سه شنبه 30 خرداد 1385

بازی ايران با پرتغال، گزارشی از سفر به فرانکفورت، عکس و گزارش: اختر قاسمی

شنبه صبح با تلفن دوستم که می گفت سريع آماده شو تا همگی به فرانکفورت برويم از خواب بيدار شدم. قرار بود همه با چند ماشين به فرانکفورت برويم و تيم ملی کشورمان را از نزديک تشويق کنيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

E.Mail: akhtar@impertro.de

با اينکه شب قبل بيش از ۳ – ۴ ساعت نخوابيده بودم با شوق و اشتياق ديدن بازی قهرمانان ميهن از تخت پريدم تا به جمع خانواده و فاميل دوستم که از چهار گوشه جهان برای بازی ها آمده بودند بپيوندم. ديدن پسر خاله دوستم که نيمه اسکاتلندی و نيمه ايرانی بود به همراه دوست انگليسی اش که هردو تی شرت ايران را بر تن داشتند بسيار جالب و خوشايند بود. ديگری نيمه سوئدی نيمه ايرانی بود. ترکيب بسيار جالبی بود و فضای صميمی و دوستی ملت ها. بعد از صرف صبحانه با ۵ ماشين پر از سرنشين که همه با کلاهی به رنگ پرچم ايران، تی شرت ايران، و پرچم ايران در دست راهی فرانکفورت شديم. دراتوبان ۳ کلن – فرانکفورت اتوموبيل های هموطنان ايرانی را که با پرچم ايران زينت داده شده بودند می ديديم. همه با بوق و تکان دادن پرچم وتکان دادن دست به يکديگر اميد پيروزی می دادند. تمام طول راه شادی می کرديم به اميد اينکه به دور بعدی صعود کنيم. شوق زيادی داشتم. در يک پمپ بنزين بين راه برای استراحت و صرف نوشيدنی توقف کرديم. جمعی از ايرانيان و پرتغالی ها هم آنجا بودند همه شيپور به دست تيم خود را تشويق می کردند. موزيکی که آرش برای تيم ملی ايران خوانده بود با صدای بلند از ماشين دوستم پخش می شد. آلمانی ها هم با ما شادی می کردند و علامت پيروزی را نشان می دادند. چه دوستی و تفاهمی ميان ايرانيان و پرتغالی ها بود با هم عکس گرفتيم و کلی برای تيم های ملی کشورهای مان آروزی موفقيت کرديم لحظات شيرين و بياد ماندنی بودند. وقتی به استاديوم ورزشی فرانکفورت نزديک شديم قلبم به شدت تند می زد هيجان عجيبی داشتم.( به ياد گذشته ای دور افتادم که کم و سن و سال بودم و اولين و آخرين بازی فوتبالی را که زنده در استاديوم ورزشی ديدم به ياد آوردم، بازی تيم پرسپوليس تهران با تاج مسجدسليمان بود که تيم شهر ما مسجدسليمان يک بر صفر تيم قهرمان کشور پرسپوليس را شکست داد! و فکر کردم که امکان برد ايران هم هست! آن زمان من هوادار پرسپوليس بودم و به جای اينکه برای تيم مسجدسليمان شهر خودم شادی کنم برای پرسپوليس گريه کردم!)
اولين بار بود که می خواستم بازی فوتبال تيم ملی را زنده در ميدان ببينم. البته من و سه نفر ديگر بليط نداشتيم و می خواستيم که دم در ورودی بليط تهيه کنيم دوستم با ۲۵۰ يورو برای خودش يک بليط از بازار سياه دم در استوديوم ورزشی تهيه کرد ولی من توانايی چنين خريدی را نداشتم و منتظر بودم تا ارزانتر بخرم. ولی مدتی نگذشت که پليس هوشمند آلمان فروشندگان بازار سياه را متفرق کرد. نظم خيلی خوب و عجيبی حاکم بود پليس آلمان و فيفا همه چيز را زير کنترل داشتند.
شادی و رقص ايرانيان در جلوی در ورودی ورزشگاه والدر فرانکفورت بسيار ديدنی بود چند جوان ايرانی که از لس آنجلس آمده بودند با کلاه گيس و صورت نقاشی شده سه رنگ زيبای پرچم ايران و با طبل و شيپورشان به تماشاگران دو تيم شادی می بخشيدند. پرتغالی ها هم با اين جوانان و بقيه ايرانيان عکس ميگرفتند. يک شعار خنده دار توجه مرا جلب کرد يک عده می گفتند: "ايران چه کارش می کنه؟ عده ديگر جواب می دادند: آب پرتغالش ميکنه" از اين شعار خيلی خنده ام گرفت و به اينکه ايرانی ها در چنين مواردی فانتزی وسيعی دارند فکر کردم. تمام مدت در دل آرزو می کردم که اين شادی ايرانيان کوتاه مدت نباشد مخصوصا وقتی به مردم درون ايران فکرمی کردم بغض گلويم را ميگرفت چون می دانستم که با توجه به تيم مقابل شانسی نخواهيم داشت ولی باز هم اميدم را از دست نمی دادم و به اين فکر می کردم که شايد پيروزی ايران بتواند بهانه ای باشد برای شادی مردم ايران تا رقص و پايکوبی کنند و غرور ملی خودشان را که ساليانی است در جهان خدشه دار شده مرهمی بخشند.
سه نفر بوديم که بليط نداشتيم از پليس پرسيدم که کجا می توانيم بازی را روی پرده بزرگ ببينيم گفت در کنار رود ماين که پرده بسيار بزرگی در وسط رود نصب شده و از دو طرف رود ماين ميتوانيد بازی را ببينيد. با تاکسی به محل رفتيم هيچ جای خالی حتی برای ايستادن هم پيدا نکرديم خيلی شلوغ بود شهر پر از ايرانی و پرتغالی بود البته آلمانی ها و ديگر ملت ها هم بودند ولی ايرانی ها و پرتغالی ها چشمگير بودند نيمه اول را فقط با صدای مفسر ورزشی دنبال کرديم ولی در بين دو نيمه توانستيم که جايی برای خودمان ايستاده پيدا کنيم و بازی را روی پرده بزرگ وسط رود ماين ببينيم خيلی صحنه زيبايی بود شهرداری فرانکفورت به کمک فيفا ايده و طرح خيلی قشنگی را ارائه دادند که مورد استقبال همه قرار گرفته بود.بعد از گل دوم که پرتغال به دروازه ايران زد احساس کردم توانايی ايستادن ندارم و از دوستانم خواستم که به استوديوم برگرديم تا به بقيه به پيونديم و راهی شهرمان شويم . در راه باز گشت راننده تاکسی يک مراکشی بود که بسيار متاثر بود از اين که ايران حذف شد و می گفت من خيلی دلم می خواست که ايران به دور بعدی راه پيدا کند چون قرار بود احمدی نژاد در اين صورت به آلمان بيايد. به اين فکر کردم هر کس از حذف ايران به دليلی ناراحت است به جز خود فدراسيون فوتبال و مسئولين ورزشی مان.
افسوس که شادی کوتاه مدت بود. ولی به ياد حرف دخترم که خود نيمه ايرانی و نيمه آلمانيست افتادم که قبل از شروع بازی به من گفت:" مامان اگر حتی ايران در اين دور حذف بشه مهم نيست مهم اين است که ما در جام جهانی حضور داشتيم و تجربه کسب کرديم و لطفا گريه نکنی و شاد باش"
به اميد اينکه واقعا ما از تجاربمان استفاده کنيم و درس بگيريم.
عکسهای زير از تماشاگران بازی های ايران- مکزيک در کلن و ايران – پرتغال در فرانکفورت گرفته شده که اميدوارم که مورد توجه قرار بگيرد.

* اختر قاسمی عکاس مطبوعات آلمانی در کلن

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/30625

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بازی ايران با پرتغال، گزارشی از سفر به فرانکفورت، عکس و گزارش: اختر قاسمی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016