Friday, Dec 29, 2017

صفحه نخست » کودتای خرداد ۱۳۶۰: روایت به سرقت رفته انقلاب ایران، محمود دلخواسته

Mahmoud_Delkhasteh.jpg"پرسشی که در اینجا مطرح است این است که چگونه می‌توانیم چنین دانشی را از پستو خارج کرده جلوی چشمِ جامعه بیاوریم؟ مطابقِ فوکو، روش‌های نقدِ «باستان‌شناسانه» (archaeological) و «تبارشناسانه» (genealogical) می‌توانند این دانش‌های مقهور و سرکوب‌شده را «غیرِمقهور» کرده آنها را رهایی بخشند؛ به عبارتِ دیگر، روش‌های مذکور می‌توانند دانش‌های سرکوب‌شده را «توانایی بخشند برای مقابله با و مقاومت در برابرِ اجبارِ گفتمانِ علمیِ نظریِ رسمی و یکه‌محورانه».

توماس کون در مبحثِ مهمِ «تحولِ الگوها» (paradigm shifts) در دانشِ علمی نشان داد که تحولات در اجماعِ علمی نیز شاملِ همین قضیه می‌شوند، چرا که بنیان‌های عقاید و نهادهای «دانشِ نورمال» برای امتدادِ حیات‌شان به اجماعِ عمومی نیازمندند. به نظر می‌رسد برای به چالش کشیدنِ اجماعِ درونیِ گفتمان‌های سیاسی و آکادمیک نیز چنین برخوردی لازم باشد.

مبارزه برای شکستنِ اجماعِ ارتودکس در بابِ چرایی و چگونگیِ برکناریِ بنی‌صدر در سالِ ۱۳۶۰ می‌تواند با تفسیرهای دگرگونه و از پرده برون افکندنِ حقایقی که در اجماعِ ارتودکس جایی ندارد، بنیانِ گفتمانِ غالب را به چالش بکشد. به عبارتی، با نقلِ روایاتی که تا به امروز مجوزِ نقل شدن نداشته‌اند، ما می‌توانیم به طورِ بنیادی فهمِ خود از انقلابِ ایران را دچارِ تحول کنیم."

توضیح: مقاله سال قبل منتشر شد و بنا بر اهمیت آن، با افزدون نکاتی از چند سخنرانی در مجلس کودتا در 30 و 31 خرداد 60، در اینجا باز نشر می شود.

خانم دمیلا روسف (رئیس جمهور پیشین برزیل) طرح استیضاح خود را یک کودتا میخواند. علیرغم این واقعیت که همه ابزار قانونی برای استیضاح رئیس جمهور مراعات شدند، بسیاری از اندیشمندان و کارشناسان سیاسی بر این باورهستند که نخیگان ساختار قدیمی و سرمایه داری فاسد، رئیس جمهور را سرنگون را کردند. به گفته یکی از حامیان برزیلی روسف، این " یک کودتای مدنی بود: سرمایه داری نیازی به تفنگ و سرباز ندارد، تنها قوه قضائیه ضد دمکراتیک کفایت میکند".

حال به ایران 35 سال پیش برگردیم: کمتر از دو سال و نیم از انقلاب میگذرد. روحانیت بتدریج دولت را در انحصار خود در آورده است. هدفشان همانگونه که آیت الله بهشتی، رهبر حزب جمهوری اسلامی، بیان کرد استقرار دیکتاتوری صلحا" بود. تنها مانع باقیمانده برای انحصار کامل قدرت، مقام ریاست جمهوری است که ابوالحسن بنی صدر اخیرا به آن مقام انتخاب شد. بنی صدر بر دفاع از هدفهای انقلاب اصرار میورزد، هر چند که به او پیشنهاد میشود که اگر او آن هدف ها را نادیده بگیرد به وی قدرت بیشتری داده میشود. از اینرو است که به خمینی مینویسد: " من چون شما را پایبند به عمل بر پایه عقیده دیدم به شما پیوستم. مقام ریاست جمهوری را نیز از این رو پذیرفتم که بر پایه عقیده به مردم خدمت کنم و تمام نیرویم را برای دفاع از این اصول به کار بردم. اما بر من آشکار گشت که شما کسی را نمیخواهید که بر پایه عقیده عمل کند بلکه یک عروسک میخواهید. ریاست جمهوری مقامی نیست که به خاطر آن اصول و ارزش هایم را زیر پا بگذارم. آگر نتوانم خدمت کنم دیگر این مقام ها جذابیتی برای من نخواهند داشت. اگر به دنبال ابزار دست میگردید از من چنین انتظاری نداشته باشید؛ بسیاری دیگر هستند. ما نطام سلطنتی را واژگون نکردیم تا نظامی بدتر از آن را جایگرین کنیم." پس در مقابل تهدید های خمینی سر خم نکرد و به مردم درباره کودتائی که در حال اجرا است هشدار میدهد و آنها را به مقاومت میخواند. و در حالی که بنی صدر هنوز رئیس جمهور است، ایت الله گیلانی ، رئیس دادگاه های انقلاب، طی فتوا ئی حکم هفت بار اعدام بنی صدر را صادر میکند.

از سوی دیگر فرماندهان ارتش به او پیشنهاد میکنند که بر علیه روحانیون کودتا کند، که مورد موافقت بنی صدر قرار نمیگیرد: اول آنکه او مخالف دخالت ارتش در سیاست است؛ دوم، از آنجائی که هنوز بخش هائی از خاک ایران در کنترل ارتش عراق قرار دارد، وی نمیخواهد موجب تضعیف نیروهای مدافع خاک وطن در مقابل ارتش عراق شود.

در حالی که، آنگونه که حسین خمینی، نوه آیت الله خمینی، پس از مدتی افشا کرد، روحانیون رهبر حزب جمهوری اسلامی، آیت الله بهشتی، هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای، نه تنها چنین نگرانی هائی نمیداشتند بلکه ترجیح میدادند که نصف خاک ایران را از دست بدهند تا بنی صدر در جنگ پیروز شود. او گفت " من با آنها (رهبران حزب جمهوری اسلامی) بحث کردم و آنها به من گفتند حتی اگر خوزستان و یا نصف ایران را از دست بدهیم بهتر از آن است که بنی صدر در جنگ پیروز شود". آنها حتی واحدهائی از سپاه پاسداران را از جبهه های جنگ به تهران منتقل کردند تا کودتای خود را به اجرا بگذارند.

در این مقطع است که بنی صدر به مخفیگاه میرود و در پیامی به مردم میگوید: " مساله مهم نه حذف رئیس جمهور، بلکه این واقعیت است که دیو استبداد و سرکوب بر آن است که بار دیگر خود را به شما مردم تحمیل کند و خون های مقدس ریخته شده در راه اسلام و آزادی را بی ارزش نماید". در اقامتگاه رئیس جمهور بمب منفجر میکنند، دفتر رئیس جمهوری مورد حمله قرار میگیرد، بسیار ی از دوستان وی و اعضای دفتر ریاست جمهوری دستگیر شده و برخی نیز اعدام میشوند: (از جمله) منوچهر مسعودی، مشاور رئیس جمهور در امور حقوق بشر، که شکنجه های گسترده در زندان ها را افشا کرده بود؛ حسین نواب صفوی، روزنامه نگار و مشاور رئیس جمهور؛ رشید صدرالحفاظی، مشاور رئیس جمهور، که با تحقیقات مفصل و موشکافانه توافق پنهانی خمینی و ریگان برای به تاخیر انداختن آزادی 52 گروگان آمریکائی، که به "اکتبر سورپرایز" معروف شد، را برملا کرد: ووو... در این دوران دفاتر هماهنگی همکاری های مردم با رئیس جمهور، تنها سازمان سیاسی که به صورت دمکراتیک و افقی در سراسر گشور ایجاد شده بود وحشیانه مورد حمله قرار میگیرند، هزاران نفر بازداشت میشوند و بسیاری مورد شکنجه قرار میگیرند و اعدام میشوند. تنی چند از افرادی که به رئیس جمهور در مخفیگاه پناه داده بودند نیز دستگیر و اعدام میشوند.

آیت الله بهشتی، رهبر حزب جمهوری اسلامی و رئیس قوه قضائیه، ابتدا تلاش کرده بود تا یه اتهام نقض قانون اساسی بنی صدر را از طریق دیوانعالی کشور برکنار کند. اما قضات دیوانعالی کشور، که تا آن زمان استقلال خود را حفظ کرده بودند (بر خلاف سیستم قضائی ضد دمکراتیک در برزیل) مقاومت کرده و اعلام میکنند که زمینه های قانونی برای عزل رئیس جمهور وجود ندارند. پس از مدتی آبت الله موسوی اردبیلی، دادستان کل کشور دلایل ناکامی تلاش برای عزل بنی صدر از طریق دیوانعالی کشور را فاش ساخت: " ... در سیستم قضائی دادگاه ها هنوز آماده نبودند، و قضات هم هنوز پاکسازی نشده بودند و همفکران رئیس جمهور و طرفداران لیبرالیسم و گروهک ها هنوز دارای مقامات بالا در دادگاه ها بودند ....".

آیت الله خمینی بار دیگر، و با نقض صریح قانون اساسی، به رفسنجانی، رئیس مجلس، دستور میدهد تا فرایند برکناری رئیس جمهور از طریق مجلس را آغاز کند. رفسنجانی، به عوض تذکر به غیر قانونی بودن چنین دستوری، با هیجان ماشین برکناری بنی صدر را در اسرع وقت به راه می اندازد و در کمتر از 2 ساعت با جمع آوری امضای 120 نماینده مجلس، طرح بحث برکناری رئیس جمهور به دلیل عدم کفایت سیاسی به دلیل " نقض متعدد و مکرر قانون اساسی" را به تصویب میرساند.

احمد غضنفرپور، یکی از نمایندگان مجلس با شجاعت بسیار پیام رئیس جمهور را در مجلس قرائت میکند. در این پیام بنی صدر به آگاهی مردم میرساند که دولت عراق طرح صلحی با ایران را پذیرفته است که به سود ایران میباشد و بنا بر این طرج نه تنها صدام پذیرفته است نیروهای عراقی را از مناطق اشغالی ایران به درون مرزهای عراق عقب بکشد بلکه آماده است مبلغ سنگینی نیز بابت غرامت بپردازد. ( باید در نظر داشت که اگر فرایند برکناری بنی صدر حتی برای یک هفته به تاخیر انداخته میشد طرح صلح با صدام به امضا میرسید). به دنبال قرائت پیام بنی صدر توسط غضنفرپور به جان وی و برخی از دوستانش در حال خروج از مجلس سوء قصد میشود اما آنها موفق میشوند جان سالم بدر برند.

طی دو روز آینده که مجلس به بحث کفایت بنی صدر مشغول بود ساختمان مجلس در محاصره و اشغال نیروهای حزب الله بود که شعارهائی بر علیه بنی صدر میدادند ، از جمله "بنی صدر ضد الله اعدام باید گردد"، و نمایندگان مجلس را تهدید میکردند که که در صورت ایراد نطقی در دفاع از بنی صدر، به قتل خواهند رسید. رفسجانی، رئیس مجلس، مدتی پس از این روزها، ایحاد وحشت در نمایندگان طرفدار بنی صدر را این چنین ستود : " و اکنون نیروی واقعی، یعنی همان (نیروی ) حزب الله ، نیروی واقعی خط امام، وارد خط مقدم شده است. این حزب اللهی ها بودند که مجلس را به محاصره در آورده و چنین بلائی بر سر نمایدگان (مخالف) آوردند."

از 10 نماینده ای که برای دفاع از رئیس جمهور ثبت نام کرده بودند، پنج نماینده آن چنان وحشت زده شدند که در مجلس حضور نیافنتد و سه تن نیز تغییر موضع دادند و خواستار برکناری رئیس جمهور شدند. تنها یک نماینده، علی اکبر معین فر، در دفاع از رئیس جمهور سخن گفت. معین فر با آیه "انا لله و انا الیه راجعون" سخنانش را به پایان برد، گوئی که خود را آماده مرگ به دست نیروهای حزب اللهی کرده بود.

اما نمانیدگانی که خواستار برکناری رئیس جمهور شدند نتوانستند مدارکی برای اثبات نقض قانون اساسی از سوی بنی صدر ارائه کنند. مهم ترین دلائلی که برای عدم کفایت وی مطرح کردند از این قرار میباشند:

(1) مخالفت با اشغال سفارت آمریکا:

موسوی خوئینی ها می گوید: "آقای بنی صدر به یازده میلیون رای تاكید می كند ولی آیا اشغال لانه جاسوسی امریكا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام مورد تایید سراسر كشور واكثریت قاطع ملت ایران جز وابستگان به امریكا قرار نگرفت؟ آیا امام این اقدام انقلابی را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول نخواند... ولی آیا فكر می كنید كه چرا آقای بنی صدر از اولین مخالفین این حركت بود واز هر وسیله‌ای برای درهم شكستن این حركت استفاده می كرد؟ آیا فكر كرده اید كه چرا آقای بنی صدر به دانشجویان پیرو خط امام می گفت كه شماها از چریكهای فدائی خطرناكتر هستید؟ آیا فكر كرده‌اید... آیا هرگز فكر كرده‌اید كه چرا آقای بنی صدر تمام تلاش خود را برای آزادی

(2) مخالفت با شکنجه و اعدام در زندان ها:

(3) مخالفت با اصل ولایت فقیه:

برای مثال آقای معصومی می گوید که: "بنی صدر در خبرگان بگوید من با 9دلیل با ولایت فقیه مخالف هستم. چون او نه فقه را فهمیده ونه فقیه رامی شناسد وبه دموكراسی ایمان آورده و لذا بعد از انتخاب به ریاست جمهور تكیه او تنها بر یازده میلیون رای است. بنی صدر با قبول دموکراسی غربی ولایت فقیه را نفی می کند."[1]

آقای خامنه ای: "نام امام، آری فقط نام امام را گرامی می داشت اما در عمل همه جوانب حیطه ولایت فقیه را مورد تعرض قرار می داد."[2]

(4) طرفداری از حقوق بشر و دمکراسی:

معصومی: " بنی صدر با قبول دموكراسی غربی ولایت فقیه را نفی می كند و با قبول حقوق بشر كذائی غرب به اعدام فرخ رو پارسا اعتراض می كند و تعزیر را شكنجه می نامد و لایحه قصاص را غیرانسانی تلقی می كند."[3]

(5) مخالفت با شکنجه و اعدام:
سید علی خامنه ای: "...(ن: با اشاره به بنی صدر) آزادی را درایران بكلی پایمال شده وانمود كردن، شایعه شكنجه را علیرغم گزارش صلیب سرخ ونیز كمیسیون تحقیق در سطح عالم گستردن و خلاصه رژیم كنونی را از رژیم شاه هم بدتر معرفی كردن جزو شاه‌ بیتهای اظهارات آقای بنی صدر است. به گوشه‌ای از مصاحبه با لوموتن توجه كنید. آقای بنی صدر می فرمایند "اكنون دیگر قانون وجود ندارد همچون گذشته افراد را دستگیر می كنند، شكنجه می كنند، شكنجه می دهند. كمیسیونی برای تحقیق در این زمینه تشكیل شد و گزارش مسخره‌ای نیز تنظیم كرده‌اند انسان هیچ حقی ندارد، او را دستگیر می كنند و چون زباله از میان می برند..."[4]

موسوی خوئینی ها: " آقای بنی‌صدر از پایگاه خط آمریكاست كه با دادگاههای انقلاب به مخالفت برمی خیزد و تاسف می خورد. این عین سخن آقای بنی صدر است كه چرا ما از روز اول از حقوق انسانی آن محكومین دفاع نكردیم تا كار به اینجا رسید. این حرف آقای بنی صدر است. كه چرا در هنگامی كه دادگاههای انقلاب آقای هویدا و نمی دانم نصیری وخسروداد وامثال این جانورها را محكوم به اعدام می كرد واعدام می كرد می گوید چرا از حق‌ انسانی آنها ما دفاع نكردیم كه كار دادگاهها به اینجا كشید، به كجا كشید كار دادگاهها (خلخالی: دو سه مرتبه آمد ولی ماگوش به حرفش نكردیم) (خنده نمایندگان)..."[5]

(6) مخالفت با ایجاد کیش شخصیت خمینی:

امامی کاشانی می گوید: "گفتید (ن:اشاره به بنی صدر) اوضاع كشور عوض نشده مثل زمان شاه است، فقط زمان شاه روزی دوبار سرود شاهنشاهی می خواندند امروز از صبح تا به شب سرود 00 چه من بگویم (نمایندگان: بگویید، آقا بگویید) سرود خمینی می خوانند، امروز صبح تا به شب سرود خمینی می خوانند.(یكی از نمایندگان: خدا لعنتش كند) "[6] و یا اینکه آقای دیالمه از دیگر دلایل بی کفایتی بنی صدر را این می داند که: "احسان نراقی عنصر فعال فراماسونر، همان فردی است كه آقای بنی صدر بسیار كوشیدند تا او را از زندان آزاد كنند."[7]

معین فر در سخنان خود چنین استدلال کرد که دلائل ارائه شده برای عدم کفایت بنی صدر در واقع کفایت وی در تلاش برای پاسداری از قانون اساسی را ثابت میکنند و از این منظر باید بنی صدر را ستود.

چرا سی و پنج سال سکوت؟

برکناری بنی صدر به عنوان رئیس جمهور در خرداد 1360 دستاورد انقلاب ایران و وضعیت سیاسی ایران پس از را انقلاب را یه شدت دگرگون کرد، به ویژه از این نظر که مسیر دمکراتیک آنرا به محاق برد و گذرگاه استبدادی آنرا نهادینه کرد.

اما پرسش اساسی اینجاست که از چه رو جامعه علمی هنوز از درک این اقعیت به عنوان یک کودتا ناتوان است و روایت رسمی برکناری رئیس جمهور را با مفاهیمی چون "برکناری"، "استیضاح"، "اخراج"، ووو .. به کار میبرند.

در پاسخ به مقاله ای در این باره، که سعی داشتم در یک ژورنال معتبر علمی منتشر نمایم، یک منتقد چنین استدلال کرده است که: " قرایند حقوقی به دقت رعایت شده بودند و کمبود های قانون اساسی ... با استقاده از قوه مقننه ترمیم شندند...". چرا در این سی و پنج سال هیچ تحقیقی در رایطه با طبیعت یک چنین واقعه تاریخی، که انبوهی از مدارک و شهادت ها آشکارا بر وقوع یک کودتا دلالت دارند صورت نمیگیرد و مورد غفلت واقع میشود؟

آلبته این امر از سوی حاکمان، چه اصول گرایان و چه اصلاح طلبان، قابل درک است، زیرا منافع آنها چنین حکم میکند که برکناری بنی صدر را مطابق قانون اساسی و قانونی بنمایانند: همه آنها در این کودتا نقش مستقیم و فعالی ایفا کرده اند ، و اذعان به آن به عنوان کودتا تمامی حکومت های پس از آن را غیر قانونی خواهد ساخت.

اما هنوز توضیحی برای این واقعیت که از چه رو بسیاری از کارشناسانی که در غرب زندگی میکنند، حتی به بهای فدا کردن آزادی علمی و عقل نقاد، از روایت رسمی حمایت میکنند در حالی که نوک پائی نیز در حاشیه رژیم ندارند. چرا به جای ایجاد فضا برای روایت هائی متفاوت، حد اکثر سعی خود را در خاموش کردن کور سوی تفحص نقادانه یک واقعه تاریخی، که بازخوانی آن میتواند درک از انقلاب 1357 و وضعیت سیاسی ایران امروز را به صورت بنیادی متحول نماید، بکار میبرند.

جدای از جریاناتِ سیاسی و ایدئولوژیک که مشخصا بر این موضوع تاثیر می‌گذارند، شاید بشود چنین مقاومتِ انعطاف‌ناپذیری در مقابلِ ورودِ این روایتِ خاص به جریانِ اصلیِ روایات را در سایه‌ی آگاهی از گفتمانی درک کرد که قصد دارد چنین رویدادی را «نامرئی» کند. چنانکه میشل فوکو نشان داده، یکی از کاربردهای اصلیِ «گفتمان» در رژیم‌های روایت‌ساز این است که به توسطِ آن هر چیزی خارج از محدوده‌ی خود را به «دیگری» و به امری «غیرقابلِ اندیشیدن» و «غیرقابلِ گفتن» تبدیل می‌کنند. اگر گونه‌ا‌ی «ساختارزدایی» از چنین گفتمانی صورت بگیرد، شاید بنیان‌های نظریِ آن را به لرزه درآورد.

روایت است که آلبرت انیشتن یک بار از همکارش نیلز بور پرسید: «به نظرِ تو اگر کسی به ماه نگاه نکند، آیا ماه باز هم وجود دارد؟» بور پاسخ داد: «من نمی‌توانم ثابت کنم که وجود دارد.» در همین راستا، جرج بارکلی پرسیده: «اگر درختی بیفتد و در جنگل کسی نباشد که صدای افتادنش را بشود، آیا صدایی تولید شده؟» پاسخ «نه» است، چرا که برای «شنیدنِ» صدا باید «شنونده‌»ای وجود داشته باشد. حال سوال این است: اگر واقعه‌ای در حیطه‌ی واقعیتِ اجتماعی اتفاق بیفتد و مشاهده هم بشود، اما «نگهبانانِ مرزهای دانشِ مجاز» از پذیرفتنش سر باز می‌زنند، چه اتفاقی برای آن واقعه خواهد افتاد؟

میشل فوکو واضعِ اصطلاحی است تحتِ عنوانِ «دانشِ مقهور». وی برای این اصطلاح دو تعریف ارائه می‌کند: (۱) محتویاتِ تاریخی که در ارتباطاتِ کاربردی یا در سیستم‌سازی‌های رسمی مدفون شده یا پوشانده شده‌اند.» (۲) دانش‌هایی که با برچسبِ «دانشِ غیرِنظری» یا «دانشی که به طورِ کافی توضیح داده نشده» یا «دانشی که در طبقه‌بندیِ دانش‌ها در طبقه‌ی پایین‌تری قرار می‌گیرد» یا « دانشی که پایین‌تر از سطحِ موردِ نیاز برای دانش شمرده شدن قرار دارد» ردِ صلاحیت شده‌اند.

پرسشی که در اینجا مطرح است این است که چگونه می‌توانیم چنین دانشی را از پستو خارج کرده جلوی چشمِ جامعه بیاوریم؟ مطابقِ فوکو، روش‌های نقدِ «باستان‌شناسانه» (archaeological) و «تبارشناسانه» (genealogical) می‌توانند این دانش‌های مقهور و سرکوب‌شده را «غیرِمقهور» کرده آنها را رهایی بخشند؛ به عبارتِ دیگر، روش‌های مذکور می‌توانند دانش‌های سرکوب‌شده را «توانایی بخشند برای مقابله با و مقاومت در برابرِ اجبارِ گفتمانِ علمیِ نظریِ رسمی و یکه‌محورانه».

توماس کون در مبحثِ مهمِ «تحولِ الگوها» (paradigm shifts) در دانشِ علمی نشان داد که تحولات در اجماعِ علمی نیز شاملِ همین قضیه می‌شوند، چرا که بنیان‌های عقاید و نهادهای «دانشِ نورمال» برای امتدادِ حیات‌شان به اجماعِ عمومی نیازمندند. به نظر می‌رسد برای به چالش کشیدنِ اجماعِ درونیِ گفتمان‌های سیاسی و آکادمیک نیز چنین برخوردی لازم باشد.

مبارزه برای شکستنِ اجماعِ ارتودکس در بابِ چرایی و چگونگیِ برکناریِ بنی‌صدر در سالِ ۱۳۶۰ می‌تواند با تفسیرهای دگرگونه و از پرده برون افکندنِ حقایقی که در اجماعِ ارتودکس جایی ندارد، بنیانِ گفتمانِ غالب را به چالش بکشد. به عبارتی، با نقلِ روایاتی که تا به امروز مجوزِ نقل شدن نداشته‌اند، ما می‌توانیم به طورِ بنیادی فهمِ خود از انقلابِ ایران را دچارِ تحول کنیم.

نویسنده: محمود دلخواسته / ترجمه: رضا پرچیزاده

منبع: Open Democracy



[1] http://irdc.ir/fa/content/9735/default.aspx

[2] همان

[3] همان

[4] همان

[5] همان

[6] همان

[7] همان

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy