کيهان لندن/ ۱۱ ژانويه ۲۰۰۷
www.alefbe.com
در جمهوری اسلامی به جای «تبعيد» از «مهاجرت» حرف می زنند. گمان نمی رود کسی تفاوت اين دو را در اجبار و اختيار نداند. برای من به عنوان روزنامه نگار، تفاوت تبعيدی و مهاجر در اين پرسش نمود می يابد: آيا حق دارم هر آنچه را اينجا می نويسم، آزادانه در آنجا بنويسم؟ اين پرسش ساده را هر تبعيدی که به فعاليت سياسی و فرهنگی مشغول است می تواند درباره خويش مطرح کند و پاسخ منفی را بگيرد. پس چه چيز تغيير کرده که برخی تبعيديان پيشين را به مهاجران در حال رفت و آمد و برخی ديگر را به خارج کشور می راند؟ مگر نه اين است که نه تغيير شرايط در ايران بلکه تغيير اين افراد و بازگشت آنها به اصل خود و دست کشيدن از آنچه ظاهرا هرگز به آن اعتقادی نداشته اند، امکان تبديل تبعيد به مهاجرت را فراهم آورده است؟ همه آنها آهسته می روند و آهسته می آيند تا گربه جمهوری اسلامی شاخشان نزند. آنهايی هم که نه در دولت احمدی نژاد، بلکه در دولت خاتمی (يعنی دولت خودشان!) به مهاجرت آمده اند، اهداف ديگری را دنبال می کنند. معمولا فعالان سياسی و اجتماعی در زندگی خود دست کم يک ساعت صفر يا همان ساعت دوازده نيمه شب دارند که در آن هر سحر و جادويی که چشم ها را مجذوب آنها کرده بود، ناپديد می شود و حقيقت آنها به نمايش در می آيد.
توبره و آخور
سالهاست عده ای می روند و باز می گردند. سالهاست عده ای می آيند و باز نمی گردند. آنهايی که می روند، قصد ندارند آنجا بمانند و پس از مدتی باز می گردند تا در رفاه سياسی، اقتصادی و هم چنين آرامش روانی اينجا به زندگی خود ادامه دهند. اغلب اين افراد ادعايی ندارند ولی آنهايی که به اسم شاعر و نويسنده و هنرمند و حتی فعال و کوشنده سياسی بليط دو سره گرفته اند، می روند تا در آنجا «ديده» شوند (اميدوارم غلط چاپی کار دست ما ندهد اگرچه منظور را دقيق تر می کند!) آنها از اينکه در خارج کشور کسی آنها را نمی بيند دلخورند. غافل از اينکه در ايران هم پس از آنکه روزنامه های مجاز و خبرگزاری های وابسته، که به اعتراف خودشان علاوه بر سانسور حکومتی دچار خودسانسوری شديد نيز هستند، چون ليمو عصاره رقيق و بی مقدار اين «مهاجران» را کشيدند، مانند دستمال مستعمل آنها را به گوشه ای پرت می کنند، چرا که در اين مدت آنقدر نويسنده و شاعر و هنرمند در بازار مکاره فرهنگ و هنر رژيم (با ذبح اسلامی) يافت می شود که کسی منتظر نيست تا کسی از اينجا برود و برای آنها هنرنمايی کند يا شعر بخواند و قصه بگويد. فقط بايد از اين «مهاجران» خواهش کرد بررسی هنر و ادبيات در تبعيد را بگذارند به عهده آن افرادی که حاضر نيستند به قيمت ذبح اسلامی ديده شوند و حاضر نيستند در ازای «حقوق خوب» برای اپوزيسيون، و اگر نشد برای حکومت قلم بزنند و هنرنمايی کنند. اينان حتا اگر شخصيت های بسيار برجسته ای هم می بودند، باز هم هيچ تأثير مثبتی بر فضای سياسی و فرهنگی داخل کشور نمی داشتند چه برسد به آن که برای «ديده» شدن، حاضرند رشته آنهايی را که در تمام اين سالها در شرايط غم انگيز و محنت بار جمهوری اسلامی، در نور روزنه ای، به فعاليت مشغولند، پنبه کنند.
و اما برخی از چهره های شناخته شده که آمده اند و باز نمی گردند، برای اخلال و شيطنت و به در آوردن ميدان سياسی خارج از کشور از دست مخالفان دمکرات رژيم آمده اند و البته از مواهب اروپا و آمريکا، از همه نظر، سود می برند، وگرنه بر اساس آنچه تبليغ می کنند، بايد می رفتند فلسطين يا سوريه! ولی آنها اينجا نشسته اند و مسائل ايران و خاورميانه و جهان را، به جدی يا مسخره، حلاجی می کنند. همان کاری که در جمهوری اسلامی نيز به آن مشغول بودند. تفاوت اما در اين است که اينجا می توانند هم از آخور رژيم بخورند و هم از توبره مخالفان، و گذشته از جايزه هايی که به پاس چيزهايی که نداريم به آنها می دهند (حقوق بشر، آزادی بيان و...) چشم و گوش شان همه جا هست تا اگر بودجه ای برای «کمک به روند دمکراسی» در ايران در نظر گرفته می شود، دستشان را دراز کنند. به قولی، اين نوع ياری به «روند دمکراسی» اگر برای مردم ايران نان و آب نشد، ولی برای خيلی ها هم نان و آب شد و هم کمک خرج جمهوری اسلامی! و اگر همين طور ادامه بيابد، يعنی «شاخه خارج از کشور جمهوری اسلامی» منابع مالی «تغيير» را بگيرد و خرج «اصلاح» کند، بايد يقين داشت که زندگی نسل بعدی اين مبارزان راه دمکراسی نيز تأمين خواهد بود!
در اين ميان فضای سياسی و فرهنگی خارج از کشور که پيش از مهاجرت آنان از سطحی برخوردار بود که می شد آن را جدی گرفت، با فعاليت اينان به زبان «بلواری» يعنی پايين ترين سطحی که در غرب برای يک رسانه قائل هستند، کاهش يافته است. برخی هنرشان اين است که به امثال خامنه ای دشنام های «ناموسی» بدهند و قربان صدقه امثال خاتمی بروند تا بلکه «جبهه اصلاحات» تقويت شود. برخی هم که جوانی شان با آغاز جمهوری اسلامی مصادف شده و يا «فرزندان برومند انقلاب» هستند، به جای تلاش برای آشنايی با سياست و فرهنگ واقعی جوامع آزاد و جنبه های مثبت و منفی آن، ظاهرا به تماشای خيالات هاليودی بسنده کرده و از آنها می آموزند. اينان پيش از هر کار، مصداق مجسم تئوری های جنسی فرويد می شوند که اين اواخر دوباره روانکاوان را به خود مشغول کرده است. اينان با فخرفروشی «قوه باه» به يکديگر، جبران مافات می کنند و نمی دانند مسائل جنسی آنها نيز درست مانند مذهب شان امری خصوصی، فردی و شخصی است و به عرصه عمومی ربطی ندارد. در غرب بر سر مذهب درست مانند مسائل جنسی بحث می شود، ليکن کسی درباره مذهب و مسائل جنسی فلانی و بهمانی و يا خودش به تبليغ و مباحثه نمی پردازد! امکان ندارد در غرب کسی را بيابيد که «روشنفکر» و متعلق به عرصه سياست و فرهنگ و ادب باشد، ولی رفتار فردی و اجتماعی اش مانند اين مهاجران تازه به دوران رسيده باشد. افراد مشابه اين مهاجران البته در اينجا کم نيستند، ليکن به عرصه سياست و فرهنگ و هنر تعلق ندارند. جای خود و مخاطبان خود را دارند. تنها در فرهنگ ساخت جمهوری اسلامی و هم چنين سياست هزاران ساله يک جامعه سرکوبگر و سرکوب شده است که هيچ چيز در جای خود نيست. تنها در چنين فرهنگی است که فيلم حريم خصوصی افراد، ميليونها بيننده می يابد بدون آنکه وجدان کسی آسيب ببيند. شايد هم لازم است عفونت و چرک جمع شده در اين ملت، درست مانند انقلاب اسلامی که پس از هزار و چهارصد سال بيرون زد، بيرون بريزد تا بلکه جامعه راه بهبود در پيش گيرد. مسئله اما اينجاست که ملت بد وجود ندارد. اين رهبران بد هستند که ملتی را به انحطاط و قهقهرا می کشند.
«زن» و پول
باری، گفتم که «شاخه خارج از کشور» جمهوری اسلامی در واقع آن بخش از فعاليت هايی را که سفارت خانه های جمهوری اسلامی، پس از گذار از مرحله ترور به تبليغات سياسی و فرهنگی، نمی توانند انجام دهند، بر عهده گرفته است. جيره اعضای آن نيز از هر دو طرف، يعنی هم مردمسالاری دينی و هم دمکراسی غربی، پرداخت می شود. نوش جانشان!
دوست نازنينی که طرفدار اصلاحات و مقوله بردباری بود و آنقدر زندگی نکرد تا سرنوشت اصلاحات اسلامی را ببيند، هميشه با خنده و طنز می گفت: «اين دستگاه هايی که از نقطه ضعف آدمها استفاده می کنند و با زن و پول آنها را می خرند، چرا هيچ وقت سراغ ما نمی آيند؟!» من از اينکه می گفت «زن و پول» خوشحال می شدم چرا که معلوم می شد معمولا اين آقايان هستند که می توان با اين چيزها آنها را تطميع کرد. آخر کدام زن را می توان با «مرد» خريد؟! (شايد هم بشود! من نمی دانم). در عين حال آن دوست عزيز به خوبی می دانست آن دستگاه ها به سراغ کسانی می روند که می دانند نه تنها جواب منفی نخواهند شنيد، بلکه از ابتکارات سياسی و فرهنگی آنها نيز بهره مند خواهند شد.
من از خودمان و با تبعيد و مهاجرت و تلاش برای خنثی ساختن فعاليت دمکرات های خارج از کشور شروع کردم، تا به اين نکته برسم که چرا دمکرات های راست و چپ، ليبرالها و سوسيال دمکراتها، در جمهوری اسلامی نمی توانند جايی داشته باشند. و چگونه افرادی که دچار توهم فعاليت، آن هم چپ، در جمهوری اسلامی هستند، از آنجا که نمی توانند تغييری مثبت در اين رژيم به وجود آورند، مجبورند حتی از مطالبات حداقل کوتاه بيايند تا بتوانند در چهارچوب رژيم جای گيرند. و چگونه رژيم با همکاری خواسته يا ناخواسته، مستقيم و نامستقيم تبعيديانی که به مهاجر تبديل شده اند و مهاجران نورسيده ای که قصد دارند فضای تبعيد را آلوده سازند، در پی تحريف اين مفاهيم است تا بدل آن را به مجموعه سياسی بی لياقت و سرسپرده خود بيافزايد. برای پيشبرد اين امر استفاده از هر وسيله ای مجاز است: از سر فرو بردن در توبره و آخور هر دو، تا زن و پول و آلودگی اقتصادی و تطميع سياسی و ابزار ديگری که شايد به فکر نگارنده نرسد. همه اينها واقعی است و همواره در کشورهای مختلف نقش بازی کرده اند. در عصر تکنولوژی ارتباطات همه چيز معمولا با تلفن شروع می شود...
ادامه دارد