یکشنبه 22 بهمن 1385

خاطرات ابراهيم يزدی: از پاريس تا علوی، آفتاب

ابراهيم يزدی
در تهران شورای انقلاب با بختيار توافق کرده بودند که بختيار به پاريس بيايد و به آيت‌الله خمينی گزارش دهد و "بگويد حالا در اختيار شما هستم، چه می‌فرماييد؟" در توافق چند احتمال مطرح شده بود: يکی اينکه وقتی به آنجا می‌رود آقای خمينی نخست وزير ماندن او را بپذيرد. ديگر اينکه بگويند: "نه، اما به همراه آقای خمينی به تهران برگردد و دولت تشکيل شود و او هم بشود يکی از وزيران". يا اينکه هيچ سمتی به او داده نشود. همه اينها يکی يکی مطرح شد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

آفتاب ـ ‌مهدی نياکی: ‌دهکده‌ای دورافتاده در جنوب پاريس، ‌مرکز سياسی جهان؛ روستايی که زير درختهای سيبش آنقدر روحانی فرهمند را نگه داشت تا او را به عنوان رهبر يک انقلاب تمام عيار پای پله‌های هواپيمای ايرفرانس بدرقه کند. بامداد روز دوازدهم بهمن‌ماه دهکده از شور و شر افتاده‌ بود. اما آنگاه که ميهمان نوفل ‌لوشاتو دست در دست خلبان فرانسوی از پله‌های هواپيما پايين می‌آمد و قدم بر خاک پايتخت دلهای بيقرار می گذاشت، کمتر کسی به ياد می‌آورد که دهکده تنها چقدر آرام و سوت و کور است...

اين بار يکی از ميهمانان «دهکده انقلاب» و از همراهان آيت‌الله از ۱۶ روز پرالتهاب نوفل لوشاتو ـ از ۲۶ دی تا ۱۲ بهمن ـ می‌گويد. از حال و هوای «آيت الله» و همراهانش؛ وقتی که خبر رسيد ساکن چند ده ساله سعدآباد تهران را به مقصد آسوان ترک کرده است و در پايتخت انقلاب ايران ديگر کسی ترديدی نداشت که ميهمان نوفل لوشاتو را «امام» بخواند.

در اين گفت و گو از بعدازظهر ابری نوفل لوشاتو پرسيده‌ام که «امام» روی پله‌های خانه ويلايی ايستاده ‌است و در حلقه خبرنگاران از رفتن شاه ايران که حالا ديگر ميهمان «انور سادات» شده‌ سخن می‌گويد و تيتر فردای همه روزنامه‌های چاپ پاريس را می‌دهد: « به ايران بازمی‌گردم».

دکتر ابراهيم يزدی عضو شورای انقلاب ۵۷ و وزير امور خارجه دولت موقت مهندس مهدی بازرگان در خانه‌اش در شمال تهران نشسته ‌است و پيش از ورود من کتاب تازه منتشرشده «جيمی کارتر» را می‌خواند: «فلسطين؛ ‌صلح ‌نه آپارتايد». تنها رييس ‌جمهور ايالات متحده که نامش با بسياری از تحولات پرالتهاب نيمه دوم سال ۵۷ گره خورده ‌است.

يزدی اگرچه چهره‌اش با بيست و هفت سال پيش تفاوت کرده اما هنوز وقتی روزهای همراهی با امام در دهکده کوچک پاريس را روايت می‌کند گويی تنها چند روزی از آن رويداد گذشته ‌است. اين گفتگو تماما حاوی خاطرات دکتر يزدی و درحقيقت يک مستند نوشتاری تاريخی است؛ قسمت‌هايی از تاريخ که بخشهايی از آن در اسناد ديگر آمده و بخشهايی هم تازگی دارد. تاکيد می‌کنم که اين گفتگو صرفاً در افق «تاريخ‌» و بازکاوی تحولات مهم روزهای پرالتهاب منتهی به انقلاب اسلامی انجام شده و ديدگاه‌های سياسی ابراهيم يزدی يا هيچ گروه ديگری، هدف يا معيار نبوده است. گفت و گوی مرا بخوانيد:

***

آقای دکتر يزدی. ابتدا ممنونم به خاطر وقتی که به ما داديد. قبل از ورود به بحث پاريس، شما پيش از آن در آمريکا بوديد؟ چه شد که به پاريس رفتيد و چه وقت؟
*‌برای پاسخ به سوال شما بايد کمی به عقب برگردم. سر‌آغاز اين تغيير و تحولاتی که منجر به سفر آيت‌الله خمينی به پاريس شد از تيرماه سال ۵۶ شروع شد. بعد از درگذشت يا شهادت دکتر علی شريعتی و پس از آنکه مراسم تدفين در شام برگزار شد من به نجف رفتم. تلگراف های زيادی به مناسبت شهادت شريعتی ارسال شده بود و ما هم تعمداً به تمام گروه‌ها گفته بوديم که تلگراف تسليت بفرستند.

چرا؟
*برای اينکه سمپاشی‌های گروه‌های متحجر و ديگران را عليه شريعتی و عليه روشنفکری دينی نزد آيت‌الله خنثی کنيم. بعد از انجام مراسم تدفين در زينبيه به نجف رفتم و گزارش‌ها را دادم و بحث‌های متعددی درباره نظرات و موقعيت شريعتی انجام شد.

با امام؟
*بله ـ با امام. اما مطلبی که مستقيما به بحث انقلاب مربوط است اين بود که من از ايشان سوال کردم: «ما غالباً واکنش نشان داده‌ايم. شاه تقويم را عوض کرد و ما اعتراض کرديم، جشن‌ها را برقرار کرد، شما درباه آن گفتيد. ما برنامه ايجابی مستقلی نداريم. به جهت فلسفی بايد به گونه‌ای عمل کرد که باطل با آهنگ حق حرکت کند، نه حق با آهنگ باطل هماهنگ شود...». ايشان توضيح بيشتری خواستند و من گفتم: «شما رهبر هستيد و بهتر است مطالبی را مطرح کنيد که شاه مجبور شود در برابر آن واکنش نشان بدهد تا ما بتوانيم پيش‌بينی کنيم که اگر شما چنين بگوئيد، شاه فلان واکنش را نشان می‌دهد و در اين صورت ما در برابر واکنش او فلان کار را انجام می‌دهيم. بنابراين ما می‌شويم برنامه‌ريز برای واکنش‌های شاه و نه شاه، برنامه‌ريز باشد برای واکنش‌های ما». آيت‌الله خمينی از اين سخن و پيشنهاد من استقبال کردند.

مسئوليت پــاسخ به نامه‌هــای تسليت

پيش از آنکه ادامه دهيد آقای دکتر! گويا امام مسئوليت پاسخ به تلگراف‌های تسليت دکتر شريعتی را به شما سپرده‌ بودند. شما چه کرديد؟
* بله ـ ايشان به من گفتند که نمی‌توانم همه اين نامه‌ها را جواب بدهم. البته پيشنهاد من اين بود که ايشان به تک تک اين نامه‌‌ها پاسخ دهند. ايشان نامه‌ای خطاب به من نوشتند که از سوی من به اين نامه ‌ها پاسخ دهيد و تشکر کنيد. درباره متن اوليه ملاحظاتی داشتم... نهايتاً آقای دعايی پس از رفت‌وآمدها متن پايانی را که نوشته شده بود آوردند که من بنا به ملاحظاتی پذيرفتم. برخلاف آنچه که عده‌ای گفته‌اند من قهر کرده‌ام و رفته‌ام و ... که مطالبی نادرست است؛ همان جا آقای [محمود] دعايی متن جديد را به من داد و نامه‌ای هم به آيت‌الله خمينی نوشتم که متاسفانه متن آن را در اختيار ندارم دال بر برخی صحبت‌ها درباره مخالفت‌ برخی گروه‌ها با شريعتی.

تصاحــب ارتش از درون

برگرديم به روايت پيشين شما. گفتيد که از آن پيشنهاد استقبال کردند.
*بله‌ـ استقبال کردند و گفتند که شما با دوستان مشورت کنيد و برنامه‌هايی را که به نظرتان می‌رسد به من پيشنهاد دهيد. نخستين پيشنهاد من به ايشان در همان ديدار اين بود که «ما در جريان مبارزه، نهايتا با ارتش سرو‌کار پيدا می‌کنيم. آمريکايی‌ها‌ هم روی ارتش کار می‌کنند. شما با نبرد مسلحانه مخالفيد. اما چه راهکاری را پيشنهاد می‌کنيد».

اين گفت‌وگو در چه تاريخی است؟
* تيرماه سال ۵۶. ايشان مجددا نظر مرا خواست و من گفتم که ما بايد ارتش را از داخل تصاحب کنيم. ارتش دو بخش دارد: بدنه و سران. از حالا بايد ما نوعی جنگ سياسی ـ روانی را عليه ارتش آغاز کنيم بطوری‌که در درگيری نهايی، ارتش قادر به مقابله با ما نباشد. اين استراتژی مثبت ماست». آيت‌الله خمينی از اين پيشنهاد استقبال کردند و پذيرفتند. به همين دليل اگر چنانچه شما اسناد و مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های‌ ايشان را بررسی کنيد خواهيد ديد از يک تاريخی به بعد ايشان مرتبا ارتش را مورد حمله قرار می‌دهد. به مردم می‌گويند به اقوامتان در ارتش بگوئيد که طغيان کنند. به نظاميان می‌گويند فرار کنيد و . . .

اين استراتژی «گل در برابر گلوله» را چه کسی پيشنهاد کرده بود؟
* نمی‌دانم. آن کار در ايران انجام شد و به نظر من خود به خود و از ميان مردم شکل گرفته است. اينکه چه کسی قدم اول را برداشت من اطلاعی ندارم.

برنـــامه سیــاسی انقلاب

برگرديم به ادامه گفت‌وگوی شما با امام در نجف، تيرماه ۵۶ و پس از مراسم دفن شريعی در زينبيه. پس از آن شما دوباره به آمريکا برگشتيد؟
*بله‌.اين گفت‌وگوها انجام شد و من به آمريکا برگشتم. بعد از مدتی آقای دعايی پس از درگذشت [شهيد] مصطفی خمينی به من زنگ زد. يعنی شريعتی در خرداد در گذشت و مصطفی خمينی در آذرماه . آقای دعايی پيغام داد که آيت‌الله خمينی می‌خواهند به تمام نامه‌هايی که برای تسليت به ايشان فرستاده شده پاسخ دهند و می‌گويند آن مطالبی را که قرار شد با دوستان صحبت کنيد و به من پيشنهاد بدهيد را هم به من بگوئيد. من با صادق قطب‌زاده مشورت کردم‌، ‌با دکتر چمران در بيروت هم تلفنی صحبت کردم و نظر تعدادی از فعالان در آمريکا را پرسيدم و پيشنهاداتی را از طريق آقای دعايی به ايشان در عراق منتقل کرديم...
در اوايل شهريور ۵۷ بود که آقای دعايی تماس گرفتند و گفتند که آقا تصميم گرفته‌اند از نجف بروند و پيغام داده‌اند که شما قرار بود بيائيد. اگر می‌توانيد زودتر بيائيد. من تا راه بيفتم دو مساله پيش‌ آمد. يکی مساله ۱۷ شهريور که به جهات عديده تاثير‌گذار بود و جمع کثيری کشته شدند. بيش از ۲۰۰ قطعه عکس برای من فرستادند که نشان ميداد به آنها از پشت، ‌تير زده بودند.

الان مشخص شده دقيقا چه تعداد در روز ۱۷ شهريور کشته شدند؟
*نه، قبل از انقلاب معلوم نبود و بعد از انقلاب هم معلوم نشد.

بعضی از افراد در همان مقطع عدد صدها هزار کشته و بعدها هزارها کشته را به کار بردند.
*نه، کمی اغراق بود. ما حدود ۲۰۰ عکس رنگی از کشته‌شدگان داريم.

اين عکس‌ها کار يک نفر است؟
* خير. اما تمام اين عکس‌ها را آقای مهندس شهرستانی از طرف مهندس عبدالعلی و دوستان ما به آمريکا آورد من عکس‌ها را برای تمام سازمان‌های بين‌المللی فرستادم و اهميت آن را توضيح دادم. وقتی گلوله‌ از پشت و به بالاتنه (گردن، سر و . . . ) کسی اصابت می‌کند نشانه اين است که تيراندازی به قصد کشتن (shoot to kill) بوده است که يک جنابت جنگی محسوب ميشود. فرق دارد با تظاهراتی که پليس برای متفرق کردن مردم تيراندازی هوايی می‌کند و يا برای بازداشت، به پای آنها تير می زند.

شما بعدها متوجه شديد که دستور آتش را روز ۱۷ شهريور کدام مقام نظامی داده بود؟
* آنروز حکومت نظامی اعلام شده بود و اويسی يا رحيمی فرمان داده بود. (همين آقای تيمسار رحيمی که سلطنت طلبان به خاطر او دائم به ناحق به ما فحش می‌دهند).

او فرمانده حکومت نظامی بود.
* بله ـ می‌خواهم اين را عرض کنم که اين مطلب خيلی بازتاب پيدا کرد. بعد از تماس آقای دعايی من گفتم بايد مساله ۱۷ شهريور را پيگيری کنم چون خيلی مهم است.

گفتيد دو مساله پيش آمد. مساله دوم چه بود؟
* مساله دوم نا‌پديد شدن امام موسی صدر در ليبی بود. به مناسبت ۱۷ شهريور و کشتار مردم ما تظاهراتی روبروی کاخ سفيد در شهر واشنگتن سازمان داده بوديم. من در آنجا بودم که آقای دکتر صادق طباطبايی از آلمان با من تماس گرفت و خبر ناپديد شدن اما موسی‌ صدر و نقش دولت ليبی را خبر داد. بعد از انجام اين کار‌ها برای رفتن به نجف حرکت کردم. وقتی به پاريس رسيدم آقای مهری از کويت به من خبرداد که منزل آيت‌الله خمينی توسط نيرو های امنيتی عراق محاصره شده است و کسی را راه نمی‌دهند و شما هم به نجف نرويد. من از پاريس به لبنان رفتم. در‌آنجا جلسه‌ای داشتيم با آقايان دکتر چمران، دکتر ضرابی و ...

در آن جلسه در مورد اينکه آقای خمينی به کدام کشور می‌‌رود بحث شد... آنجا بود که من گفتم ما بايد به آيت‌الله خمينی پيشنهاد کنيم که به اروپا بروند. در اروپا لندن،‌ بن،‌ رم و ... هر يک مشکلات خاص خود را دارد. اما پاريس از همه جا مناسب‌تر است. چرا که اولا برای ايرانيان ويزا نمی‌خواهد. ايرانيان فعال سياسی در آنجا هستند و کمک ميکنند. ثانيا پاريس مرکز سياسی اروپاست. من بلافاصله مهيای سفر به بغداد شدم. دکتر چمران موافق نبود. نگران امنيت من بود. نگران بود که سرنوشتی مشابه امام موسی صدر برای من در عراق پيش بيايد. اما وقتی ديد من مصمم هستم نهايتا دو نفر از بچه‌های امل را مامور کرد که همراه من به عراق سفر کنند. اما درگيری‌های بيروت از سر گرفته شد و اين احتمال بود که فرودگاه بيروت بسته شود. بنا براين قبل از آنکه جنگ داخلی بالا بگيرد من بيروت را ترک کردم و برگشتم به اروپا. رفتم کلن ديدن مرحوم دکتر فلاطوری. در آلمان بودم که از کويت آقای مهری به من زنگ زد و خبر داد که عراقی‌ها محدوديت‌های منزل آيت‌الله را برداشته‌اند. اگر می‌خواهی فوری بيا. من بلافاصله به بغداد پرواز کردم و از بغداد يکسره رفتم نجف.

ســــفر بــه پـاريس

زمانی رسيدم که امام در حال خروج از نجف بودند. آقای خمينی و احمد‌آقا در ماشين بنز آقای مهری نشسته بودند. به درخواست ايشان سوار همان ماشين شدم. کاروان حرکت کرد و مامورين امنيتی عراق همه را بدرقه و کنترل می‌کردند. در طول راه از ايشان پرسيدم برنامه چيست و کجا ميرويد. گفتند به کويت ميروند و بعد از چند روز اقامت در کويت به سوريه می روند. گفتم رفتن به سوريه بی‌فايده است. بهتر است برويد به جايی از دنيا که بتوانيد حرفتان را بزنيد. ايشان نپذيرفت. اما وقتی که ما را به کويت راه ندادند...

چرا امام سفر به پاريس را نپذيرفتند؟
*ايشان ترديد داشتند که آيا يک مرجع شيعه مناسب است که به ولايت کفر برود يا نه. راست هم می‌گفتند. خيلی عجيب بود. امروز برای ما عادی است. در آن زمان خيلی عجيب بود که يک مرجع بزرگ از بلاد اسلامی به بلاد کفر برود.

امام را به کويت راه ندادند...
* بله . به رغم داشتن ويزا و اجازه اوليه برای ورود مانع شدند. گفتند دستور دارند. لا جرم به شهر مرزی عراق بر گشتيم. شب، ‌دير هنگام آيت‌الله خمينی را طبق دستور بغداد به بصره انتقال دادند و ما را هم به بازداشتگاه بردند تا صبح فردا از مرز خارج شويم. اما اول وقت صبح آمدند و گفتند که بغداد دستور داده، شما را هم ببريم پيش آقای خمينی. مرا به هتل بصره نزد ايشان بردند و در هتل بصره بود که ايشان به من گفتند: «من نظر تو را درباره رفتن به پاريس پذيرفتم. اما به اين شرط که وابسته به گروهی نباشم و در خانه کسی وارد نشويم». همچنين در مورد حلال و حرام بودن غذاها مسائلی داشتند که من برايشان توضيح دادم. عراقی‌ها خيلی مصر بودند که خبر پخش نشود تا مبادا از ورود ما به پاريس جلوگيری کنند. به همين دليل ما با وجودی که بليط ايرفرانس را داشتيم يک هواپيمای عراقی ما را به پاريس برد. ما بسيار مشکوک و نگران بوديم که مبادا ما را ببرند و تحويل شاه بدهند. به هر حال ما وارد پاريس شديم. عرض من اين است که رفتن شاه از ايران نبود که به انقلاب جان داد. بلکه ۱۱۹ روزی که آيت‌الله خمينی در پاريس بود بسيار تعيين کننده بود و جنبش اسلامی ايران را از يک جنبش ملی و منطقه‌ای به صورت يک انقلاب ملی و جهانی در‌آورد. هيچ روزنامه‌نگار و رسانه گروهی در غرب نبود که پاريس نيامده و مصاحبه نکرده باشد.

چه شد به دهکده نوفل لوشاتو رفتيد؟
* وقتی که ما وارد شديم پنج نفر بوديم، آقای خمينی به همراه احمد‌آقا و من، آقای املايی و آقای فردوسی ‌پور، مدتی پيش در اکتبر ۷۸ مسائلی پيش آمده بود و پليس پاريس نگاه منفی به روحانيون داشت. بنابراين من پيشنهاد کردم برای جلوگيری از عدم تحريک آنها آقايان املايی و فردوسی‌پور ديرتر بيايند تا ما از گمرک عبور کنيم. من قبلا به آقای حبيبی زنگ زده بودم و نظر آيت‌الله خمينی در مورد عدم تمايل ايشان به ورود به منزل شخص خاصی را انتقال داده بودم. بعد از ورود آقای بنی‌صدر ما را با ماشين آقای غضنفرپور به خانه او برد. آقای خمينی از اين کار راضی نبودند. چون وارد منزل يک فرد خاص شده بوديم . علاوه بر اين هجوم ايرانيان برای ديدار و رفت‌و‌آمد به طبقه سوم ساختمان منزل دکتر غضنفرپور موجب ناراحتی همسايگان شده بود. بنابراين قرار شد جای ديگری را پيدا و اجاره کنند. آقای دکتر عسگری در نوفل لوشاتو منزلی داشت و ما به آنجا منتقل شديم.

اين روزها که امام وارد نوفل لوشاتو شدند چه تاريخی است؟
*اوايل مهرماه سال ۵۷ است. يک ساختمان کوچک ويلايی بود که در آن تغييراتی داده و مستقر شديم. ابتدا دولت فرانسه به ما اخطار کرد که حق فعاليت سياسی نداريد. آقای خمينی هم گفتند که من می‌خواهم به ملتم نامه بنويسم، حق ندارم؟ آنها گفتند می‌توانيد نامه بنويسيد. اما دولت از تماس مطبوعات با ما جلوگيری می‌کرد. صادق‌ قطب‌زاده با سردبير روزنامه فيگارو رفيق بود. فيگارو يک روزنامه دست راستی بود اما نزديک به آقای ژيکاردستن (رئيس جمور فرانسه) بود. بنابراين او پيشنهاد کرد که بهترين راه شکستن دستورالعمل دولت فرانسه اين است که ما مصاحبه را از فيگارو شروع کنيم. چرا که اگر فيگارو با آيت‌الله خمينی مصاحبه کند ديگر جلوی لوموند را نمی‌توانند بگيرند. تحليل او درست بود و همينطور هم عمل کرديم و البته بعضی‌ بچه‌های تند و چپ به ما انتقاد کردند. فيگارو آمد و با آقای خمينی مصاحبه کرد و به محض چاپ مصاحبه، ديگر سد شکسته شد و انقلاب آرام آرام در مرکز توجهات جهانی قرار گرفت.

آماری از تعداد مصاحبه‌های امام در پاريس داريد؟
*‌بله ـ ايشان حدود ۳۰۰ مصاحبه انجام دادند. ما سيستمی به وجود آورده بوديم و گروهی از دانشجويان را در نوفل لوشاتو مستقر کرديم. اين گروه دو کار عمده انجام می‌داد. اول آنکه تمام سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های آقای خمينی را فيش‌برداری می‌کرد تا در مصاحبه‌های بعدی مطالب ضد ونقيض نباشد. دوم اينکه تمام روزنامه‌های معروف را می‌خواندند و يک گزارش سياسی تهيه می‌کردند و هر روز صبح آن را به آيت‌الله خمينی می‌دادند . به اين ترتيب انقلاب اسلامی به مرکز توجهات جهانی تبديل شد و نوفل‌لوشاتو در تاريخ انقلاب ايران جايگاه ويژه‌ای پيدا کرد.

نقش بنی صـــدر

بگذاريد در اينجا پرسشی را مطرح کنم. بنی صدر می‌گويد که امام در پاريس مشورت‌های نظری و تئوريک را با او انجام می‌دادند اما کارهای عملی را به شما سپرده بودند. اين درست است؟
* نه، چنين چيزی نيست! کارهای عملی يعنی چه؟ در نوفل‌لوشاتو مسئوليت کارهای اجرايی يا عملی با مرحوم مهدی عراقی بود. اصلا ما در آن کارها دخالت نمی‌کرديم. اما من و آيت‌الله پيش از انجام ديدارها و مصاحبه‌ها با هم صحبت می‌کرديم. مثلا پيش از اولين مصاحبه آقای خمينی با تلويزيون آمريکا من برای ايشان توضيح دادم که اين تلويزيون به چه گروهی تعلق دارد، رابطه‌اش با صهيونيست‌ها چيست و ما بايد چه موضعگيری کنيم. ۵۰ ميليون بيننده دارد و ... علاوه بر اين ما ۱۶-۱۵ نفر از جوانان و دانشجويان ايرانی را از آمريکا و اروپا به نوفل لوشاتو آورده بوديم. آنها تمام روزنامه‌های مهم دنيا را در روز مطالعه کرده و يک گزارش سياسی از مهمترين وقايع ايران، منطقه و جهان تهيه می‌کردند. همه آنهايی که در آنجا بودند می‌دانند که صبح‌های زود که کوچه‌ها خلوت بود، با ايشان می‌رفتيم و در کوچه باغ‌های نوفل‌لوشاتو قدم می‌زديم. بحث می‌کرديم.

در آن مقطع روابط شما با امام چگونه بود؟
* بسيار نزديک. يک نمونه آن‌را ذکر کنم. پسردايی همسر من در دفتر نمايندگی ايران در سازمان ملل کار می‌کرد اما دلش با ما بود. او به عنوان ديپلمات ۳ جليقه ضدگلوله را با خود به پاريس آورد. هنگام پرواز به ايران با توجه به خطراتی که ما را تهديد می‌کرد قرار شد آيت‌الله خمينی يکی از جليقه‌ها را بپوشند. اما هر کاری آقای اشراقی کرد، ايشان گفتند: «نه» و نپوشيدند. در هواپيما احمدآقا به من گفت که « هر کاری کرده است پدر، جليقه را نمی‌پوشند» از من خواست کاری بکنم. من به طبقه دوم هواپيما رفتم بعد از نماز، ايشان را قانع کردم و جليقه را تن ايشان کردم. نه تنها روابط ما نزديک بود، بلکه آنچه را که من می‌گفتم ايشان به دقت می‌شنيد. کسی که در کنار رهبر انقلاب قرار می‌گيرد بايد همه مطالب را بدون چاپلوسی و صادقانه به ايشان بگويد.

برنامه سياسی‌ای که در آن مقطع ارايه شد و به امضای امام رسيد شامل چه مراحل و مواردی بود؟
* در آن برنامه چند مسئله و مرحله پيش‌بينی شده بود. اول ضرورت تشکيل شورای انقلاب بود. گسترش مبارزات به جائی رسيده بود و مسايلی در داخل ايران به طور مرتب پيش می‌آمد که رسيدگی به آنها با رهبری انقلاب از پاريس امکان نداشت. بايد يک شورای انقلاب در داخل ايران بوجود می‌آمد. دوم تشکيل دولت موقت بود. معلوم نبود شاه کی سقوط کند يا برود. در آن زمان او در اوج قدرت بود. پس بايد دولت موقتی را تعيين کنيم که برخی از وزرای آن در داخل و برخی در خارج ايران باشند.

يعنی آن زمان پيشنهاد اين بود که ايشان از پاريس دولت موقت را شکل دهند؟
* بله . نه فقط تشکيل شود بلکه به دنيا معرفی شود. شاه هنوز در رأس کار بود. سوم اينکه بايد يک رفراندوم برای تعيين سرنوشت نظام برگزار کنيم.

چطور وقتی شاه هنوز سر کار بود می‌خواستيد رفراندوم برگزار کنيد؟
* زير نظر سازمان ملل

فکر می‌کرديد می‌پذيرفتند؟
* کاری ندارم. اين برنامه ما بود. پذيرش يا عدم پذيرش يک بحث ديگر است. به آقای مطهری پيشنهاد داده بودند که شورای نيابت سلطنت آمادگی دارد هر کسی را که امام معرفی کند، با توجه به اختيارات شورای سلطنت به عنوان جايگزين شاه در عزل و نصب نخست‌ وزير و انحلال مجلس ما می‌پذيريم.

پيشنهاد مشخص شورای سلطنت چه بود؟
* پيشنهاد آنها اين بود که مجلس‌ بختيار را ساقط و آقای مهندس مهدی بازرگان را منصوب می‌نمايد. شورای سلطنت هم او را تأييد می‌کند. سپس شورای سلطنت مجلس را منحل می‌کند. آنگاه اعضای شورا هم استعفا می‌دهند وشورای سلطنت هم منحل می‌گردد . آقای خمينی می‌‌ماند و ايران با دولتی که خود ايشان می‌خواهند.

اين پيشنهادات زمانی که رئيس شورای نيابت سلطنت به پاريس آمده بود ارايه شد؟
* خير،‌ هنوز رئيس شورای نيابت سلطنت آقای سيد جلال تهرانی به پاريس نيامده بود. شورای نيابت سلطنت به‌احتمال توسط دکتر علی آبادی که به اصرار عضو شورا شده بود پيغام داده بودند. اين پيغام طی يادداشتی توسط يکی از روحانيون برجسته قم برای آقای خمينی به پاريس فرستاده شد. آقای خمينی نامه را به‌ من دادند و نظرم را خواستند که البته من هم مخالف بودم. از ايشان پرسيدم چه تضمينی وجود دارد که اگر شورای سلطنت استعفا داد و شما نخست‌ وزير معرفی کرديد حوادث روزگار به گونه‌ای برنگردد که دوباره سلطنت ابقا شود. معتقد بوديم مشروعيت نظام جديد نبايد از درون نظام گذشته بيرون بيايد، بلکه بايد به طور مستقل از درون خود انقلاب سرچشمه بگيرد. به عنوان پيشنهاد به ايشان گفتم‌ «رفراندوم روشی است که در تمام دنيا شناخته شده است. ما اعلام می‌کنيم به شرط نظارت بين‌المللی ما هم نظارت می‌کنيم از مردم می‌پرسيم سلطنت يا جمهوری؟

آن موقع هنوز صبحت «جمهوری اسلامی» نبود؟
* ببينيد مردم در تظاهرات خود ابتدا می‌گفتند حکومت اسلامی. از يک تاريخی به بعد آرام آرام خواست مردم شد جمهوری اسلامی.

به هر حال يک گروهی ابتدا اين را بکار برده‌اند و جا انداخته‌اند.
* بله – درست است. در برنامه سياسی هم، من نوشته‌ بودم «حکومت اسلامی» که آيت‌الله خمينی با قلم خودشان خط زدند و نوشتند: «جمهوری اسلامی». من پيشنهاد کردم درباره تعريف جمهوری اسلامی دو کار می‌توان کرد: يکی اينکه يک سمينار بزرگ تشکيل دهيم و همه انديشمندان اسلامی و ايرانی را از داخل و خارج جمع کنيم تا آنها بگويند که جمهوری اسلامی چيست؟ اگر اين کار را بخواهيم بکنيم، وارد ورطه‌ای می‌شويم که نمی‌توانيم ديگر از آن خارج شويم. راه حل دوم اين است که يک قانون اساسی جديد بنويسيم که جمهوری اسلامی را تعريف کند. اين بحث‌ها تماما در هفته‌های اول ورود به پاريس است. آقای خمينی اينها را پذيرفت. من آنها را نوشتم و مطالعه کردند.
مرحله پنجم تشکيل مجلس مؤسسان منتخب ملت برای نهايی کردن پيش نويس قانون اساسی بود. مرحله ششم برگزاری انتخابات برای تاسيس ارگان‌های حکومتی نظير مجلس و رئيس جمهور و نخست وزير بود. در واقع بعد از اين مرحله ‌کار دولت موقت و انتقال نظام قديم به جمهوری اسلامی پايان ميافت. بعد از اين که اين برنامه نهايی شد آقای خمينی گفتند حالا آن‌ را اجرا کنيم. برای اجرا آقای خمينی گفتند که بگوييد آقايان بازرگان، بهشتی، مطهری و ... بيايند.

بنی صدر در اين مراحل هم دخالتی نداشت؟
* خير! در جريان نبود.

شما آقايان مهندس بازرگان و بهشتی و مطهری را خبر کرديد؟
* بله، آنها آمدند و ما برنامه را داديم، خواندند و خيلی استقبال کردند. برای اينکه ديدند خيلی روی آن کار شده. وقتی با مهندس بازرگان تماس گرفتم بازرگان به مخالفت برخی روحانيون با خود اشاره کرد و گفت: «آقای خمينی با اين حال می‌خواهند که من بيايم؟». من اين موضوع را به آيت‌الله خمينی انتقال دادم. آقا گفتند:‌ «ما بحث شخصی نداريم. بگوييد بيايند».

اولين واکنش‌ها به خبر سفر شــاه

اجازه بدهيد مقداری شتاب روايت تحولات را بيشتر کنيم. روز ۲۶ دی ۱۳۵۷شاه از ايران رفت. مسائل آن روز و در درون ايران را همه می‌دانيم که بختيار به او گفته بود که نبايد پيش از رأی اعتماد مجلس به من از کشور خارج شويد. مجموعه حوادث را از ورود شاه به پاويون فرودگاه و حوادث بعد از آن را شنيده‌ايم. من می‌خواهم بازتاب رفتن شاه را به صورت جزيی در پاريس بدانم. اولين واکنش امام بعد از شنيدن خبر رفتن شاه چه بود؟ و اگر به‌ياد می‌آوريد به من بگوييد که چه کسی اين خبر را به ايشان داد؟
* نمی‌دانم که چه کسی خبر را به ايشان داد. ايشان معمولا راديو بی‌بی‌سی را گوش می‌کرد. شايد اولين بار آنجا شنيده باشد. نخستين واکنش ايشان اين بود که گفتند: «الحمدلله، تا اين مرحله آمديم». اگر تا روزهای قبل ۷۰-۶۰ خبرنگار خارجی در آنجا حضور داشتند آن روز ۱۵۰ خبرنگار از تمام دنيا آمدند.

جلسه فوق‌العاده‌ای بعد از شنيدن خبر رفتن شاه تشکيل نشد؟
* چرا. بعد از آن بود که روی همان پله‌های خانه نوفل لوشاتو که عکس‌هايش هم هست، آقای خمينی ايستادند و واکنش خود را بيان کردند و اينکه بزودی به ايران بر می‌گردند. اولين سؤال اين بود که حالا می‌‌خواهيد چه کنيد و ايشان در همان جلسه اعلام کردند «برنامه من اين است که بلافاصله به ايران برگردم». از همان موقع ولوله افتاد. بختيار گفت نمی‌تواند بيايد. فرودگاه را بستند و...

در آن روزی که شما روی پله روبروی خانه نوفل لوشاتو ايستاده‌ايد که در عکس هم مشخص است و به گمانم روز ابری هم بود...
* بله، روز ابری بود. البته بارانی نبود.

...در آن روز برجسته‌ترين موضوعی که رسانه‌های دنيا بازتاب دادند چه بود؟
* مهمترين مطلب اين بود که آقای خمينی به ايران بازمی‌گردد. چون ما فکر می‌کرديم که بازگشت ايشان همراه با موج عظيمی است که بقايای رژيم را در هم می‌کوبد. البته مسايل مختلف بود. شاه رفته است و بختيار گفته می‌خواهم به پاريس بيايم. در تهران عده‌ای سعی می‌کردند که اين دوره انتقال با حداقل تلفات طی شود. به همين دليل آقايان صدرحاج سيدجوادی،‌ بهشتی و بازرگان با بختيار ديدار کردند و...

ماجرای استعفای بختيار و سفر او به پاريس

گفتيد بختيار گفته می‌خواهم بيايم پاريس،‌ بگذاريد اين پرسش را مطرح کنم. بنی‌صدر فراری می‌گويد در جريان فعل و انفعالات انقلاب او و يکی از نزديکان بختيار وقتی کار نخست‌‌وزير آخر پهلوی به جاهای باريک کشيده بود با هم گفت‌وگويی داشته‌اند و در آن گفت‌وگو قرار بر اين شده که بنی‌صدر با امام صحبت کند و بختيار به پاريس بيايد و استعفا بدهد و با موافقت امام او بشود اولين نخست وزير انقلاب. بنی‌صدر می‌گويد که من با امام صحبت کردم و ايشان به شرط استعفا پذيرفتند. اما آن نماينده بختيار به ايران رفت و برگشت و پيغام آورد که بختيار اين موضوع را نپذيرفته. اين موضوع تا چه صحت دارد؟
* بخشی از آن درست است. قرار بود بختيار به پاريس بيايد و پس از استعفا با آقای خمينی ديدار نمايد. آقای صدر حاج سيدجوادی کپی متن دستخط بختيار را به من داد و من در کتابم (آخرين تلاش ها در آخرين روزها) آورده‌ام. در تهران شورای انقلاب با بختيار توافق کرده بودند که بختيار به پاريس بيايد و به آيت‌الله خمينی گزارش دهد و «بگويد حالا در اختيار شما هستم، چه می‌فرماييد؟» در توافق چند احتمال مطرح شده بود: يکی اينکه وقتی به آنجا می‌رود آقای خمينی نخست وزير ماندن او را بپذيرد. ديگر اينکه بگويند: «نه، اما به همراه آقای خمينی به تهران برگردد و دولت تشکيل شود و او هم بشود يکی از وزيران. يا اينکه هيچ سمتی به او داده نشود. همه اينها يکی يکی مطرح شده. اما اين نبود که بختيار نپذيرد. در پاريس وقتی ما اين توافق را شنيديم تصميم گرفتيم که اگر آمد ابتدا استعفا بدهد بعد با آقای خمينی ديدارکند.
در تهران در جلسه روحانيون که در دانشگاه تهران گردهم آمده بودند فردی مطرح می‌کند (ظاهرا خلخالی گفت که من عامل آن بودم) که بختيار قصد دارد به پاريس برود و آقای خمينی گفته‌اند که او را می‌پذيرند. ساعت ۱۱ شب به پاريس زنگ می‌زنند به احمدآقا که در تهران چنين بحثی مطرح است و آقا هم می‌گويد بگوييد: «خير، من بختيار را به عنوان نخست وزير نمی‌پذيرم».

يعنی شرط استعفا آن شب مطرح شد؟
*بله در پاريس‌ شرط استعفا مطرح بود. اما بحث اين بود که بختيار اول به پاريس بيايد و بعد به او بگوييم که تا استعفا ندهی آقا تو را نمی‌پذيرند. همان کاری که با سيد جلال تهرانی کرديم.

رئيس شورای سلطنت؟
* بله، رئيس شورای نيابت سلطنت. آقای خمينی گفتند تا استعفا ندهد، نمی‌پذيرم. متنی را نوشت. آقای خمينی قبول نکرد. من هم زير آن نامه نوشتم که: «آقای تهرانی! شما بايد استعفا بدهيد تا ايشان با شما ملاقات کنند». دوباره نوشت و آقای خمينی باز نپذيرفتند. تهرانی گفت که «من نمی‌توانم بگويم که شورای سلطنت غيرقانونی بوده است. با اين همه سوابق به من خواهند گفت که اگر غيرقانونی است چرا پذيرفتی. در آنجا به او فرمول داديم که بگو چون به باور دينی من آقای خمينی مرجع بزرگی است و ايشان گفته‌اند که شورای سلطنت غيرقانونی است من هم اعلام می‌کنم که غيرقانونی است و استعفا می‌دهم». اين را نوشت و فرستاد. بعد با آقا ملاقات کرد.
اگر سيدجلال تهرانی، در تهران استعفا می‌داد و به عنوان يک شهروند عادی به پاريس می‌آمد، چه اهميتی برای دنيا داشت؟‌ اگر بختيار در تهران استعفا می‌داد يک شهروند عادی بود که به پاريس می‌آمد. دنيا به آن توجهی نمی‌کرد. اين آقايان به اين نکته توجه نداشتند و می‌گفتند در تهران استعفا بدهد. ما می‌گفتيم بگذاريد به عنوان نخست وزير به پاريس بيايد، با روزنامه‌ها مصاحبه کند، به همه بگويد که من آمدم، آن وقت اگر خواست آقای خمينی را ببينيد ما می‌گويم که بايد استعفا بدهی. آنوقت يا بختيار بايد دست از پا درازتر به ايران برگردد، يا استعفا دهد و بيايد آقای خمينی را ببيند که مقصود حاصل شده است. آنچه که ما بحث کرديم اين نبود که بختيار به پاريس بيايد و استعفا نداده به ملاقات آقا برود. همه ما اتفاق نظر داشتيم.

توضيح: متن استعفای سيد جلال تهرانی رييس شورای سلطنت در تاريخ يکشنبه اول بهمن ماه ۱۳۵۷ مطابق با ۲۲ صفر سال ۱۳۹۹ هجری قمری به اين شرح است: «قبول رياست شورای سلطنت ايران از طرف اينجانب برای حفظ مصالح مملکت و امکان تامين آرامش احتمالی آن بود. ولی شورای سلطنت به سبب مسافرت اينجانب به پاريس که برای نيل به هدف اصلی بود تشکيل نگرديد. در اين فاصله اوضاع داخلی ايران سريعا تغيير يافت. به طوريکه برای احترام به افکار عمومی با توجه به فتوای حضرت آيت‌الله العظمی خمينی دامت برکاته مبنی بر غيرقانونی بودن آن شورا، آن را غيرقانونی دانسته کناره گيری کردم...».
وی سه روز بعد در تهران در اظهاراتی که روزنامه کيهان روز ۴ بهمن ماه ۱۳۵۷ منتشر کرد گفت:
«افرادی که از استعفای من از رياست و عضويت شورای غيرقانونی سلطنت به عنوان خيانت اسم برده‌اند، نسبت به مسائل ايران جاهل اند و با کوته نظری اين طور قضاوت می‌کنند. من وضع افکارعمومی را در تهران ديدم و فکر کردم با استعفای خود از شورای سلطنت ممکن است بتوانم به حل مشکل کمکی بکنم.

بحث بنی‌صدر مخلوع اين است که من با آقا صحبت کرده بودم. آقا پذيرفته بود که اگر او استعفا بدهد من با او ملاقات می‌کنم اما توافق شود که بعد از استقرار دولت اسلامی، ‌او به نخست وزيری برسد که می‌گويد بختيار اين را نپذيرفته و رد کرده بود.
* نه – هيچ توافقی قطعی نبود. در مذاکرات تهران با بختيار، بنی‌صدر حضور نداشت. صدرحاج سيدجوادی، بازرگان، بهشتی و يکی از وزرای بختيار با او مذاکره می‌کردند و آن متنی که گزينه‌هايی را که گفتم مطرح کرده بود آنها نوشتند. اما هيچ توافقی قطعی نبود. آنچه قطعی بود اين بود که بختيار را به عنوان نخست وزير بکشانيم به پاريس، آنجا بگوييم نمی‌توانی آقا را ببينی تا استعفا دهی. اگر به پاريس می‌آمد راهی جز استعفا نداشت و اين به نفع انقلاب بود و ما بسياری از حوادث را مهار و کنترل می‌کرديم.

توضيح: بنی صدر در کتاب خاطرات خود به همت انجمن مطالعات و تحقيقات تاريخ شفاهی ايران (برلين) در صفخه ۶۴ مدعی است: وقتی آقای بختيار نخست وزير شد، ‌آقای عباسقلی بختيار برادرزاده‌اش که وزير صنايع کابينه بود را فرستاد پاريس پيش من.... فکر کردم روی همان قضيه محور سياسی و نگرانی هايی که داشتيم گفتم: «به نظرم شايد بشه يک کاری کرد. ولی هيچ قولی نمی‌دم. ايشون {بختيار} بياد يک کاری بکنه، ‌او نخست از نخست وزيری استعفا بده و من با‌ آقای خمينی صحبت می‌کنم و ايشون بپذيره که بختيار نخست وزير انقلاب بشه و به اين ترتيب مشکل حل بشه.... قرار شد او برود با بختيار صحبت بکنه و من هم بروم با [امام] آقای خمينی. من رفتم با آقای خمينی صحبت کردم و گفتم اگر چنين ترتيبی بشود نظر شما چيست؟ گفت: «خوبه».... پس از اين گفت و گو من خوشحال تا اينکه عباسقلی آمد. گفتم: «چه کردی؟» گفت: «شما چه کردی؟» گفتم: «من موافقت گرفتم.» او گفت: «ولی اين ظرف [بختيار] ميگه نميشه»...»

بعد از اينکه بختيار گفت که من فرودگاه‌ها را باز نمی‌کنم اين تصميم آيا در نوفل‌لوشاتو جدی تلقی شد؟ اگر بله، چه برنامه‌ای تدوين شد؟
* سياست صبر و تلاش را انتخاب کرديم. من در مصاحبه‌ای در پاريس گفتم که بختيار بازی بدی را شروع کرده است که باخت او در اين بازی قطعی است. تا کی می‌تواند فرودگاه‌ها را ببندد. در ضمن هيچ دولتی حق ندارد بگويد شهروندم را به کشور راه نمی دهم. اين در دنيا مسخره است. بالاخره مجبور است فرودگاه را باز کند. آقای خمينی هم اعلام کردند در اولين فرصتی که فروگاه‌ها را باز کنند من بر می‌گردم. ازآنجا که مقامات امنيتی فرانسه اطلاع دادند که تعدادی از کماندوهای ايرانی را به پاريس فرستاده‌اند و ممکن بود حمله کنند بنابراين ما قبول نکرديم که با هواپيمای ايران اير (هما) به ايران بياييم.

بازگشت به وطــن

روز ۱۲ بهمن اين بحث به طور جدی مطرح بود که ممکن است هواپيمای حامل امام را منهدم کنند يا سرنشينان را دستگير کنند و احتمالات ديگر. می‌خواهم حال و هوای نگرانی از اين حوادث را در نوفل لوشاتو برای من بگوييد و اينکه چقدر اين احتمال را جدی تلقی کرده بوديد و برای آن در صورت وقوع چه برنامه‌ای داشتيد؟
* همانطور که گفتم مقامات امنيتی فرانسه به ما اطلاع دادند که تيمی از کماندوهای ايرانی به لندن آمده و قصد دارد از طريق لندن وارد پاريس شود. هم آنها مسايل امنيتی را رعايت می‌کردند و هم بيش‌تر از آنها خود ما.

آنها برنامه داشتند که به «پرواز انقلاب» حمله کنند؟
* ابتدا بحث اين بود که می‌خواستند به نوفل لوشاتو حمله تروريستی انجام دهند. بعد صحبت از حمله به هواپيمايی بود که با آن می خواستيم با ايران بياييم. به همين دليل ما با هواپيمای ايران اير سفر نکرديم. بلکه هواپيمای ايرفرانس را در بست کرايه کرديم. بعضی از بازاريان خيلی خوب ايران پول آوردند، دادند و ما اين هواپيما را به مبلغ ۴۰۰ هزار تومان اجاره کرديم. ما اطلاعاتی داشتيم و اين خطر را حس می‌کرديم که ممکن است هواپيما را در بالای آسمان ايران مجبور به فرود در يک منطقه‌ دور افتاده کنند و همه را دستگير کنند. علائمی از اين می‌ديديم در داخل ايران و کسانی بودند که چنين برنامه‌ای داشتند. به همين دليل با آقای خمينی و مرحوم عراقی مشورت کرديم و تصميم گرفتيم که تمام سرنشينان هواپيما ايرانی‌ها نباشند. بلکه تمام خبرنگاران خارجی را با خود ببريم. ما حدود ۱۲۰خبرنگار را با خود به تهران آورديم. بعدها وقتی خبرنگاران اين حرف ما را شنيدند گفتند: «پس تو ما را به عنوان سپر بلا با خودت بردی؟» و من گفتم: «بله، سياست يعنی همين!» ما ۱۲۰ خبرنگار از معروف‌ترين‌ رسانه‌های جهان اعم از رويتر، آسوشيتدپرس، يونايتدپرس و رسانه‌های بزرگ آمريکا و فرانسه را همراه کرده بوديم تا هواپيماهای جنگنده بر فراز آسمان ايران نتوانند هواپيمای ما را مجبور به فرود در نقطه‌ای دور افتاده کنند و همه را بی‌سروصدا دستگير کنند. بنابراين ما اين نگرانی و دغدغه را داشتيم و اين نگرانی بی‌موردی نبود. آنچه در ايران روی می‌داد حاکی از آن بود که ممکن است اين اتفاق بيفتد. چون بختيار کاره‌ای نبود. ارتش همه کاره بود. اگر شما خاطرات هويزر را بخوانيد نوشته است که يکی از ارتشی‌ها وقتی شاه رفت، زار زار گريه می‌کرد و نمی‌توانست خودش را کنترل کند. بنابراين ما به حق نگران بوديم.

شما صبح از فرانسه حرکت کرديد؟
* حدود ۵/۱ بعد از نيمه شب راه افتاديم.

از حال و هوای داخل هواپيما بگوييد. در ضمن بيان اين خاطرات بگوييد که برداشت شما از آنچه در ايران اتفاق می‌افتاد چه بود؟ منظورم هيجانات انقلابی نيست. اختلاف نظرات متفاوت احزاب و گروه‌ها و سازمان‌ها را مدنظر دارم. از اين زمينه کاملا شناخت و اطلاع داشتيد؟
* بله اطلاع داشتيم. بسياری از تلفن‌هايی که از تهران زده می‌شد يا می‌بايست زده می‌شد از طريق من بود. آقا مستقيما به تلفن‌ها جواب نمی‌داد. مرحوم مطهری، ‌بازرگان،‌ طالقانی و ... هر چه می‌خواستند بگويند به من می‌گفتند و من منتقل می‌کردم. در برخی موارد نوار می‌گذاشتم و عين حرف‌ها را ضبط می‌کردم و می‌دادم به آقای خمينی. يا نامه‌هايی از برخی دوستان ملی‌مذهبی که نمی‌خواهم اسم ببرم مفصل به آقای خمينی می‌نوشتند و برخی لاطائلات و رطب و يابس را به هم می‌آميختند عليه مهندس بازرگان. چرا که شنيده بودند موقعيت بازرگان را و اينکه او به عنوان رئيس کميته اعتصابات کارمندان نفت به جنوب رفته بود. تشکيل آن کميته هم علت داشت و جزء برنامه اصلی بود.

علتش چه بود؟
* بازرگان قرار بود نخست وزير دولت موقت شود. او رفت به جنوب تا بتواند نفت را راه بيندازد. هنوز شاه نرفته بود که بازرگان به جنوب رفت .او به کارمندان شرکت نفت گفت که نياز نفت داخل را تأمين کنيد به شرطی که به ارتش داده نشود. بلافاصله پس از تشکيل دولت موقت ما می‌خواستيم يک شماره حساب اعلام بکنيم تا مشتری‌های خارجی که می‌خواهند نفت از ايران بخرند، پول آن را به حساب دولت موقت بريزند و کارگران و کارمندان در خارک، نفت را به خريداران تحويل دهند.

در نوفل لوشاتو و يا در راه با امام درباره نخستين جملات پس از ورود به تهران در گفت‌وگو با خبرنگاران صحبتی نشده بود؟
* در هواپيما جو مقداری ملتهب بود. همه نگران بودند. هواپيما به قدری بنزين گرفته بود که بتواند به تهران بيايد و بدون سوخت‌گيری برگردد. چرا که ممکن بود به ما اجازه ورود ندهند. به هر حال مرتب خبرنگاران می‌آمدند و می‌پرسيدند تا يکی از خبرنگاران از ايشان پرسيد که چه احساسی داريد و ايشان آن جواب معروف را داد که: «هيچی». اين، موجب بحث‌هايی شد.

سؤال من اين است که در اين باره صحبتی نشده بود؟
* نه، صحبتی نشده بود.

در عکس‌های زمان پايين آمدن امام از پله‌های هواپيما شما را نديده‌ام.
* من اخلاقم اين است که خيلی دوست ندارم در اين جور جاها خودم را جلو بيندازم. بايد کاری می‌کردم که انجام داده بودم و می‌دادم.

شما چند دقيقه بعد از امام از پله‌ها پايين آمديد؟
* وقتی ايشان پايين آمد رفت، در ماشين بنز نشست و او را به سالن اجتماعات بردند. من که وارد سالن شدم ايشان داشت در ميان جمعيت صحبت می‌کرد. در سالن ابتدا پدرم و برادرانم و مهندس بازرگان و دکتر سحابی را ديدم و سپس مرحوم طالقانی را که خيلی جالب بود.

انقــــلاب در اوج

آن عکس معروف هست که ايشان چند متر دور از جمعيت تنها نشسته‌اند...
* بله – من هم رفتم کنار او نشستم. پيرمرد مرا نگاه می‌کرد و همينطور اشک می‌ريخت و من هم اشک می‌ريختم. به هيچ وجه هيچکدام نمی‌توانستيم خودمان را کنترل کنيم. آقای حاتمی عکاس معروف ايرانی که همراه ما آمده بود و بهترين کتاب تصويری از انقلاب را منتشر کرده است در همانجا عکسی از من گرفت. من آخرين نفر بودم که به‌سالن وارد شدم. در اين وقت عده‌ای داشتند سرود «خمينی ای امام» ‌و «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد» را می‌خواندند. بعد که ايشان به طرف بهشت زهرا رفتند برخلاف آنچه که آقای رفيقدوست گفته است من اصراری و تلاشی برای سوار شدن در ماشين ايشان نداشتم. اگر می‌خواستم می توانستم. امکانش را هم داشتم اما اهل اين حرف‌ها نبودم. شما در پاريس به ندرت عکسی از من و آقای خمينی می‌بينيد.

سجــده شکر...

اولين جملاتی که پس از پايين آمدن از هواپيما به ذهن‌تان رسيد و اصلا احساستان چه بود؟
* اولين کاری که دلم می‌خواست انجام دهم اين بود که سجده شکر بجا بياورم.

وقتی آقای طالقانی را ديديد بين شما حرفی هم رد و بدل شد؟
* نه، اصلا نمی‌توانستيم حرفی بزنيم. اشک به او مجال نمی‌داد. من هم همينطور. چون من و طالقانی با هم خيلی نزديک بوديم. او ۵۳ سال پيش عاقد عقد ما بود و با من بسيار نزديک بود.

ماجرای مدرسه رفاه و مدرسه علوی چه بود؟ چه شد که امام به مدرسه علوی رفتند؟
* وقتی ما در پاريس بوديم اين بحث مطرح شد که ايشان کجا بروند؟ آقای خمينی علاقه‌ای نداشتند و تأکيد هم داشتند که در شمال شهر نباشد. نواحی جنوب شهر هم دچار برخی مشکلات از جمله مسائل امنيتی بود. بالاخره بعد از بحث‌ها و فحص‌ها و تلفن‌های مکرر گفتند مدرسه رفاه. به اين دليل که مدرسه رفاه در اختيار دوستان ما مرحوم رجايی و باهنر و ... بود. در مدرسه رفاه مديريت به عهده کميته استقبال از امام بود. قرار بود ايشان همانجا منزل کنند. اما همان شب اول آقای خمينی را بردند به مدرسه علوی.

بعد از اينکه امام در تهران مستقر شدند در روز ۱۲ بهمن شما با هم ديداری داشتيد؟
* روز ۱۲ بهمن نه. شب آخری که قرار بود از پاريس به فرودگاه برويم تمام کسانی که در آن مدت در نوفل لوشاتو همکاری می‌کردند را جمع کرديم. آقا با آنها صحبت کردند و از همکاری آنان تشکر کردند. آنها رفتند و من ماندم. به آقا گفتم: «شما زمانی که قرار بود به پاريس بياييد شرايطی را تعيين کرده بوديد. آيا آنها انجام شد، ‌راضی هستيد؟» ايشان اظهار رضايت و تشکر کرد. من يک قرآن کوچک هميشه همراه داشتم و در سفر می‌خواندم و گاهی ايشان هم از من می‌گرفت می‌خواند. پشت اين قرآن را برای من چيزی نوشتند...

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'خاطرات ابراهيم يزدی: از پاريس تا علوی، آفتاب' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016