سه شنبه 15 اسفند 1385

يک توضيح برای آقای شهيد ثالث در پيرامون انتقادهايم به آقای نوری علا، الف. ع. خ

من هم به شما درود می فرستم، من هم به نوبه خود از خبرنامه وزين گويا برای فراهم آوردن چنين فرصت قشنگی، قدردانی می کنم. خوشحالم از اينکه يک نويسنده، نقدهای من به استاد نوری علا را دنبال کرده، و نظر انتقاديش را ارائه کرده است. قطعا اگر نويسندگان و خوانندگان نسبت به "نوشته ها" و "گفته ها" حساس باشند و نظريات خود را منتقل کنند، فرصتی برای نويسنده و گوينده هر سخنی فراهم خواهد آمد تا خطای ديد يا خطای نگارشی خود را اصلاح نمايد. اگر چنين روندی وجود نداشته باشد، "نويسندگان" به مجسمه های يخی تبديل خواهند شد که اگر زمستان پايان يابد و بهار فرا رسد، اثری از نويسنده و نوشته هايش باقی نخواهد ماند! پس آنها همواره زمستان را حفظ خواهند کرد، چرا که وجود خود را تنها در زمستان ممکن می بينند.

و اما در مورد آن انتقاد:

من انتقاد شما را می پذيرم،اما انتقاد شما به شيوه نگارش من مربوط می شود، البته، صدر و ذيل آن عبارت، مفهوم مورد نظر مرا کاملا آشکار و عيان می کند! اما در تعجبم که چگونه، جنابعالی بدون توجه به صدر و ذيل آن عبارت، به نقد آن پرداخته ايد! از نظر من، مفهومی را که خواسته ام در آن گزاره بيان کنم، کماکان درست و بی خدشه است! هر چند نفرت دارم از اينکه به دنبال نوشته هايم راه بيفتم و بگويم منظورم چنين بوده يا چنان نبوده!

متاسفانه من هم مانند بسياری از نويسندگان، عادت دارم، به گونه ای بنويسم که گويی خوانندگان ثابتی دارم که فقط برای آنان می نويسم، و چون اغلب آن خوانندگان از مواضع من در بسياری موارد اطلاع دارند، سپس ضرورتی نمی بينم که مسائل را به صورت واضح تری مطرح نمايم، به گمانم، خوننده من می داند که من چه می گويم يا منظور از فلان مورد چه بوده است! تصور می کنم،اگر بيشتر توضيح دهم، زياده گويی خواهد بود، البته من اين مسئله را يک نقص می دانم و سعی خواهم کرد آن را بر طرف نمايم.

من در آن قسمت از مطلبم که نوشته ام:

<"سئوالم از آقای نوری علاء اينست که کدام متفکر و جامعه شناسی را در غرب سراغ داريد که در صدد شناختن و آشکار نمودن دشمنی های قومی و مذهبی در تاريخ هست، تا آنها را در امور سياسی بکار گيرد">
خواستم بگويم، در دنيای امروز غرب، يک عالم جامعه شناس و يا عالم سياست(نه حتی يک سياستمدار)، پيدا نمی شود که مثلا به اختلافات کاتوليک ها و پروتستان ها بپردازد و مبنای جامعه شناختی و سياست گری خود را بر اساس آن اختلافات سامان دهد. يعنی خواسته ام بگويم علم سياست و علم جامعه شناسی در غرب رنگ و بوی دينی ندارد و يا آن علوم مرکب از جدال های دينی نيست، بلکه آن علوم حاصل کنش عقلانی و عينی است، حتی اگر اين کنش های عقلانی، با عطف به جنگ ها و رويدادهای مذهبی و فرقه ای، حاصل آمده باشد. يعنی اختلافات قومی و مذهبی در غرب دليلی شد برای تولد علوم عينی و عقلانی، چون سياست و جامعه شناسی، نه آنکه سياست و جامعه شناسی به جدال های مذهبی و قومی فروکاهيده شود، کاری که آقای نوری علا می کند.

تاکيد اين عبارت از جانب شما:

«برخورد تمدن ها يک تز تاريخی نيست بلکه يک دکترين است. بيان واقعيت نيست بلکه پلان و طرحی است که ...»

نشان می دهد که در حوزه سياست و جامعه شناسی ديدگاههای بسيار نزديکی با يکديگر داريم. وقتی من در همان يادداشت ها از ترويج کنندگان مشکوک تمايزات قومی و مذهبی سخن می گويم، نشان از آن دارد که من نيز همچون شما معتقدم:

«برخورد تمدن ها يک تز تاريخی نيست بلکه يک دکترين است. بيان واقعيت نيست بلکه پلان و طرحی است که ...»

بعيد می دانم خوانندگان ديگر نيز، از آن قسمت از مطلبم، با توجه به کل مطالب، برداشت مشابه شما را داشته باشند، واقعا اگر عده کثيری از خوانندگان برداشت مشابه شما را از آن دو يادداشت داشته باشند، بايد فکری اساسی پيرامون شيوه نگارش خود انجام دهم.

من آقای نوری علا را به پيدا کردن نمونه ای مشابه خود! در دنيای امروز غرب، توصيه کرده ام، نمونه ای که در بستر فرهنگی خود(ملی)! به دنبال جامغه شناسی و سياست مبتنی بر تمايزات قومی و مذهبی باشد. نه آن "ميرزايی" که به تناسب کارخانجات اسلحه سازی، "انديشه" طراحی کرده و می سازد. من به هيچ وجه، جنس کاری که برنارد لوئيس و هانتينگتون انجام می دهند با کاری که آقای نوری علا انجام می دهد يکی نمی دانم. کاری که برنارد لوئيس می کند، مشابه کار کسانی است که اصطلاح "جهان اسلام" را ترويج می کنند، کاری که شبکه الجزيره به کمک بن لادن، قرضاوی و رفسنجانی می کند، که من در همان يادداشت به آقای نوری علا نهيب زده ام که نتيجه کاری که می کنی ناخواسته مانند همان است که رفسنجانی، قرضاوی، شبکه الجزيره و شايد هم برنارد لوئيس می کند.

آقای شهيد ثالث! من در علم سياست و علم جامعه شناسی که به عنوان علوم انسانی شناخته می شوند، و امروزه جامعه داخلی غرب با توسل به آن علوم اداره می شود، به هيچ وجه رگه هايی از تمايزات قومی و مذهبی نمی بينم، آن "شبه علمی" که آقای برنارد لوئيس، هانتينگتون و همکاران "حوزوی" آنها درايران و خاورميانه ترويجش می کنند برای مديريت خارجی و سياست خارجی غرب ساخته شده است،آنها به هيچ وجه علم نيستد، شبه علم، يا بهتر بگويم "روايت" های دستکاری شده ای از تاريخ هستند که به تناسب انرژی مورد نياز صنعت و اقتصاد غرب، نگاشته شده اند.

من آنها را فيلسوف، روشنفکر يا نويسنده نمی دانم! من نقش آنها را مانند ميرزا بنويس های خودمان می دانم.

<<«در دوره ای که ما زندگی می کنيم "ميرزاهای" متنوعی وجود دارند، الان ديگر مانند قديم نيست که قحط "ميرزا" باشد، اکنون مدل های مختلفی از ميرزاها وجود دارند، قبلا اگر"ميرازاها" بنابه تشخيصِ شخصی خود و برای تامين منافع بيشتری برای خود، اقدام به نوشتن می کردند، الان ميرزاهايی هستند که بنابه سفارش ديگران می نويسند.

ميرزاهايی که امروز با روايتگری "جزم انديشی" را ترويج می کنند، در هر معرکه ای يافت می شوند. آنچه که اينان می سازند "انديشه" نيست، بلکه دشنه هايی مستعمل هستند، که می توان آنها را حتی در بازار کالاهای "استوگ" نيز تهيه نمود.

اکنون هرکسی می تواند ميرزاهايی که قدرت توليد "جزم انديشی" دارند را، در سر هر چهار راهی خريداری نمايد! الان توليد انبوه اين "فيلسوف نماها" به حدی شده که در هر کوی برزن به حراج گذاشته شده اند، همين ها هستند که "فلسفيدن" را از قداست انداخته اند. کار اينان يعنی، "انديشه" در خدمت قدرت و سرمايه! "فکر" در خدمت زور و اسلحه!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

اگر انديشه های نيچه و هايدگر ناخواسته در خدمت فاشيزم قرار گرفتند، اکنون "انديشه کارانی" هستند که با سفارش پيشين، دست به ساختن انديشه می زنند! همانطور که کارخانجات اسلحه سازی، اسلحه توليد می کنند، کارخانجات "تفکرسازی" نيز،بايد زمينه لازم را برای استفاده آن توليدات مرگبار فراهم آورند، تامين اين هدف، فقط در گرو آن است که فکر "جزمی" و "جنگی" توليد شود.

الان فيلسوفان واقعی را به سختی می توان از فيلسوفان ساختگی بازشناخت! به نظر من فيلسوف و روشنفکر واقعی کسی است که با "جزميت"آفرينی و جزم انديشی فاصله معناداری داشته باشد.»>>*

در آخر بايد بگويم: جامعه شناسی و سياستی را که بتوان علوم انسانی اش خواند، جهان را يکپارچه می بيند، درد و رنج همه آدميان را، با هم می بيند، تمايزات فرقه ای و قومی را اصالت نمی دهد، چرا که در غير اين صورت محور اصلی بحث خود(يعنی انسان) را از حيض انتفاع ساقط می کند، نمی توان دو "نوع" انسان را مورد شناسايی قرار داد و جامعه مرتبط به هر يک را به طور جداگانه بازشناخت! سياست و جامعه شناسی مبتنی بر منافع بومی! کار را بدانجا کشانده که ما(جهان سومی ها) نيز، با انگيزه ای دفاعی و برای نجات خود به دنبال جامعه شناسی و سياست بومی باشيم!

با احترام
الف. ع. خ


--------------------------------------------------------

* بخشی از يادداشت هايم، که احتمالا تحت عنوان «ميرزا قاسمی و گوجه سبز» منتشر خواهد شد.


در همين زمينه:
[انتقادی کوچک به آقای الف. ع. خ، منتقد آقای نوری علاء، شهير شهيد ثالث]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'يک توضيح برای آقای شهيد ثالث در پيرامون انتقادهايم به آقای نوری علا، الف. ع. خ' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016