Click for Amazing Phone Card








جمعه 27 خرداد 1384

حاشیه‌های خواندنی از فیلم تبلیغاتی هاشمی رفسنجانی، امضا محفوظ، شريف نيوز

تجربه‏هاى انتخاباتى و شركت كردن در مراسم‏ها و ستادهاى انتخاباتى یكى از چیزهایى بود كه نمى‏توانستم از سرش بگذرم. حسابى كنجكاو شده بودم كه ببینم در مراسم و ستادهاى آقایان چه خبره، رفتن به میدان آزادى و ستاد دكتر ... و در انتها هم شركت در یك فیلم تبلیغاتى كه كارگردان محترمش قسم مى‏خورد كه نمى‏خواد فیلمش تبلیغاتى باشه!!!
داستان از آنجا شروع شد كه پنج شنبه 12 خرداد یكى از دوستان مشتاق‏تر از بنده، تماس گرفت و خبر یك برنامه تلویزیونى با یكى از كاندیداها رو داد. برنامه به این صورت بود كه قرار بود دو روز تمرین كنیم و روز سوم كه مصادف با حماسه 15 خرداد مى‏شد یك حماسه! بیافرینیم. بعد از كمى سبك و سنگین كردن تصمیم گرفتم كه براى تمرین برم و ببینم كه اوضاع از چه قراره. ساعت 3 روز جمعه به محل مورد نظر رفتم، یك دفتر فیلم‌بردارى كه مى‏شد گفت زیر نظر یكى از بزرگترین كارگردان‌هاى سینماى ایران اداره مى‏شد با پوسترهایى از «ترانه علیدوستى» بر روى دیوار. سلام و علیكى با بچه‏هاى حاضر كردم و منتظر نشستم تا جلسه به حالت رسمى دربیاد. بعد از مدتى كارگردان محترم تشریف آمدند و توضیحاتى در مورد نحوه اجراى كار و بقیه چیزها به ما دادن، در مورد اوضاع و اینكه خودشون واقعا به چه كسى مى‏خوان راى بدن. همین سئوال رو هم از بچه‏ها كردن كه جز 2-3 نفرى كسى مایل نبود كه به رییس جمهور آینده ما!!! راى بدهد. چیزى كه برام جالب بود این كه تعدادى از بچه‏ها (كه كم هم نبودند) به این كار صرفا به عنوان قدمى براى نزدیك شدن به بازیگرى نگاه مى‏كردن. به هر حال قرار شد كمى تمرین كنیم به این صورت كه ما یك آقاى ... فرضى اختیار كردیم و شروع كردیم به سئوال كردن از ایشون.

گام بعدى این بود كه دستیار كارگردان به هر كس اشاره كنه و اون سریعا سئوال بپرسه. سئوال‌هایى كه پرسیده شد هم جاى خود دارد. خوشبختانه در عمق همه سئوال‌ها عدالت به چشم مى‏خورد، ولى به قول شاعر هر كسى از ظن خود شد یار من!!! تمرین به پایان رسید و قرار بعدى فرداى همون روز بود. نمى‏دونم چرا ولى اصلا ته دلم راضى نبودم، چون به هر حال یك فیلم تبلیغاتى قرار بود باشه، منم كه اصلا مایل نبودم كه نه براى ایشون و نه براى كس دیگرى تبلیغ كنم، ولى خوب باز وسوسه آشنایى و شناختن از نزدیك یكى از كله‌گنده‏هاى مملكت دست از سرم برنمى داشت. دلم مى‏خواست كه خودم از نزدیك سئوال‌هام رو بپرسم نه اینكه با هزار تا كم و زیاد كردن از بقیه بشنوم. دلم مى‏خواست ببینم این مرد سیاست كشور ما چه جورى مى‏تونه به جواب‌هاى من و امثال من جواب بده.

روز دوم شد، وقتى وارد شدیم، بچه‏ها دو دسته شده بودن؛ یك دسته مجمع تشخیص مصلحت و بقیه هم مشغول خواندن سئوال‏ها و انتخاب آن‏ها بودن. یك دسته هم به من دادن كه هر كدام را كه مى‏خواهم انتخاب كنم. یك مشت سئوال از پیش انتخاب شده با جواب‏هاى هماهنگ شده اولین چیزى بود كه توى ذوقم زد با این كه از قبل حدسش را مى‏زدم، با این حال چیزى نگفتم و سعى كردم كه سئوال‌هایى را انتخاب كنم كه توش قدرت مانور داشته باشم، و یا به راحتى بتونم سر فیلم‏بردارى عوض كنم، همه سئوال‏هاى مورد علاقه‌شون رو انتخاب كردند و به شورا دادن تا به اجماع برسند و مشخص شد كه هر كسى چه سئوالى رو قراره بپرسه. این وسط یك عده از بچه‏ها هم بودن كه تونسته بودن یك سرى سئوال‏هاى تالیفى رو وارد آن سئوال‏ها كنن.
تمرین شروع شد. كاملا به صورت جدى هر كس جاى خودش و به ترتیبى كه از قبل تعیین شده بود در حین تمرین هم پسر كاندیداى مورد نظر افتخار دادند و سرى به بازی‌گرهاى!!! فیلم ابوى‌شان زدند كه باز هم مایه بسى تعجب شدند، خصوصا براى بنده.

روز 15ام روز فیلمبردارى بود و محل «باشگاه ریاست جمهورى». در ابتداى كار با تعویض سئوال‏ها و حذف تعدادى دیگر مواجه شدیم كه با اعتراض همه حتى هنرپیشه‏ها مواجه شد (كه بعدا فهمیدیم شب قبل آقازاده تعداد زیادى سئوال آورده بودند). قرار شد هر كس سئوال خودش را در جاهاى تعیین‌شده بپرسد. تمرین را شروع كردیم. از سئوال‏هاى متوسط گرفته تا سئوال‏هایى كه به نظر اكثر جمع بى‌ارزش تلقى مى‏شدند. بعضى وقت‌ها فكر مى‏كردم كه به جاى صحبت كردن و سئوال كردن از رییس جمهور كشورم، دارم از یك هنرپیشه مشهور سئوال مى‏كنم. سئوال‌هایى از قبیل شماره كفش و عشق و ... ولى خوب اینجا براى عده‏اى ارزش سئوال مطرح نبود بلكه ... .
در حین تمرین متوجه شدم كه یكى از بچه‏ها هیچ سئوالى مطرح نمى‏كنه در حالیكه در روزهاى قبل جزو كسانى بود كه بیشترین «نقش» رو ایفا مى‏كرد. علت رو پرسیدم مشخص شد كه خوب بله من اشتباه فرض مى‏كردم و «پ» (كه از طریق فرم بازیگرى هم اومده بود) هنوز هم در حال اجرا كردن مهمترین «نقش» است.
تمرین ما ادامه داشت به صورت جدى حتى حضور «م.ه» هم نتونست خدشه‏اى وارد كند. بچه‏ها همه سئوال‏هاشون رو به طور كاملا جدى مى‏پرسیدند، با این كه تعداد اندكى از سئوال‏ها ممكن بود به مذاق آقازاده خوش نیاد و واقعا هم خوش نمى‏اومد. بعضى وقت‌ها طورى با خنده و ناراحت بچه‏ها را نگاه مى‏كردند كه من شخصا گفتم كار یك عده ساخته است. اولین چیزى كه باعث خنده و تاسف من شد سوتى جناب آقازاده بود كه در حین مطرح كردن یكى از سئوال‌ها دادند. «آقاى «ه» یك حدیث از امام زمان داریم كه فرمودند كه عالمان وارثان انبیاء هستند تا وقتى كه وارد دنیا نشده‏اند...» در همین موقع بود كه صداى خنده‏اى به گوش رسید كه «این چه حرفیه، امام زمان كه حدیث نداره همش 11 سالش بود كه غیبت كرد». واقعا عجیب بود!

به هر حال یك عده از بچه‏ها این قضیه را جمع كردند و به آقازاده گفتند كه دیگر مطرح نكند، چون همه بهش مى‏خندند، اما نگاه‏هاى چپ چپ اون هنوز روى یك گروه از بچه‏ها بود. به هر حال گذشت بعد از نماز و صرف ناهار دوباره كمى تمرین كردیم. جناب آقای «ه» قرار بود ساعت 30/4 تشریف بیاورند. حدود یك ساعت مانده به آمدن ایشون، بچه‏هاى گروه فیلمبردارى دست به كار شدند. به هر عده از بچه‏ها موقعیتى از حیاط اختصاص داده شد تا در آنجا به ظاهر انتظار ورود ایشان را بكشند. قدم زدن‏ها، نگاه‏هاى منتظر و ... حتى كبوترها هم بى‌نصیب نماندند و با پروازشان اختتامیه خوبى براى فیلم آماده كردند. بالاخره انتظارها به پایان رسید و جناب «ه» با بنز وارد جمع صمیمانه(!) جوانان شدند «و اینبار قدرت از محافظان كه از صبح ما را همراهى كرده بودند گرفته شد» همه دور میز نشسته بودیم. بازیگر نقش اول مرد باید آماده مى‏شد. پس قبل از نشستن باید هماهنگى‏هاى لازم صورت مى‏گرفت. در اینجا بود كه تیكه‏هایى هم از طرف بچه‏ها به جناب« ه» پرانده شد «مواظب باشین گول نخورین و توجیه‏تون نكنند و غیره ...» در این مدت هم صندلى جناب «ه» را عوض كردند.

سوال‏ها شروع شد.

* سئوال اول بيشتر توضيحاتى در مورد توسعه دادن بخش خصوصى و سرعت دادن واگذارى ... بود. يكى از دوستان گفتند که آخر بخش خصوصى به چه نحو. طوريكه همش دست يك عده خاص باشه و جواب ايشان اين بود كه نه بايد به صورت سهام در دست مردم قرار بگيره.
* چرا با وجودى كه در كشور ما فقط ایرانیان مسلمان زندگى نمى‏كنند، همه زن‏ها مثل اقلیت‏ها و افراد غیرایرانى كه به ایران سفر مى‏كنند باید حجاب داشته باشند؟
- شرعا حق دارند كه هر طور مى‏خواهند وارد كشور شوند ولى قانونگذار نگران سرایت آن به بقیه بوده.
* مى‏گویند شما مسئول ادامه جنگ بودید اگر دوباره جنگ بشود بچه‌هاتون را به جنگ مى‏فرستید؟ آیا شما فرزندانتون را به جنگ فرستادین مثلا فرزند مقام معظم رهبرى در عملیات نصر مجروح شدن فرزندان شما چطور چه مدت جنگ بودن در كدام عملیات‏ها مجروح شدند...؟!
- شعار جنگ جنگ تا پیروزى باعث شده بود كه كسى از اتمام جنگ حرف نزند همه مى‏گفتند جنگ جنگ تا پیروزى، ولى من مى‏گفتم جنگ جنگ تا یك پیروزى و این باعث شده بود كه بین فرماندهان و بنده بحث هایى پیش آید .... من در ختم جنگ موثر بودم چون موقعیت صلح را براى امام آسان كردم. در مورد فرزندانم هم بله چون من فرمانده بودم به بچه‏هاى زیر 16 سال اجازه شركت در جبهه را نمى‏دادم ولى مهدی و یاسر هر دو رفتند در شلمچه. مهدى یك گردان را نجات داد و به قول فرمانده‏شان مدال احتیاج داشت. یاسر هم یك گروه سرباز عراقى را اسیر كرده بود. هر دو هم مجروح شدند. مهدی یك كم شیمیایى و یاسر تركش خورد. محسن هم در حال گرفتن دكترا در خارج بوده كه نیمه تمام گذاشت و برگشت و به ساخت موشك خیلى كمك كرد.
* اگر اسیر مى‏شدند بد نبود؟ باعث تضعیف روحیه شما یا اختلال در تصمیم‏گیرى هاتون نمى‏شد؟
- نه خیلى هم خوب مى‏شد.
(در این جا بود كه صداى كارگردان محترم به نشانه اعتراض بلند شد كه بسه دیگه).
* نظرتان در مورد مد چیست؟
- لباس به سلیقه و فرهنگ خانواده بستگى دارد شكل و رنگش و هر خانواده با توجه به سلیقه آن را انتخاب مى‏كند.
* نظر خود شما در مورد وضع لباس‏هاى كنونى چیه؟
- گفتم لباس و رنگ آن سلیقه‏اى است البته من خودم عقیده دارم كه لباس خانم‏ها باید سنگین و متین باشد ولى دست و پاگیر نباشد.
* نظرتون در مورد چادر چیه؟
- در خانواده من دخترها هم چادر مى‏پوشند ولى افراد دیگرى هم هستند كه نمى‏پوشند من با هر دو یكسان عمل مى‏كنم.

* نظرتان در مورد دوستى دختر و پسر چیه؟
- روابط دختر و پسر جرم نیست باید به صورت ارشادى برخورد شود و حالت تصویبى دارد و بستگى به قانون اساسى دارد. دوستى معمولى خوبه ولى در مورد روابط باید عاقلانه و با تدبیر وارد شوند و خانواده‏شان در جریان باشند. مخصوصا براى دخترها ممكن است در آینده بد شود (یكى از بچه‏ها پرسید پس پسرها دوست بشوند دخترها نشوند) اگر از حرف زدن هم قرار است جلوتر رود بهتره محرم شن از نظر اسلام باز و راحته اگر اسلام كامل رعایت و اجرا بشه نباید وارد غریزه بشن.
* چرا كسانى كه تا دیروز براى مردم ارزش قائل نبودند وقت انتخابات یاد سر زدن به روستاهاى بى آب و برق و شعور بالاى سیاسى ملت فهیم و شهیدپرور و حمایت از زنان و جوانان مى‏افتند؟ شما فكر نمى‏كنید كه مردم ما این دوست داشتن را دوست ندارند؟
- ما كه این طورى نیستیم.
* امر به معروف وظیفه كیه؟
- امر به معروف وظیفه همه است و این كه یك عده خودشان را عهده دار این كار مى‏دانند قبول دارم بلبشو هست.
* سیاستمداران عموما طرز تفكر خاصى دارند یا راست هستند یا چپ محافظه كار یا لیبرال و... یك عده هم مستقل عمل مى‏كنند و یك عده هم ادعا دارند كه مستقل اند ولى با اطرافیانشان مى‏شود فهمید حالا شما فكر مى‏كنید كدوم طرفى هستید؟
- شما چى فكر مى‏كنید؟
* من اگه مى‏دونستم كه نمى‏پرسیدم‏.
- من این جناح بندى‏ها رو قبول ندارم چون در جامعه ما تعریف مشخصى ندارد، چپى‏هاى سابق راست شده‏اند و برعكس ...
* با توجه به تعریف اصلى چطور؟
- جزو هیچ كدام نیستم‏.
* با توجه به اطرافیان چى؟
- اطرافیان من از هر دو دسته هستند براى من «روابط» بیشتر مهمه.
* آیا دروغگویى جزو سیاست‌مدارى است؟
- خیر. اما گاهى اوقات توریه لازم است یعنى شما راست را هم نگویید چون به مصلحت نیست در اسلام هم كه دروغ مصلحتى جایز است.
* مولاى متقیان به «كارگزارانشون» فرموده بودند كه سر سفره اغنیا ننشینید و یا یكى از اصحابشان به ایشان راهى را گفتند كه با معاویه صلح كنند و سپس با كنار گذاشتن معاویه به اهدافشان برسند ولى ایشان قبول نكردند چون غیر از هدف، راه رسیدن هم مهم است حالا با این اوصاف اگر حضرت على امروز بودند فكر مى‏كنید كه شما را به عنوان فرماندار انتخاب مى‏كردند؟ و یا حتى اگر امام پیر و مراد خودمان بودند چطور؟
- بله فكر كنم مى‏كردند.

ساعت به نزدیكى‏هاى شش مى‏رسید، همه خسته شده بودند. قرار شد یك استراحت كوتاه داشته باشیم. در مدت این استراحت «ع. ه» و «م. ه» دست به كار شدند و به همراه كارگردان محترم براى جلوگیرى از شدت یافتن خستگى حاج آقا شروع به حذف سئوال‌هایى كردند كه بعضا مطابق با مزاج آقایان نبود در مواردى هم به توافق نمى‏رسیدند و یكى مى‏گفت حذف، دیگرى مى‏گفت هست. آقازاده در علت حذف یكى از سئوال‏ها فرمودند «مى‏خواین بیشتر از این بهمون فحش بدن» و خوب بعد از حذف كردن یكى از سئوال‏ها كه در مورد اشتباهات فرزندان جناب «ه» بود همین جواب رو از یكى از بچه‏ها دریافت كردند كه پس بذارین بیشتر بهتون فحش بدن. این ماجرا باعث ناراحتى تعدادى از بچه‏ها شد كه یكى از آن‏ها به قصد خروج و ترك محل به سمت در رفت، اما با وساطت كارگردان محترم و دستیارشون كه انصافا آدم‏هاى شخیصى بودن به خیر و خوشى حل شد و نیمه دوم شروع شد.

* چرا براى جوان‏ترین كشور، پیرترین مدیران تصمیم مى‏گیرند؟
- (در پاسخ به این سئوال به تجربه پیرها اشاره كردند).
* بهتر نیست كه پیرها نقش مشاور را براى جوانان ایفا كنند و به جوانان كمك كنند؟
- بله. ما مشاور جوان هم داریم!
* آقاى «ه» در جامعه كنونى ما كه عاشق شدن گناه است شما تا حالا عاشق شدید؟
- خودتان چى؟
* بله اصلاح مى‏كنم بعد از خانمتون تا حالا عاشق كسى شدید؟
- آدم كه عاشق خانمش نمى‏شود!

سئوال‏ها تمام شد. چون اكثر سئوال‏هاى مانده حذف شده بود، یكى از بچه‏ها از آقاى «ه» به خاطر دادن وقتشون تشكر كرد و بعد نوبت به ایفاى نقش اصلى بود. «پ» كه از اول جلسه ساكت مانده بود و بعضا با صورت خود اعتراضى نشان داده بود، ناگهان مورد توجه «ه» قرار گرفت. «ه» از او مى‏خواست كه خود را معرفى كند و او این گونه شروع كرد: آقاى «ه» من هم سئوالات زیادى داشتم كه بسیارى از آن‏ها را جواب دادید، من راى نمى‏دهم، زیرا احساس خفگى مى‏كنم و خسته شدم و تمام اعتماد من در این جامعه گرفته شد و دیگر نمى‏خواهم گول بخورم و وقتى به اشتباهات خود در سالهاى اخیر فكر مى‏كنم حالم از خودم بِهَم مى‏خورد و از خودم خسته مى‏شوم همه چیز بوى فریب و نیرنگ و دورویى مى‏دهد من به عنوان یك دختر اگر نیم ساعت دیرتر از وقت معمول به منزل برسم باید با ترس و لرز وارد خانه شوم. همه با چشم بى اعتمادى به من مى‏نگرند و باید جواب آنها را بدهم. در دانشگاه دم در هر كسى به خودش اجازه مى‏دهد كه هر طور كه مایل است با من حرف بزند. من از شما هیچ انتظارى ندارم فقط معنى اعتماد را به من برگردانید.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

همه سعى در طبیعى جلوه دادن صحنه مى‏كردند، دو نفرى هم اشكى ریختند. آقای «ه» كه شدیدا خود را تحت تاثیر قرار گرفته نشان مى‏داد به دلجویى پرداخت. و در آخر با بروز تاثر جواب داد من فكر مى‏كنم راه درست حضور فعال است و شما نسل جوان باید فعالانه در انتخابات شركت كنید، مى‏توانید تاثیرگذار باشید.
صداى دست زدن عوامل پشت صحنه بلند شد و این به معناى اتمام بود، همه خوشحال از این پایان زیبا بودند و تحت تاثیر جو سنگین پایانى كه ناگهان یكى از بچه‏ها به آقای «ه» گفت «حاج آقا! مى‏شه انگشترتون را بدهید به من» و او امتناع كرد و در انتها هم به آقازاده سپرد شماره ایشان را بگیرند تا در اسرع وقت انگشترى برایشان ارسال شود.

كار تمام شده بود، اما گویا صحنه آخر به درستى گرفته نشده بود از آقای «ه» خواسته شد كه دوباره صحنه را اجرا كند و ایشان كه حسابى ناراحت شده بودند رو به آن دختر كردند و اسمش را پرسیدند و با ناراحتى به او گفتن شما همش مى‏پریدى وسط حرف من نگذاشتى من حرفم را كامل به خانم «پ» بزنم و دوباره شروع كردن ...

ناراحت بودم و دلخور از بازى سیاست كه یك پیرمرد روحانى را چگونه وادار به بازى مى‏كند. همه چیز تمام شد.

*****

فیلم این‌گونه آغاز مى‏شود: این فیلم یکی از نشست‌های آقای هاشمی رفسنجانی با جوانان است که به علت جذاب بودن به جای فیلم تبلیغاتی ایشان پخش می‌شود ...

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/24598

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'حاشیه‌های خواندنی از فیلم تبلیغاتی هاشمی رفسنجانی، امضا محفوظ، شريف نيوز' لينک داده اند.
خبرنامه گويا از هيچ نامزد انتخاباتي حمايت نمي کند. همه نامزدان مي توانند در اين صفحه تبليغ کنند. براي درج آگهي با اي ميل advertisement @ gooya.com تماس بگيريد.

Copyright: gooya.com 2005