دوشنبه 6 آبان 1387

نهضت ترجمه و زنان مترجم‌ ايران‌، عرفان قانعی فرد

عرفانقانعيفرد
در نگاهی‌ کوتاه‌ به‌ فرهنگ‌ و ادبيات ‌معاصر ايران‌ و تحولات‌ تاريخی‌ و سياسی پس‌ از کودتای‌ ۲٨ مرداد،‌ حضور زنان‌ روشنفکر محسوس‌ و ملموس‌ است‌. در اين مطلب صرفا هدف، "يادت‌ بخيری‌ ساده‌" از اين‌ دلدادگان‌ اصالت‌ و فرهنگ است‌، اما انگار آثار و فعاليت اين کوشندگان ره طريقت و اصالت است که ما را به‌ اين ‌تأمل و‌ احساس‌ وامی‌دارد که‌ هنوز؛ انديشه‌ زنان‌ ايرانی‌ زنده‌ است‌!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به ياد استاد طاهره صفارزاده

ياران موافق همه از دست شدند
در پاي اجل يكان يكان پست شدند

خورديم ز يك شراب در مجلس عمر
يكدور ز ما پيشترك مست شدند

مقدمه
امروز خواندم که نويسنده کتاب "اصول و روش ترجمه" درگذشت کسی که يادم هست در دوران دانشجويی – ۱۳۸۶ دانشگاه طباطبايی - در کلاس درس استاد فرخزاد از کتابش بسيار اموختم . اميد که روانش شاد باد و راهش پر رهرو . در اينجا به ياد او مروری بر نهضت زنان مترجم خواهم داشت .
پس‌ از کودتای‌ ۲٨ مرداد در نگاهی‌ کوتاه‌ به‌ تاريخ‌ فرهنگ‌ و ادبيات ‌معاصر ايران‌ و تحولات‌ تاريخی‌ و سياسی‌ همانند دوران‌ سلطنت‌ پهلوی‌، فعاليت‌ نسل‌ اول‌ مترجمان‌ ايران‌ و آغاز ترجمه‌ ادبيات‌ خارجی‌، تحول‌ ادبيات ‌عصر نيمايی‌، گسترش‌ مطبوعات‌، حضور داستان‌نويسان‌ برجسته‌ از فرنگ‌ برگشته‌، ترويج‌ تفکرهای‌ مارکسيستی‌ و کمونيستی‌، فعاليت‌ فرهنگستان ‌زبان‌، حرکت‌ روشنفکری‌ نويسندگان‌، سانسور و سلطه‌ ساواک‌ و... حضور زنان‌ روشنفکر محسوس‌ و ملموس‌ است‌. در عصر نيما، حضور پروين‌ اعتصامی‌ و فروغ‌ فرخزاد، نشانه‌ پويايی‌ شعر از لحاظ‌ محتوا، قالب‌ و دگرگونی‌ ساختار بود؛ فروغی‌ که‌ بسان‌ يک‌ روشنفکر سرخورده‌ به‌ درکی‌ تازه‌ از فلسفه‌ اجتماعی‌ رسيده‌ بود، و پروين‌ با مضامين ‌بکر و بديع‌ روزگار پرآشوب‌ بر اختناق‌ سياسی‌ و دشواری‌های‌ اجتماعی ‌زمانه‌اش‌ را بازگو می‌کرد؛ در آن‌ حين‌ که‌ عصر ادبيات‌ داستانی‌ ايران‌ نيز دچار تحول‌ و دانشجويان‌ اعزامی‌ به‌ خارج‌ از کشور، بازگشته‌ بودند حضور چند زن‌ روشنفکر در ميان‌ نويسندگان‌ و مترجمان‌ ايران‌، مغتنم‌ بود. و در اين مطلب صرفا هدف، «يک‌ يادت‌ بخيری‌ ساده‌» از اين‌ دلدادگان‌ اصالت‌ و فرهنگ است‌، - نه آنان که در ۱۰ سال ادعای ترجمه کردن و يدک کشيدن نام پدر، فضل فروشی می کنند و ۱۰۰۰۰۰ صفحه ترجمه را به نام خويش روانه بازار آشفته ما می کنند - اما انگار آثار و فعاليت اين کوشندگان ره طريقت و اصالت است که ما را به‌ اين ‌تأمل و‌ احساس‌ وامی‌دارد که‌ هنوز؛ انديشه‌ زنان‌ ايرانی‌ زنده‌ است‌! و پاينده‌ باد اين‌ انديشيدن‌ و نو جستن‌ و تکاپو .

۱. سيمين‌ دانشور
که‌ او بعد از هدايت‌، بزرگ‌ علوی‌، چوبک‌، جمال‌زاده‌ و جلال‌ آل‌ احمد، جزو نويسندگانی است‌ که‌ در تحکيم‌ و گسترش‌ اديبات‌ زنان‌ ايران‌ سهم‌ بسزايی ‌داشت‌ و بيشتر او را داستان‌نويس‌ می‌شناسم‌ تا مترجم‌. اما به‌ هر حال‌ از نويسندگان‌ مطرح‌ دنيا ترجمه‌ کردن‌ را تجربه‌ کرد؛ تجربه‌ای‌ نشانگر جسارت‌ و اطمينان‌، از شاعر که‌ نمايشنامه‌نويسان‌ بزرگ‌ سده‌ بيستم‌ انگلستان‌ است‌ و از «چخوف‌» و هاثورن‌ که‌ ترجمه‌هايش‌ نشانگر تسلط‌ او بر زبان‌ و ادب‌ فارسی‌ است‌ که‌ به‌ نيکويی‌ می‌داند و می‌شناسد. و آنگاه‌ زهرا خانلری‌ که‌ فقط‌ انباری‌ اعم‌ از علوم‌ بود با حساسيت‌ و دقت‌ وافری‌ که‌ حس‌ و وسوسه‌ ترجمه‌ را در خود کُشت‌ و شايد بودن‌ در کنار پرويز خانلری‌، او را چنان ‌محتاط‌ کرده‌ بود که‌ يا همه‌ يا هيچ‌ .

۲. مهری‌ آهی‌
که در سال‌ ۱٣۰۱ در شهر تهران‌ متولد شد و تحصيلات‌ابتدايی‌ و متوسطه‌ خود را در آن‌ جا به‌ پايان‌ رسانيد. در سال‌ ۱٣۲۰ ازدانشگاه‌ تهران‌ ليسانس‌ خود را در رشته‌ زبان‌ و ادبيات‌ فارسی‌ اخذ کرد. درسال‌ ۱٣۲۱ به‌ همراه‌ پدر خود (سفير ايران‌ در روسيه‌) عازم‌ روسيه‌ شد ومدت‌ سه‌ سال‌ در دانشگاه‌ «لومونوسوف‌» مسکو به‌ تحصيل‌ در رشته‌ ادبيات‌زبان‌ روسی‌ پرداخت‌. پس‌ از بازگشت‌ به‌ ايران‌ در سال‌ ۱٣۲۷ راهی‌ انگلستان‌و فرانسه‌ شد و پس‌ از اخذ دکتری‌ زبان‌ و ادبيات‌ روسی‌ مجدداً به‌ تهران‌رجوع‌ کرد و به‌ تدريس‌ در دانشگاه‌ تهران‌ همت‌ گماشت‌. ايشان‌ از استادان‌برجسته‌ زبان‌ و ادبيات‌ روسی‌ در ايران‌ به‌ شمار می‌رود و تسلط‌ وافری‌ نيز به‌ادبيات‌ انگليسی‌ و فرانسه‌ دارد. از مهم‌ترين‌ ترجمه‌های‌ وی‌ می‌توان‌ به‌ چنداثر زير اشاره‌ کرد: قصه‌های‌ آندرسن‌، پسران‌ و پدران‌ (نورگنيف‌)، قهرمان‌ عصر ما(لرمانتوف‌) و جنايت‌ و مکافات‌ (داستايفسکی‌)، قهرمانان‌ کوچک‌، و ...
مهری‌ آهی‌ را به‌ عنوان‌ نسل‌ اول‌ مترجمان‌ زن‌ ايران‌ می‌شناسم‌. اگر که‌ درنسل‌ اول‌ افرادی‌ مانند مهری‌ آهی‌، زهرا کيا (خانلری‌) و سيمين‌ دانشور قراردهيم‌ در نسل‌ دوم‌، ليلی‌ گلستان‌، گلی‌ امامی‌، شيرين‌دخت‌ دقيقيان‌، مهستی‌بحرينی‌، فريده‌ رازی‌، مهشيد مشيری‌، دل‌آرا قهرمان‌، فرزانه‌ طاهری‌،روشنک‌ داريوش‌ و... جای‌ می‌گيرند؛ که‌ البته‌ در نسل‌ اول‌؛ مهری‌ آهی‌انتخاب‌هايش‌ از ميان‌ آثار بسيار سنگين‌ و موجهی‌ از نويسندگانی‌ مانندتورگنيف‌، لرمانتوف‌ و داستايفسکی‌ و آندرسن‌ به‌ چشم‌ می‌خورد؛ در حالی‌ که‌زهرا کيا از ذهنيت‌ نوجوتری‌ برخوردار بود و به‌ ترجمه‌ آثاری‌ از نويسندگانی‌مانند آندره‌ موروآ و پيراند للو، آستورياس‌ پرداخت‌ هر گند که‌ ايوان‌ سرگيويج‌تورگنينف‌ جزو نمايندگان‌ غربگرا به‌ شمار می‌رود .
مهری‌ آهی‌ که‌ به‌ادبيات‌ روس‌ پرداخته‌ بود و نخست‌ ترجمه‌ «تورگينف‌» را آزمود، نويسنده‌ای‌با برخورد عينی‌ نسبت‌ به‌ جامعه‌، معتقد به‌ تأثير زنان‌ بر اجتماع‌، اميدوار به‌نيروهای‌ رهايی‌بخش‌، با نثری‌ هنرمندانه‌ و طبيعی‌ و رهيافت‌هايی‌ غربی‌تر؛آنگاه‌ به‌ ترجمه‌ «داستايفسکی‌» پرداخت‌؛ برجسته‌ترين‌ نويسنده‌ عصر طلايی‌ادبيات‌ روسيه‌، که‌ انديشه‌های‌ ژرف‌ او، توجه‌ به‌ آزادی‌ انسان‌ و مهارت‌ وافردر خلق‌ گفتگوهای‌ زنده‌ و گيرا، با جهان‌ واقعی‌؛ او را به‌ يکی از رمان‌نويس‌ های برجسته قرن‌ مبدل‌ ساخت‌ و در اوج‌ بحران‌ بيماران‌ عراق‌ و شعله‌ آتش‌جنگ‌، در زمستان‌ ۶۶ درگذشت‌ و کسی‌ از او ياد نکرد !
مهری‌ آهی‌ در ترجمه‌ «قهرمان‌ عصر ما»، نوشته‌ ميخاييل‌ يوريو و يچ ‌لرمانتوف‌، به‌ خوبی‌ از ترجمه‌ اثر برمی‌آيد و در مقايسه‌ با متن‌ غيرروسی‌ اثر،متوجه‌ می‌شويم‌ که‌ سير کلی‌ نويسنده‌ و گرايش‌ طنزگونه‌ او از رمانتيسم‌ به‌واقع‌گرايی‌ را به‌ وضوح‌ آشکار کرده‌ است‌.در اين‌ کتاب‌، که‌ شامل‌ ۵ داستان‌ کوتاه‌ است‌، مترجم‌ به‌ نيکويی‌روايت‌های‌ نويسنده‌، که‌ بيانگر حال‌ روحی‌ او است‌، را منعکس‌ می‌سازد ونثر او از نظر ادب‌ فارسی‌ در اين‌ ترجمه‌، بسيار زيبا و شيرين‌ است‌، هرچند که‌به‌ درستی‌ و عظمت‌ نثر زهرا کيا در ترجمه‌ «شب‌های‌ روشن‌» اثرداستايفسکی‌ ا، نيست‌ !
چون‌ زهرا کيا، علاوه‌ بر تسلط‌ بر ادبيات‌ روسيه‌، که‌ از اين‌ لحاظ‌ با مهری‌آهی‌ وجه‌ اشتراک‌ محسوب‌ می‌شود، به‌ ادب‌ کهن‌ ايران‌ نيز مسلط‌ بود و درکتاب‌ شاهکار ميکل‌ انخل‌ آستوريانس‌، يعنی‌ آقای‌ رئيس‌جمهور، نثر زهراکيا، به‌ وضوح‌ قوت‌ و قدرت‌ زبانی‌ او را نشان‌ می‌دهد؛ کتابی‌ که‌ تصويری‌ زنده‌از حکومت‌ رئيس‌جمهور وقت‌ گواتمالا، استراوا کابررا، است که‌ در اواخرقرن‌ نوزده‌ و اوايل‌ قرن‌ بيستم‌، چه‌ گونه‌ با استبداد و ديکتاتوری‌، فرمانروايی‌کرد. کتابی‌ که‌ در آن‌ نويسنده‌ به‌ سبکی‌ شاعرانه‌، به‌ نقد حکومت‌ می‌پردازد وبا بيانی‌ جالب‌ و نثری‌ زيبا، وضعيت‌ زندگی‌ مردمان‌ مانده‌ در زير يوغ‌ استبدادحاکم‌ را توصيف‌ و ترسيم‌ می‌کند .
تسلط مهری آهی به زبانهای انگليسی و فرانسه ،منجر به‌ ترجمه‌ زيبای‌ او از قصه‌های‌ آندرسن‌ شد، هر چند که‌ نثر او در اين‌ اثر نيز، ازنظر عوام‌ به‌ موفقيت‌ ترجمه‌ محمد قاضی‌ دست‌ نيافت‌. ولی‌ بهرحال‌ در نثر اومی‌توان‌ دريافت‌ که‌ بيشتر به‌ متن‌ زبان‌ مبدأ پايبند‌ بوده‌ است‌. او جزو مترجمان‌ صاحب‌ سبک‌ و قدرتمند نسل‌ اول‌ مترجمان‌ زن‌ ايرانی‌محسوب‌ می‌شودو تنها کسی‌ که‌ به‌ گمانم‌ می‌تواند با او در اين‌ عرصه‌ رقابت‌ داشته‌ باشد،شخص‌ زهرا کيا است‌. چون‌ سيمين‌ دانشور نتوانست‌ هم‌سطح‌ نثر و سبک‌ اين‌مترجمان‌ قرار گيرد، او بيشتر داستان‌نويسی‌ است‌ که زبان و آئين ترجمه‌ می‌داند.اما مهری‌ آهی‌ به‌ واسطه‌ تدريس‌ در دانشگاه‌، بهتر از سيمين‌ دانشور به‌ زبان‌ خارجی تکلم‌ داشته‌ است‌، چون‌ سال‌ها به‌ عنوان‌ استاد دانشگاه‌ تهران‌ در مقاطع‌کارشناسی‌ تا دکترا، به‌ تدريس‌ پرداخت‌. و از اين‌ لحاظ‌ هيچ‌ کدام‌ از مترجمان‌نسل‌ اول‌ و دوم‌ زنان‌ ايرانی‌، به‌ جز مهشيد مشيری‌، در دانشگاه‌ و محيط‌آکادميک‌ حضور نداشته‌اند .
از بين‌ آثارش‌، به‌ گمانم‌ بتوان‌ جنايات‌ و مکافات‌ او را شاهکارترجمه‌هايش‌ ناميد.در آخر به‌ ياد او سخنان‌ زيبای‌ بابک‌ احمدی‌ در شماره‌ ۲۵ نشريه‌ آدينه‌، درص‌ ۱۹ را نقل‌ قول‌ می‌کنم‌:" مهری‌ آهی‌ در ۷ اسفند ۶۶ درگذشت‌، سه‌ روز بعد بمباران‌ موشکی‌ تهران‌آغاز شد و در نگرانی‌ها، هراس‌ها و فاجعه‌های‌ آن‌ ايام‌ کسی‌ از مرگ‌ او باخبرنشد. امروز هم‌ که‌ چند ماه‌ از رفتن‌ او می‌گذرد هم‌چنان‌ بسياری‌ از حادثه‌بی‌خبرند.گناه‌ از موشک‌ نيست‌. در اين‌ روزگار چه‌ کسی‌ را پروای‌ مرگ‌ اوست‌؟ناسپاسان‌ که‌ ماييم‌ ديگر چه‌ سود از هشدار ضرورت‌ ياد از زندگی‌، کارها ومرگ‌ زنی‌ انديشمند و معلمی‌ دانا؟ اما، خانم‌ آهی‌ که‌ رفته‌ است‌ و بی‌نياز ازياد "..

٣. ليلی‌ گلستان‌
فرزند ابراهيم‌ گلستان‌ در سال‌ ۱٣۲٣ در تهران‌ تولد يافت‌،تحصيلاتش‌ را تا سوم‌ متوسطه‌ در تهران‌ ادامه‌ داد و بعد راهی‌ فرانسه‌ شد. درپاريس‌ به‌ علت‌ نداشتن‌ ديپلم‌ متوسطه‌ در کلاس‌های‌ آزاد سوربن‌ شرکت‌ کردو دوره‌های‌ تاريخ‌ ادبيات‌ فرانسه‌ و تاريخ‌ هنر را می‌گذراند، سپس‌ درمدرسه‌ «مرکز هنرهای‌ تزيينی‌» دوره‌ دو ساله‌ طراحی‌ پارچه‌ و نساجی‌ را طی‌می‌کند، بعد به‌ ايران‌ بازمی گردد‌ و مدتی‌ به‌ استخدام‌ کارخانجات‌ توليدی‌پارچه‌ درمی‌آيد و سپس‌ به‌ سازمان‌ صدا و سيما می‌پيوندد. در سال‌ ۱٣۴٨ باترجمه‌ اولين‌ اثر به‌ نام‌ «چطور بچه‌ به‌ دنيا می‌آيد؟» فعاليت‌ خود را آغازمی‌کند .
پس‌ از انقلاب‌ ايران‌ ليلی‌ گلستان‌، دختر ابراهيم‌ گلستان‌، با «مارکز،فالاچی‌، داوينچی‌ و کالوينو» خود را مترجمی‌ جسور، رها، خوش‌قلم‌ و باسليقه‌ معرفی‌ کرد، هر چند که‌ يک‌ به‌ يک‌ کتاب‌هايش‌ با هزار و يک‌ مشکل‌عرضه‌ و حتی‌ چند تای‌ آنها خمير شد.خانم‌ گلستان‌ هنر و مهارت‌ خاصی‌ در ترجمه‌ دارند و نسل‌ ما چنداثر بسيار مهم‌ و تأثيرگذار از نويسندگان‌ اسپانيا و ايتاليا را مديون‌ اوست‌. آثاراستاد گلستان‌ عبارتند از: " چطور بچه‌ به‌ دنيا می‌آيد، زندگی‌ جنگ‌ و ديگر هيچ‌ (فالاچی‌)، قصه‌ عجيب‌اسپرماتو، قصه‌ شماره‌ ٣ (اوژن‌ يونسکو)، تيستوی‌ سبزانگشتی‌ (دروئون‌)،دو نمايشنامه‌ از چين‌ قديم‌، زندگی‌ در پيش‌ رو (رومن‌ گاری‌)، سهراب‌سپهری‌، گزارش‌ يک‌ مرگ‌ (گارسيا مارکز)، مردی‌ که‌ همه‌ چيز، همه‌ چيز،همه‌ چيز داشت‌، بوی‌ درخت‌ گويا (مارکز)، يونانيت‌ (يانيس‌ ريتسوس‌)،مردی‌ با کبوتر (گاری‌)، قصه‌ها و افسانه‌ها (لئونارد داوينچی‌)، اوندين‌ (ژان‌ژيرودو)، اگر شبی‌ از شب‌های‌ زمستان‌ مسافری‌ (کالوينو)، حکايت‌ حال‌، ۶يادداشت‌ برای‌ هزاره‌ بعدی‌ (کالوينا)، گفتگو با مارس‌ دوشان و ...".
ليلی‌ گلستان‌ را از سال‌ ۱٣۷٣ می‌شناسم‌؛ آن‌ هم‌ با رمان‌ زيبای‌ فالاچی‌،بود...سپس مصاحبه‌ زيبای‌ او با احمد محمود، به‌ نام‌ حکايت‌ حال....او را جزو مترجمان‌ نسل‌ دوم‌ زنان‌ ايرانی‌ است‌؛ اما تا به‌ حال‌ او را ازنزديک‌ نديده‌ام‌- علتش‌ هم‌ ساده‌ است‌، سرشلوغی‌ و کار هر دوی‌ ما، فقط‌تنها ارتباط‌ ما نامه‌ و تلفن‌ بوده‌ است‌. اما برخوردهايش‌ مملو از صداقت‌ وصراحت‌ و جسارت‌ است‌ و صاف‌ می‌رود سر اصل‌ قضيه‌! ..- بيشتر از زبان‌ فرانسه‌ ترجمه‌ می‌کند، در زبان‌ برگردان‌ به‌ فارسی‌ هم‌ هنر ومهارت‌ خاصی‌ را دارد، انگار از اجر معنوی‌اش‌ لذت‌ می‌برد. از بيست‌ و سه‌سالگی‌ ترجمه‌ را شروع‌ کرده‌ است‌ و درست‌ ٣۵ سال‌ است‌ که‌ ترجمه‌می‌کند.خودش‌ می‌گويد: «ترجمه‌ را از سال‌ ۱٣۴٨ شروع‌ کردم‌، با کتاب‌ «چطوربچه‌ به‌ دنيا می‌آيد» که‌ کتاب‌ کوچک‌ پرتصويری‌ بود و بايد نوشته‌های‌ زيرتصاوير را ترجمه‌ می‌کردم‌ که‌ از اول‌ تا آخر کتاب‌ دو شب‌ بيشتر طول‌ نکشيد.کتاب‌ مهمی‌ بود که‌ خيلی‌ هم‌ سر و صدا کرد و بعدها هم‌ توقيف‌ شد. ترجمه‌اين‌ کتاب‌ از سر تفنن‌ نبود، لازم‌ ديدم‌ که‌ ترجمه‌ شود. اما کار جدی‌تر در همان‌سال‌ با کتاب‌ «زندگی‌، جنگ‌ و ديگر هيچ‌» از اوريانا فالانچی‌ شروع‌ شد. زمان‌خوبی‌ برای‌ ترجمه‌ و نشر کتاب‌ بود. درست‌ در بحبوحه‌ جنگ‌ ويتنام‌ بوديم‌ وبعد از دو سه‌ ماه‌ هم‌ فالانچی‌ به‌ ايران‌ آمد. به‌ هر حال‌ اين‌ کتاب‌ راهگشای‌خوبی‌ بود برای‌ کار من‌ در زمينه‌ ترجمه‌. کتاب‌ موفق‌ و پرفروشی‌ بود .
البته‌ مسلم‌ است‌ که‌ سابقه‌ فرهنگی‌ خانواده‌ در کتاب‌ خواندن‌ و گرايش‌ به‌چنين‌ کاری‌ تأثير داشته‌ و نمی‌شود منکرش‌ شد.من‌ از همان‌ کتاب‌ اولم‌ به‌ شدت‌ نسبت‌ به‌ کار برگردان‌ يک‌ نثر احساس‌مسئوليت‌ و وسواس‌ می‌کردم‌. البته‌ حالا مسئوليتم‌ در قبال‌ خواننده‌ که‌ نام‌ مرامی‌شناسد، خيلی‌ بيشتر شده‌. و همين‌ احساس‌ مسئوليت‌ و وسواس‌ بيشتردليل‌ نگاه‌ حرفه‌ای‌تر من‌ به‌ اين‌ مسئله‌ است‌» و در اولين‌ نامه‌اش‌ نيز نوشته‌ بود که‌ به‌ دليل‌ وضعيت‌ خانه‌ و خانواده‌ وآشنايی‌ با کتاب‌ از همان‌ دوران‌ کودکی‌، و پدر نويسنده‌ و مترجم‌ و دوستان‌ بافرهنگ‌، طبعاً بايد يا نويسنده‌ می شدم يا مترجم‌.بعد از او پرسيده‌ بودم‌ چرا ترجمه‌ می‌کند؟ که‌ گفت‌:«از اين‌ کار خيلی‌ خوشم‌ می‌آيد، وقتی‌ جمله‌ای‌ را خوب‌ می‌سازم‌، وقتی‌کلمه‌ به‌ جای‌ را پيدا می‌کنم‌، وقتی‌ حال‌ و هوا را درمی‌آورم‌، انگار دنيا‌ را به‌من‌ داده‌اند، پيش‌ آمده‌ که‌ روزها به‌ کلمه‌ای‌ که‌ بايد جايگزين‌ کنم‌، فکر کرده‌ام‌تا آن‌ را يافته‌ام‌. کلنجار رفتن‌ با کلمه‌ را دوست‌ دارم‌. همين‌ !»
گلستان در جايی‌ ديگر گفته‌ بود:«گاهی‌ در همان‌ بار اول‌ ترجمه‌، «در می‌آيد» و گاهی‌ اوقات‌ شايد سر يک‌جمله‌ دو سه‌ روز کار می‌کنم‌. دنبال‌ کلمه‌ای‌ می‌گردم‌ که‌ پيدا نمی‌شود. پيدانمی‌شود که‌ نمی‌شود و آنقدر ذهنم‌ را مشغول‌ به‌ خود می‌کند که‌ آرزو می‌کنم‌از دستش‌ رها شوم‌. به‌ هنگام‌ ترجمه‌ کتاب‌ شبی‌ از شب‌های‌... اين‌ حالت‌بسيار اتفاق‌ افتاد. ترجمه‌ اين‌ کتاب‌ سه‌ سال‌ طول‌ کشيد. يادم‌ می‌آيد که‌ ازانجمن‌ فرهنگی‌ ايران‌ و ايتاليا خواستم‌ تا تمام‌ نقدهايی‌ را که‌ به‌ هنگام‌ چاپ‌کتاب‌ در ايتاليا در جرايد آن‌ زمان‌ نوشته‌ شده‌ را برايم‌ تهيه‌ کنند و مسئول‌انجمن‌ بسيار در حق‌ من‌ لطف‌ کرد و اين‌ کار را کرد. نقدها خيلی‌ در ترجمه‌کتاب‌ کمک‌ کردند .
به‌ هر حال‌ اين‌ها همه‌ برای‌ اين‌ بود که‌ ترجمه‌ در بيايد».اما ملاک‌ انتخاب‌ او، هرچه‌ هست‌، زيباست‌ و نشانگر حسن‌ سليقه‌ وهشياری‌ او و تقريباً از بين‌ هم‌نسلانش‌ جنجالی‌ترين‌ است‌.البته‌ جنجال‌ از معنی‌ مثبت‌ کلمه‌ و شايد روشنک‌ داريوش‌ و يا فرزانه‌طاهری‌ و مهری‌ آهی‌ کمی‌ هم‌سطح‌ او باشند، اما ازجنجال‌ از معنی‌ منفی‌ آن‌،می‌توانم‌ به‌ فريده‌ مهدوی‌ دامغانی‌ اشاره‌ کنم‌ و يا حتی طاهره‌ صفارزاده‌ که‌ نقش‌معلمی‌ ترجمه‌ را برعهده‌ گرفتند‌. اما گلستان‌ با وجود تجربياتش‌، هرگز درباره‌راه‌ فراگيری‌ ترجمه‌، و چگونه‌ مترجم‌ خوب‌ بودن‌ اظهارنظر نکرد، چون‌معتقد است‌ «هرگز معلم‌ نبوده‌ام‌، و نخواسته‌ام‌ که‌ باشم‌! بايد خواند، با دقت‌هم‌ خواند، بايد به‌ موضوع‌ احاطه‌ داشت‌،...به قول خودش " بايد متنی‌ را دوست‌ داشت‌ وفارسی‌ را خوب‌ دانست‌، اصلاً فرهنگ‌ زبان‌ فارسی‌ ما بايد بالا باشد و امانت‌داربود، خيانت‌ نکنيم‌!... بايد نويسنده‌ متن‌ را خوب‌ شناخت‌ و حتی‌ کتاب‌های‌ديگرش‌ را خوانده‌ باشيم‌ و به‌ زبان‌ و حال‌ و هوای‌ قصه‌هايش‌ آشنا باشيم‌...هيچگاه‌ سبک‌ را فدا نکرد، نبايد سبک‌ نويسنده‌ را تغيير داد... اگر متن‌ به‌ زبان‌ساده‌ نوشته‌ شده‌، به‌ همان‌ سادگی‌ بايد ترجمه‌ شود... من‌ خودم‌ يک‌، دستم‌بشکند اگر آب‌ و روغنی‌ اضافه‌ کنم‌! هرگز !...".
سخنانش‌ حاکی‌ از عشق‌ است‌ و تعهد و چه‌ با صراحت‌ هم‌ بيان‌ می‌کند،«ملاک‌ اوليه‌ انتخابم‌، عشق‌ به‌ يک‌ کتاب‌ است‌ و نه‌ فقط‌ يک‌ خوش‌ آمدن‌ساده‌. عشق‌ و لزوم‌ ترجمه‌ برای‌ همگان‌. اما همانطور که‌ پيش‌ از اين‌ گفتم‌ وقتی‌به‌ اين‌ بيست‌ و اندی‌ کتابی‌ که‌ ترجمه‌ کرده‌ام‌ نگاه‌ می‌کنم‌ يک‌ رگه‌ اجتماعی‌ ياسياسی‌ در آن‌ها می‌بينم‌. چه‌ در زندگی‌ در پيش‌رو چه‌ در يونانيت‌ چه‌ درمردی‌ با کبوتر. البته‌ به‌ غير از اگر شبی‌ از شب‌های‌ زمستان‌ مسافری‌ که‌ يک‌کار صددرصد ادبی‌ و يک‌ نوآوری‌ بسيار پيشرفته‌ است‌ که‌ به‌ قول‌ ‌گلشيری‌ حتماً بر نويسندگان‌ ما تأثيرگذار خواهد بود. همان‌ طور که‌ در ادبيات‌معاصر اروپا تأثيرگذار بوده‌ و هميشه‌ از آن‌ با نام‌ يک‌ کتاب‌ بسيار صاحب‌سبک‌، به‌ سبک‌ نو و پيشرو ياد شده‌. به‌ هر حال‌ يک‌ کتاب‌ بايد مرا «بگيرد» ورها نکند تا ترجمه‌اش‌ کنم‌. وقتی‌ جملات‌ فارسی‌ ترجمه‌ام‌ همانقدر اثربگذارند که‌ متن‌ اصلی‌. آنگاه‌ می‌فهمم‌ که‌ ترجمه‌ام‌ «درآمده‌» است‌. همان‌کوبندگی‌ يا نرمش‌ را داشته‌ باشند که‌ متن‌ اصلی‌، يا همان‌ شيرينی‌، تلخی‌ و ياطنز را داشته‌ باشند که‌ متن‌ اصلی‌ در می‌يابم‌ که‌ ترجمه‌ام‌ «درآمده‌». «هرگاه‌کتابی‌ را به‌ فارسی‌ برگردانده‌ام‌، شخصاً آن‌ اثر را دوست‌ داشتم‌ و آنقدر از آن‌اثر خوشم‌ آمده‌ است‌ که‌ دلم‌ می‌خواسته‌، ديگران‌ نيز در لذت‌ من‌ سهيم‌شوند. هميشه‌ احساسم‌ اين‌ بوده‌ که‌ رسالت‌ و تعهدی‌ دارم‌ و پيرو آن‌ بايد اثرخوب‌ را به‌ کتابخوان‌ها معرفی‌ کنم‌. ضمناً در خصوص‌ انتخاب‌ با کسی‌مشورت‌ نمی‌کنم‌. چون‌ کسی‌ را ندارم‌ و اين‌ انتخاب‌ها کاملاً شخصی‌ است‌ واگر به‌ اعتقاد شما آثار شاخص‌ هستند، اين‌ يک‌ امر سليقه‌ای‌ است‌ که‌ از سوی‌من‌ انجام‌ شده‌ است‌. مثلاً در خصوص‌ آثار کالوينو، بايد بگويم‌ که‌ کتاب‌های‌او در دانشگاه‌های‌ خارج‌ تدريس‌ می‌شوند. آثار او از حيث‌ سبک‌ و ساختارداستانی‌ مثال‌زدنی‌ هستند ».
از او پرسيدم‌، «پس‌ برای‌ تسلط‌ به‌ سبک‌ نويسنده‌ بايد چه‌ کار کرد؟» درپاسخم‌ گفت‌: «برای‌ تسلط‌ به‌ سبک‌ مولف‌ و پی‌ بردن‌ به‌ هدف‌ نويسنده‌ و...فکر می‌کنم‌ که بايد با دقت‌ کتاب‌ را بخوانيم‌، چندبار هم‌ بخوانيم‌. بايد به‌متن‌ کتاب‌ علاقمند باشيم‌. به‌ همين‌ دليل‌ هرگز بنا به سفارش‌ کار نکرده‌ام‌. وسواس‌داشته‌ام‌ و سرسری‌ هم‌ نگذشته‌ام‌. فقط‌ دقت‌ و دقت‌ و عشق‌ مهم‌ است‌ !»
ليلی‌ گلستان‌ از گالری‌داران‌ موفق‌ هنری‌ ما نيز هست‌، هر چند بارها مرا به‌گالری‌اش‌ دعوت‌ کرد، اما نرفتم‌؛ تا جريان‌ درگذشت‌ برادرش‌ کاوه‌، که‌ ازفرانسه‌ تلفن‌ زدم‌؛ گوشی‌ را برداشت‌ و صدايم‌ را شناخت‌. اما بعد از تسليت‌وقتی‌ گفتم‌ که‌ حال‌ و احوال‌ چطور است‌! با صدايی‌ محکم‌ و مملو از اراده‌ واميد به‌ زندگی‌ گفت‌: دارم‌ ترجمه‌ می‌کنم‌ و کار می‌کنم‌؛ مشغول‌ تهيه‌ و تدارک‌کتاب‌های‌ کوچک‌ هنرهای‌ تجسمی‌ هستم‌ که‌ صد جلد است، دوکتاب‌ديگر رابرای‌ ترجمه‌ در دست‌ دارم‌، به‌ نام‌های‌ گزينه‌گويی‌های‌ يک‌ فيلسوف‌قرن‌ ۱۷ فرانسه‌ به‌ نام‌ لارش‌ فوکو و ديگری‌ از زندگی‌ لو آندره‌ اسی‌ سالومه‌، باعنوان‌ زندگی‌ يک‌ زن‌ آزاد است‌، که‌ نوعی‌ بيوگرافی‌ نويسنده‌ زنی است که‌ درزمان‌ خودش‌ بسيار مدرن‌ بوده‌ است‌، چند وقت‌ ديگر هم‌ در گالری‌نمايشگاه‌ آثار کامبيز درم‌بخش‌ داير است‌...» وقتی‌ گوشی‌ را گذاشتم‌، تصورکردم‌ در ايران‌ چه‌ بسيار از زنانی‌ که‌ بعد از مرگ‌ يک‌ عزيز، آن‌ هم‌ هنرمندسراسر سياه‌پوش‌ می‌شوند و زندگی‌شان‌ سراسر غم‌ و عزا می‌شود، انگار که‌غم‌ و ماتم‌ تحميلی‌ دوست‌ کافی‌ نيست‌، اما ليلی‌ هر چند از غم‌ فراق‌ برادرغمگين‌ بود، اما اميد به‌ آينده‌ و کار و زندگی‌ در حرف‌هايش‌ موج‌ می‌زد، يادسخنان‌ جسورانه‌اش‌ در آدينه‌ افتادم‌ .
کتابخانه‌ و آرشيوم‌ را به‌ هم‌ زدم‌ تا دوباره‌ بخوانمش‌؛ در شماره‌ ۱۰۷ گفته‌بود:«اندر باب‌ِ مترجمی‌ که‌ منتظرِ هزاره‌ بعدی‌ است‌.اين‌ يک‌ حکايت‌ تکراری‌ است‌. حکايتی‌ که‌ تمام‌ دست‌اندرکاران‌ِ کتاب‌ آن‌را خوب‌ می‌دانند و از حفظ‌ دارند و هر کدام‌ به‌ زعم‌ خود می‌توانند قصه‌شان‌را تعريف‌ کنند.اگر بعد از اين‌ همه‌ سال‌ قصد تعريف‌ کردن‌ قصه‌ام‌ را دارم‌ شايد به‌ دليل‌بغضی‌ است‌ که‌ به‌ ناچار بايد بترکد وگرنه‌ صاحب‌ بغض‌ را می‌ترکاند! ورود به‌ دنيای‌ کتاب‌ در ايران‌، چه‌ در هيئت‌ مولف‌ و مترجم‌ و چه‌ در هيئت‌ناشر، زره‌ و کفش‌ آهنين‌ می‌طلبد و روی‌ زياد! (که‌ البته‌ از سر عشق‌ است‌).ضربه‌ از پی‌ ضربه‌ فرود می‌آيد پس‌ بايد رويين‌تن‌ بود تا ضربه‌ها کارگر نشود وبايد پررو بود تا بشود راه‌ را ادامه‌ داد.حال‌، از ضربه‌هايی‌ می‌گويم‌ که‌ در اين‌ بيست‌ و اندی‌ سال‌ از چپ‌ و راست‌به‌ من‌ِ مترجم‌ بی‌گناه‌ وارد شده‌ است‌ .».......

۴. مهستی‌ بحرينی‌
تولد ۱٣۱۷، دکترای‌ زبان‌ و ادبيات‌ فارسی‌، در سال‌ ۱٣۵۰به‌ فرانسه‌ می‌رود.آثار چاپ‌ شده‌ به‌ ترتيب‌ تاريخ‌:. ديدار با روشنايی‌، مجموعه‌ شعر، ۱٣۵۰.ـ ترجمه‌ها از فرانسه‌:. زمستان‌ سخت‌ اثر اسماعيل‌ کاداره‌، نيلوفر ۱٣۷۴.. سوءتفاهم‌ اثر سيمون‌ دوبووار، نشر سميرا، ۱٣۷۹.. يک‌ زن‌ اثر آن‌ دلبه‌، نيلوفر، ۱٣٨۰.. کوهسار جان‌ اثر گائوشينگ‌ جيان‌، نيلوفر، ۱٣٨۰.. مائده‌های‌ زمينی‌ اثر آندره‌ ژيد، نيلوفر، ۱٣٨۰. دستور زبان‌ فارسی‌ معاصر، اثر ژيلبر لازار، هرمس‌.. مجموعه‌ مقالات‌ ژيلبرلازار، اثر ژيلبر لازار،، هرمس‌.. اعترافات‌، ژان‌ژاک‌ رسو، نيلوفر .
در ميان‌ نسل‌ دوم‌ مترجمان‌ زن‌ ايرانی‌، مهستی‌ بحرينی‌ جزو مترجمانی‌است‌ که‌ دير شناخته‌ شد: چون‌ در گفتگوی‌ صميمانه‌اش‌ با مهدی‌ يزدانی‌خرم‌، جوان‌ تلاشگر و نوجو در روزنامه‌نگاری‌، تمام‌ جزئيات‌ زندگی‌حرفه‌اش‌ را بازگفته‌ است‌.من‌ بحرينی‌ را به‌ خاطر ترجمه‌های‌ تکراری‌اش‌ دوست‌ دارم‌؛ برخلاف‌بعضی‌ برخوردهای‌ شبه‌ فاشيستی‌ از انسان‌هايی‌ با ذهنيت‌ منفی‌ و مسموم‌، که‌هر نوع‌ ترجمه‌ای‌ تکراری‌ را سرقت‌ يا کپی‌ می‌نامند؛ من‌ با صراحت‌ می‌گويم‌؛فرق‌ است‌ ميان‌ تکرار با تکرار؛ چون‌ گاه‌ تکارر از سر فايده‌ است‌؛ گاه‌ اثری‌ باکيفيت‌ نامطلوب‌ چه‌ از نظر فنی‌ و چه‌ از نظر محتوايی‌، منتشر می‌شود. اماهمان‌ اثر با ترجمه‌ مجدد با استقبال‌ عمومی‌ روبرو می‌شود؛ گاه‌ ناشرانی‌ بااسم‌ مستعار، و يا حتی‌ اسم‌ خود، آثاری‌ پرفروش‌ از نظر اقتصادی‌ را به‌ بازارکتاب‌ عرضه‌ می‌کنند، اما در برخورد مردم‌، عاقبت‌ سيه‌رويی‌ برای‌ ذغال‌مانده‌ است‌ و چه‌ بسياری‌ از افرادی‌ که‌ دست‌ آنان‌ در سرقت‌ برملا شد،هرچند که‌ پائولو کوئيلو، جبران‌ خليل‌ جبران‌، شکسپير، مارکز و... را با انواع‌حيله‌های‌ تجاری‌ روانه‌ بازار کردند .
ولی‌ بايد از ديدگاه‌ مثبت‌ به‌ شخص‌ شرکت‌ کننده‌ در رقابت‌ سالم‌ برای‌آزمودن‌ خويش‌ در ميدان‌ رقابت‌ و عرضه‌ اثر جديد که‌ طيف‌ مختلف‌خوانندگان‌ را به‌ نقد و نظر می‌کشاند، نگريست‌؛ چون‌ کارش‌ مانند يک‌موسيقی‌دان‌ يا هنرپيشه‌ و کارگردان‌ تئاتر است‌.در پاسخ‌ به‌ اين‌ پرسش‌ عوامانه‌ مصطلح‌ و آميخته‌ به‌ ذهنيت‌ منفی‌ درايران‌، که‌ چرا بايد ترجمه‌ تکراری‌ وجود داشته‌ باشد؟، بايد گفت‌ که‌ «کهنه‌شدن‌ زبان‌ ترجمه‌های‌ قبلی‌ و گاه‌ ضعف‌ مترجم‌ قبلی‌ در درک‌ و فهم‌ متن‌اصلی‌ و ارائه‌ به‌ زبان‌ ترجمه‌ احساس‌ نزديکی‌ و فهم‌ مترجم‌ يا کاهش‌ وافزايش‌ در حين‌ ترجمه‌» عوامل‌ اصلی‌ ترجمه‌ مجدد به‌ شمار می‌روند، هرچند که‌ از نظر علمی‌ و اخلاق‌ حرفه‌ای‌ کار مترجم‌ قبلی‌ ناديده‌ گرفته‌ يا نفی‌نمی‌شود، اما از زاويه‌ ديد هنری‌ ـ مانند موسيقی‌ يا اجرای‌ تئاتر ـ نوع‌ روايت‌،شيوه‌ اجرا و پردازش‌، منظر هنری‌، توان‌ شناختی‌ و ميزان‌ آشنايی‌ و دانش‌شخص‌، حس‌ و حال‌ چيستی‌ هدف‌ و انگيزه‌، هويت‌ و شخصيت‌، نگاه‌ زيبايی‌شناختی‌، ايدئولوژی‌، خلاقيت‌ و ذهنيت‌ و انديشه‌» مترجم‌ ناشی‌ مطرح‌ است‌که‌ در ترجمه‌ جديد، چه‌ اجرا و روايت‌ يا تعريفی‌ را اجرا کرده‌ است‌؟ و چه‌ ازنظر حرفه‌ای‌ و تکنيکی‌ و چه از نظر علمی‌ چگونه‌ با اثر روبه‌رو شد و در اين‌هماورد، دستاوردش‌ چگونه‌ بوده‌ است‌؟ ‌، چون‌ اصلاً در ميان‌ عوام‌ يا در ميان‌ اهالی‌ فرهنگ‌ و هنر، گاه‌ کافی‌است‌ يک‌ نفر فتوی‌ صادر کند، ديگر مابقی‌ آن‌ فتوی‌ را پيرهن‌ عثمان‌ می‌کنند .
مثلاً چند کارگردان‌ حرفه‌ای‌ را در نظر بگيريد، که‌ می‌خواهند کاليگولا،نمايشنامه‌ مهم‌ آلبرکامو، نويسنده‌ سده‌ بيستم‌ فرانسه‌ را به‌ زبان‌ فارسی‌ کارکنند، خوب‌ به‌ قول‌ باکنر تراويک‌ «اين‌ نمايشنامه‌ معرف‌ نويسنده‌ای‌ مانندکامو است‌، به‌ عنوان‌ نويسنده‌ جوانی‌ با زيبايی‌ محزون‌، خالی‌ و خودجوش‌ وشور و سرور و سرزندگی‌؛ که‌ کنايتی‌ است‌ از دو امپراتور ديوانه‌، يعنی‌ هيتلر وموسولينی‌، که‌ آلبرکامو در آن‌، نيست‌ انگاری‌ را با پايان‌ ويرانگرش‌ تصويرمی‌کند
{ خوب‌ آن‌ نمايش‌ را هم‌ دکتر قطب‌الدين‌ صادقی‌ و هم‌ آتيلا پسيانی‌کارگردانی‌ کردند؛ (در چهارشنبه‌ ۱۷ دی‌ ۱٣٨۲) رفتم‌ و اصل‌ نمايش‌ را به‌کارگردانی‌ پسيانی‌ ديدم‌، حال‌ جالب‌ اين‌ که‌ دو هفته‌ بعد از آن‌ (۲۴ دی‌۱٣٨۲) پشت‌ صحنه‌ همان‌ نمايش‌ را به‌ کارگردانی‌ دوست‌ ارجمندم‌قطب‌الدين‌ صادقی‌ ديدم‌، و اين‌ ديگر من‌ مخاطب‌ يا بيننده‌ است‌ که‌ آيا ازبرداشت‌ و ارائه‌ پسيانی‌ لذت‌ ببرم‌ ـ که‌ اتفاقاً هم‌ صامت‌ بود و در بعضی‌ جاهاتماشاچی‌ها غش‌ و ريسه‌ می‌رفتند و پسيانی‌ شو لباس‌ اجرا کرد ـ يا از قريحه‌ وذوق‌ دکتر صادقی‌ و هنرمندی‌ آزيتا حاجيان‌ در اجرا سرمست‌ شوم‌؟ ـ که‌ کل‌نمايشنامه‌ را با ترجمه‌ ابوالحسن‌ نجفی‌ از حفظ‌ بازگو می‌کرد ـ که‌ طبعاً بنا به‌شناختی‌ که‌ از ذهنيت‌، تفکر، دانش‌ و ديدگاه‌ زيباشناسی‌ صادقی‌ دارم‌، بهترمی‌توانم‌ نمايش‌ او را بفهمم‌.حال‌ ممکن‌ است‌ کارگردان‌ ديگری‌ هم‌ بيايد و آنرا به‌ دست‌ بگيرد، آيا بايدهمه‌ کارگردان‌ها بيايند و بگويند آقا ترا چه‌ به‌ شکسپير؟ در حالی‌ که‌ تئاتر شهررا برويد و فقط‌ تابلوهای‌ آويزان‌ به‌ ديوار را اگر نگاه‌ کنيد می‌بينيد ده‌ها نفرشکسپير را به‌ انواع‌ مختلف‌ اجرا کرده‌اند، آيا با ذهنيت‌ منفی‌ و عوامانه‌ واحمقانه‌ بگوييم‌ همه‌ از همديگر دزدی‌ کرده‌اند؟ }
يا گاه‌ خواننده ای‌ در اجرای‌ خودش‌، آگاهانه‌ به‌ اجرای‌ مجدد اثری‌ می‌پردازد،منظور و هدف‌ دارد، مرغ‌ سحر را ده‌ها نفر اجرا کرده‌اند، يا «صحبت‌ حکام‌ظلمت‌ شب‌ يلداست‌» را ده‌ها نفر با آواز خوانده‌اند، اما هر اجرايی‌، حس‌ وحال‌ مخصوص‌ به‌ خود دارد؛ نوع‌ روايت‌ و اجرا و نوع‌ نگاه‌ و‌ ايدئولوژی‌ وشناخت‌ و توان‌ اجراکننده‌ را به‌ نمايش‌ می‌گذارد؛ که‌ در چند لايه‌ شخصيت‌ وذهنيت‌ و تفکرش‌؛ چگونه‌ خلاقيت‌ خود را عيان‌ می‌کند .

در بحث‌ مقايسه‌، هميشه‌ ما ترجمه‌ را مجموعه‌ «هنر، فن‌ و علم‌» می‌ناميم‌؛پس‌ در زمينه‌ بعد هنری‌اش‌، مترجم‌ يک‌ هنرمند است‌؛ حال‌ چگونه‌ اجراهای‌چندباره‌ هنری‌ برای‌ بقيه‌ هنرها مجاز است‌، اما برای‌ اين‌ هنر، ممنوع‌؟بنا به‌ تجربه‌ شخصی‌ من‌، معمولاً انسان‌هايی‌ انگشت‌ روی‌ اين‌ چنين مسايلی ‌می‌گذارند که‌ عامی‌ و بيسواد تشريف‌ دارند. مثلاً داريوش‌ آشوری‌ را نام‌می‌برم‌، که‌ بدون‌ شک‌ نام‌ او برای‌ اهل‌ قلم‌ و اهالی‌ کتاب‌ و وادی‌ فرهنگ‌معاصر ما، در دو تا سه‌ دهه‌ اخير، نامی‌ آشنا و معتبر و با ارج‌ است‌.حال‌ من‌ که‌ با فرهنگ‌نويسی‌ ايشان‌ در برابر نهادن‌ واژه‌ها در واژه‌نامه‌ علوم‌انسانی‌ ايشان‌ مشکل‌ دارم‌، بيايم‌ و بگويم‌ «ترجمه‌های‌ شکسپير يا نيچه‌ايشان‌، فاقد اعتبار است‌؟»«خوب‌ چرا؟» «چون‌ قبلاً ترجمه‌ شده‌اند؟...» «... آقا! اصلاً من‌ دوست‌دارم‌ ببينم‌ آشوری‌، در نيچه‌ چگونه‌ از عهده‌ سبک‌ مولف‌ برآمده‌ است‌؟»،حال‌ شما بفرماييد، ترجمه‌ دوم‌ شهريار (نيکولو ماکياولی‌) را ارائه‌ دهيد !
و در آن‌ ديالوگ‌ به‌ يقين‌ رسيدم‌ که‌ شخص‌ مزبور نه‌ ترجمه‌ قبلی‌ نيچه‌ راخوانده‌ بود و نه‌ ترجمه‌ آشوری‌ را. اتفاقاً در آبان‌ ۱٣٨۱، در ليختن‌اشتاين‌، باجوانی‌ ايرانی‌ روبرو شدم‌ که‌ روی‌ ترجمه‌های‌ مکرر در ايران‌ تحقيق‌ می‌کرد،وقتی‌ به‌ فهرست‌ او نگاه‌ کردم‌، اسم‌ همه‌ بزرگان‌ را ديدم‌....جلال‌الدين‌ کرازی‌، مهدی‌ غبرايی‌، مهشيد مشيری‌، صالح‌ حسينی‌،ابراهيم‌ يونسی‌، محمدجعفر محجوب‌، محمدرضا جعفری‌، دل‌آرا قهرمان‌،مهدی‌ سحابی‌، نجف‌ دريابندری‌، محمد قاضی‌، ابوالحسن‌ نجفی‌، کاظم‌فيروزمند، حسن‌ هنرمندی‌، پرويز داريوش‌، داريوش‌ شاهين‌، سروش‌ حبيبی‌،عبداله‌ کوثری‌، مشفق‌ همدانی‌، داريوش‌ شاهين‌، احمد کريمی‌ حکاک‌،اميرجلال‌الدين‌ اعلم‌، کاظم‌ انصاری‌، مسعود برزين‌، جلال‌ آل‌ احمد، پرويزناتل‌ خانلری‌، به‌آذين‌، داريوش‌ آشوری‌، عبداله‌ توکل‌، بهمن‌ فرزانه‌، رضاسيدحسينی‌، سيروس‌ طاهباز و ...[
که‌ هر کدام‌ يک‌ يا چندبار تن‌ به‌ ترجمه‌ تکراری‌ داده‌ بودند، خوب‌ آياهمگی‌ اشتباه‌ کرده‌ و کژراهه‌ رفته‌اند؟ و يا دچار خطا و مرتکب‌ جنايتی‌شده‌اند؟آنقدر ظريف‌ تشابه‌ آقای‌ رستگار، قاضی‌، شاملو و نجفی‌ را در شازده‌کوچولو عنوان‌ می‌کرد، که‌ من‌ به‌ سلايق‌ و ديدگاه‌های‌ مختلف‌ آن‌ افرادحرفه‌ای‌ غبطه‌ می‌خوردم‌! يا مزئيات‌ ترجمه‌ احمد گلشيری‌ در ترجمه‌ گل‌سرخی‌ برای‌ اميلی‌ (نوشته‌ فاکنر) بر ترجمه‌ نجف‌ دريابندری‌.تا مثلاً به‌ ترجمه‌های‌ قرآن‌ و سرقت‌های‌ بعضی‌ مترجمان‌ اشاره‌ می‌کرد که‌انگشت‌ حيرت‌ به‌ دهان‌ می‌گزيدم‌ !
با حساب‌ سرانگشتی‌، تکليف‌ مترجمان‌ بازاری‌ و مقلد تسويه‌ می‌شود؛ که‌به‌ قول‌ مرحوم‌ توکل‌ فقط‌ مترجم‌ «ولی‌ و اما و شايد و باشد» هستند، و گرنه‌زبان‌ نمی‌دانند. کتاب‌ کيميای‌ سعادت‌ (غزالی‌) باترجمه‌ احمد آرام‌ نامفهوم‌است‌، خوب‌ به‌ ترجمه‌ جديد نياز داريم‌! روح‌ ملت‌ها (زيگفريد) با ترجمه‌آرام‌، «نويسنده‌ به‌ پيوست‌» می‌خواهد و گرنه‌ کسی‌ متوجه‌ بعضی‌واژه‌سازی‌های‌ نامفهوم‌ مرحوم‌ آرام‌ نمی‌شود. چون‌ ميزان‌ درک‌ او از سخن‌زيگفريد، همان‌ اندازه‌ بوده‌ است‌.بعد از اين‌ توضيحات‌، ترجمه‌های‌ بحرينی‌ را از زمستان‌ سخت‌،سوءتفاهم‌ و کوهسار جان‌ را نوعی‌ شاهکار می‌دانم‌.مترجمی‌ که‌ بتواند اثر کاداره‌ را چنين‌ تصويرسازی‌ کند، جای‌ آفرين‌ گفتن‌دارد. يا سوءتفاهم‌ دوبوار را معرکه‌ می‌دانم‌، چون‌ اثر زبان‌ ادبی‌ چنان‌پيچيده‌ای‌ ندارد، اما انديشه‌ او را خوب‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. بعد از خودش‌شنيدم‌ اعترافات‌ ژان‌ ژاک‌ روسو را دست‌ گرفته‌ بود.خب‌ مترجم‌ قبلی‌ سی‌ و اندی‌ سال‌ است‌ که‌ دار فانی‌ را وداع‌ گفته‌ است‌،اثری‌ هم‌ در بازار نيست‌؛اثر به‌ دوران‌ رمانتيک‌ ادبيات‌ فرانسه‌ باز می‌گردد و حدود ۱۷۷۰، تأليف‌شده‌ است‌ که‌ زندگی‌نامه‌ صريح‌ ژان‌ژاک‌ روسو می‌باشد که‌ صادقانه‌ و در عين‌ظرافت‌ درباره‌ تغييرات‌ روحی‌ و فکری‌ خود تا پنجاه‌ سالگی‌اش‌ بحث‌ می‌کندو اثری‌ را به‌ يک‌ شاهکار تبديل‌ کرده‌ است‌، که‌ متاسفانه‌ بعد از مرگ‌ نويسنده‌به‌ چاپ‌ رسيد .
او را در اواخر زمستان‌ ٨۱ ـ در منزل‌ فريده‌ رازی‌ ـ ديدم‌ و گفتم‌ «ترجمه‌جديد شما از مايده‌های‌ زمينی‌، بسيار بهتراز ترجمه های دکتر حسن‌ هنرمندی‌ و پرويز داريوش‌ و حتی‌ جلال‌آل‌ احمد بود نه‌ زبان‌ کهنه‌ بود و نه‌ از سبک‌ نويسنده‌ دورشده‌ بوديد»؛ کتاب‌ نتيجه‌ يک‌ دوره‌ از زندگی‌ جهان‌بينی‌ و شخصيت‌ آندره‌ژيد است‌ و تکاپوی‌ او در يافتن‌ تعادل‌ روحی‌ و نيز معروف‌ترين‌ اثر اوست‌ ودر آن‌ زمان‌ (۱۹۲۷) تاثيری‌ وافر بر جوانان‌ روشنفکر باقی‌ گذاشت‌، چون‌ اثرارشادی‌ است‌ و نثر آن‌ دارای‌ قالبی‌ شاعرانه‌ و موزون‌ و شرقی‌پسند . به‌قول‌ زهرا خانلری‌ (يکی‌) اين‌ اثر «به‌ طور غيرمستقيم‌ اعتراض‌ است‌ به‌ همه‌موازين‌ اخلاقی‌ و اجتماعی‌ و مذهبی‌ و نويسنده‌ به‌ خود اندرز می‌دهد که‌ دم‌را غنيمت‌ شمرد و از زيبايی‌های‌ هر لحظه‌ بهره‌ بگيرد و از عوامل‌ مهم‌ وپيچيده‌ای‌ که‌ از شگفتی‌ها و بروز شخصيت‌ او جلوگيری‌ می‌کند، خود را رهاسازد ».
بحرينی‌ که‌ از توضيحات‌ من‌، صورتش‌ گل‌ انداخته‌ بود، انگار که‌ خستگی‌بيرون‌ رفته‌ بود.لباس‌ رنگی‌ او حکايت‌ از روحيه‌ شاد و اميدوارش‌ داشت‌:در يک‌ وجه‌ با گيتی‌ خوشدل‌ شباهت‌ دارد؛ کار پشت‌ کار و پرهيز ازحاشيه‌ و يک‌ خط‌ را دنبال‌ کردن‌.به‌ هر حال‌ اقتدا و تأسی‌ بحرينی‌ از شيوه‌ مترجمان‌ قبلی‌ در ارائه‌ ترجمه‌تکراری‌، اين‌ درس‌ را به‌ شخص‌ من‌ داد که‌ با کنجکاوی‌ بنشينم‌ و ببينم‌ کدام‌ اثريا کدام‌ ترجمه‌، در تطابق‌ و قياس‌ با متن‌ اصلی‌ بهتر است‌ و کدام‌ مترجم‌،حرفی‌ تازه‌ و زبان‌ و سبکی‌ نو اما نزديک‌تر به‌ متن‌ اصلی‌ يافته‌ است‌ و هماناکلمه‌ از آن‌ِ مردم‌ سخن‌سنج‌ و آگاه‌ است‌ يا عالمان‌ اهل‌ فن‌، که‌ قضاوتی‌ منطقی‌کنند؛ نه‌ افراد منفعل‌ و ساديسمی‌ يا عوام‌های‌ ناآگاه‌ با انديشه‌ بيمار و منفی‌!....و آنان‌ که‌ يک‌ ماهه‌ کمدی‌ الهی‌ دانته‌، آثار پائولو کوئيلو، کوری‌ (ساراماگو)يا آهستگی‌ (ميلان‌ کوندرا) را منتشر می‌کنند؛ سرانجام‌ کپی‌نويس‌ و رونويس‌ يا سرقت‌ ادبی‌ آنان‌ برملا خواهد شد ونبايد نگران‌ بعضی‌ طعنه‌های‌ حسودان‌ بود.طبعاً مهستی‌ بحرينی‌ بسيار متفاوت‌ با مترجمانی‌ خواهد بود که‌ هيچگاه‌ ازمحيط‌ زبانی‌ خود يا کشور ايران‌ دور نشده‌اند و هيچگاه‌ در محيط‌ زبانی‌ديگری‌ امرار معاش‌ و زندگی‌ نکرده‌اند و هيچگاه‌ بجز کتاب‌هايی‌ که‌ ترجمه‌کرده‌اند کتابی‌ ديگر را نخوانده‌اند و هيچگاه‌ غير از اهل‌ باند خود، افرادديگری‌ را نشناخته‌اند و هيچگاه‌ جز فرهنگ‌ لغت‌ کردی‌ يک‌ کلمه‌ به‌ زبان‌مدعی‌ ترجه‌ از آن‌، تکلم‌ نکرده‌اند .
شايد در ترجمه‌، برای‌ راه‌ خود را يافتن‌ و تمرين‌ و کسب‌ تجربه‌ و يافتن‌رموز کار و آزموده‌ شدن‌ در اين‌ حرفه‌، تن‌ آلودن‌ به‌ ترجمه‌ تکراری‌ جزوضروريات‌ کار باشد؛ لااقل‌ با اثری‌ شناخته‌ شده‌ و نويسنده‌ای‌ شناخته‌ شده‌،مترجم‌ خود را نشان‌ می‌دهد و سر گمنامی‌ را می‌شکند؛ اما اين‌ نياز را به‌ چه‌قيمتی‌ بايد برآورده‌ کرد؟ و راستی‌ کدام‌ مردم‌ بين‌ مترجم‌ جدی‌ و فعال‌ و پرکار و مترجم‌ يک‌ شبه‌ و خام‌ فرق‌ خواهند گذارد؟راستی‌ بايد به‌ کار پيگير در پس‌ پستو نشست‌ و باور چندانی‌ به‌ حرف‌های‌تفتيشی‌ و عوامانه‌ نداشت‌، چون‌ استقامت‌ ورزيدن‌ بر هدف‌ است‌ که‌ موجب‌تعالی‌ و رشد و باليدن‌ می‌شود و جهت‌ يافتن‌ انديشه‌ و انرژی‌ در راه‌ حرفه‌ای‌ وايدئولوژی‌ انتخابی می شود .پس‌ ترجمه‌ تکراری‌ فقط‌ يک‌ «سوءتفاهم‌» است‌.در آخرين‌ باری‌ که‌ او را ديدم‌ و ترجمه‌ خودم‌ از روزگار آدمکش‌ها را به‌ اوهديه‌ کردم‌؛ سرش‌ را تکان‌ داد و گفت‌: «هميشه‌ برای‌ من‌ يک‌ علامت‌ سوال‌هستی‌ !»

۵. گلی امامی – روشنک داريوش – دل آرا قهرمان
و گلی‌ امامی‌ را به‌ عنوان‌ مترجمی‌ می‌شناسم‌ که‌ هر کدام‌ از آثارش‌ يک‌ذهنيت‌و پرداخت‌ خاص دارد که البته نمی توان از ذهنيت‌ نوجوی‌ روشنک‌ داريوش‌ و دل‌آراقهرمان‌ نيز يادی نکرد ، روشنک‌داريوش‌ که‌ نخست‌ از قله‌کوه‌، پيمودن‌ را آغازيد، با «اشپربر و سارتر» خود رامترجم‌ ناميد و ذهنيت‌ و آزاديخواهی‌اش‌ او را به‌ ترجمه‌ آثاری ‌منطبق‌ بر افکارش‌ واداشت‌ و دل‌آرا قهرمان‌، که‌ او را با ترجمه‌ کيمياگر نوشته‌پائولوکوئيلو، نويسنده‌ معمولی‌ - اما رند برزيلی - شناختيم‌.ترجمه‌ای‌ که‌ با موفقيت‌ روبرو شد و دريچه‌ای‌ به‌ فعاليت‌ و تکاپو بر رويش‌گشود و يا نازی عظيما، که در کنار بهاء الدين خرمشاهی پا به اين عرصه نهاد اما زبان‌ صريح‌ و ساده‌ ترجمه‌اش‌ قابل‌ تامل‌ است‌، که براستی زبانی خوش تراش و درست دارد .

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/38853

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نهضت ترجمه و زنان مترجم‌ ايران‌، عرفان قانعی فرد' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016