به طور کلی در سه حالت می توان سراغ تاريخ و يا سراغ هر موضوع قابل تحقيقی رفت. تجربه انسان نشان می دهد، تنها در يک حالت است که در اين مطالعات و تحقيقات، دانشی منطقی خلق می شود و دستاوردی علمی بدست می آيد. آن حالت چيزی نيست جز رفتن به سراغ موضوعات با حالتی بی طرفانه، و بدور از ارزيابی های اخلاقی!
حالت دوم آن است که انسان با ديدی عاشقانه و اعتقادی به سراغ پديده ها برود، در اين صورت بيشتر از همه به ستايش پديده مورد نظر و توجيه و تمجيد آن می پردازد، اگر توجيهات و تمجيدات را از چنين نگاههايی کم کنيم، چيزی که ارزش "دانستن" داشته باشد، باقی نمی ماند، در اين حالت دانشی خلق نمی شود و انسان با مطلق کردن پديده ها جايی برای ماهيت مستقل خود و همنوع درگير شده در پديده مورد نظر، نمی گذارد. بدين ترتيب از روش علمی و منطقی خارج می شود.
حالت سوم آن است که انسان با ديدی نفرت انگيز و منکرانه به سراغ پديده ها برود، در اين صورت نيز بيشتر از همه کارش به طرد و دشنام پديده مورد نظرخواهد کشيد. اگر نفرين و دشنام را از چنين نگاههايی کم کنيم باز هم چيزی که ارزش "دانستن" داشته باشد، در ته ديگ اين نگاه، باقی نخواهد ماند، در اين حالت نيز دانشی خلق نخواهد شد و انسان با مطلق کردن عناوين و پديده ها، جايی برای ماهيت مستقل خود و همنوع درگيرشده در پديده مورد نظر، نخواهد گذاشت. در اين حالت نيز راه علمیِ بررسی پديده ها در محاق خواهد ماند.
تحقيقات و نوشته های آقای اسماعيل نوری علا اندکی از وجود حالت سوم رنج می برد، ايشان با نگاهی منفی نسبت به اسلام! به سراغ بررسی تاريخ می روند، ارزيابی های اخلاقی ايشان در هنگام بررسی های تاريخی، نگاه ايشان را از روش منطقی و علمی خارج می کند، بدين ترتيب دستاورد قابل ملاحظه ای در شناخت علمی تاريخ بدست نمی دهد. در چنين روشی حتی اگر دستاورد با ثباتی از نظر علمی ديده شود، موثر نخواهد بود.
ايشان با ديدی دينی و غير تاريخی به نقد اسلام و نقد تاريخ اسلامی می پردازند، چرا که دينی ترين شکل "ديدن"، آن است که پديده ها را مطلق ببينيم، وقتی نوشته می شود "ريشه های دشمنی اسلام با ايران" يعنی اسلام را به عنوان پيکره ای واحد و مشخص پذيرفته ايم، پيکره ای که می تواند نمود عينی داشته باشد. در صورتيکه دين متشکل از مفاهيمی نامشخص و اجزايی متکثر است. تا حدی که برداشت های متفاوت در دين می تواند به تعداد همه ايمان آورگان باشد.
ما می توانيم مناسکی مشخص را تحت عنوان "دين اسلام" مورد شناسايی قرار داده و آن را به نام "اسلام" نامگذاری کنيم، اما نمی توانيم برای برگزار کنندگان آن مناسک، ماهيتی مطلقا يکسان در نظر بگيريم، بر اساس دستاوردهايی که در حوزه های روانشناسی بدست آمده، هر انسانی شبيه خودش هست و هيچ دو انسانی را نمی توان به صرف انجام مناسکی يکسان، ماهيتا يکی دانست. آقای نوری علا به صرف انجام مناسک مشخص و يکسان توسط برخی انسانها در تاريخ، ماهيتا همه آنها را يکسان تلقی می کنند. عناوينی چون "اسلام" و "مسلمانان" در نوشته های ايشان چنان ماهيتی منسجم و "واحد" دارند، که در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله همواره به يک "مفهوم" با ماهيتی مطلق تعبير و تفسير می شوند.
آقای نوری علا آنچنان به اين عناوين ماهيتی يکسان می دهند که تو گويی "اسلام" و "مسلمانان" از هزارو چهارصد سال پيش تاکنون هيچگونه تغييری نکرده اند، ايشان به گونه ای می نويسند، که تو گويی آنان که امروز حکام غرب هم صدا با حکام ايران، "مسلمانان" جهانش می خوانند، درست همان هايی هستند که هزارو چهارصد سال پيش می زيستند.
مطلق کردن اين عناوين هم ازنگاهی دينی ناشی می شود، و هم از نگاهی غير تاريخی! بنابه آن اعتباری که آقای بوش و آقای خامنه ای از "اسلام" و "مسلمانان" بدست می دهند، بايد درِ تحولات اجتمايی و تاريخی انسان را گِل گرفت. چنين "اسلام" و "مسلمانانی" هرگز وجود خارجی در تاريخ نداشته اند. متاسفانه مطلق کردن اين عناوين به دليل آنکه اهميت و فايده ای در حوزه های سياسی و رسانه ای دارد، چنديست که رواج "مخصوصی" پيدا کرده اند.
منطقی نيست که يک رگه سياه استبدادی را در درازنای تاريخ جستجو کنيم و پی بگيريم که مثلا اين رگه سياه درست از خامنه ای شروع شده و به محمدابن عبدالله وصل می شود. اين نوع نگاه، منطق تحولات تاريخی و و اجتمايی انسانها را ناديده می گيرد. مطلق نگری در تاريخ، دستاوردهای بسياری از علوم عقلی را به زير سوال می برد، رفتار بشر درهر دوره تاريخی تابعی از مناسبات موجود در همان دوره است. نمی توان يک رفتار جبری و ثابت را از يک رشته انسان ها در تاريخ سراغ گرفت.
منظورم آن نيست که ازپديده ها و افکار گذشته نمی توان تاثير گرفت، بلکه سخن بر سر اين است که تاثيرات گاهی می تواند کاملا متفاوت، دگرگون يا برعکس باشد.
در علم جامعه شناسی که آقای نوری علا استاد آن هستند، حتی اگر گروهی از مردمان در تاريخ تحت نام دينشان خطاب می شوند، اين عنوان کارکردی مقطعی، آن هم در همان مقطع از تاريخ دارند. در گذشته تنوع در نحله های فکری و اعنقادی بدانگونه که امروز شاهد آن هستيم وجود نداشته، به همين دليل جامعه شناسان مجبور بودند با عناوين کلی مانند اسلام و مسيحی، گروهای جامعه را تحت بررسی قرار دهند. اما امروز که سبک های متنوعی از زندگی در آسيا و خاورميانه وجود دارد، شايسته نيست روشنفکرانی چون نوری علا همگام با آقای خامنه ای و بوش و رسانه های گرم کننده تنور تفرقه و جنگ از عناوين کلی مانند "اسلام" و "مسلمانان" استفاده کنند. پژوهشگران تاريخ برای بررسی مقطعی خاص از آن ناگزير هستند از چنين عناوين يکپارچه ای استفاده کنند. اما ورود اينگونه عناوينِِِِِ مطلق به حوزه داوری های سياسی، جز تشديد تعصب، ثمر ديگری ندارد.
چرا ايشان تلاش می کنند تا شکاف های عينی امروز را به شکاف های ذهنی ديروز ببرند. همين الان در خانه های ما بين پدر مسلمان(يعنی پدری که فقط مناسک اسلامی را انجام می دهد) و فرزندش اختلاف اساسی وجود دارد. ايشان به عنوان يک جامعه شناس بدون رفتن به دعواهای "عبد مناف" و ديگران(آنهم بر اساس منابع ذهنی)،می توانند تحقيقات جامعه شناختی خود را از همين خانه ها، با تکيه برهزاران منابع معتبر عينی و قابل دسترس، انجام دهند. چرا آگاهی بر حقيقت و پذيرش واقعيت ها را موکول به تعين و تکليف دعوای بين عبد مناف و ديگران می کنند؟ آيا به ميان کشيدن اطلاعات ذهنی هزار و چهارصد سال پيش، درک واقعيت را موکول به صحت و سقم حجم قابل توجهی از اين ذهنيات نمی کند؟ آيا اين کار درک حقيقت و واقعيت را دچار پيچيدگی و مشکل نمی نمايد؟ هرگز، با حيدری، نعمتی کردن تاريخ، حقيقتی روشن نخواهد شد.
"تاريخ پژوه" از موقعيت طرفين درگير در تاريخ خارج می شود و به عنوان ناظری بی طرف، ادراکاتش را از مناسبات موجود در ميان آنان به ثبت می رساند. "تاريخ پژوه" اگر در يک طرف دعوا باشد، آن را طوری می نويسد، که طرف مورد نظر او همواره محق و حق به جانب بماند، مناسبات را طوری سر و سامان می دهد که داوری های پيشينش را دچار خدشه نگرداند.
تا همين چند سال پيش، برخی ها "عرب" را مساوی "اسلام" می دانستند، و هر چه دشنام داشتند به يکباره نثارهر دوی آنان می کردند. اما اکنون چند سالی که بحث "قوميت"ها مطرح شده، به خاطر هموطنان عرب ايرانی و البته به خاطرخوزستان "نفت خيز"، به يک باره در ميان عرب "صحرانشين" اپوزيسيونی در مقابل خاندان "بنی هاشم" سر بر می آورد که در منازعه ايران و روم، از پيروزی ايران خوشحال شده و در مقابل عرب بنی هاشم موضع می گيرد، بدين ترتيب "عرب" به دو جنس مرغوب و نامرغوب تقسيم می شود. اينجاست که تاريخ طوری نگاشته می شود تا اجزاء مطلق ديگری از نگاه ما را فرونپاشد.
تحقيقات به ثبت رسيده "تاريخ پژوه"، آنگاه خواندنی و تاثيرگذار خواهد بود که خواننده، نگاه بی طرفانه محقق را هر دم، حس کند، وگرنه حاصل تلاشش، شيرين نامه ای خواهد بود برای همفکرانش و تلخ نامه ای برای مخالفان فکريش، چنين کاری هر دو طرف را به تعصب بيشتر سوق می دهد.
من دليلی بر آن نمی بينم که استاد نوری علا در مقام داوری و ارزيابی، کليد مشکلات امروز ما را در دعواهای صدر اسلام جستجو کنند، برای آنچه که آقای نوری علا می خواهد بگويد به اندازه کافی دليل و مدرک در يکی از خانه های آخوندهای ما وجود دارد نياز به خسته کردن ذهن جوانان، آن هم با مفاهيم مطلقی مانند "اسلام" و "مسلمانان"، که امروزه بيش از پيش کارکردی سياسی و رسانه ای يافته اند، ندارد.
سخنم اين نيست که نبايد پژوهش های تاريخی پايه های اديان خرافی را متزلزل کند، بلکه سخن بر سر اين است که نبايد با مراجعه به اعماق تاريخ، و گمانه زنی های پليسی! به نامها، مفاهيم و عبارت های مطرح شده در آن، ماهيتی مطلق بدهيم. حتی نام "ايران" که اکنون به سرزمين مشخصی اطلاق می شود و مفهومی کاملا عينی دارد، نمی توان به اين نام در طول تاريخ ماهيتی مطلق داد، چرا که اين سرزمين در طول تاريخ دم به دم کوچک و بزرگ شده است، مفاهيم غيرعينی چون "اسلام" و "مسلمانان" که ديگر، جای خود دارد.
اگر نام "ابران" را در کل دوره های تاريخی به شکل مطلق در آوريم، اولين چيزی که حاصل اين مطلق انگاری می شود، تعصبات شوونيستی و ادعاهای ارضی خواهد بود. مطابق اين منطق، ايران همان چيزی است که در گذشته بوده است، مطلق کردن "اسلام" يا "مسلمانان" نيز همين ويژگی را دارد. مطلق کردن هر پديده در تاريخ، فقط و فقط به تعصبات دامن می زند.
عبارت «دشمنی اسلام با ايران» همانقدرمطلق انديشانه است که عبارتهايی نظير "دشمنی يهوديان با مسيحيان" يا "دشمنی مسلمانان با يهوديان" يا "دشمنی ايران با هر يک از کشورها و يا اديان".
يک گردش علمی نمی تواند تا اين حد، به نام ها، عبارت ها و مفاهيم، به گونه ای مطلق بنگرد، منطق گردش علمی حکم می کند، که به نام ها و عبارت ها ارزشی نسبی، اعتباری و مقطعی بدهد، نه آنکه ارزش دائمی و مطلق برای آنان قائل باشد.
نمی دانم چه فايده ای دارد که حوزه مناقشات را به اعماق تاريخ ببريم و برای نارسايی ها و معضلات، دليل مطلق تاريخی بجوييم، اگر هدف حل معضلات ، مشکلات و نارسايی ها باشد، همانطور که گفتم دلايل اختلاف در يک خانواده مذهبی امروز ايران برای اثبات آنچه که آقای دکترنوری علا می خواهد، کفايت می کند.
آيا رابطه آنچنان عميقی بين مشکلات امروز و قصه های ديروز وجود دارد که نتوان بدون تمسک و يادآوری آن قصه ها اين مشکلات را حل کرد؟
آيا لازم است، برای نجات ايرانيان، قصه های ديگری را به جای قصه های ساخته شده آخوندها بسازيم!
به همان دلايلی که قصه های بافته شده آخوندها پيرامون ديروز اين مرز و بوم پذيرفتنی نيست، هر قصه جايگزين نيز ارزش توجه چندانی نخواهد داشت، به نظر می رسد فقط در شرايط احساسی و هيجانی است که سخن آن عده که تاريخ و پديده های مندرج در آن را به ديده مطلق می نگرند، خريدار خواهد داشت. متاسفانه شرايطی که سياست بازان جهان با تزريق اين "مفاهيمِ مطلق" درصدد ايجاد آن هستند. خوشبختانه در شرايط عادی، نسل جوان ايران هيچ اعتمادی به هيچيک از قصه های تقرير شده از گذشته ندارند. افتخاری هم اگر از ايرانی بودن خود دارند، همه از آن چيزی است که اکنون به همراه خود دارند. مترسک های حاکم نمی توانند، ويژگی های تاريخی يک ملت را لکه دار کنند. يک پژوهش ساده "انسان شناسی" و "باستان شناسی" می تواند، با مطالعه آثار به جای مانده پيرامون انسانهای پرورش يافته در اين خطه، خصوصا نخبگان آن، ميزان مدنيت و تاثير گذاری آنان را در جهان نسبت به ساکنان ديگر نقاط عالم به خوبی نشان دهد. اين موضوع به هيچ وجه با منطق حيدری، نعمتی ديدن تاريخ چه در حوزه تاريخ ايران و چه در حوزه تاريخ جهان نسبتی ندارد.
اکثريت مطلق مردم ايران به غلط يا به درست "اسلام" را دين موروثی خود می دانند، اقليتی از ميان آنان، مسلمانی هستند که مناسک مرتبط با دين خود را انجام می دهند. در ميان اين اقليتی که به مناسک مسلمانند، تعدادی بسياراندک، آن نمونه "مسلمانانی" هستند که آقای خامنه ای تبليغش را می کنند و آقای بوش تحديدش را!
آقای نوری علا به "جامعه شناسی" مشغول هستند که اصلا وجود ندارد. تا کی بايد سرگرم بازخوانی گذشته برای نفع آينده باشيم؟ حال آنکه از خوانش حال، برای ساختن اکنون، همواره غافل مانده ايم. تا کی بايد در نقش "کارآگاه" به دنبال متهم و مقصر در قعر تاريخ بچرخيم؟ حال آنکه دزدان سرزمين ما همين امروز در روز روشن هويت ما را در معاملات سياسی به تاراج می برند. لازم نيست سند "هويت" ايرانی را با داستان سرايی بوجود آورده و يا تقويت کنيم، بلکه اين سند هم اکنون نيز با ايرانيان همراه است.
قصدم آن نيست که ارزش نوشته های آقای نوری علا را ناديده بگيرم، بلکه می خواهم به ايشان يادآور شوم: اگر می توانند، داوريهای شخصی را از نوشته های خود بزدايند، آنوقت آن چيزی که از نوشته هايشان باقی می ماند، بسيار خواندنی خواهد بود.
من يک ايرانی هسنم که نسبت به آن همه آگاهی گسترده ای که آقای نوری علا پيرامون مسائل مختلف دارند کاملا نا آگاه و بی اطلاع هستم، اما با اين وصف از ايشان می خواهم پيرامون آنچه که در بالا نوشته ام توجه نشان دهند و نظر خودشان را مطرح نمايند، اگر ابهامی در نوشته ام وجود دارد مرا راهنمايی نموده تا توضيحات بيشتری ارائه نمايم. شايد در مناظره ای ميان يک عالم و يک عامی راه درست "تاريخ نويسی" و "تاريخ پژوهی" فراهم گردد.
الف. ع. خ