Tuesday, Jan 9, 2018

صفحه نخست » گَرده جادویی َپری در تظاهرات مشهد، محمود دلخواسته

Mahmoud_Delkhasteh.jpg• اینکه این جرقه چگونه زده می‌شود یک چیز است و اینکه جرقه مشهد، نه تنها استبداد را از خندق و سنگر اصلاح طلبی خود محروم و امپراطور را عریان، چیز دیگر. حال شرایط به سالها و ماه‌های قبل از انقلاب ۵۷ باز گشته است و فضای خاکستری اصلاح طلبی از میان بر خاسته و در فضای سیاه و سفید، خط قرمزی میان جامعه ملی و استبدادی تبهکار حائل شده است تا یکی به نفع دیگری نبود شود و البته در چنین شرایطی و مثل همیشه این مردم هستند که حرف آخر را می‌زنند.

کلید استارت انقلابها و قیامها و خیزش‌ها بر علیه استبدادها چگونه زده می‌شود؟ عوامل ساختاری از جمله ایدئولوژی ورشکسته قدرت حاکم و اقتصاد ویران و جنگ داخلی میان نخبگان رژیم استبدادی، از عوامل لازم می‌باشند، ولی کافی نیستند. از جمله به این دلیل که این عوامل در بسیاری از کشورها، بخصوص کشورهایی با نظامهای استبدادی وجود دارند، ولی اکثر این جوامع به جنبشهای خود انگیخته و حتی سازمان داده شده دست نمی‌زنند. اینگونه بود که بسیاری از متفکران و سیاستمداران انقلابی که نگاهی ساختار گرایانه، دترمینیستی و جبر آلود به جامعه و تاریخ داشتند در پیش بینی‌های خود خطا کردند. برای مثال مارکس با مطالعه ساختاری رشد سرمایه داری در انگستان و مقایسه آن با دیگر کشورهای غربی به این نتیجه رسیده بود به این نتیجه رسید که انگستان، اولین کشوری خواهد بود که طبقه کارگر در آن دست به انقلاب خواهد زد و این انقلاب در زمان زندگی او رخ خواهد داد. البته این فیلسوف عصیانگر، از دنیا رفت و نه در زمان او که در بعد از او نیز انقلابی در انگستان رخ نداد. لنین نیز بر این نظر رسیده بود که در زمان او انقلابی در روسیه رخ نخواهد داد و تا آخر عمر در سویس خواهد ماند.

بنظر نویسنده، علت اصلی اشتباهات در پیش بینی انقلاب و جنبشهای اجتماعی این می‌باشد که تئوریستن‌های انقلاب که فقط از جنبه ساختار اقتصادی، سیاسی به تحلیل می‌پردازند و اینگونه معتقد می‌شوند که <انقلابها می‌آیند> و <ساخته نمی‌شوند> به مسئله فرد و رابطه او با فرهنگ و نقش فرهنگ در معنی دادن و تفسیر کردن و نوع واکنش به واقعیتی که ذهن می‌فهمد، بهای کامل را نمی‌دهند و این در حالیست که:

"شرایطِ ساختاری همچون غرایزِ ثانوی عمل نمی‌کنند که «عامل» را برانگیخته و کورکورانه به تحرک وامی دارند. در حقیقت اصلا چنین نیست. متغیرهای ساختاری در سایه خودمختاریِ نسبیِ فرهنگِ که شرایطِ خود را بر آنها تحمیل می‌کند با هم واردِ کنش و واکنش می‌شوند. فرهنگ، هر دو متغیرِ ساختاری و عاملیتی را از صافیِ خود می‌گذراند، و به همین دلیل است که عواملِ مشابه در شرایطِ متفاوت نتایجِ متفاوتی را رقم می‌زنند. به ظهور رسیدنِ نتایجِ متفاوت در شرایطِ ساختاریِ مشابه بر این ادعا صحه می‌گذارد که فرهنگ پدیده‌ای انفعالی نیست که شرایطِ ساختاری را بدونِ هیچ تغییری به عامل منتقل کند، بلکه میانجی و مفسری است که خودمختاریِ نسبی دارد. از طریقِ فرهنگ، عامل نه تنها شرایطِ عینی‌ای را که در آن عمل می‌کند ذهنی می‌کند (به عبارتی، انسانها در درونِ محیط‌های عینیِ خاص، گزینشِ ذهنی می‌کنند)، بلکه در عینِ حال تفسیرِ ذهنیِ ساختار را عینی می‌کند (به کلامی، انسانها به محیطی که در آن واقع شده‌اند معنی می‌بخشند). به عبارتِ دیگر، از طریقِ تفسیر، فرهنگ شرایطِ ساختاریِ عینی را ذهنی کرده و تفاسیرِ ذهنی از واقعیتِ اجتماعی را عینی می‌کند. چنین فرآیندی در حیطه مجموعه یا مجموعه هایی از ارزشهای فرهنگی صورت می‌گیرد. با توجه به این حقیقت که درکِ فرهنگ تجربه‌ای ذهنی است، و بدین ترتیب تفسیرِ شرایطِ جدیدِ اجتماعی در کنش و واکنش با ارزشهایی که از پیش برقرار بوده‌اند یا به تازگی به منصه ظهور رسیده‌اند روی می‌دهد، نتیجه نهاییِ چنین تفسیری نمی‌تواند از پیش معین باشد؛ و بر فرضِ مثال ممکن است به نتایجِ متفاوتی همچون ایجاد و درونی شدنِ فرمانبرداری، بی تفاوتی، مقاومتِ منفی یا انقلاب بر ضدِ شرایطِ موجود بیانجامد. " (ص. ۲۹۱)

آنتونیو گرامشی، از اولین متفکران چپ ایتالیایی بود که به این موضوع توجه کرد و اینکه چرا دهقانان ایتالیایی بجای اینکه در سود منافع خود با چپها بر ضد فئودالها مبارزه کنند، بر ضد آنها با کسانی که آنها را استثمار و در فقر نگاه داشته‌اند مبارزه می‌کنند؟ نظریه <تئوری هژمونی فرهنگی> از جمله کوشش در پاسخ به این سوال بود.


مکتب فرانکفورت، مقوله عینی بودن (Objective knowledge) علم را به چالش کشید و اینکه هر دیدنی و رویتی ریشه در تاریخ و جامعه دارد (Situated knowledge)، و در کل اینکه علم، موضوعی عینی است. اینگونه باور به بیطرف بودن علم به چالش کشیده شد، چرا که عالم، به عنوان یک موجود اجتماعی و تاریخی، از علم خود نمی‌تواند جدا باشد، در هر علمی، اندازه‌ای از باور و شخصیت عالم حضور دارد و اینگونه نیست که در موقعیت خدا قرار گرفته باشد و از ابعاد اجتماعی-تاریخی این دو جدا و در نتیجه توانا به دیدن واقعیت آنگونه که هست می‌باشد.

گرده جادویی ̀پری

این نوع نگاه و رها شدن از دیدگاه ساختار گرایانه مجبور در جبر تاریخ، ما را در وضعیتی قرار می‌دهد که آزادی و خود مختاری فرد، می‌تواند شرط نهایی برای جرقه زدن به خرمن جنبش را فراهم کند. ولی اینکه این جرقه چگونه و در چه زمان می‌تواند زده شود، هیچ قابل فهم و توضیح چه برسد به پیش بینی نیست. برای مثال، تا قبل از خود سوزی جوان تونسی، محمد بوازی، هیچ کس نمی‌توانست تصور این را بکند که این خود سوزی ناشی از بیتابی از ظلمی نهادینه شده از استبداد، جرقه انقلاب تونس را خواهد زد و محمد بوازی زمانی که در آتش ظلم و فساد استبداد می‌سوخت هیچ نمی‌توانست تصور این را بکند که به عنوان پدر انقلاب تونس، در تاریخ این کشور جاودانه شود. این در حالی بود که قبلا هم چنین کارهایی رخ داد و بعدا نیز، ولی هیچکدام منجر به جنبش نشد.

یا زمانی که عین الدوله، چند بازرگان را به علت گران شدن قند به فلک بست هیچ نمی‌دانست که ضربات چوب بر پای بازرگانان، جرقه‌های انقلاب مشروطه را از خود از خود به بیرون پرتاب می‌کند و یا زمانی که دیکتاتوری شاه در اوج قدرت، آن نامه کذایی را در تحقیر آقای خمینی نوشت، باز هیچ نمی‌دانست که با اینکار جرقه‌ای را به انبار باروت در هم فشرده شده‌ای را می‌زند که او را کن فیکون و استبداد تاریخی سلطنتی را یکبار برای همیشه دفن می‌کند و باز وقتی امام جمعه مشهد، احمد علم الهدی، آن تظاهرات بر ضد روحانی را راه نمی‌انداخت، هیچ نمی‌توانست پیش بینی کند که جرقه بر انبار خشمی می‌زند که به عمر اصلاح طلبی خاتمه می‌دهد و استبداد لباس دین بر تن کرده حاکم را بی حفاظ و خندق و آینده‌اش را محتوم خواهد کرد.

ماهها قبل از این، نویسنده با خود فکر می‌کرد که اگر تمامی شرایط ساختاری، در وطن، برای انقلاب وجود ندارد، ولی تمامی شرایط برای جنبش اعتراضی وجود دارد. این بحث را مطرح می‌کرد که از یک طرف با رژیمی روبرو هستیم که از نظر ایدئولوژیکی، بطور کامل ورشکسته است و دیگر حتی در درون رژیم کمتر کسی به اصل ولایت فقیه که تیرک خیمه رژیم است باور دارد و آنها هم که دارند، بی کفایتی آقای خامنه‌ای برایشان مشهود و مبرهن شده است. از طرف دیگر، تلفیق بی کفایتی کامل اقتصادی و فساد نهادینه شده‌ای که سر تا پای رژیم را در خود گرفته، مردم روز بروز هر چه بیشتر در کام فقر فرو رفته را خشمگین کرده و این در حالیست که جنگ داخلی به ریزش درونی رژیم سرعت بخشیده که دیگر بیشتر اصحال رژیم برای آقای خامنه‌ای که قرار است سخنش فصل الخطاب باشد، تره نیز خورد نمی‌کنند و این برای رژیمی که ولایت مطلقه فقیه، تیرک خیمه نظامش را تشکیل می‌دهد، حکم مرگ دارد و اینکه چرا با این وجود، جنبشی که رژیم استبدادی در تمامیتش را هدف بگیرد رخ نمی‌دهد؟

توضیح اینکه چگونه جرقه هایی که شرایط آبجکتیو را تبدیل ماده منفرجه ساختار شکن، ایجاد می‌دهد و اینکه چگونه و با چه ترکیبی، باورها، انسانها و شرایط مادی، آن ماده انفجاری را تولید می‌کنند، از علم بر نمی‌آید. حداقل تا زمان حاضر علم این توانایی را ندارد و برای یافتن پاسخ به این سوال باید به سراغ هنر رفت. بعضی از تئوریسین‌های جنبشهای اجتماعی اینگونه بود که به طرف هنر روی آوردند. داستان به گروه موسیقی راک انگیسی در سالهای ۱۹۶۰ بر می‌گردد که این گروه در استودیوی ضبط صدا کوشش می‌کردند که موسیقی را اجرا کنند که بتواند تبدیل به بهترین شود و بعد از تجربه‌های فراوان و نتیجه دلخواه را بدست نیاوردن، یکی از آنها با خشم و ناامیدی گفت: "ما کمی به گرده جاودی پری نیاز داریم تا این کار حرومزاده رو تموم کنیم. " گرده جادویی، آن گرده جادوی پری، تا نوای موسیقی آنها را از گروه‌های دیگر که از توانایی‌های تکنیکی و هنری گروه‌های پر توان دیگر، ممتاز بکند و قلب طرفدارانشان را به طپش در آورد. این کار را نه فقط تواناییهای تکنیکی و مهارت آنها که جادویی از صدای موسیقی را خلق کردن ایجاد می‌کرد که به یک آن، عمیقترین تارهای روان شنونده شده را به لرزش در آورد. آن گرده جادویی پری را سارا امسلر/Sarah Amsler اینگونه توضیح می‌دهد که: " در سالهای اخیر شرایط نا متقارن استراتژی‌های سیاسی که می‌تواند قدرت سرمایه را خنثی کنند، سبب احضار فرضیه هایی شده است که شروط امکان برای موفقیت را 'کیمیایی' که فقط از راه حضور و اثر گذاری <ماده تاریک>Dark matter یا گرده جادویی پری قابلیت توضیح را می‌یابد. (۱)

شاید از این طریق بتوان توضیح داد که چرا از میان به فلک بستهای بسیاری و از میان خود سوزی‌های بسیاری و از میان اتهام زدنهای بسیاری و مهندسی تظاهرات کردن بسیاری، ناگهان یکی از آنها جرقه‌ای را می‌زند که آتش به انبار خشمهای افسرده و فشرده می‌زند و مدار بسته را می‌شکافد و قلم را به دست استبداد شکنان می‌دهد تا آینده‌ای که می‌خواند خلق کنند.

اینکه این جرقه چگونه زده می‌شود یک چیز است و اینکه جرقه مشهد، نه تنها استبداد را از خندق و سنگر اصلاح طلبی خود محروم و امپراطور را عریان، چیز دیگر. حال شرایط به سالها و ماه‌های قبل از انقلاب ۵۷ باز گشته است و فضای خاکستری اصلاح طلبی از میان بر خاسته و در فضای سیاه و سفید، خط قرمزی میان جامعه ملی و استبدادی تبهکار حائل شده است تا یکی به نفع دیگری نبود شود و البته در چنین شرایطی و مثل همیشه این مردم هستند که حرف آخر را می‌زنند.


(۱) Sarah Amsler, The Education of Radical Democracy, (Routledge, London, 2015), p.14

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy