نتيجهي انتخابات را همچون آينهاي ميدانم كه تصويري چند پاره، از ملت را در خود منعكس كرده است. شكل و شمايل هركدام از اين تكههاي ناهمگون و ظاهرا متناقض هم تا حدودي منطبق است با نوع تبليغات و چهرهاي كه هركدام از نامزدهاي انتخاباتي از خود به نمايش گذاشتند. يك تكهي بزرگ هم هست كه تقريبا نزديك به نيمي از كل اين آينه را تشكيل ميدهد و انگار روي آن را پردهاي پوشانده و در اين آينه ظاهر نشده است. شايد اگر چهرههاي ديگري هم نامزد انتخابات ميشدند تكههاي ديگري از اين بخش پوشيده هم در اين آينه ظاهر ميشد.
حالا شما ميتوانيد لااقل بخش عظيمي از تصوير چند پارهي ملت را در آينهي انتخابات ببينيد. بهگمان من اين تصوير چندان هم غير واقعي و تقلبي نيست. همين است كه هست. ما همين هستيم. اگر هم ميخواهي كسي را ملامت كني بهتر است از خودت شروع كني كه چرا از اين تكه تكه شدنها غافل بودهاي و چرا وقتي كلمهي ملت را بهزبان ميآوردي فقط خودت را و اطرافيانت را ميديدي. چرا جمعيت عظيم نيمه روستايي بسيجي را به حساب نياورده بودي. چرا اضطراب مدرن شدن را در چشمان اين جماعت نسبتا يك پارچه ي بسيجي نخوانده بودي. جماعتي كه در باورهايش مثلا آزادي حجاب يا تساوي حقوق زن و مرد را با فحشا يكي مي داند و دائم در هول هراس است كه مبادا دخترش ياخواهرش از اين ابتذال و بي بند و باري جديد سر درآورد. جماعتي كه همهي اين فقر و فحشا و اعتياد و رشوه خواري و بي نظمي را به حساب آزادي مي گذارد بي آنكه تعريف مشخصي از انواع آزادي داشته باشد. جماعتي كه نه انديشمندان جامعه را به درستي مي شناسد و نه به آن ها اعتماد دارد. جماعتي كه اگر گذارش به پزشك و تحصيلكرده هم افتاده باشد بيشتر تحقير شده تا درمان شود. همين است كه تبليغ ساده زيستي سنتي را به وعدههاي رفاه و دموكراسي و آزادي و تجدد ترجيح ميدهد. اين را شايد سرداراني كه اين جماعت را بسيج كردهانده از ديگران بهتر مي دانند.
واقعيت شايد اين باشد كه جامعهي روشنفكري ايران، اعم از اصلاح طلب درون حكومتي و بيرون حكومتي و اعم از اپوزيسيون قانوني و غير قانوني، تدبيري براي ارتقاي فكري و فرهنگيِ اين بخش از ملت ايران نيانديشيده است. به دغدغهها و نيازهاي عاطفي و فرهنگي آنان توجهي نكرده است. حتي نوعي بسيج فكري و فرهنگي در ميان لايههاي متوسط جامعه هم نتوانسته ايجاد كند. تنها نميتوان خاتمي را بهفرصت سوزي متهم كرد. انصاف كه در اين هشت سال رياست جمهوري خاتمي، روشنفكران و اصلاح طلبان فرصت سوزيهاي بسيار بيشتري داشتند.
حالا همين تكهاي كه چندان به حساب نمي آوردي با سازمان دهي منظم شبه نظامي خود چنان پر رنگ در اين آيينه ظاهر شده، كه انگار ميخواهد همهي تكههاي ديگر را با خود همرنگ كند. همهي تكههاي ديگر را در خود ببلعد. همان ده درصدي كه شايد حالا مجلس و شوراي شهر و قوه قضائيه و شوراي نگهبان هم بر شانههاي او نشسته است و با اين حساب، حكومت حالا مي تواند يك پارچه شود اما در برابر ملتي چند پاره.
براي همرنگ كردن و يك پارچه كردن ديگر تكههاي موجود در اين تصوير هم شايد حكومت آينده راهي ديگر پيدا نكند مگر تهديد و ارعاب و زور و نظاميگري، يعني همان روشي كه در باورهاي سنتي و فرهنگ سنتي ما بسي پر رنگ تر از امروز وجود داشت همان شعار «النصر بالرعب» كه با آمدن خاتمي اندك اندك مي رفت تا كم رنگ شود. اما آيا چنين روشي به كدام نتيجه خواهد رسيد؟
شايد هنوز زود باشد كه بتوان پاسخي روشن براي اين پرسش پيدا كرد. به ويژه آنكه هنوز دور دوم انتخابات هم در راه است و يك گزينهي ناگزير ديگر هم در برابر اين ملت چند پاره وجود دارد. آيا ممكن است در اين آينهي ديگر، براي آن گزينهي ناگزير ديگر، تصويري يك پارچه تر و پر رنگ تر از اين تصوير سنتي نظاميگري نقش ببندد و آن را مغلوب كند؟ آيا از نگاه اكثريت، شركت در انتخابات براي دور دوم، ضروري تر از دور اول به نظر نمي رسد؟