سه شنبه 12 آبان 1383

چرا باید به جان کری رای داد، حسين درخشان

جان کری، هر کس که هست، جورج بوش نیست. این نقطه‌ای است که خود من بعد از اینکه هوارد دین، نامزد ضد جنگ و صریح نسبتا مستقل، در انتخابات داخلی حزب دموکرات، شکست خورد از آن شروع کردم. دلیل علاقه‌ام به هوارد دین صراحت و تکیه‌اش روی کمک‌های مردم عادی و جوان‌ها بود؛ برخلاف بقیه که روی کمک‌های مالی و سیاسی کله‌گنده‌های سنتی دموکرات حساب می‌کردند و برای همین استقلال عمل و بی‌ملاحظگی هوارد دین را نداشتند.

اما کم‌کم دیدم که خود جان کری هم آدم متفکر، باسواد، منطقی، با تجربه، دنیادیده و دقیقی است و هر چه گذشت اعتمادم به او به عنوان کسی که می‌تواند رییس‌جمهوری خوبی برای قدرت‌مندترین کشور دنیا باشد بیشتر شد. هرچند که هنوز هم، با وجودی که خیلی بهتر شده است، ‌بخصوص در مناظره‌هایش با بوش، از نوع حرف زدن، شخصیت و زبان بدنی (Body Language) کری زیاد خوشم نمی‌آید. آدم عصاقورت‌داده و بیش از حد جدی‌ای به نظرم می‌آید که نمی‌ةواند منظورش را کوتاه و آسان و صریح منتقل کند. ولی راستش را بخواهید، اوضاع دنیا طوری است که نمی‌توانم جورج بوش خودمانی، خاکی و خوش‌مشرب ولی نادان، بی‌تجربه و ساده‌انگار را به جان کری متفکر ولی عصاقورت‌داده‌ و نه چندان دوست‌داشتنی را ترجیح دهم.

اما در مقابل، هرگز کمترین اعتماد و علاقه‌ای به چورج بوش نداشتم، حتی قبل از اینکه به کانادا بیایم. خوب یادم هست که هفته‌های آخر مبارزه‌ی بوش و گور را تا که جایی می‌شد با آن خط‌های اینترنت درب و داغان دنبال می‌کردم و وقتی در نهایت گور به کمک فرماندار فلوریدا، یعنی جب، برادر جورج بوش، تنها با اختلاف حدود پانصد رای شکست خورد، خیلی غصه خوردم. می‌دانستم که بوش بسیار آدم کم‌سواد و بی‌تجربه‌ای است، ولی چندماه پس از اینکه به کانادا آدم تازه کم‌کم به ابعاد ماجرا پی بردم و چند ماه پس از یازده سپتامبر کم‌کم خیلی چیزهای جالب درباره‌ی بوش فهمیدم.

فهمیدم که جورج بوش:

قبل از ریاست جمهوری‌اش اصولا پاسپورت نداشته و در نتیجه پایش را هرگز را از آمریکا بیرون نگذاشته است
قبل از اینکه در اواسط دهه‌ی هشتاد تبدیل به یک مسیحی دوآتیشه (شبیه به انجمن حجتیه‌های خودمان) بشود، شدیدا به الکل معتاد بوده و همه‌ی خانواده‌اش از این مساله در عذاب بوده‌اند
بدون شوخی گمان می‌کند از طرف خدا ماموریتی دارد، خدا با او حرف می‌زند و در تصمیم‌های مهم کمکش می‌کند
دست‌راستی‌ترین گروه‌های مسیحی آن‌قدر روی او نفوذ دارند که بسیاری از تصمیم‌های بوش مبنی بر مخالفت با همجنس‌گرایان، سقط جنین، و تحقیق روی سلول‌های بنیادی (Stem Cell) کاملا خاستگاهی مذهبی دارد
اولین رییس‌جمهور آمریکا است که مدرک MBA دارد و بیشتر یک کاسب است تا مملکت‌دار
حتی اگر بوش اصول محافظه‌کاران آمریکایی، یعنی دولت حداقل و بودجه‌ی متعادل، را هم زیر پا نمی‌گذاشت، من باز هم از او حمایت نمی‌کردم. چون اصولا با محافظه‌کاران مشکل بنیانی عقیدتی دارم. به نظر من وظیفه‌ی دولت است که با استفاده از سیستم عادلانه‌ی مالیات برای شهروندانش حدقل‌های زندگی از نظر سلامت، امنیت، آموزش، خورد و خوراک و شبیه به آنها را فراهم کند و در عین حال آنها را در انتخاب مذهب، نگه‌داشتن یا نداشتن جنین، گرایش جنسی، سبک زندگی و اصولا مسایل فردی کاملا آزاد بگذارد. این‌ها عقایدی است که اگر کسی به آنها باور داشته باشد در آمریکا به او می‌گویند لیبرال و متاسفانه این صفت پس از چند دهه تلاش سنگین محافظه‌کاران، درست شبیه به ایران، یک دشنام تلقی می‌شود.

حمله به عراق
اما تمام اینها با چیزهایی که از بوش و تیمش در ماجرای حمله به عراق و نحوه‌ی اداره‌ی عراق بعد از اشغال دیدم، هیچ بود. بوش و تیمش در تمام مراحل جز دروغ به مردم آمریکا و کل دنیا نگفتند و هر چه گذشت این دروغ‌ها آشکارتر شد، ولی آنها نه تنها با سماجت به روش‌ها و سیاست‌های اشتباه‌شان ادامه داده‌اند، بلکه همیشه با قلدری و به صراحت گفته‌اند که اگر دوباره پیش آید دقیقا همان کارها را خواهند کرد که کردند، بدون کوچک‌ترین اعتراف به کمترین اشتباه.

اما بر خلاف بسیاری از نیروهای متمایل به چپ دنیا، من به عنوان یک ایرانی، کاملا با تغییر رژیم عراق و سرنگونی صدام موافق بودم. حتی می‌توانم بگویم که اصولا با تغییر تمام رژیم‌های دیکتاتور که امنیت مردم خودشان و دنیا را به خطر می‌اندازند موافقم. اما اول این تصمیم را باید سازمان ملل بگیرد، نه یک کشور تنها هرقدر که قوی باشد؛ و دوم، به نظرم حمله‌ی نظامی یا کودتا یا هر جور اقدام خشونت‌آمیز باید به عنوان آخرین راه حل و پس از امتحان کردن صبورانه و موثر تمام روش‌های مسالمت‌آمیز دیپلماتیک و سیاسی انجام شود. بنابراین به عنوان یک شهروند جامعه‌ی جهانی با حمله به عراق به این شکل کاملا مخلف بودم. اما به عنوان یک ایرانی از سقوط حکومت صدام بی‌نهایت خوشحال شدم. می‌دانم این یک تناقض است، ولی بخش ایرانی وجودم بخاطر اینکه بطور مستقیم درگیر جنگی نابرابر و بی‌رحمانه با رژیم صدام حسین بود، نمی‌تواند از سرنگونی او خوشحال نباشد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

ضرر بوش برای روند دموکراسی در ایران
وقتی دیدم با وجود کمک آشکاری که میانه‌روهای ایران برای شکست طالبان به آمریکا کردند، بوش آن را در کنار عراق و کره شمالی قرار داد بدنم لرزید. نه اینکه عاشق چشم و ابروی حکومت ایران باشم، ولی انصافا ایران هیچ شباهتی به حکومت‌های توتالیتر عراق و کره شمالی نداشت.

ایران درگیر یک جریان خودجوش و روییده از درون برای رسیدن به دموکراسی و پیشرفت بود و چورج بوش با ندیده گرفتن این جریان و حمایت‌های زبانی ساده‌انگارانه و پوپولیستی‌اش از «مردم ایران» تنها موجب ضعیف شدن گروه‌های سیاسی میانه‌رو و قدرت‌گرفتن تندروهای شبه نظامی و نظامی در سپاه پاسداران شد. او و دوستان نومحافظه‌کار نادانش به آسانی گول بی‌نفوذترین جریان‌های سیاسی خارج از ایران را -- به نمایندگی سلطنت‌طلبان دور و بر رضا پهلوی و گروه‌های نزدیک به مجاهدین خلق -- خوردند و خیال کردند که با حمایت مالی و سیاسی از آنها و چند تلویزیونِ بیرون‌ از باغِ کالیفرنیایی (حیف پیشینه‌ی لیبرال آمریکایی‌های کالیفرنیا که در ذهن ما ایرانی‌ها بخاطر وجود چند هزار سلطنت‌طلب محافظه‌کار در این ایالت خراب شده است) می‌توانند رژیم ثروتمند، باهوش، و در عین حال بی‌رحم و به شدت مسلح جمهوری اسلامی را تغییر دهند.

هرچند که تقریبا با آشکار شدن افتضاح احمد چلبی در عراق (که مشخص شد برای ایران جاسوسی می‌کرده و تمام اطلاعاتش مربوط به سلاح‌های کشتار جمعی عراق ساختگی بوده)، پروژه‌ی رضا پهلوی هم در سومین سالگرد سوم ماجرای کوی دانشگاه تهران شکست خورد و تقریبا پروژه‌ی حمایت از سلطنت‌طلبان برای تغییر رژیم ایران شکست خورد و مشروعیت طراحان آن را به شدت پایین آورد.

با این همه، تهدیدهای زبانی و بدون ‌عمل بوش، باعث شد که نظامیان تندروی مذهبی در ایران، یا به عبارت بهتر سپاه پاسداران، آرام آرام بهترین بهانه را برای سرکوب کردن جریان زنده ولی افتان و خیزان اصلاحات سیاسی و اقتصادی را پیدا کند و با سرکوب تمام رسانه‌ها و گروه‌های سیاسی میانه‌رو و اصلاح‌طلب و در نهایت با تشکیل مجلس دروغین هفتم با اعضایی اکثرا نظامی و امنیتی، پروژه‌ی «تاکسیدرمی کردن حکومت» را رسما شروع کرد.

این نامی است که من روی سیاست تندروهای مذهبی ایران در حفظ ظاهر نهادهای دموکراتیک و پر کردن آن با مهره‌هایی که کاملا توسط خودشان کنترل می‌شود، گذاشته‌ام. در این سیاست ظاهر دموکراتیک حکومت حفظ می‌شود، بدون اینکه جانی در بدن داشته باشد و حکومت با استفاده از آنها تمام تصمیمات حساس خود را که می‌داند در دنیا مورد مخالفت واقع خواهد شد، از طریق آنها جلو می‌برد تا به دنیا وانمود کند که این خواسته‌ی مردم است و از این راه برای خود مصونیت بخرد. (مانند استفاده از مجلس هفتم برای مجبور کردن دولت به ادامه‌ی غنی‌سازی اورانیوم که از دید جامعه‌ی جهانی نشانه‌ی تمایل ایران برای تولید سلاح اتمی است.)

قبول دارم که عملکرد جورج بوش درقبال ایران تنها دلیل بسته شدن فضای سیاسی ایران نیست، اما زیر بار نمی‌روم که اگر بوش، مانند چهار سال دوم دولت کلینتون، سیاست حمایت از بخش‌های میانه‌‌رو و منتخب حامعه‌ی ایران را ادامه می‌داد، تندروهای مذهبی چنین جراتی برای سرکوب دموکراسی و آزادی بیان می‌یافتند. از طرف دیگر به باتلاق رفتن آمریکا در عراق و ضعیف شدنش هم از نظر نظامی و هم از نظر دیپلماتیک در سطح بین‌المللی، به دشمنان دموکراسی در ایران جرات بیشتر بخشید.

آیا بوش «رژیم ملاها» را سرنگون می‌کند
بسیاری از مردم داخل ایران، تحت تاثیر کانال‌های ماهواره‌ای متمایل به بوش لوس‌آنجلسی و تحلیل‌های احساساتی و خبال‌بافانه‌شان، و نیز از سر لج‌بازی با حکومت اسلامی ایران که با هر چیز مخالفت کند، مردم عاشق آن می‌شوند، فکر می‌کنند که بوش در دوره‌ی دومش حکومت فعلی ایران را تغییر می‌دهد. این استدلال به نظرم بیشتر از اینکه ناشی از تمایل به جورج بوش و سیاست‌هایش باشد نشانه‌ی خستگی و ناامیدی بی‌اندازه‌ی مردم از حکومت مذهبی ایران است،.

تغییر رژیم ایران، حتی به نظر بسیاری از کارشناسان آمریکایی مانند شورای روابط خارجی آمریکا، در شرایط فعلی به هیچ وجه واقع‌بینانه نیست. از یک طرف ایران امروز از نظر نظامی دهها برابر رژیم صدام حسین که بر اثر جنگ اول خلیج فارس و تحریم‌های بعد از آن به شدت ضعیف شده بود، قدرت دارد و بخاطر گستردگی جغرافیایی آن اشغالش به حمله‌ای ده‌ها برابر حمله‌‌ به عراق نیاز دارد. از طرف دیگر آمریکا آن قدر در عراق گرفتار است که دیگر نیرو و امکانات نظامی اضافه‌ای برای باز کردن یک جبهه‌ی نظامی دیگر ندارد. همین‌طور با توجه به کسر بودجه‌ی بی‌سابقه‌ و وحشتناکش، پول اضافه‌ای هم نمی‌تواند برای یک رویارویی نظامی دیگر خرج کند. امکان سر و سامان دادن به عراق هم در چهار سال آینده بسیار کم است و اگر بوش در کاخ سفید بماند، بدون کمک جامعه‌ی جهانی، مجبور است تعداد بسیار زیادی از نیروی نظامی‌اش را برای آرام نگهداشتن عراق در خاک آن نگه دارد. همه‌ی اینها نشان می‌دهد که تغییر رژیم ایران در شرایط فعلی تنها یک شعار عوام‌پسندانه و بی‌معنی است.

هرچقدر شعارهای خمینی، یعنی «راه قدس از کربلا می‌گذرد» و «اگر این جنگ صدسال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم» واقع‌بیناننه و عملی بود، شعارهای بوش هم درباره‌ی سرنگون کردن نظامی حکومت ایران عملی است، و هرکس دومی را باور می‌کند، لابد روزی هم به اولی اعتقاد داشته است.

[لينک به اصل مطلب در سايت درخشان]

[سردبير: خودم، وبلاگ حسين درخشان]

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/13812

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'چرا باید به جان کری رای داد، حسين درخشان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016