روز انتخابات، تجربه بى بديل كسى بودن براى مردم است. انتخابات نه، روز انتخابات. به مدت ۲۴ ساعت توده تبديل مى شود به آحاد، به افراد. افراد تبديل مى شوند به آدم. آدمى كه حرف دارد و نظر و قدرت انتخاب. به مدت ۲۴ ساعت سياستمدار مى شود همه تن چشم، همه تن گوش، همه تن نياز و تو، به مدت ۲۴ ساعت مى توانى دل بجزانى يا بلرزانى، رو كم كنى، نازبفروشى، پشت چشم نازك كنى، جواب سربالا بدهى و...: - حالا ببينيم.
- مطمئن نيستم.
- تا چه شود و...
بازى كردن با اعصاب سياستمدار. در اين ۲۴ ساعت همه چيز بر محور توى شهروند مى گذرد. اگر تا ديروز، سياستمدار به تو سلام حتى نمى كرد امروز حاضر است تعظيم كند، تكريم كند، تملق تو را بگويد، به سازت برقصد، تو را سحر كند و جادو. وعده هاى بهشت برين دهد. فقط براى اينكه تو بعله را بگويى. همين توى ناچيز بى مقدارى كه از اين انتخابات تا آن انتخابات اصلاً مطرح نيستى، عددى نيستى به حساب نمى آيى، حالا همه سر و دست مى شكنند برايت. در چنين روزى مى فهمى كه تو پس فله نيستى، عددى. عدد نيستى نظرى، نظر نيستى عملى. عدد و نظر و عملى كه در تركيب با هم مى تواند بشود يك اتفاق، يك حادثه و گاه بسيار غيرمترقبه.اما همه بحث اين است كه چگونه مى توان اين تجربه بى بديل كسى بودن را ممتد كرد و هر چه طولانى تر. سياستمدار را نيازمند نگه داشت و ملتزم. دموكراسى اين است: روز انتخابات و فرداى آن. تجربه ممتد و طولانى و بى وقفه كسى بودن توسط شهروندان و نيازمندى ممتد و طولانى و بى وقفه سياستمدار... همه بحث اين است كه طى چه فرآيند، سيستم و نظامى و به نام چه مى توان از تبديل شدن راى به راس، مهره، عدد و درصد، سياه لشكر، جلوگيرى كرد؟ نبايد گذاشت كه تو را در صحنه بخواهند اما براى مدت المعلوم و به قصد تحقق برنامه اى مجهول. اگر هندوانه اى زير بغلت مى دهند توهم برت ندارد الساعه ممكن است تبديل شود به پوست خربزه. اگر مى نشانندت بر صدر كه مثلاً تويى ملت هميشه در صحنه باد به غبغب نيندازى. الساعه است كه اصل صحنه جابه جا شود. يعنى تو در صحنه اى اما بازى جاى ديگرى اتفاق مى افتد و تو ممكن است بمانى روى دست خودت. تجربه ممتد كسى بودن مواظبت مى خواهد و مراقبت. فرداى انتخابات نبايد به خانه برگردى و چهارسال هيچ كس نبودن را دوباره طى كنى وگرنه همان سياستمدار از فرداى روز انتخابات باز شروع مى كند به طاقچه بالا گذاشتن.از قديم گفته اند سياست پدر- مادر ندارد و مرادشان از اين جمله حرام زادگى آن بود و از آنجا كه در جهان سنتى، حرام زادگى مرتبه اى بود پر گناه، بدين وسيله قديمى ها بدبينى خود را به سياست نشان مى دادند. اما يكى از مشخصات مدرنيته اين است كه ديگر مشروعيتش را از ديروز، از تبار و ريشه نمى گيرد. هست به اعتبار خودش. در نتيجه خيلى حرف ها و از جمله سياست، براى خود به دنبال سلاله و تبار و شناسنامه نيست چرا كه هست قائم بالذات. از اين مرتبه به عنوان ماكياوليسم و پست ماكياوليسم نام مى برند. چنين پيدا است كه جامعه ما ورود به چنين مرتبه اى را دارد تجربه مى كند. حركت در چارچوب امر ممكن، عملى بودن وعده، شدنى شدن برنامه، بى دغدغه زشت و زيبا، حق و باطل. همه دعواى انواع و اقسام دموكراسى ها (ليبرال، اجتماعى، سوسياليستى و دينى) بر سر اين است كه چگونه و طى چه روندى راى مى تواند راى بماند. چگونه و طى چه مكانيسمى راى مى تواند به اميد تكانى و حياتى از محدوده خانه و خانواده و پچ پچ هاى زير سقفى و زير لبى و در گوشى به بيرون پا بگذارد و به صندوق ها ريخته شود. سر به هم دهد، بشود اراده اى به قصد بود كردن نابوده اى و نام اين سير و سفر مى شود مشاركت. شركت: يعنى همان كه شاعر مى گويد من اگر ما نشوم تنهايم، تو اگر ما نشوى مى شكنى. پس مشاركت به قصد آن است كه تنها نشوم و نشكنم نه به قصد اينكه تنها نشوند و نشكنند. اما اگر قرار باشد مشاركت مرا از تنهايى و شكنندگى درنياورد، اگر خروج راى از خانه به جامعه و از جامعه به صندوق و از صندوق به بايگانى اداره جات سپرده شود كه ديگر چه فرقى مى كند. به هر حال راى من، ما، مى شود آرشيو. يعنى من در عين زنده بودن، سپرده شده ام به تاريخ.
مرده به دنيا آمده ام. اينجا است كه همان تجربه بى بديل بيست و چهارساعته كسى بودن مى شود تجربه تلخ رو دست خوردن. پس براى تنها نماندن، نشكستن، سپرده نشدن به آرشيو، من و رايم بايد راه هاى خروج ديگرى را از خانه تجربه كنيم و شناسايى. اگر ديروز از خانه بيرون آمديم بايد راه هاى بيرون ماندن را كشف كنيم و از بازگشت دوباره به زير سقف و خانه نشينى بپرهيزيم. من و رايم به ديروز انتخابات فكر نكنيم به فرداى آن بينديشيم و اينكه چگونه مى توانيم سياستمداران را همچنان دل نگران حضور خود نگهداريم. همان نگرانى اى كه آنها را واداشت تا وعده هايى چون آزادى، دموكراسى، توسعه، ايران براى ايرانيان و... بدهند و ما را به وسوسه اميدى به دم صندوق هاى راى بكشانند. وگرنه بار ديگر آنها مى شوند شهرياران تنها و ما رعيت هاى بيزار از سياست و كارمان ناسزا گفتن به اين موجودى كه نه پدر دارد و نه مادر، حتى اگر نامش مرتبه مدرنى باشد به نام ماكياوليسم.