با حذف تيم ايران بتدريج تب پيگيری نتايج تيم فوتبال و بحث های داغ در رابطه با اين تيم فروکش ميکند و همانگونه که تصور ميرفت همه انتقادها و مشکلاتی که اجازه نميدهد تيم ملی ايران بتواند در سطحی شايسته امکانات کشور و علاقمندی بفوتبال در کشور ما قرار گيرد به انتقاد از اين يا آن مسيول محدود مانده و طبيعتا در تعادل نيروی کنونی همه چيز با حذف بخشی از مسيولين و تعيين افراد نزديک تر برياست جمهورخلاصه خواهد شد. من در رابطه با فوتبال و مشکلات کشور اطلاعات کمی دارم و در اين نوشته قصد ندارم در اين زمينه اظهار نظر کنم و تنها بعنوان يک تماشاگر بازيهای ايران به نکاتی در حاشيه بازيها اشاره کنم.
من هيچگاه به بازی فوتبال علاقه ای نداشته و ندارم و هميشه از اينکه همسر و پسرم با علاقه بازيهای فوتبال و بسکتبال را تماشا ميکنند و بعضی وقتها هم هيجان زده شده و سروصدا راه مياندازند؛ ناراحت و عصبانی شده و ميشوم. من در آلمان ساکن هستم و فضای عمومی حاکم بر جامعه مرا متقاعد کرد که در اين جشن بزرگ بين المللی شرکت کنم و برای ديدن دو بازی ايران با پرتغال و آنگولا برای اولين بار به استاديوم رفته و اين دو بازی را مستقيم مشاهده کردم.
آنچه مرا به شرکت در اين بازيها واداشت شور و حال مردم کشورهای مختلف و بخصوص ايرانيها بود. فضای شهر ، مملو از جشن و شادی و پايکوبی هزاران انسانی است که از کشورهای مختلف به آلمان آمده اند و هر روز در مرکز شهر جمع ميشوند، شعار ميدهند و ميخوانند و ميرقصند. در اين چند روز ما ايرانيها در يک جشن بزرگ بين الملی شرکت کرديم در جشنی که همانند چشن های ملی ما نظير نوروز همه از بزرگ و کوچک و زن و مرد مشارکت داشتند. برای ما ايرانيها اين فرصتی بود که تمايل خود را به مشارکت در حيات بين الملل نشان دهيم. فرصتی بود که در کنار آلمانی ها ؛ آمريکايی ها ؛ مکزيکی ها، تونسی ها و آنگولاييها جشن بگيريم و پايکوبی کنيم. برای من جالب بود که اگر بخش بزرگی از تماشاچيان ثابت فوتبال که به استاديوم ميروند، علاقمندان حرفه ای فوتبال بودند ولی در اين دوره تماشاچيان را بيشتر خانواده ها، زنان و کودکان علاقه مند به شرکت در اين جشن همگانی تشکيل می داد و به استاديوم می کشاند.
در بازی فرانکفورت ما جمعی بوديم حدود ۱۰ نفر، با صورت هايی که پرچم سه رنگ ايران روی آن کشيده شده بود . يکی از دوستان ما پرچم ۵ متری دوخته و با خود آورده بود. همه پشت اين پرچم جمع شده و ايران ايران گويان بسمت استاديوم رفتيم . بتدريج گروه های ديگری که تعدادی از آنها بوقهای بزرگی همراه داشتند بما پيوستند اين جمع در نزديکی در ورودی به چند صد نفره رسيده بود. شعار چندانی نداشتيم . تنها نام ايران بود که به دفعات تکرار می شد. احساس نزديکی ميان ايرانيان و احساس همبستگی ، يگانگی. تنها عنصر پيوند ايرانی بودن همه ما، همه مايی که خواهان سرفرازی ايران و نام ايرانی است ، در اين فضای شور و شادی بودم که يک باره سرود ايران از بلندگوها پخش شد. برای يک لحظه فکر کردم الان بايد ايران ای مرز پر گوهر را بخوانم ولی نوای ديگری از بلندگوها پخش می شد که نمی شناختم ، هيچ کس از اطرافيانم هم با آن آشنا نبود. اين سرود برايم غريبه بود. اشک در چشمانم جمع شده بود. من که خود را ايرانی می دانستم حالا با اين سرود احساس غربت می کردم .اين سرود من نبود... آنهمه صفا و صميميت و يکپارچگی ملی که مردم از خود نشان ميدادند و سرودی که نه آهنگ آن با آنهمه شور انطباق داشت و نه شعر آن انعکاسی از وحدت ملی ماست. مثل اينکه ما ايرانيها محکوم به آنيم که يا زنده باد شاهنشاه ما و يا شعری که از شهدا و ميراث امام و جمهوری اسلامی سخن ميگويد بايد سرود ما محسوب شود. سرودی که در واقع سرود حزب حاکم است و به همين دليل نميتواند سرود وحدت دهنده ملی باشد.
اگر همه تماشاچيان پرچم سه رنگ ايران را در دست داشتند ولی آنجا که به آرم پرچم ميرسيد؛ هر گروه يک نوع پرچم حمل ميکرد. بسياری از مردم بخصوص جوانان حتی تفاوت اين پرچم ها را نمی فهيدند . دختر م پرچمی از مغازه خريده بود آرم جمهوری اسلامی ميان سه رنگ آن نقش داشت و ميگفت چه فرق ميکند که وسط پرچم چه تصويری باشد . به نظر او و همه هم سن هايش بهترين پرچم ها آنهايی بودند که تنها پرچم سه رنگ ايران بود و روی بخش سفيد به لاتين ايران نوشته شده بود زيرا که با پرچم ايتاليا اشتباه نمی شد.
اگر نداشتن پرچمی که وحدت دهنده ايرانيان باشد برای من درد آور بود، اگر تاسف آور بود که سرود ملی ايران سرودی است که نود در صد تماشاچيان آنرا از خودشان نميدانستند و هيچکس بلد نبود که آنرا بخواند. ولی روحيه و فضای حاکم بر همه آنهايی که در استاديوم بودند تماشای دسته جمعی بازی را لذت آور کرده بود. همه آنهايی که در استاديوم بودند چه آنان که از ايران آمده بودند و چه آنان که در خارج اقامت دارند با يک روحيه و فرهنگ واحد آمده بودند، آمده بودند تمايل مردم ما را به مشارکت در آنچه در جهان ميگذرد به نمايش گذارند، آمده بودند تا بگويند ايران متعلق به جامعه جهانی است .حتی شکست تيم ايران هر چند همه را ناراحت کرد ولی فضای حاکم بر ايرانيها را از بين نبرد. بعد از بازی ما با همان جماعت چند صد نفره با طبل و بوق و شعار ايران ايران بسمت مرکز شهر رفتيم. يک خبرنگار آلمانی از من پرسيد که شما که نبرده ايد و حذف شده ايد پس چرا باز هم مثل برنده ها عمل ميکنيد. من باو گفتم برای ما نفس شرکت در اين جشن بين المللی برد است. پرسيد اگر برده بوديد چکار ميکرديد و من گفتم همين کاری که داريم ميکنيم با سروصدا و شادی بيشتر و با شعرهايی ديگر.
در فرانکفورت يک تيم خبری از تلويزيون آرته آلمان آمده بودند که ميخواستند فيلمی راجع به ممنوع بودن حضور زنها در استاديوم های ورزشی تهيه کنند. آنها از جماعت ما که بيش از نيمی از آن زن و بخصوص دخترهای جوان بودند خيلی خوششان آمد و تمام مدت با ما بودند و فيلمبرداری ميکردند. دختر من ميگفت من اصلا نميفهمم چطور چنين چيزی ميتواند ممکن باشد. شنيده ام که گفته اند اگر دخترها باستاديوم بروند پای مردها را می بينند و اين گناه دارد. پس بايد از فردا ديدن بازيها در تلويزيون را هم برای دخترها ممنوع کنند. من تی شرتی تهيه کرده بودم که روی آن پرچم سه رنگ ايران با کلمه ايران در مرکز آن کشيده شده بود و زير آن نوشته شده بود ايران برای همه ايرانيان. خبرنگار از من پرسيد اين جمله روی تی شرتت چه معنايی دارد و من گفتم اين جمله يعنی ايران هم مال زنهاست، هم مال کردهاست، هم مال بهايی هاست ، هم مال آخوندها و هم مال شيعه ها و سنی ها و هم مال حزب اللهی ها. اين جمله يعنی اينکه کسانی که حکومت ميکنند حقی بيشتر از آنهايی که مخالفشان هستند ندارند يعنی اگر مردان حق دارند فوتبال تماشا کنند زنان هم بايد حق داشته باشند.
نکته مثبت آنکه در بازيهای امسال بر خلاف ۸ سال پيش، همه آمده بودند که ايران را نمايندگی کنند و جريانهای سياسی چه حکومتی و چه اپوزيسيون نکوشيده بودند که در استاديوم از فرصت استفاده کرده و تبليغات گروهی کنند. تاسف آور بود که در بازی آنگولا اين امتياز هم منتفی شده و از طرف حکومت به پليس گفته شده بود که اجازه ندهند افراد با پرچم ها و تی شرت هايی با آرم شير و خورشيد وارد استاديوم شوند.
در بازی با آنگولا در استاديوم لايپزيک اکثر تماشاچيان ايرانی بودند و ما قبل و بعد از مسابقه با آنگولايی هايی که در استاديوم بودند ميرقصيديم و عکس ميگرفتيم. آنها هم مثل ما تماشاچيان حرفه ای فوتبال نبودند و من احساسم اين بود که آنها هم مثل ما به استاديوم آمده بودند که هم تيمشان را تشويق کنند و هم در يک جشن بين المللی مشارکت کنند.