واشنگتن پست، ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۶
ايران چه میخواهد؟ چه تصوری از ايران بهينه است؟ آيا ايران در حکومت آن خلاصه میشود؟ شايسته است که ايالات متحده چه سياستی در قبال ايران پيش گيرد؟ کوشش میکنم در اين گفتار به اين پرسشها پاسخ دهم. پيشتر لازم است بگويم که سفر من به ايالات متحده که در فاصلهی کوتاهی پس از آزادی از يک دورهی شش سالهی زندان صورت گرفته است، به نيت ارائهی پيام جنبشی است که حاملان آن در تلاشند تا در کشور ارزشهايی نظير دموکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و آزاديهای مدنی را نهادينه سازند و اين امکان را به وجود آورند که ايران نقشی شايسته و در خور ظرفيتهای فراوان خود را در برقراری صلح، ثبات و توسعهی پايدار در منطقه و در سطح جهانی ايفا کند. تحقق اين آرمان در گرو همدلی و همراهی بقيهی اعضای خانوادهی بزرگ جهانی و بويژه کشور پهناور و قدرتمند ايالات متحده است که در زمانهی کنونی نقش عمدهای را در شکل دادن به روند های بين المللی ايفا میکند. اگر صدای اين جنبش شنيده و جدی گرفته شود، راه صلح و دموکراسی هموار خواهد شد.
از ايران نبايد فقط صدای حکومت آن را شنيد. ايران در حکومت خود خلاصه نمیشود. اصولا هيچ حکومتی آينهی تمام نمای مردمی نيست که بر آنان حکم میراند. کژنمايی تصويری که حکومت از مردم میدهد، در ديکتاتوریها از حد معمول میگذرد. تحريف در ديکتاتوریهای ايدئولوژيک به افراط میرسد. در اين ديکتاتوریها مردم و تاريخ و سنت آنان را از نو تعريف میکنند و تعريف خود را بهعنوانِ تعريف حقيقی جا میزنند. کسی که در اين تعريف نگنجد، خائن به خلق تلقی میشود. دستگاه ديکتاتوریِ ايدئولوژيک، رو به بيرون، خود را بسيار يکپارچه جلوه میدهد. مدام تبليغ میکند که تمامی مردم، به جز عدهای که به اصطلاح فريبخوردهاند، پشت سر نظام ايستاده است. اين خصوصيات را به نحو بارزی در رژيم ايران میبينيم. آنگاه که نيروهای آزاديخواه با افکار عمومی جهانی سخن میگويند، طبعا مايلند اين خواست را در ميان بگذارند که تصوير نظام يکپارچه و مردمی که همه گوش به فرمان رژيم هستند، تصويری کاملا تحريفشده است.
مردم ايران زمانی به رژيم برآمده از انقلاب ضد سلطنتی اميد بسته بودند. در راه انقلاب فداکاری کرده بودند و اين خوشبينی را داشتند که همه چيز بهتر خواهد شد و دورهی ناملايمات و ندانمکاریها به زودی به پايان خواهد رسيد. آنان اما در اين مدت چيزی جز فشار بر خويش و جهالت در مديريت اجتماعی نديدند. فاصلهی مردم با حکومت از همان روزهای آغاز پيروزی انقلاب مشخص شد. مردم عدالت و آزادی میخواستند، رژيم اما فقط در انديشهی ارزشهای ايدئولوژيک خود و تقسيم قدرت ميان يک اقليت ايدئولوژيک بود. رژيم به جای گشودن خويش به روی همهی نيروهای اجتماعی خود را بست و به انتقادها با سرکوب پاسخ داد، سرکوب به توسط گروهی خشکمغز و تحريکشده، که به آنها میگفتند مخالفان میخواهند دين را از ميان ببرند و کشور را به دست بيگانگان بسپارند. به زودی زندانها پر از زندانی شد. دو سال پس از پيروزی انقلاب اختناق خونباری بر کشور حاکم شد. در ميان گروهی از مردم باز اين تصور قوی بود که اين وضعيت گذراست، بايد به سازندگی پرداخت و اميد داشت که سرانجام آرامش و عقلانيت برقرار شود و دورهی آزادی فرارسد. جنگ با عراق به نفع حاکميت شد. از جنگ برای پراکندن تخم تعصب کور در ميان مردم استفاده کردند. اگر کشور با خرد مديريت میشد، اين جنگ ۸ سال طول نمیکشيد. رژيم اما در پيشبرد جنگ، فقط به قدرت و انگيزههای ايدئولوژيک خويش فکر میکرد. زمانی از جنگ دست کشيد، که کشور در آستانهی ورشکستگی کامل بود.
انقلاب به تاريخ مخوف زندان سياسی در ايران پايان نداد. آزار و شکنجه شدت بيشتری گرفت. دو سال از انقلاب نگذشته بود، که رژيم هر روز در رسانههايش بی هيچ شرمی فهرست طويل اعدامشدگان را اعلام میکرد. پايان جنگ را با کشتار سراسری زندانيان سياسی همراه کردند. خواستند با کشتار مسئلهی زندان سياسی را حل کنند. مسئله همچنان باقی ماند. وحشت بزرگ، خفقانی را که مطلوب رژيم بود، ايجاد نکرد. جامعه تب و تاب خود را حفظ کرد.
پس از جنگ باز هم اين اميد پديد آمد که شايد ديگر دوران تعصبات به پايان رسيده باشد و شايد ديگر رژيم بپذيرد که مردم زندگی میخواهند و لازمهی زندگی آزادی و شادی و برخورداری از حداقلی از امکانات رفاهی است اين اميد بود که از جمله در جنبش اصلاحطلبی، که با انتخاب محمد خاتمی به رياست جمهوری در حاکميت نيز جای پايی پيدا کرد، بازتاب يافت. در دورهی دوم رياست جمهوری خاتمی اين اميد ديگر زايل شده بود. خاتمی رئيس جمهور بود، اما رژيم از همان دورهی ، اول با دست باز سرکوب دانشجويان و روشنفکران و زنان و کارگران و اعتراضات تودههای عاصی را پيش میبرد. در اين دوره بود که قتلهای زنجيرهای روشنفکران و مخالفان فراز تازهای گرفت. کشتار مخالفان علاوه بر زندان در بيرون از زندان نيز رويهای بود که از همان ماههای اول به قدرت رسيدن رژيم، معمول شده بود. باندهايی شکل گرفتند که بدون ترس از هيچ مجازاتی مخالفان را میريودند و آزار میدادند و میکشتند. در مقطعی که عنوان قتلهای زنجيرهای زبانزد شد، آشکار شد که باندهای آدمکش از بالاترين مراجع امنيتی دستور میگرفتهاند. معلوم شد که آدمکشی يکی از کارکردهای طبيعی و معمول دستگاه است و به هيچ رو پديدهای حاشيهای يا احيانا ناشی از خودسری محسوب نمیشود.
اميدی که اصلاحطلبی ايجاد کرده بود، بسی زود زايل شد. دورهی اصلاحطلبی به پايان رسيد و شکاف مردم و حاکميت، که تصور میشد با سياستهای اصلاحی پر خواهد شد، بازتر شد. اساس سياست رژيم برای بقا اکنون سه چيز است: ۱.سرکوب شديدتر مردم ، ۲. استفاده از پول نفت، که مدام بر حجم آن افزوده شد و همچنان میشود، به صورت پخش و پلا کردن رشوهوار آن، ۳. نقش بالاتر استراتژی نظامی در کل استراتژی قدرت و در رابطه با آن قدرتگيری بيشتر امرای نظامی و حضور آنها در همهی عرصهها از جمله فرهنگ و اقتصاد. تأکيد رژيم برای دستيابی به تکنولوژی اتمی تابع نظامی شدن بيشتر استراتژی قدرت است.
رژيم ايران رژيمی چون رژيم صدام حسين نيست. اين رژيم، به دليل اين که از دل يک انقلاب درآمده و در کشوری به قدرت رسيده که مستبدان بر آن حکومت کردهاند، اما تاريخ سياست در آن در کودتاهای نظامی و حضور تانکها در خيابانها خلاصه نمیشود، از آغاز وارد تعاملی با جامعه شده که علیرغم آن که معادلات آن ايدئولوژيک است و به هيچ وجه به نفع مردم نيست، سيمای آن را شبهدموکراتيک کرده است. شگرد حکومتگران در ايران سرکوب مردم به نام خود مردم است. آنان سرکوب میکنند، رشوه میدهند و از تلاش برای داشتن جای پايی در جامعه بازنمیايستند. آناليز آمارهايی که از انتخابات مختلف در ايران داريم، نشان میدهد که اين رژيم میتواند روی حمايت حدود ۱۰ درصد از مردم حساب کند. اين نيرويی عظيم است، بويژه وقتی که با توانايیهای حيرتآور تبليغاتی روحانيون حاکم ترکيب شود. اين نيرو ناچيز است، اگر فضای سياسی شکننده شود و نيروهای دموکراتيک بتوانند بحران هژمونی در جامعهی ايران را به نفع خود حل کنند.
انديشهی کنار گذاشتن رژيم ايران از طريق نظامی سادهنگر و به شدت خطرناک است. بخش بزرگی از مردمی نيز که نيروی حامی رژيم نيستند، دخالت نظامی از بيرون را دخالت در کشور خود تلقی کرده، آن را نقض استقلال ايران دانسته و به مخالفت با آن برخواهند خواست. به نظر من ايالات متحدهی آمريکا در حل مسائل خود با رژيم ايران، نبايد هيچ لحظهای حساسيتها و خواستههای مردم ايران را از نظر دور دارد. فکر کردن به مردم ايران، از جمله ايجاب میکند که برای رفع کدورتهای تاريخی و سوِتفاهمها تلاش شود. مردم ايران نيز بايستی تصويری واقعی از ايالات متحده داشته باشند و به بازخوانی انتقادی تاريخ مناسبات با آمريکا بپردازند.
به نظر من کشورهايی چون ايران، برای حل اختلافهای واقعی يا سوءتفاهمهايی که ميان آنها و دولت ايالات متحده وجود دارد، میبايد توجه بيشتری به حس آزادیخواهی مردم ايالات متحده و حس همبستگی طبيعیای که آنان با آزادیخواهی، عدالتخواهی و استقلالطلبی دارند، مبذول کنند. بر سر حق همگانی برای دستيابی به سعادت و اين که سعادتمندی امتياز طبقات و ملل خاصی نيست و پايداری آن در گرو سعادت همگانی است، به سادگی میتوان توافق داشت. در همين جا لازم است بگويم که اين تصور غلط است که گويا درکی که مردم کشورهايی چون ايران از شادی و سعادت دارند، به کلی متفاوت از درک مردم آمريکا يا اروپاست. موقعيتهای وجودی انسانها اشتراکات و شباهتهای فراوانی دارند. احساس درد در ميان آدميان مشترک است و انگيزهها برای غلبه بر دردها و رنجها به يکديگر شبيه هستند. همه آرامش، آسايش و شادی میخواهيم و در صورت برخورداری از سلامت عقلی و پاکيزگی اخلاقی از جنگ بيزار هستيم. همه هر آنچه را که مانع حرکت آزاد ما و بيان آزادانهی عقايدمان میشود، بد میدانيم. فرهنگها و سنتهای مختلف باعث میشوند از مفهومهای مختلفی برای بيان خواستههايمان استفاده کنيم، تأکيدهای خاصی در پيگيری خواستههايمان داشته باشيم و طبعاً ملاحظات خاصی. اينها مانع دستيابی به راهحلهای مشترک و مشابه بر سر مسائلی که برای ساکنان کره ما مطرح است، نيست.
تجربهی تاريخ کشورها و ملتها نشان میدهد که در سير طولانی بلوغ يافتن خرد انسانی و درسآموزی نقادانه از رفتار های گذشتگان و به محک زدن انديشه های نو، واگرايی در شيوه های عمل و در حوزهی نظر تا حد زيادی جای خود را به همگرايی در اخذ و انتخاب مدلهای بهينه برای بهبود بخشيدن به حيات اجتماعی و سياسی و اقتصادی ابناء بشر، از هر قوم و نژاد، بخشيده است. يک نمونهی مثال زدنی در اين زمينه مفهوم تاسيس نظام سياسی با تکيه بر قانون اساسی است. تاريخ آمريکا با ايدهی تأسيس درآميخته است. مردم ايالات متحده شالودهی کشور خود را با انديشهی تأسيس پی ريخته و دستشان برای انتخاب ارزشها باز بوده است.
تجربهی تأسيس نظامی متکی به قانون اساسی در ايران معاصر نسبتا نوپاست و با انقلاب مشروطيت، که امسال صدمين سالگرد آن را جشن گرفتهايم، همراه بوده است. ما هنوز در حال تأسيس هستيم ، طبعاً از صفر نمی آغازيم و به عنوان ملتی کهن سال نمیتوانيم به ارزشهای پيشينيان خود بی تفاوت باشيم. ما در تاسيس گری در درون خودمان نياز به تفاهم داريم . انتظارمان از جهانيان نيز تفاهم است.
گفتيم که ما نيز در حال تأسيس هستيم. انقلاب ۱۳۵۷ ايران نتوانست ايدهی تأسيس در انقلاب ۱۲۸۵ را به درستی پی گيرد. قدرت سياسی و ايدئولوژيکی که بر آن غلبه يافت، مانع از آن شد که مردم ايران آزادانه راهها وشيوههای سعادتمند شدن خود را برگزينند. ايدئولوژی رسمی حکومت فقها در ايران، همهی انسانها را صغير میداند و معتقد است مردم بدون سرپرستی روحانيون رفتارهايی چون اطفال و ديوانگان دارند. به نظر حکومتگران، مردم وقتی صالح هستند که گوش به فرمان بالا باشند. تصور کنيد ايدهی "شبان-گوسفند" که ايدهی شناختهشدهای در کليسای مسيحی است، يکسر به جهان سياست انتقال يابد. هر انسان آزادانديشی فوراً نابهنجاری اين ايده را درک میکند. ايدئولوژی رسمی حکومت ما پياده کردن چنين ايده ای در حوزه سياست است. اين ايدئولوژی مخصوص جهان اسلام نيست. همهی اشکال بنياد گرايی – اسلامی، مسيحی، يهودی، سيک و هندو غيره – در تحقير مردم و رد و نفی حق آنان برای آزاد بودن اشتراک نظر دارند. مبارزهی آزادی خواهان با کسانی که مردم را بیشعور می دانند و بیشعور میخواهند، مردم را لايق آزادی نمیدانند، تحقيرشان میکنند و میخواهند به شکلهای مختلف، از نَرم گرفته تا سخت و خشن بر آنان سروری کنند، مبارزه ای در بُعد جهانی است و به کشور خاصی منحصر نمی شود.
ما در ايران در حال تفکر، جمع کردن نيرو، آگاهگری و کسب انرژی و شور برای تأسيس تازهای هستيم، نه از راه اعمال قهر، بلکه از راه يک مبارزهی دموکراتيک صلحآميز. ما در اين مبارزه به حمايت معنوی و اخلاقی همهی جهانيان خاصه مردم ايالات متحدهی آمريکا نيازمنديم. خواست اول ما اين است که صدای آزادیخواهی و صلح طلبی ما شنيده شود. خواست ما اين است که تصور نشود حاکمان بر جامعهی ما، کل جامعهی ما را نمايندگی میکنند. ما اميدواريم جهانيان دريابند، که دين حاکمان ما شاخصِ ديانت مردم ايران نيست. دينداران پارسا همگی با آزادیکشی و بيدادگری رژيم مخالفند و ميان ديانت با آزادی و حقوق بشر منافاتی نمیبينند. خواست ما اين است که آمريکا در طراحی هر سياستی در قبال رژيم ايران، به طور اکيد منافع جامعهی مدنی ايران را در نظر گيرد و با دقت ويژهای به سخنان نيروهايی از اين جامعه گوش دارد که نگران آن هستند که مبادا سياست مهار بحران، خود بحرانزا شده و به جنگ منجر شود. نگرانی نيروهای صلحدوست در ايران واقعی است. ما مطمئن هستيم که بروز جنگ تازهای در خاورميانه، اين بار در کشور وسيع و پرجمعيت ايران، هم فضای منطقه را آشفتهتر خواهد ساخت، هم جهان را ناآرام و نامطمئن خواهد کرد و هم شانس ما را برای يک تأسيسگری دموکراتيک و صلحآميز زائل خواهد نمود. اميد ما اين است که از نمونهی عراق به حد کافی درس گرفته شود.
بنياد گرايان با سوءاستفاده از احساسهای دينی، در صدد دامن زدن به جنگ ميان مسلمانان و مسيحيان اند. صلح طلبان آزادیخواه ايران و آمريکا، کل غرب و کل منطقهی خاورميانه و نزديک بايستی بنيادگرايان مسيحی و مسلمان و يهودی را منزوی سازند.
ما با تشنج طلبیهای رژيم ايران مخالفيم. در عين حال با ديپلماسیهايی در قبال اين رژيم نيز که ممکن است جنگ را به مردم ما تحميل کنند، مخالف هستيم. ما همچنين با سياست هايی از نوع تحريم اقتصادی که ضرر وفشار آن متوجه مردم ايران باشد، به هيچ روی موافق نيستيم.
ممکن و مطلوب آن است که مسائلی که بين دو کشور وجود دارد، از راه مذاکرهی مستقيم حل شود. هم به نفع ايالات متحده، هم به نفع ايران و هم به نفع صلح در منطقهی خاورميانه است که صلحطلبان جهان اسلام وجهان غرب به استفاده از اين امکانها رو آورند و اين کار را آن چنان علنی و در برابر چشم همگان صورت دهند که کارشکنی جنگ طلبان در اين زمينه نه به تشنجهای بيشتر، بلکه به انزوای بيشتر آنها منجر شود. آزاديخواهان ايران مخالف ديپلماسی پنهان هستند. ديپلماسی پنهان به ضرر مردم و مبارزات ما برای آزادی و حقوق بشر تمام میشود. ما در اين مورد که به هر نوع ديپلماسی پنهان با شک بنگريم، کاملا برحقيم. اگر دولت ايالات متحدهی آمريکا در منطقهی خاورميانه از هر گونه سياست پنهان اجتناب میکرد، به طور اکيد از تماسگيری با نيروهای مخالف حقوق بشر و پشتيبانی موضعی از آنها (مثلا در افغانستان در دهه ۱۹۸۰) خودداری می ورزيد و به منافع جوامع مدنی اولويت میداد، اکنون میتوانست ببالد که سياست خارجی موفقی داشته است. ما نيز در خاورميانه راضیتر و خوشبختتر از اکنون بوديم. جهان نيز کمتر در معرض خطر تروريسم قرار میگرفت.
بنيانگذاران ايالات متحده شجاعانه نظامی دمکراتيک در شکل جمهوری تأسيس کردند. مردم آمريکا برمبنايی استوار و قابل دفاع، به هيچ دولت خارجی اجازه نمیدهند به جای آنان و برای آنان رهبر و نظام سياسی برگزيند. لذا به مردم ايران هم حق خواهند داد که روا ندانند دولتی خارجی به جای آنان درباره نوع نظام سياسی و رهبرانش تصميم بگيرد و تعيين تکليف کند. اين گونه دخالتگری ناقض حق تعيين سرنوشت و طبعا نافی کرامت انسانی و غرور ملی مردمی با فرهنگی کهن است.
ما فکر میکنيم حکومت تهران در رابطه با ايالات متحده در نهايت در صدد پيشبرد يک معامله پشت درهای بسته است. حاضر است امتيازاتی بدهد و در عوض در درجهی اول مايل است که هيچ اعتراضی در مورد سياستهای سرکوبگرانهاش نشنود. ما نه جنگ میخواهيم و نه چنين معاملهای را. ما خواهان آنيم که دست رژيم ايران در سرکوب مردم ايران، در ايجاد تشنج در منطقه و در پيشبرد عظمتطلبی اتمی بازگذاشته نشود. عظمتطلبی اتمی، سياست خطرناکی است که رژيم ايران پيش گرفته است. خطر اين رژيم اما به اين سياست محدود نمیشود. خطر اصلی اين رژيم در آنجايی است که آزادی و حقوق بشر را به شديدترين شکل پايمال میکند، در کشور به نام دين آپارتايد جنسی برقرار میکند، اقوام و اقليتها را سرکوب میکند و هر نوع دگرانديشی را جرمی نابخشودنی میداند. مضمون آرزوهای اتمی رژيم، جاودانه کردن چنين سياست هايی است. غرب نبايستی در مذاکرات خود با حکومت جمهوری اسلامی ايران اين جنبهی موضوع را ناديده بگيرد. ما نمیخواهيم تشنجزدايی در مناسبات با ايران طبق الگوی ليبی پيش رود.
حکومت جمهوری اسلامی اکنون دستيابی به تکنولوژی غنیسازی اورانيوم را به مهمترين آماج خود تبديل کرده است. مخالفت غرب با تلاشهای اتمی اين حکومت نبايد صرفا به اين دليل صورت گيرد که تهران با غرب و بويژه با ايالات متحدهی آمريکا ضديت دارد. خواست ما اين است که غرب در اين زمينه از سياست دوگانهی خويش دست بردارد. کل منطقهی خطرخيز خاورميانه و نزديک بايد عاری از سلاحهای اتمی شده و هيچ حکومتی در اين خطه در مسير تبديل شدن به قدرت اتمی گام برندارد. مخالفت با روند خطرناکی که در منطقهی ما آغاز شده و حکومت جمهوری اسلامی نيز به آن دامن میزند بايستی بر زمينهی تلاش عمومی برای خلع سلاح جهانی صورت گيرد. سلاح های اتمی، ميکروبی و شيميايی آرامش و امنيت همگان، زيستبوم همهی موجودات زنده و در نهايت کل حيات را بر روی کرهی زمين تهديد میکنند.
جنبش آزاديخواهی در ايران آماده است تا برای تحقق اهداف خويش، عليرغم همه محدوديتهايی که با آن مواجه است، سهم خود را در راستای آگاهی بخشی به افکار عمومی در داخل و خارج کشور، فراهم آوردن زمينه ی تفاهم ميان گروهها و اقشار واقوام مختلف و تمهيد مقدمات به منظور برقراری نظمی دموکراتيک و عادلانه، با بالاترين درجه از تلاش و اهتمام در عرصه های عمل و نظر به انجام برساند. به گمان ما دولت امريکا در مقام مؤثرترين نيرو در صحنهی ارتباطات جهانی در زمانهی کنونی میتواند با اتخاذ مواضعی سنجيده و با پرهيز از اقدامات شتابزده و مبتنی بر ارزيابيهای غير دقيق از شرايط، به بهترين شکل و با کمترين هزينه برای جامعه ی جهانی و مردم ايران، به موفقيت نهضت آزاديخواهی مدد برساند.
من اکنون در جمع ايرانيان مقيم ايالات متحده به سر میبرم. آنان اکثرشان شهروند آمريکايند، تحصيلکردهاند و بر پايهی استانداردهای آمريکايی موفق هستند. اين موفقيت را هم مديون تلاش خود هستند هم مديون توانايی تحسينبرانگيز جامعهی آمريکا در پذيرش مهمان و مهاجر و رواداری فرهنگی. از اين بابت که دوستان من در اين جا آمريکا را همان گونه وطن خود میدانند که ايران را، بسيار خوشحالم. مايلم از مهماننوازی و مهربانی و صفای آمريکاييان تشکر کنم. جامعهی بزرگ ايرانيان در آمريکا سرشار از محبت به اين کشور هستند. آرزوی آنان، آرزوی مردم ايران و طبعا آرزوی من اين است که همهی مشکلات سياسی ميان دو کشور رفع شود و دو ملت را رشتههای دوستی به هم پيوند دهد.