نامهای به آقای اشکوری عزیز.
نامهی سرگشاده عنوانی متناقض است. اگر نامه است که باید سربسته باشد و فقط مخاطب آن را بخواند، و یا لااقل او نخستین کسی باشد که از آن آگاه میشود. آن کس که نامه سرگشاده مینویسد از راه ناچاری است. یا مخاطب قدرتمند است و دست نایافتنی و یا اینکه از نامه آگاه است ولی به هر دلیل از پاسخ طفره میرود. بههرحال نامهای باید سرگشاده باشد که محتوایاش دیگر شخصی نیست. و این حکایت نامهی من به آقای اشکوری است. ایشان قدرتمند دست نایافتنی نیستند. برعکس من حتی یک بار افتخار مصاحبه با ایشان را داشتهام. رودررو ولی از طریق اسکایپ در یکی دو گردهمایی هم کوتاه سلام و تعارفی کردهایم. داستان از اینجا شروع شد که من نوشتهای را از ایشان در سایت معتبر «زیتون» خواندم. سایتی که در آن تقریباً همهی نواندیشان دینی خارج از کشور مطالب آموزندهای مینویسند و من از آن بهرهها بردهام.
مقاله آقای اشکوری زیر عنوان «تراژدی فلسطین» بهمناسبت موضع ابلهانه ترامپ در انتقال سفارت آمریکا به بیتالمقدس بود. آنچنان که مرسوم است نقدی را که به مقالهی ایشان داشتم به صورت نامه برای سایت «زیتون» فرستادم. چون تا کنون پاسخی دریافت نکردهام. اکنون با اصلاحاتی آن را به سایت گویا وامیگذارم.
آقای اشکوری عزیز
مقاله شما را زیر عنوان «تراژدی فلسطین» خواندم و مأیوس شدم. از جهانی که در آن زندگی میکنیم از نفرتی که همه را فرا گرفته و راستش را بخواهید از نواندیشی دینی که شما محترمترین و انعطافپذیرترینشان هستید. از خود میپرسم چرا حتا شما هم نمیتوانید خود را از این چرخه پایانناپذبر خشونت کلامی برهانید.
خشت اول گر نهد....
شما پس از اشارهای کوتاه به ترامپ مقالهتان را چنین آغاز میکنید:
« در این یادداشت کوتاه میخواهم در آغاز به تأسیس دولت اسرائیل اشاره کنم و با این بیان کوتاه نشان دهم که چگونه این دولت کودتایی و برآمده از یک توطئه جهانی و شماری از یهودیان قومگرا و فاشیست عمدتاً غربی از حدود یک قرن پیش گامبهگام در سرزمین فلسطین، چون دملی چرکین ریشه دوانده و ظاهرا قرار نیست به زودی درمان شود و بعد به چند نکته مهم اشاره خواهم کرد.»
این چگونه تاریخنویسی است که با دشنام و گزارههایی شروع میشود که غلط، بحثانگیز و یا لااقل مورد اختلاف دانشمندان بیطرف و تاریخنویسان معتبر جهان است. این شعارها را سالهاست که میشنویم. در پی این لفاظیها بود که به امروز رسیدهایم. به جایی که حماس و ترامپ و نتانیاهو سرنوشت من و شما را رقم میزنند.
کلام خشونتزا خشونت میآفریند
آیا میتوانید تصور کنید که خوانندهی علاقمند و بیطرف پس از این چند جمله آغازین دیگر نیازی به خواندن بقیه نوشته شما نمیبیند. معلوم است که پایان ماجرا به کجا ختم میشود.
میگویند یک سوزن به خود بزن یک جوالدوز به دیگری.
هیچ از خود پرسیدهاید که یک یهودی معمولی که نه دست راستی است و نه نژادپرست پس از خواندن این نوشتهی پُر از نفرت و دشنام چه خواهد اندیشید. اگر به خود بلرزد محق است. چرا که او نوشتهی یک ایرانی را در پیش رو دارد که به تاریخ و فلسفه و ادبیات و مذهب مشغول است، فراری جمهوری اسلامی است و خود را نواندیش میپندارد و میبیند که حتی این ایرانی نواندیش هم نمیداند که در پی خشونت کلامیاش ضرورتاً خشونت عملی میآید. مگر نه اینکه باورمندان به وحدانیت میگویند اول کلام بود و کلام نزد خدا و ابتدای آفرینش بود. نواندیش دینی ما با این کلام میخواهد چه چیزی را خلق کند. چرا چنین سخنان درشتی چون «دُمل چرکین» و «فاشیست» و «قومگرا»؟ این یهودی به خود میگوید که من این واژهها را خوب میشناسم، میدانم از چه فرهنگی میآیند و بر چه ادبیات و تبلیغاتی بنا شدهاند. او میداند و میبیند که صفحات و جملات آخر این نوع ادبیات را در پایان حماس و جهاد اسلامی و القاعده و دیگر انتحاریها نوشتهاند و در حال نوشتناند. و ظاهراً راهی هم جز این نیست. چونکه به قول شما برای این «دمل چرکین» درمانی در پیش نیست. و یا آنطور که رهبر فقید جمهوری اسلامی گفت «غدهای سرطانی» است که به جراحی نیاز دارد!
اعتراف اجباری
این یهودی فرضی ما اعتراف اکراهآمیز و اجباری شما در آخر نوشتهتان را هم باور نخواهد کرد. حق دارد.
در آخر مطلبتان مینویسید:
« برای رفع هر نوع بدفهمی، این نکته را هم بیفزایم که با این همه، من خواهان محو اسرائیل و بازگشت سرزمین فلسطین به پیش از سال ۱۹۴۸ نیستم؛ من بهعنوان یک واقعیت متعین (هرچند تلخ و ظالمانه) رژیم اسرائیل کنونی را به عنوان عضو سازمان ملل به رسمیت میشناسم ولی برای تأمین حداقل عدالت، به قرار صلح اسلو پایبندم و معتقدم تمام عدالتخواهان و آزادیطلبان مسلمان و جهان باید برای تحقق آن بکوشند.»
چه راه درازی رفتید تا بالاخره بهاجبار اسرائیل را بهرسمیت بشناسید. چرا که به تعبیر شما واقعیت متعین است و کاری نمیشود کرد. در تمام مقالهتان این تنها جملهای است که میخواهید با آن نشانی از صلح و آشتی به نمایش بگذارید. اگر اسرائیلی فرضی ما این آشتیجویی زورکی شما را رد کند و بگوید که با شما و افرادی مثل شما هرگز به صلح پایداری نخواهد رسید چه خواهید گفت؟ او تجربه کرده و دیده است. آنان که همواره از یک سو تکرار میکنند که از شناسایی اسرائیل اکراه دارند ولی در عین حال مدعی صلحاند، اینان انسانهای صادقی نیستند.
اسیر تفسیر تاریخ
عرفات هم راه شما را رفت و سرانجاماش را دیدید. او هم مثل شما در حرف و معمولاً بهزبان انگلیسی میگفت که اسرائیل را میپذیرد و خواهان صلح است ولی در عمل و بهزبان عربی همین ادبیات شما را تکرار میکرد که همه چیز بر او تحمیل شده و بالاخره روزی تمام قدس را خواهد گرفت. دست آخر حماس و جهاد و دیگر تندروها پیروز شدند که حرف و عملشان همخوانی داشت. شما امروز و با اکراه به قرارداد اسلو تسلیم میشوید، ولی تقریباً ۳۰ سال دیر پا بهعرصه صلحطلبی نهادهاید. در ۱۹۹۳ نیمی از اسرائیلیها درعمل از پیمان اسلو پشتیبانی میکردند. نه از عشق به فلسطینیها، بلکه بهخاطر منافع خودشان. آنها با همان دمکراسی نیمبند خود نخستوزیر و وزیر خارجهشان، اسحاق رابین و شیمون پرز را مجبور به امضای قرارداد با عرفات کردند ولی دیدیم که دورویی و ریای عرفات به کجا کشید.
عرفات هم به جای پافشاری و تبلیغ صلحی که به همگان قولاش را داده بود، همچون شما حتا پس از قرارداد صلح به تفسیر تاریخ خودش متوسل میشد. و بر اساس آن تفسیر، که بیان حال شما هم هست، اسرائیل را غاصب میخواند و فلسطینیان را مظلوم و قربانی.
پایان سادهانگاری
سالهاست که دیگر گوش شنوایی برای این فهم سادهانگارانه از تاریخ وجود ندارد. فلسطینیان هوشمند و اندیشمندان عرب مدتهاست که این نگاه یکسویه به گذشته را رها کردهاند و میدانند که تاریخ اعراب و فلسطینیها پیچیدهتر از اینهاست و لایههای گوناگون دارد. فلسطینی چون فلسطینی است بهخودی خود نه مظلوم است و نه قربانی. او هم میتواند خائن باشد و یا فاشیست و حتی پشتیبان کوره آدمسوزی هیتلر. همچون حاج محمدامین الحسینی، مفتی اعظم قدس و رهبر بلامنازع فلسطینیان که داستان ملاقات او با هیتلر و عضویتاش در اساس آلمان خود داستانی جداگانه است.
میدانید چرا در افکار عمومی اعراب موضوع فلسطین دیگر اولویت گذشته را ندارد. میدانید چرا بعد از موضع احمقانهی ترامپ کسی به انتفاضه حماس پاسخ نگفت. یک دلیلاش همین سادهانگاری تاریخی و شعاری است. حتی دولتهای عربی هم دیگر سنگ فلسطین را به سینه نمیزنند. روزی این سادهانگاری تاریخی برای دیکتاتورهایی چون صدام حسین، حافظ اسد و جمال عبدالناصر کارایی داشت. آن دوران بهسر آمد. آخرین دولتی که میخواهد از نمد فلسطین برای خود کلاهی دست و پا کند جمهوری اسلامی ایران است؛ آن هم در تمامیتاش. چه اصلاحطلب زندانیاش، چه نواندیش تبعیدیاش و چه ولی فقیه کنونیاش که از ابتدا مرید فدائیان اسلام بود و مترجم سید قطب مصری. همه از سرچشمه واحدی مینوشند. خمینی رهبر همه است و اولین کاری که او کرد حذف کلمه اسرائیل از فرهنگ رسمی کشور بود. بذری که کاشت هنوز بار میدهد. تنها پیشرفت این است که «غده سرطانی» خمینی به «دمل چرکین» شما مبدل شده است.
تاریخ گزینشی
آقای اشکوری
در تمام نوشته شما یک جمله در باره ضرورت صلح دیده نمیشود. فقط به صحرای کربلا زدهاید و روضه خواندهاید از ظلمها توطئهها و خیانتها گقتهاید. روی به گذشته دارید نه به آشتی در آینده. گرچه در نوشتهتان گفتهاید که قصد تاریخنگاری ندارید ولی کملطفی فرمودهاید. تمام نوشتهی شما تاریخ است، منهای آن جمله آخر که با اکراه و صد اما و اگر اسرائیل را چون «دمل چرکین» بهرسمیت میشناسید. شما خلاصهای از تاریخ اسرائیل از زمان موسی و یا بهقول شما از یهودیه را گفتهاید تا رسیدید به قرارداد صلح اسلو و امروز. به کوروش و بختالنصر اشاره کردهاید، به کنگره یهودیان در پایان قرن ۱۹ میلادی و مفصلاً به هر چه که بعد از آن آمده است پرداختهاید، تا به امروز که بهقول شما دولت «فاشیست»، «خونآشام»، «نژادپرست» و «ظالم» حاکم است.
بازشماریِ حوادثِ گذشته، تاریخ نیست. دادهها بیشمارند و هر کدام دارای اهمیتی نسبی. یک داده تاریخی همچون یک رقم و یا عدد است. این من و شماییم که میتوانیم رقم را در مرتبه یکان، دهگان یا صدگان قرار دهیم. برای یافتن جایگاه دادهها به واقعبینی و بیطرفی نیازمندیم. آنچه شما نوشتهاید نه تاریخ بلکه تفسیر ایدئولوژیک شما از تاریخ است. تفسیری ناقص، بحثانگیز و در یک کلام غیرقابل قبول. این خوانش همهی تندروان مذهبی است. مجبورم به صراحت بگویم خوانش شما هیچ تفاوتی با آنچه که خمینی، خامنهای، حماس و دست آخر داعش میگویند ندارد.
سکوت در باره گسل مدنیت
تعجب نمیکنم که در تاریخنویسی شما چیزی از شش میلیون یهودی سوخته شده در کورههای نازی نمیخوانیم. با اینکه این کشتار یکی از دادههای مهم برای فهم چگونگی تشکیل دولت اسرائیل است. شما در آلمان زندگی میکنید و میدانید که اکثر اندیشمندان آلمانی هولوکاست را گسل مدنیت انسانی میدانند. شما در شهر محل اقامتتان همچون در سراسر آلمان دیدهاید که شهرداریها در پیادهروها جلوی هر خانهای که روزی یک یهودی در آن زندگی میکرده آجرهای طلایی رنگ به نام سنگ لغزش کار گذاشته و نام ساکنان یهودی این خانه و محل اردوگاه مرگاش را روی آن حک کردهاند. ۷۰ سال از آن تاریخ میگذرد و آلمانیها بهتر از هر کسی میدانند که باید پیوسته هشیار بود چون یهودیستیزی در غرب به نژادپرستی، به فاشیسم و دست آخر به اردوگاه مرگ ختم میشود و در کشورهای اسلامی به حماس، داعش و القاعده.
تفسیر تاریخ را واگذارید و به آینده بیندیشید
به جزئیات تفسیر شما از تاریخ مناقشه اعراب و اسرائیل نمیپردازم چرا که نقطه آغازین شما ایدئولوژیک است، و جای تعجب نیست که تفسیرتان نمیتواند بیطرفانه و واقعی باشد
به جرأت میتوان گفت که کمتر مناقشهای را در جهان میتوان یافت که در بارهی آن اینهمه کتاب، مقاله و فیلم منتشر شده باشد. صحبت از میلیونهاست. شما چیزی نویی به این میلیونها اثر نیفزودهاید جز تکرار مکررات. ملالآور و گزینشی. اینگونه تاریخنگاری راه به جایی نمیبرد. جز به خشونت. چرا هر کس تاریخ و تفسیر خود را دارد و همیشه چنین بوده. به حوادث تاریخی میهنمان و تحلیلهای متضادش بنگرید. توافق روی تفاسیر و تحلیلهای تاریخ نه میسر است و نه مطلوب. هنر این است که با درکهای مختلف از تاریخ روی به آینده و آشتی داشت و کوشید راهی از بنبست یافت. سوگ بر گذشته را به روضهخوانان واگذارید و راهی بهسوی آینده نشان دهید. گرچه دیگر دیر است. روزنامه فرانکفورتر آلگماینه در آخرین شماره خود مینویسد که مصر و اسرائیل در حال مذاکرهاند تا فلسطینیان را به صحرای سینا منتقل کنند، غزه و سینا را بههم پیوند دهند و از آن کشور فلسطینی بسازند. تاریخ فرصتسوزی فلسطینیان هم بیشباهت به تاریخ جمهوری اسلامی ایران نیست. میگویند پس از فتح خرمشهر خمینی میتوانست با گرفتن ۲۰میلیارد دلار از اعراب جنگ را به پایان برد که نکرد. داستان گروگانهای آمریکایی را هم آنقدر کش داد که بالاخره کارتر دمکرات حقوق بشری ببازد و ریگان جمهوریخواه دستراستی بر سر کار آید. از فرصتسوزی در قضیه هستهای میگذرم. اسرائیل روزی حاضر بود دولت فلسطینی را با پایتخت قدس شرقی بپذیرد ولی عرفات تمام قدس را میخواست. حالا دیگر دیر است نه از قدس خبری هست و نه حتی حضور فلسطینیان در زادگاهشان قطعی. چرا با این همه تجارب تلخ همچنان بر طبل کهن میکوبیم؟