یکشنبه 23 مهر 1385

آيا گشايشی در راه است؟! و آيا "حاج صدوق ها" به اشتباه خود پی برده اند؟! فرهاد جعفری


[email protected]

۱)
در ادامه ی يادداشت خواندنی «گاندی يا اسامه؟!»ی نويسنده ی محترم آقای «اسماعيل نوری علا» در همين پايگاه و در حاشيه ی اين پرسش ايشان که "چرا نوگرايان دينی حتی در هنگام تمايل برای تاسيس يک جبهه ی دموکراسی خواهی و حقوق بشر، باز هم وروديه ی «ديندار ايدئولوزيک بودن» را طلب می کنند؟ "؛ مايلم اين پرسش را از زاويه ای ديگر مطرح کنم:

«چرا دينداران ايدئولوژيک که حزب تشکيل داده اند؛ جرات به عضو گيری ندارند؟!»

نخست اين سه پيشفرض را در ذهن داشته باشيد:
الف) فقط دينداران اجازه و امکان قانونی تاسيس حزب دارند!
ب) تحت حاکميت هيچ" نوگرای دينی" يا "ديندار سنتی"، هيچ سکولاری اجازه ی تاسيس حزب ندارد!
ج) هيچ سکولاری هم نمی تواند به عضويت هيچ حزب دينداری درآيد!


۲)
آنچه در ايران "حزب" ناميده می شود (و من يکسره آنها را شبه حزب می دانم و می خوانم) تماما "انجمن هايی صنفی" يا "محفل هايی خانوادگی" هستند که حول يک محور و منفعت مشترک ، «شماری از دينداران ايدئولوژيک» را گرد يکديگر جمع کرده است:

_ «شبه حزب موتلفه ی اسلامی» بر گرداگرد «هيات های عزاداری دينی» تشکيل شد و همچنان به حيات خود ادامه می دهد!
_ آنچه به «شبه حزب کارگزاران» موضوعيت و موجوديت می دهد، رشته ای از منافعی ست که «خانواده» از آن برخوردار است!
_ «فرقه ی مجاهدين انقلاب اسلامی» متشکل از عده ی انگشت شماری از « سياستبازان ديندار»ی است که نه به کلی نوگرا و نه به کلی سنتی محسوب می شوند!
_ «شبه حزب مشارکت» متشکل از معدود «مسلمانان نوگرا»يی ست که در ساخت سياسی جا گرفته اند و به نوبت و به نحوی عادلانه و منصفانه، جای خود را با رقيب مسلمان سنتی خود در صدر و ذيل مجلس تعويض می کنند و نام اين کار را هم گردش نخبگان می گذارند!
_ «مجمع روحانيون» و «جامعه روحانيت» يک تشکل صنفی ست که «روحانی مسلمان بودن» شرط عضويت آن است!
_ «شبه حزب نهضت آزادی ايران» نيز حزبی «مکلا_مذهبی» ست!

ملاحظه می شود که بر خلاف همه ی موازين سياسی جهان معاصر که حزب را سازمانی تعريف می کند که هر شهروندی (به رغم همه ی اوصاف و خصايص اش که او را از ديگری متمايز می کند)، به محض پرداخت حق عضويت می تواند به عضويت آن درآيد؛ «وروديه ی شبه حزب ايرانی» فقط «پرداخت حق عضويت» نيست و شما برای عضويت در هر کدام از آنها می بايست واجد صفتی و خصوصيتی باشيد که «حزب و تحقيقات چی های حزب» بايد آن را پيشتر و پس از مراجعه به محله ی سکونت شما و تحقيق از در و همسايه يا از طريق گزينش و مصاحبه ی حضوری، تاييد کرده باشند!

می دانيد چرا؟!
چون در شرايط حال حاضر، «عضويت در يک حزب» به منزله ی «اضافه شدن بر فهرست هزينه های سالانه ی خانوار» نيست. نه فقط اينطور نيست، بلکه «عضويت در يک شبه حزب» امکانی ست که به ميزان قابل توجهی به «درآمدهای سالانه ی خانوار» می افزايد و تنها از اين طريق عضويت در سبه حزب هاست که می توانيد جايی برای خود در کاست اجتماعی و ساخت سياسی بيابيد و دائما آن را ارتقاء دهيد!

۳)
اما فقط «نشستن انحصاری بر گرداگرد سفره و برخورداری از خوان گسترده ی رانت حکومتی» نيست که «شبه حزب های ايرانی» را از رفتار «عادی، معمول و الزامی»ی هر حزب مدرن سياسی و اشتياق وصف ناپذير شان به «عضوگيری» می ترساند و «به وحشت می اندازد» !

اين خوان نعمت، آنچنان گسترده و پر برکت هست که چندهزار نفر ديگری را هم سير و نمک گير کند. بلکه آنچه « آنها» را می ترساند، چيزی جز اين نيست: « فقدان شهروندان خودی و قابل اعتماد به تعداد لازم» !

۴)
می دانيد چرا شبه حزب ها عضو نمی گيرند؟!
چون به خوبی از فرجام کار خود در صورت عضوگيری آگاهند. آنها همين حالا هم با معضل غريب و پيچيده ی نهادهايی به نام «انجمن های اسلامی دانشگاه ها» مواجه اند که اگر چه عنوان اسلامی را يدک می کشند اما:

انجمن اين دانشگاه سودای ليبرالی دارد، انجمن آن دانشگاه مارکسيست ارزيابی می شود. انجمن اين دانشگاه پاک سکولار است و فعلا «فقط پشت سر ابراهيم يزدی نماز می خواند»، انجمن آن دانشگاه پاک لائيک شده اند و «پشت سر ابراهيم يزدی هم ديگر نماز نمی خوانند» !

اين است که از همکاری شما (و البته فقط در ايام رای گيری ها و برای پوستر چسبانی) استقبال می کنند، اما حاضر نيستند برای تان «کارت عضويت» صادر کنند. تا مبادا پله پله خودتان را در سازمان شبه حزب بالا بکشيد و کاری بشود که نبايد بشود!

اين است که به محض برپايی کنگره «شعار و قول عضوگيری» می دهند، اما خيلی زود فراموش می کنند و پی اش را نمی گيرند!

اين است که از «فقر و مسکنت مالی شبه حزب» می نالند، اما حاضر نيستند عضو بگيرند تا از طريق دريافت حق عضويت، هزينه های خود را پوشش دهند! (البته اگر خوشبين و ساده لوح باشيم و ادعای نداری شان را بپذيريم ).

و .....

۵)
بگذاريد اعتراف کنم که:
«من ليبرال دموکرات» هم اگر دبير کل چنين شبه حزب هايی بودم، يعنی حزبم را بر مبنای نگره ی «خودی_غير خودی» بسته بودم و در باره ی «شمار خودی ها» ارزيابی دقيقی داشتم؛ محال ممکن بود که اقدام به عضوگيری کنم!

می خواهم بگويم:
وقتی تقريبآ «همه ی شهروندان خودی» ميان همين چند «شبه حزب خودی» تقسيم و توزيع شده اند؛ وقتی آنقدر «شهروند خودی» در جامعه موجود نيست که ثبات «طبيعت و طينت خودی_ غير خودی ی شبه حزب» را تضمين کند؛ وقتی به دليل اعمال سياست های نادرست حکومت يدر يک حد قابل اعتنا «شهروند خودی جديد»ی هم توليد نمی شود؛ عضو گيری ريسک بسيار بزرگی ست!

چرا که به سرعت شبه حزب را به لحاظ «محتوا و مفاد»ش و طبيعتآ «عملکرد و مواضع» اش چنان تغيير ماهيت می دهد و چنان از اين رو به آن رو می کند که ديگر از روز نخست اش تشخيص داده نخواهد شد. پس:
«همچنان و تا تثبيت پروژه ی حاکميت دوگانه، عضوگيری موقوف» !

۶)
باور کنيد اين منتهای آرزوی مجاهدين انقلاب است که عدد اعضايش را، اگر بتواند از «بيست و چند نفر» به «دويست و چند نفر» برساند و برای شبه حزب مشارکت يک روياست که «بيست و چند هزار عضو» داشته باشد.

اگر عضوگيری نمی کند، فقط از اين «برآورد مبتنی بر واقعيت» و «ارزيابی درست آنها» ناشی می شود که:
«جمعيت خودی ها ثابت است، اگر نگوييم که در حال کم شدن اند» !

۷)
در اين ترديدی نيست که:
«آنها» با تئوريزه کردن «نگره ی خودی_غير خودی» و سپس اعمال آن، آسيب های روحی، معنوی،اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سياسی زيادی به حقوق «ما شهروندان ايرانی» وارد کردند (مبارک شان!).

خواری، مضيقه و تحقير «ما» را خواستند و برای مدت ها به آن دست يافتند. به خيال آنکه «تحقير ما»، «عزت آنها» ست.
اما چه زود رسيد روزی که: «ما» را می جويند و نمی يابند!
و چون آقای گنجی، ناچار از شال و کلاه کردن به اروپا و آمريکا شده اند تا از ميان اتباع بيگانه، بلکه تعدای خودی بيابند و در «جبهه ی صلح طلبی نوگرايان دينی» عضوشان کنند!

اقدام آقای گنجی، صرف نظر از «کمبود اعتبار داخلی» از حيث برخورداری از حمايت جريان روشنفکری داخلی و تلاش برای جبران مافات از بازار فاينانس خارجی؛ صورت ديگری از همان «معضل شبه حزب ها در کمبود و فقدان شمار خودی ها» ست که به اين شکل خودنمايی می کند.

۹)
با اين حال؛ گويا که دارد اتفاقی می افتد! اين نکته را نبايد فراموش کرد که:
«پيش از هر تغييری در حوزه ی سياسی، تغييراتی از همان دست و در همان سطح در حوزه ی فرهنگی رخ می دهد تا زمينه ی آن تغييرات را فراهم نمايد».

يک سريال تلويزيونی که اخيرا از شبکه ی دوی تلويزيون ايران هر روزه و پس از افطار پخش می شود؛ يکی از به واقع «غريب ترين» و «حيرت انگيزترين» رويدادهايی ست که در ساليان اخير شاهدش بوده ام.

«آخرين گناه» اگر چه سريالی ماه رمضانی ست و به ظاهر بنای نگاهی نو به مفاهيم مذهبی دارد (و تا حدی هم در اين باره موفق بوده است) اما تازگی اش، تنها به همين نکته خلاصه نمی شود.

بلکه، آنچه اين سريال تلويزيونی را از همه ی نمونه های مشابه اش مستثنا می سازد، واقع بينی حيرت انگيزش در نگاه منصفانه به «خودی ها» و «غيرخودی ها» ست!

چرا که:
از ظاهر آدم ها، درون شان پيدا نيست. نه «ريش حاج آقای فخار» (يک عضو برجسته ی مافيای دارو) و چهره ی ظاهرپسندانه اش گواهی بر سلامت نفسانی اوست و نه «بی ريشی آقای دکتر فرهاد مودت» نماينده ی ناپاکی اخلاقی اوست!

نه «لب و دهان خشکيده از روزه ی حاج آقای فخار» گواه دينداری اوست و نه «لب و دهان با طراوت دکتر فرهاد مودت» نشان بی دينی او به شمار می رود.
(و جالب است که «چشم حقيقت بين»ی که به چشم دکتر مودت پيوند می خورد و او را به حقيقت اموری که در اطراف اش می گذرد واقف می کند؛ چشم يک«استاد دانشگاه »است و نه مثلا يک روحانی عارف مسلک يا جانباز جنگ. و مدير حراست يک مجموعه ی دارويی ی دولتی خطاب به مدير رياکار و جوان مجموعه که از طريق تظاهر به دينداری و فشارهای پشت پرده به قدرت رسيده می گويد: اگر همه چيز در سر جای خودش قرار بگيرد_يعنی دکتر مودت به کار خود بازگردد_ کارها درست می شود)

۱۰)
اگر مبنای رادار سياسی ساخت حاکم همانی باشد که تاکنون بوده:
«آدم بد» داستان (حاج فخار)، شخصی ست که از همه حيث و به ويژه از حيث ظاهر يک «خودی به تمام معنا» ارزيابی می شود. در همان حال«آدم خوب» داستان(دکتر مودت) از همه حيث يک «غير خودی به تمام معنا»ست.

اما «آخرين گناه» داوری ديگری درباره ی اين دو کاراکتر اصلی داستان دارد. و همين قاعده را در باره ی اغلب ديگر شخصيت های فيلمنامه نيز اعمال می کند. بدين ترتيب که:

«خوب و بد بودن آدم ها، هرگز از ظاهر شان و هرگز از رفتارهای مذهبی شان و هرگز از اسامی شان و هرگز از سطح طبقاتی شان و هرگز از دوری و نزديکی شان به ساخت حاکم و هرگز از سابقه ی ظاهرآ روشن شان پيدا نيست» !
(در صحنه ای از سريال؛ مدير حراست دولتی خطاب به "حاج صدوق" يک مامور ارشدش می گويد:آيا اخراج دکتر مودت کار درستی بود؟!. حاج صدوق در حالی که پشيمانی از چهره اش پيداست پاسخ می دهد: قبول کن که اگر يکصدم اتهاماتی که به دکتر مودت زده می شد درست بود، هر تصميم او به جان بسياری از مردم بستگی داشت)

با اين حال، ايراد عمده ای به داستان فيلم وارد است که تنها در صورت خاتمه يافتن اين سريال می توان با قاطعيت درباره اش سخن گفت. ايرادی که از جنبه ی توجيه رفتارهای خشونت آميز عليه مفسدين اجتماعی، بسيار خطرناک و نگران کننده است و معلوم نيست؛ داستان در پی رواج چه الگويی در باره ی مبارزه با فساد اقتصادی، اجتماعی و سياسی ست.

ارزيابی اين سريال و داستان اش، به گمانم وظيفه ی همه ی جامعه شناسان و روانشناسان سياسی_اجتماعی ست و بايد که اين «پديده ی بی سابقه در تلويزيون جمهوری اسلامی» را با دقتی مضاعف دنبال کرده و در وقت خود (در پايان سريال) آن را تبيين و «رمز گشايی» کنند.

اما تا آنجا که به من، به عنوان يک شهروند دموکراسی خواه مربوط است:
«رادار سياسی ساخت حاکم؛ به درستی و به نحوی باورنکردنی، در تلاش برای مرتفع کردن معايبی ست که آن عيوب به کاهش نگران کننده ی خودی ها انجاميده است» !

۱۱)
آيا گشايشی در راه است؟! و آيا "حاج صدوق ها" به اشتباه خود پی برده اند؟!

«آخرين گناه» به شما می گويد:
بله. منتظر باشيد! من در بهترين و پر بيننده ترين زمان پخش در حال آماده سازی و فضاسازی ی پيش از عملی شدن گشايش ها هستم. من در حال ترويج اين ايده هستم که: «در اشتباه بوديم و بزرگترين ضربه ها را از اعتماد به افراد نالايقی خورديم که پشت چهره ای مستحسن؛ همه ی فريبکاری و دنياپرستی شان را مخفی کرده بودند. ما به وضوح تنها مانده ايم. چون، خودمان خواستيم که تنها بمانيم. با اين حال ديگر نمی خواهيم تنها بمانيم».

اگر به واقع آنگونه باشد که من از تماشای«آخرين گناه» می فهمم:
پديدآورندگان «آخرين گناه» ؛ همه ی آن کسانی بودند که در اعتراض به پايمال شدن حقوق انسانی شان، راهی جز«تحريم رای گيری ها» برای شان باقی نمانده بود. راهی که «شهروندان غيرخودی» از دومين دور انتخابات شورای شهر برگزيدند و همچنان به آن وفادار مانده اند.

۱۲)
پيش از نوشتن بند ۹؛ عنوانی که برای اين يادداشت انتخاب کرده بودم اين بود:
«آنها» ديگر«ما» را نخواهند يافت!
اما امشب که از تماشای يکی ديگر از قسمت های اين سريال فارغ شدم و تصميم گرفتم چيزی درباره اش بنويسم؛ ترجيح دادم عنوانی را برای اين يادداشت انتخاب کنم که همچنان اميدی را در «ما» و «آنها» زنده نگه دارد:
آيا گشايشی در راه است؟! و آيا "حاج صدوق ها" به اشتباه خود پی برده اند؟!

اميدوارم در ارزيابی اين «پديده ی بی سابقه» اشتباه نکرده باشم و «آخرين گناه» شروع و نشانه ای بر «خاتمه ی دسته بندی ظالمانه ی شهروندان» بر اساس نزديکی و دوری به ساخت سياسی و بر اساس «ظاهر گمراه کننده» ی شان باشد.

و اميدوارم يک «انتخابات به مثابه انتخابات» که بزودی رخ دهد؛ همانجايی باشد که حاکمان «همه ی شهروندان» را با همه ی خصايص شان که به فرديت فردافردشان معنا می دهد، به رسميت بشناسند.

۱۳)
يکبار در يادداشتی تحت عنوان «در ميدان بهارستان؛ نه در پارک شهر يا هر کجای ديگر» (منتشر شده در سامانه ی ليبرال دموکرات به تاريخ سوم بهمن ماه ۸۴) نوشتم که :

... تجربه ی «انتخابات آزاد دور دوم شوراها» که از نمونه های استثنايی و منحصر به فرد برگزاری يک «انتخابات به مثابه انتخابات» بود نشان داد که از ديد شهروندان دموکراسی خواه ، «شوراهای شهر و روستا» به سبب «ماهيت اجتماعی تصميمات» اش؛ هرگز نمی تواند وعده گاه مناسبی برای «پيش آمدن ساخت سياسی به سمت شهروندان دموکراسی خواه» و پيش آمدن متقابل شهروندان دموکراسی خواه به سمت ساخت سياسی باشد.
سردی و رخوت بی مانندی که بر اين «تنها انتخابات سال های اخير» حاکم بود (و خوشبختانه اعتماد به نفس چپ سياسی را از او گرفت) به روشنی نشان داد که:
آنچه موجب خواهد شد تا ساخت سياسی بتواند ذخيره ی مقبوليت خود را تا حد قابل ملاحظه ای افزايش دهد، فقط و فقط باز شدن درها در «سطح راضی کننده ای از حوزه ی تصميم گيری های سياسی» ست که می تواند «عقب نگه داشته شدگی ی عامدانه ی شهروندان دموکراسی خواه» را به گونه ای جبران کند که؛ در پيشقدم شدن برای نزديکی به ساخت سياسی ترديد ها را کنار بگذارند ......

اکنون نيز تکرار می کنم که به زعم نگارنده:

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


«ما» و «آنها» تنها در يک نقطه می توانيم چنان به هم برسيم که «در موضعی تقريبآ و نسبتآ برابر» قرار گيريم و بر بی عدالتی ها و ناروايی های پيشين، چشم بپوشيم.

و آن يک نقطه؛ تنها «ميدان بهارستان» (انتخابات دوره ی هشتم پارلمان) است، نه هيچ کجای ديگر!

۱۴)
در بند ديگری از همان يادداشت نوشته بودم:
.....به عنوان يک شهروند دموکراسی خواه، بسيار خوشتر دارم که مسير تحولات دموکراتيک کشورم از طريق تصميم گيری ارادی نخبگان حاکم و «تن دادن آگاهانه» ی آنان به «مناسبات دموکراتيک» و قواعد مسلم «رقابت جوانمردانه ی سياسی» صورت پذيرد تا، از هر طريق ديگر .....

هنوز؛ چنين فکر می کنم و به رغم اخبار بد و نشانه هايی که چنين تحولی را تاييد نمی کنند، همچنان اميدوارم. چرا که «ما» : پيش از هر وضعيت ديگر، در باره ی «روياهای خود و تحقق آن از طريق روش های خردمندانه و مسالمت آميز» مسئوليم. همچنان که «آنها» در اين باره مسئول اند!

«اميد» آخرين چيزی ست که يک انسان مسئول معاصر، از دست می دهد.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آيا گشايشی در راه است؟! و آيا "حاج صدوق ها" به اشتباه خود پی برده اند؟! فرهاد جعفری' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016