امشب شب جشن و شادي در اردوي آبادگران و بخشي از اصولگرايان است، به واقع شيريني اين پيروزي دور از انتظار (شايد براي ما البته) پس از دو شکست متوالي در انتخابات رياست جمهوري و چند پيروزي انتخاباتي (شوراي شهر و مجلس) حالا با (نيم) گام سوم دو چندان شده است. اين پيروزي البته به هيچ وجه با نتيجه مطلوبي به دست نيامده (احمدي نژاد با حمايت تنها 5 ميليون حالا شانس 50 درصدي و حتي بيشتر براي پيروزي دارد) و حتي اگر هفته آينده اين موقع در انديشه تعيين مسير قطار آبادگران به سمت کاخ رياست جمهوري هم باشد او نخستين رييس جمهور اين حکومت است که با راي بسيار ضعيف (17-18 درصد) و به شکلي ناپلئوني در مرحله دوم انتخاب مي شود. با اين حال همه مي دانيم اين حرفها درست پس از انتخاب شدن او رنگ و بويي از بهانه است و گروه مخاطب کلام نيز نشان داده چندان تجميع آرا برايشان اهميتي ندارد (نگاه کنيد به انتخابات شوراها).
در پراکنده ترين انتخابات رياست جمهوري تاريخ اين حکومت، شايد درسي که بتوان آموخت فهم اين موضوع است که گروه هاي سياسي و اجتماعي ما هيچ فهم درستي از رفتارها و نگرش هاي مردم ندارند و بيشتر بر اساس حدسيات و خواست هاي خودشان اين گروه ها را تعريف مي کنند، برخلاف اين که مي گويند مردم ايران قابل پيش بيني نيستند تصور من اين است که ما بلد نيستيم رفتارهاي مردم را پيش بيني کنيم. مثلا نگاه کنيد يک وعده احساساتي و ساده (50 هزارتومان براي هر ايراني) مي تواند 5 ميليون نفر را به پاي صندوق راي بکشاند و گوينده اش را تا مرز دور دوم انتخابات پيش ببرد و يا نامزد کاملا ناشناسي را که از ابزار تمايز طبقاتي و فقر و تعدادي شعار معمولي بهره گرفته در آستانه رياست جمهوري قرار دهد.
به تصور من کساني مثل معين و لاريجاني چوب پيچيده کردن شعارهايشان را خوردند، آنها برنامه دشوارتري را پيش گرفتند و انرژي بيشتري را هم صرف کردند اما چون مخاطب آنها از طيف هاي سرخورده اجتماعي گرفته تا طرفداران پروپا قرص عمدتا اقشار تحصيل کرده را در برمي گرفت به خودي خود مردم عادي را از دايره توجه خارج مي ساخت. از طرف ديگر براي اصلاح طلباني که يک شبه نام شان را به جبهه دموکراسي خواهي تغيير داده بودند وضعيـت دشوارتر هم بود چراکه آنها نماينده حزب حاکمي بودند که عمده مردم به دلايل مختلف چندان از آنها راضي نشان نمي داد. مصطفي معين باهمه شخصيت دوست داشتني اش وقتي در مصاحبه هاي تلويزيوني هم صحبت مي کرد انگار داشت در برابر دانشجوياني سخن مي گفت که هر روز روزنامه شرق مي خوانند و بااصطلاحات رايج سياسي روز آشنا هستند در حالي که مخاطب او مردم عادي بودند که به قولي حاضرند تمام آزادي شان را بدهند تا مفت و مجاني 50 هزارتومان به جيب بزنند. علاوه بر اين نه معين و نه هيچ کدام از اصلاح طلبان يا دموکراسي خواهان ديگر نه بيان و نه شخصيت کاريزماتيک خاتمي را ندارند که مي توانست مجموعه اي از گروه هاي اجتماعي و سياسي پراکنده و انواع طيف هاي مردمي را با زباني ساده و صميمي به سمت خود جلب کند.
با چنين نتايجي حالا برخي منتقدان اصلاحات هم خواهند توانست گفت که مجموعه شعارها و خواست هايي که کانديداي آنها در جريان تبليغات انتخاباتي مطرح کرد در واقع بيش از آنکه به حمايت منجر شود به حساسيت هاي طرف مقابل مبدل شد، و اين تهييج همان چيزي بود که آن طرف انتظار آن را مي کشيد (درست شبيه بيانيه بوش که براي گرم کردن تنور انتخابات هيزم خوبي بود) وگرنه چه کسي است که باور کند برخي از آن وعده هاي عمدتا سياسي به اين راحتي و توسط رييس جمهور به تنهايي قابل اجرا باشد.
با اين حال به تصور من با اين نتايج نه همه چيز به پايان رسيده و نه فضا هنوز آنقدر نااميدکننده است. هشت سال قبل جشن و شادي اينجا بود و حالا آن طرف (هر چند آن جشن را چه کسي مي تواند با اين يکي مقايسه کند)، کساني که از قدرت و نيروهايشان درست استفاده کردند موفق بودند و با يکي دو شکست هم عقب نرفتند، حالا مزدشان را مي گيرند، برخلاف تصور، آنها پيام دوم خرداد را خوب دريافتند. آيا ما پيام 27 خرداد را مي گيريم؟