهای عمومی و گرفتاری های اخلاقی ـ فرهنگی است که تا امروز ریشه در زندگی وجان ما داشته است(البته اکنون تا اندازه ای به خود آمده ایم). از آن میان عدم مسئولیت پذیری در برابر رفتار و کردار خود، عدم تلاش برای ارزیابی چرایی نا تمام ماندن و بی نتیجه بودن تا کنونی همه تلاشها و فداکاری های مردان و زنان برجسته و نخبگان جامعه و عدم پاسداری، درک و ارزش کار دل سوختگانی که در راه پیشرفت و بهروزی جامعه ما تلاش کرده اند(مانند آنچه که با بزرگ مرد فرهیخته، میهن پرست، درست کار و پاک دامنی چون زنده جاوید دکتر محمد مصدق کردیم)، عدم تکیه به خود و چشم براه همیشگی مداخله بیگانگان برای تعین سرنوشت خود، دامن زدن به باورهای خرافی و میدان دادن به دروغ و تزویر ودورویی، داشتن عادت بسیار زشت و بسیار نا پسندچاپلوسی، تسلیم شدن و کرنش همیشگی به قدرت و قدرت مداران و زد و بندهای آلوده و کثیف با آنها برای ماندگاری خود، بدگویی و دشنام در پشت سر و لبخند و صفای ظاهری در روبرو، بدجنسی، کینه توزی و حسادت درباره دیگران و پیشرفت های آنها و سنگ اندازی در راه آنها، قربانی نمودن حقیقت در راه مقام و موقعیت خود، زیاده روی و یا کم روی های شگفت آور( توجه بنماییم که چگونه اکثر ما یا یکباره حزب الله دو آتشه شدیم و تا آنجا در این امر زیاده روی کردیم که حاضر شدیم برادران و خواهران خود را به گستردگی و فراوانی، وحشیانه شکنجه کرده حتا دست خود را به خون آنها آلوده کنیم و شب نیز با وجدانی آسوده سر بر بالین نهیم! ویا در برابر قدرت نوپای خونریز، فریب کار و ضد پیشرفت و تمدن، تسلیم شدیم و به هر خواری و خفتی تن دادیم تا کار به اینجا کشید که امروز کشیده است و یکی از دردناکترین و سیاهترین دوران های تاریخ ایران را پدید آورده است.) انداختن بار همه سستی ها، ندانم کاری ها، پس ماندگی ها و گرفتاری های گریبانگیر خود به گردن دیگران و نپذیرفتن اشتباه ها، کم کاریها و تنبلی های تاریخی خود. یکی از بهترین و ساده ترین راه هایی که برای شانه خالی کردن خود از بار همه نابسامانی ها یافته ایم ، یکی نیز همین به میان آوردن همیشگی دست داشتن "ایادی استعمار" یا کشورهای خارجی چون آمریکا و انگلیس و...در گرفتاری های حود است.
نباید و نمی توان انکار کردکه امروز سطح دانش عمومی جامعه ایران در ارزیابی کلی، و زنان و جوانان ایرانی درارزیابی جزیی تر، و نگرش آنها به رویدادها ، به یمن ستمگری و خونریزی و پس ماندگی تاریخی رهبران رژیم اسلامی، بسیار با گذشته تفاوت نموده است و با وجود تاریکی سنگینی که در نتیجه حکومت مذهبی شیفته قدرت بر ایران سایه افکنده است، جامعه ما دستخوش دگرگونی های بنیادی ای شده است که بزرگترین دلیلش رو شدن ماهیت حقیقی ملایان سود جو و نیرنگ باز است که قرن ها مردم را فریب داده بودند. اما آیا مردم ما باید این همه رنج و گرفتاری می کشیدند و در چنین آلودگی و فسادی غرق می شدند تا سر انجام به خود آیند؟ آیا ما نمی توانستیم با هزینه ای کمتر به جایگاه امروز، که مردم اراده کرده اند ریشه زور گویان غاصب را برای همیشه از جای بر کنند، برسیم؟
اگر بخواهیم نمونه ای از یک ایرانی با بخشی از آن ویژگیها را که پیش از این آمد نشان دهیم(می گویم "بخشی" چون هیچ گونه شناختی از کسی که نام او به میان خواهد آمد، ندارم) باید به نوشته انتشار یافته دیروز زیر نام:" در خانه هاشمی رفسنجانی چه ميگذرد؟" که گفتگویی است از "شهروند"با کسی بنام" دکتر هوشنگ بوذری"(1) را بخوانیم.
آقا بوذری دکترای فیزیک هسته ای از دانشکاه تورینوی ایتالیاست. این آقای دکتر، با شرحی که خود آورده است، در خدمت سران جمهوری اسلامی درآمده و سپس به دام و دامان رفسنجانی و خاندان فاسدش گرفتار می شود تا آنجا که بازیچه دست به گفته خودش "یک الف بچه"، مهدی هاشمی که در آن هنگام 21 ساله بوده است، می شود. این داستان، هولناک، غم انگیز و دردناک است نه تنها به این سبب که نمایی کامل از هرچ و مرج، غارت و چپاول مال ملت به دست هر الف بچه ای در "ج" اسلامی است چون پدر یا کس و کار این الف بجه ها در قدرت بوده اند؛ نه به این سبب که همین یک الف بچه ها هر کاری که خواسته اند با مردم و میهن ما کرده و هر گونه که خواسته اند پرونده سازی کرده، بریده اند و دوخته اند، برده اند و خورده اند، نابود کرده و کشته اند، سوء استفاده کرده و به هر جنایت و خیانتی دست زده اند؛ نه به این سبب که این الف بچه های نو کیسه و دریده و پدران آنهابا رفتار و منش خود ارزش و حرمت انسان ایرانی را در جهان بسیار آسیب پذیر کرده اند؛ بلکه به این سبب که آقای دکتر تحصیل کرده ای( آنهم تحصیل کرده در کشوری متمدن، پیشرفته و با سیستمی دموکراتیک چون ایتالیا) برای پست و مقام و پول چگونه در خدمت مشتی آخوند بی سواد، پر گو، گزافه گو و مال ملت خوردر آمده، در این حیف و میل و غارت با آنها شریک شده و به راحتی خود را می فروشد! امروز اینها را می گوید و اینک چند سالی است که در کانادا پی گیر است که هاشمی رفسنجانی، پسرش و دیگرانی را به دادگاه بکشاند، اما روشن نمی کند چرا آنزمان که پست و مقام داشت و این همه آلودگی را، که امروز زبان به گفتنش گشوده است، می دید ، دم نمی زد؟ آن همه فساد و تباهی و زد و بند و چپاول مال ملت و آنهمه بی کفایتی و بی سوادی وندانم کاری را می دید و چشم خود را می بست تا نان خود در روغن داشته باشد؟ چگونه فردی تحصیل کرده و در اندازه خود سردو گرم کشیده می تواند به این ترتیب حقارت آور و شرم آور، که خود بیان می کند، سالیانی به یک الف بچه نو کیسه، پی در پی باج بدهد و سپس بتواند از شخصیت خود دفاع کند؟
"اوايل مرتبا عباس يزدان پناه پيغام ميداد که مهدی اين و آن چيز را لازم دارد. معمولا چيزهای كوچك بود در حد چند صد دلار. بعد مخارج سفر به آن اضافه شد.
چرا پرداخت ميكرديد؟
ــ ببخشيد من كه ديوانه نبودم. او پسر رئيس جمهوری بود [خوانندگان گرامی خود به ویژگی های ایرانی بودن توجه می فرمایند]و علاقمند بود با من شريك شود، من شركت را رد كرده بودم. ميخواستم دستكم او را با هدايای كوچك سرگرم نگه دارم البته مبلغ هدايا روز به روز افزايش مييافت. اولين سفر به مادريد و از آنجا به سيويل بود. به خاطر نميآورم جام جهانی بود يا مناسبت ديگری به هر حال يك واقعه مهم جهانی در سال 1992 بود. از من پرسيد كه آيا آشنايی دارم كه برايش بليت هواپيما تهيه كنم. خوب برای من روشن بود كه پول آن را نيز بايد بپردازم. اين كار را كردم و سفرهای بعدی به دنبال آن آمد "
سپس توضیح می دهد مهدی هاشمی همیشه با پاسپورت سیاسی، که کاملن غیر قانونی بوده است و نمی بایست در اختیار او باشد، در بخش کلاس 1هواپیما مسافرت می فرموده اند!
"پس از اين نشست عباس يزدان پناه كه زبان مهدی بود يك بار ساعت 2 شب به من مراجعه كرد و پرسيد كه چه سهمی برای مهدی قائل ميشوم؟ گفتم هيچ سهمي. گفت مهدی 50 ميليون دلار ميخواهد. خنديدم اما بعد ديدم جدی ميگويد.
پرسیدنی است که اگر این آقای دکتر باج های کلانتر می داد و به دلیل کینه توزی، خودخواهی، زیاده خواهی و بی قانونی و هرج و مرج حاکم در "ج" اسلامی، خود در پنجه غارتگران مافیایی گرفتار نمی شد و به منافع شخصی اش آسیب نمی رسید، آیا امروز هم چنان به کار خود مشغول نبود و این گفتنی ها را از مردم پنهان نمی کرد؟
برای شناخت بیشتر دلیل ویرانی ایران، بایداین نوشته را که بخش نخستش است وادامه دار است، خواند. این همآن دردی است که آتش به جان می زند. این همآن آواری است که تا چنین باشیم بر سر ما خراب می شود. چه "جمهوری" اسلامی خونریز باشد چه دیگری! سستی ها و کمبود های خود را بشناسیم تا "جمهور" دایناسورها را و حکومت خود کامگان دیوانه قدرت را بی بازگشت کنیم و از تلاش ها و رنج های خود بهره بگیریم. نخستین گام برای رهایی خود و میهن خود در این روزها این است که:
در انتخابات فرمایشی که دشمنان ملت و دزدان مال ملت ترتیب داده اند، شرکت نکنیم.
گام پس از آن:
به همبستگی ملی خود در مبارزه ادامه داده و نگذاریم تداوم آن از بین برود. نباید چون پس از خرداد 76 به قلدران کمترین مجال و مهلتی داد که خود را سازماندهی کنند. ما تا تسلیم قلدران به خواست مردم و برپایی رفراندم و انتخاباتی آزاد با دیده بانی جهانی، مبارزه خود را همچنان ادامه می دهیم.
زیر نویس:
1 ـ این گفتگو را در سایت شهروند و این دو آدرس دیگر می توانید بخوانید:
http://www.iran-chabar.de/1384/03/20/shemrani840320.htm
http://mag.gooya.com/president84/archives/030703.php