چهارشنبه 27 دی 1385

ساعت صفر، چرا دمکرات ها در جمهوری اسلامی نمی توانند جايی داشته باشند؟ (۲)، الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن / ۱۸ ژانويه ۲۰۰۷
www.alefbe.com

باری، در عصر تکنولوژی ارتباطات همه چيز معمولا با تلفن شروع می شود. گاهی مستقيم تماس می گيرند. گاهی از خانواده شروع می کنند. چراغ سبز می دهند. اگر ببينند طرف به هيچ صراطی مستقيم نيست، دست بر می دارند و تلاش می کنند در اطرافيانش کسی را بيابند که بتوانند از طريق او بر وی تأثير بگذارند و يا از نقاط «ضعف» و «قوت» وی باخبر شوند و عليه اش «مدارک» جمع کنند. ليکن به محض اينکه نرمشی احساس کنند، پيگيری کرده و تماس هايشان را ادامه می دهند تا مقصود حاصل شود.

ترور افکار
اگر توجه خود را بر روی شرايط کنونی ايران متمرکز کنيم، آنگاه خواهيم ديد اگر طرف مورد معامله (که به خيال خود فکر می کند وارد «مذاکره» با «جناح اصلاح طلب» شده است) انگيزه سياسی (مثلا طمع فعاليت سياسی در ايران) و يا انگيزه اقتصادی (مانند درگير بودن خود يا افراد خانواده اش در تأمين گذران زندگی و يا حتی در معاملات کلان اقتصادی) داشته باشد، تلاش ها زودتر به نتيجه می رسند. در عين حال برخی پيشنهادات به ويژه آدم هايی را که از يک سو دچار خودفريبی هستند، و از سوی ديگر نظرات خود را نه بر واقعياتی مانند بنياد ايدئولوژيک اين نظام و قانون اساسی و رفتار عينی آن، بلکه بر تحليل های بی پايه خود که حتی با داده های مستند آماری نيز نمی خوانند قرار داده اند، به شدت وسوسه می کنند. در چنين حالتی خط سياسی آنها هرگونه همکاری را آسانتر می کند به طوری که هر نوع همکاری را می توان به عنوان تلاش برای پيشبرد خط سياسی خويش ابتدا برای خود و سپس برای ديگران توجيه کرد. اين خط سياسی و وسوسه اين نوع همکاری يا مذاکره گاه به پايان خونين می انجامد. از تار و مار خشن رهبران و اعضای حزب توده ايران که مجاز بودن نشريه خود را نشانه وجود آزادی در جمهوری اسلامی و همکاری خود با آن را بيانگر مقبول بودن خويش نزد نظام می دانستند، تا فرار رهبران سازمان فداييان خلق ايران اکثريت که البته کمتر خوش خيال بودند ولی در عوض اعضا و کادرهای شان در سه وعده سال های ۶۳ و ۶۵ و ۶۷ به زندان افتادند و اعدام شدند، نمونه هايی نيستند که به اين زودی فراموش شوند.
در خارج نيز از ترور عبدالرحمن قاسملو رهبر حزب دمکرات کردستان در وين و رهبران بعدی همين حزب در برلين تا ترور فجيع فريدون فرخزاد در حومه شهر بن، به مثابه يک هنرمند روشنفکر و کاملا سياسی، همگی بر زمينه خوشباوری و ساده انديشی و تحليل غلط امکان موفقيت يافتند.
پس از سال ۶۷ نيز حذف خونين مخالفان در ايران با قتل فجيع داريوش و پروانه فروهر و قتل های زنجيره ای نويسندگان و شاعران ادامه يافت. در خارج اما استراتژی جمهوری اسلامی که از دوران رياست جمهوری رفسنجانی شکل گرفت و سپس در دوران خاتمی گسترش يافت، نه بر ترور افراد، بلکه بر ترور افکار قرار گرفت. ترور افکار کم خطرتر است و می تواند به همان نتيجه برسد. برای اين ترور آنها حتی خود را منتقد حکومت و همفکر مخالفان نشان می دهند تا از يک سو مانند موريانه افکار را از درون تهی سازند و از سوی ديگر سرنخ جريان مخالف را در دست گيرند. وقتی فکر تهی شد، وقتی سرنخ به دست آنها افتاد، ديگر به تلاش برای همراه ساختن افراد نيازی نيست.

يک نمونه مستند
در خاطرات حمزه فراهتی به نام «از آن سالها و سالهای ديگر» نيز می خوانيم فردی به نام نادر صديقی (نام مستعار) در دوران رياست جمهوری رفسنجانی (۱۳۷۰) به خارج اعزام شد تا در تماس با تبعيديان آنها را تشويق به بازگشت کند. اين فرد که از دار و دسته سعيد حجاريان در «بنياد مطالعات استراتژيک» بود، در دوران رياست جمهوری خاتمی به گفته خودش (از يک منبع خصوصی و تصادفی) مشاور مطبوعاتی وی شد و سياست تماس با تبعيديان با همکاری فعال وزارت اطلاعات ادامه يافت. البته طرح اين موضوع جديد نيست، ولی از آنجا که در کتاب فوق تدوين شده است، می توان با اطمينان به آن استناد کرد.
فراحتی می نويسد نادر صديقی در يک تماس تلفنی به او گفت شماره تلفن اش را از «بچه های اطلاعاتی» گرفته و می خواهد «راجع به مسائلی حضورا» صحبت کند. توجه داشته باشيد که «بچه های اطلاعاتی» همان افرادی هستند که موقع اين تماس تلفنی فقط سه سال است از دستگيری و بازجويی و تيرباران های سال ۶۷ فارغ شده اند و تا شش سال بعد در رياست جمهوری رفسنجانی به خدمت مشغولند و تازه در سال ۱۳۷۶ با روی کار آمدن خاتمی است که ظاهرا و به ادعای خود نظام، محافلی در وزارت اطلاعات پيدايشان می شود که محفلی از آنها سينه فروهرها را دشنه آجين می کند و محفلی ديگر با دستگاه شنود به آنچه در خانه داريوش و پروانه فروهر می گذرد، گوش می دهد!
فراهتی با تعجب از فرد ناشناس می پرسد: «مثلا چه مسائلی؟» و جواب می شنود: «مثلا درباره بازگشت مهاجرين به ايران». حمزه فراهتی که تجربه سنگين زندگی سياسی و اجتماعی را پشت سر دارد پاسخی نمی دهد و از او می خواهد تا سه روز بعد زنگ بزند. در اين سه روز فراهتی با «بيش از هفتاد نفر صحبت و از آنها نظرخواهی کرد. از جمله در جلسه ای چند ساعته با حضور بيش از ده نفر از دوستانش که عمدتا از کادرهای مؤثر سازمان [فداييان اکثريت] بودند و هنوز در يکی از اقامت گاه های پناهندگان در برلين سکونت داشتند، موضوع را طرح و نظر آنها را خواست. با وجود اينکه از فعاليت در تشکيلات کناره گرفته بود، از طريق دکتر فردوس، يکی از دوستانش، که هنوز در تشکيلات فعال بود، سازمان را نيز در جريان گذاشت. به جز يک نفر که نظر ممتنع داشت، بقيه تماما موافق رفتن و صحبت کردن با فرد مزبور و مطلع شدن از نظرياتش بودند. به اين ترتيب تصميم گرفت به ديدن نادر صديقی برود».
نادر صديقی در موعد مقرر زنگ می زند و يک روز بعد، آنها يکديگر را در اتاق صديقی در هتل «ويلمرزدورف» ملاقات می کنند. «علاوه بر صديقی، فرد ديگری نيز در ملاقات شرکت داشت. در همان برخورد اول متوجه شد که آن دو تفاوت های زيادی با هم دارند. برخورد صديقی که معلوم بود نفر اصلی و مسئول است، عادی، مؤدبانه و سنجيده بود. از آنجا که در صحبت هايش از اصطلاحات خارجی استفاده می کرد، می شد حدس زد که دانشگاه ديده و احتمالا تحصيل کرده خارج کشور است. نفر ديگر، رفتاری خشک، خشن و غيرمؤدبانه داشت و از اظهارات و نحوه صحبت کردنش معلوم بود که خام، قشری، متعصب و نياموخته است». اين پرسش که چرا اين دو نفر با اين تفاوت آشکار برای انجام مأموريتی به اين مهمی آمده بودند، خود بسيار جالب است. مأموريتی که نمی توانست سر خود و بدون رضايت دستگاه حاکمه، از رهبری و رياست جمهوری تا وزارت خارجه و وزارت اطلاعات باشد (وگرنه آن «متعصبه» می رفت خبر می داد!) آيا آنها نقش دو «جناح» را بازی می کردند؟! يا در نقش بازجوهايی رفته بودند که برای رسيدن به يک هدف مشترک، يعنی شکستن زندانی و اعتراف گرفتن، يکی می زند و لت و پار می کند و ديگری سيگار و چای تعارف می کند؟!
به هر روی، صديقی پس از اشاره به درس گرفتن از تاريخ و دوران سازندگی در ايران و احتياج به افراد تحصيل کرده می گويد: «آنهايی که پرونده سنگينی ندارند، مخصوصا زنها و بچه ها که اکثرا به دلايل خانوادگی مهاجرت کرده اند، می توانند به ايران سفر کنند» و «حداقل می توانم اين قول را بدهم که از نظر دولت [دولت رفسنجانی] کسانی که به ايران سفر می کنند، اگر پرونده سنگينی نداشته باشند، دچار مشکل نخواهند شد. حکومت تصميم به مدارا دارد... با توجه به مشکلات موجود در ايران، نمی خواهم بگويم برگرديد و بمانيد، اما حداقل، کسانی که مايل باشند، می توانند رفت و آمد کنند و اگر خواستند بمانند». باز هم يک پرسش «فنی» پيش می آيد: «زنها و بچه ها» و بسياری از تبعيديانی که به دليل اخراج از دانشگاه ها نتوانستند تحصيلات خود را ادامه دهند و در اينجا نيز زندگی معمولی و بدون سرمايه دارند چه کمکی به «سازندگی» می توانستند بکنند؟ و اصلا چگونه با «رفت و آمد» اين نوع تبعيديان می توان در «سازندگی» ايران شرکت کرد؟! کمی پايين تر البته دم خروس اين تماس معلوم می شود ولی آيا همين نشان نمی دهد که هدف از اين نوع تماس ها چيزی جز تطميع و دو سه دسته کردن تبعيديان نبوده و هنوز هم نيست؟
حمزه فراهتی به درستی همان پاسخی را به نادر صديقی می دهد که می توانست در همان تلفن نخست بگويد و با خيال آسوده تلفن را قطع کند: «اگر در گفته هايتان جدی هستيد، لازم نيست از تک تک مهاجرين دعوت به بازگشت کنيد. سعی کنيد وضعيتی در داخل کشور به وجود بياوريد که آنها بدون دعوت و در عين حال بدون احساس خطر چمدان هايشان را ببندند و راهی خانه هايشان بشوند. اگر چنين تغييری حاصل بشود، مطمئن باشيد که خبرش به گوش همه خواهد رسيد. حتی لازم نيست برای مهاجرين کار و امکانات فراهم کنيد». دقت می کنيد؟ معلوم می شود صديقی برای جلب مهاجرين قول کار و امکانات هم داده است! وگرنه چرا بايد فراهتی با قيد «حتی» از «کار و امکانات» صحبت کند؟ نام اين قول و ترجمه صريح آن همان تطميع يا خريدن است. داد و ستدی است که در آن همه چيز را، يعنی شرافت و وجدان و انديشه خود را، می دهيد و در عوض چيزهايی مانند اتومبيل، خانه، کار يا مقرری ماهانه و حتی چه بسا شما يا اعضای خانواده تان معاملات ميليون دلاری به دست می آوريد. بعد هر جا نشستيد با خوشحالی تعريف می کنيد اوضاع خيلی تغيير کرده! به مبلغ سيار يک رژيم خودکامه تبديل می شويد که شما را اخته کرده است و هر جا نشستيد تعريف می کنيد که روپوش خانمها چقدر تنگ و کوتاه شده، مشروبات الکلی همه جا پيدا می شود، پارتی های آن چنانی برگزار می شود و دختر و پسر دست يکديگر را می گيرند و در شمشک و ولنجک چه کارها که نمی کنند و... مفهوم آزادی را، آزادی سياسی و آزادی بيان و آزادی فردی و اجتماعی را، آنقدر مبتذل می کنيد که عرق شرم بر پيشانی می نشيند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

برای آنها که به اين داد و ستد می گويند «عاری» (اصطلاح احمد شاملو) پيشنهاد نان و آبداری است و برای آنها که می گويند «نع» اصلا درک پذير نيست چگونه هستی و وجود يکباره خود را که هيچ حکومتی را بهای پرداخت آن نيست، می توان چنين سخيف و ارزان فروخت.
حمزه فراهتی با رد دعوت صديقی در دفاع از ياران تبعيدی خود می گويد: «اينها آدم های خودساخته ای هستند و بزرگترين ثروتشان شرافتشان است. اين ثروت را زمين نخواهند گذاشت. وی به صديقی می گويد اگر در برنامه شان جدی هستند بروند و با افراد «مؤثر و تصميم گيرنده» تشکيلاتی تماس بگيرند و بعدها، پس از يک تلفن ديگر، قاطعانه از آنها می خواهد با وی تماس نگيرند. از آنها ديگر خبری نمی شود. ولی چه بسا همان زمان، يا بعدها، با افراد «مؤثر و تصميم گيرنده» تشکيلاتی تماس گرفته باشند. همه که صداقت حمزه فراهتی را ندارند تا درباره اش با دوستان خود صحبت کنند.

...ادامه دارد

Copyright: gooya.com 2016