جمعه 18 اسفند 1385

ريشه های خشونت، در نقد مطلب آقای نوری علا "ريشه های دشمنی اسلام با ايران"، بخش اول، حسين ميرمبينی

"بترسيد از آتشی که هيزم اش مردم اند" بقره / ۲۴


بعد از ملاها که دست درازی در تحريف قرآن و دگرگون کردن معانی آن دارند، بايد چشممان به آقای نوری علا روشن گردد که به نوعی ديگر باز با تفسير خودمحورانه از "واقعيات تاريخی" و "تاويل فاسد" از قرآن، فتنه های بس خطرناک تری را سر داده اند (۱). فتنه هايی که اگر با افکار غرض آلود جنگ طلبان (داخلی و خارجی) هماهنگ شود، می تواند هموطنان ما را به جان هم اندازد و همه ما را در اين شرايط نا سالم درگير يک جنگ داخلی کند.

بر اين اساس من فکر می کنم که مطالب آقای نوری علا هم در محتوا و هم در عنوان به دلائل زير قابل رد است:

سخنان ايشان در همان عنوان قابل ايراد است. چراکه دو پديده اسلام (به عنوان دين) و ايران (به عنوان يک کشور) و موضوع دشمنی اسلام با ايران که ايشان آنها را پايه بحث خود قرار داده اند، جمع شدنی نيستند. اديان بر اين اساس شکل می گيرند که بتوانند افراد و ملتهای بيشتری را به مبانی فکری و اعتقادی خود دعوت نمايند. سخن آقای نوری علا به اينگونه در عنوان پايه ندارد و ضد و نقيض می باشد.
مشکل آقای نوری علا آنجايی است که ايشان به تاريخ و قرآن از زاويه باورهای خودشان (که معتقدند فرهنگ باستان ايران برتر از فرهنگ اسلامی است و همچنين معتقدند که شخص (حضرت) محمد و الله او با ايرانيان دشمن بوده است) نگاه می کند. به همين خاطر، او در پی اثبات مفروضات خود به دنبال آن بخش هايی از روايات تاريخی و آيات متشابه قرآنی رفته که بتواند نظريه اش را اثبات کند. اين کار درستی نيست و هر کسی (با هر باوری و يا فکری) می تواند برای توجيه نظرات من درآوردی اش به قرآن مراجعه کند و يا برحسب روايات تاريخی و افسانه های آمده در کتب قديمی می تواند مبانی اعتقادی اش را اثبات کند. به عبارت ديگر، آقای نوری علا اول برای خود (و نتيجتا برای ديگران) باوری ساخته اند و بعد به دنبال متشابهات روايات تاريخی و آيات قرآنی رفته اند تا مگر از توجيه و تفسير آنها مبانی فکری خود را به اثبات رسانند. اين يک نوع از همان اشتباهات بزرگ رايج است که بسياری از فرق "اسلامی" (هفتاد و دو ملت) بعد از پيامبر اسلام مرتکب شدند (از جمله آخوندهای ما) تا مگر از طريق تفسير قرآن افکار ساخته و پرداخته خودشان (مثل اعتقاد داشتن به عصمت و غيبت و ولايت) را ثابت نمايند.(۲) نوع ديگر اين اشتباه را دکتر علی شريعتی و همفکران او مرتکب شده اند. آنها نيز ابتدا افکار چپ و باور سوسياليستی خود را بنا کردند (و همچنان می کنند)، بعد سعی می کنند با قرائت خودمحورانه و يکسونگرانه از تاريخ اسلام و آيات قرآن برای توجيه افکار خود شاهد آورند. کسانی مثل بن لادن و زرقاوی و گروه های تروريستی که بمب گذاری های انتحاری را تشويق می کنند نيز بر همين روش (قياسی) عمل می کنند. به عبارت ديگر، هر کسی از ظن خويش از تاريخ و قرآن برای اثبات موضع خود از قرآن ياری می جويد. آقای نوری علا نيز عينا بر اين روش (قياسی) عمل کرده اند منتها فرق ايشان با ديگر سوء استفاده کنندگان مذهبی اين است که ايشان برای اثبات باور ضد اسلامی خود به اين روش تمسک جسته اند که در هر حال روشی است خودمحورانه نه محققانه.
برخلاف آنچه که آقای نوری علا (در مقاله بعدی) می گويند ما چيزی به نام "واقعيات تاريخی" نداريم. هرچه هست تفسيری است از حوادثی که در زمان هايی رخ داده. واقعيات تاريخی به شرحی که آقای نوری علا از آن بيان می کنند می تواند نزد هر کس به گونه ای ديگر بيان و تفسير و قياس شود. بنابراين اينکه ايشان می گويند: "که واقعيات تاريخی به صورت عناصری بالقوه در ضمير ناخودآگاه مذاهب (يا مذهبيون) باقی و ساکت و در «کمون» می مانند اما هر لحظه می توان آنها را به تلنگری بيدار کرد و، به سود مقصودی نو، به کار وا داشت." سخن سراسر باطل و بيهوده ای است که فکر نکنم هيچ خردمندی آن را بپذيرد. چراکه ايشان در اين سخن به پيش فرضی تکيه کرده اند که هنوز به اثبات نرسانده اند. سخن ايشان را نبايد تلنگری به جهت بيدار کردن مسلمانان ايرانی پنداشت که بايد آن را به مثابه جرقه آتشی گرفت که می تواند بر هيزم جان ملت ايران بيفتد. ايشان مگر داعيه رهبری دارند که بخواهند با تلنگر سرانگشت مبارکشان ايرانيان را به "مقصودی نو" هدايت کنند؟ ادامه سخن ايشان که گفته اند: "به همين دليل، دشمنی با «آن ايران» که مورد نفرت پيامبر بود امروز نيز «می تواند» ـ در صورت وجود شرايط لازم برای احياء اين ويژگی های کهنه اما موجود ـ نخست به صورت دشمنی مسلمانان با «همان ايران زمان پيامبر» در آيد و ـ سپس ـ به دشمنی با بقايای «آن ايران» در «ايران امروز و ايرانی امروز» بيانجامد." تنها نشان دهنده قصد ايشان برای بوجود آوردن يک جنگ داخلی در ايران است و بهای نظريه خود را نيز لابد می خواهند با جان مردم ايران بپردازند. ايرانيان نبايد به سادگی از اين سخن بگذرند.
طرح مباحثی متناقض و جنگ افروز از اين دست، می تواند مسير سالم مبارزات سياسی و اجتماعی ما را منحرف کند. سخنان آقای نوری علا در مقاله "ريشه های دشمنی اسلام با ايران" ، برای مملکت ما بويژه در شرايط حساس و نا سالم کنونی، حاوی هيچ معرفت صلح آوری نيست.

ايشان با توضيحاتی که در مقاله بعدی شان تحت عنوان: "نوشتن، بدون زيرنويس" داده اند به روشنی از تناقض گويی های خود پرده برداشته اند و درعين حال برای اينکه سخن شان نزد طرفداران شان مقبول جلوه دهند به کسانی مثل من حق داده اند که از تحليل ايشان و فريبی که در آن است، نگران باشند:

" در عين حال، اين نکته نيز درست است که شما حق داريد مواظب باشيد که فريب من نويسنده را نخوريد. چرا که واقعيت تاريخی آنچنان گريزپا و شکل عوض کننده و پنهان شونده است که بهترين هوش ها را هم می توان با چينش (= چيدن) نادرست اما بظاهر منطقی آنها فريب داد. پس درست آن است که در خواندن اينگونه مطالب تحليلی مواظب و دقيق باشيم".

سئوال اين است : اگر "واقعيات تاريخی" آنچنان گريزپا و شکل عوض کننده و پنهان شونده است که بهترين هوشها را هم می توان با چينش نادرست اما بظاهر منطقی فريب داد" چرا ايشان به خود گمان نمی کنند که مگر با چينش برخی از کسان که پيش از ايشان از آن واقعيات بس گريزپا و شکل عوض کننده و پنهان شونده، گمراه شده اند، فريب نخورده باشند؟ جنگ طلبی و نادرستی فکر نوری علا موضوعات آنچنان پنهانی نيستند که نتوان فهميد که ايشان گرفتار خيالات باطل شده اند.

به هرحال از آن تيتر و اين توضيحات برای من خواننده اين فکر به وجود آمده که آقای نوری علا با "چينش نادرست اما بظاهر منطقی" برخی از اتفاقات تاريخی می خواهند ايرانيان را بر ضد اسلام بشورانند و يا به نوعی در آنها انگيزهای يک قيام کينه ورزانه را پديد آورند تا مگر به اين تلنگر "جمهوری اسلامی" سقوط کند و يا حتی المقدور تغييراتی را در جهت سرنگونی آن فراهم آورند. اين فکر در زمانی که جامعه ما در شرايط سالمی قرار ندارد و هر تلنگری از اين قبيل می تواند به اضمحلال ايران منجر شود، به هيچ رو درست نيست. همچنين در جايی که اغلب فعالان و گروه های سياسی ما بر اين باورند که دگرگون کردن ساختار استبدادی حکومت مذهبی می بابد به تدريج و از طريق مبارزات مدنی صلح آميز و مطالبات حقوق شهروندی و انسانی صورت گيرد و در جايی که موفقيت اين فکر سالم در گرو همکاری و همراهی نيروی اکثريت (يعنی مسلمانان ايرانی) است و بدون آن نيرو ما از راه مسالمت آميز نمی توانيم به تحقق دموکراسی و ساماندهی جامعه در مسير جدا کردن دين از دولت (به نظر من حتا از قدرت) جامه حقيقت بپوشانيم، فکر اقای نوری علا نه تنها فکر با ارزشی نيست بلکه می تواند شرايط را از اين هم بدتر کند.

اسمعيل نوری علا (به عنوان يک نظريه پرداز و "دانشجوی پير شده در قلمرو جامعه شناسی") و کسی که می خواهد "از مصالح تاريخی چراغی فراهم آورد که راه آينده را روشن سازد"، با اين مطلب نشان داده که (در ارتباط با مسائل و علوم انسانی) نه "دانشجو" است به آن معنا که به طريق علمی سلوک کند و نه "پير" به معنای يک انسان کامل و جا افتاده که بداند "ای نور ديده صلح به از جنگ و داوری". ايشان با همين يک مقاله و داوری شان در مورد پيامبر اسلام (و البته آن توهين هايی که به منتقدين شان می کنند) ثابت کرده اند که انسان خودشيفته و برتری طلبی اند که می توانند بر حسب برخی از شبهات تاريخی، پای ايرانيان را به جنگ داخلی بکشانند و استقلال کشور ما را نابود سازند. خرابی سخن ايشان کمتر از خرابی سخن آنهايی که برای رسيدن به هدفهای سياسی حتا بمب گذاری انتحاری را تشويق می کنند، نيست. زيرا مشخص است که با طرح اينگونه مطالب برخی از هموطنان ما نسبت به اسلام کينه ورز می شوند و با ضديت با آن در واقع با ميليونها هموطن خود مخالفت و دشمنی می کنند.


من تصور می کنم که ايرانيان با حمايت از اينگونه سخنان هرچه بيشتر کينه توز تر و پراکنده تر می شوند و به اين دليل است که من به عنوان يک ايرانی مسلمان و هموطن آنان از اين سخن اقای نوری علا وحشت کرده ام. چراکه فکر می کنم در زمانی که فتنه ها از زمينه افکار و خيالات به منصه ظهور برسند آنگاه همه ما مقابل هم قرار می گيريم و به بدترين شکل (مثل همين وضع عراق) مرگ و نابودی همديگر را پذيرا می شويم. من از آقای نوری علا (دانشجوی پير شده در قلمرو جامعه شناسی) شگفت زده هستم که مگر ايشان از بافت اجتماعی مردم ايران بی خبر است که اينگونه فکر می کنند و نظريه می پردازند! مگر ايشان در ايران کس و کار ندارند که اين چنين تخم کينه را در بين مردم و عليه آنان می کارند؟ مگر ايشان چشم ندارند ببينند که بر سر مردم عراق چه آمده و چراست که آنها به علت پراکندگی مذهبی و فقدان يک انديشه مقبول فراگير، چگونه امروز همديگر را قطعه قطعه می کنند و می رود که با دستهای خودشان (و حمايت نيروهای بيگانه) کشورشان تجزيه شود؟

به هر حال کسی که مطلبی می نويسد بايد بداند که حيطه بازتاب نوشته هايش فقط به همين برهه زمانی و تعداد انسانهايی که با نظراتش همراهی می کنند؛ محدود نمی شود. بلکه مطلب او بر "جريده عالم" ثبت می شود و آيندگان درباره او و نتايج فکرش (که آيا به سود انسانيت و صلح است و يا ضد آن)، قضاوت خواهند کرد.

****

من بر حسب پاسداری از دينم نيست که اينگونه در پاسخ به سخن آقای نوری علا واکنش نشان می دهم، چراکه بر حسب دينم، معتقدم خدايی که خود ذکرش را نازل کرده، خود از برای ذکر و دينش نگهبان است و نيازی به کوشش من و ديگرانی که برای "اسلام عزيز" يقه چاک می دهند، را ندارد. من حتا (بر حسب اعتقاداتم) معتقدم که سعی ما برای حفظ "اسلام عزيز" همه بی فايده و حتا می تواند خسارت بار باشد .(۳)

به همين خاطر بحث من در اين مقال برای دفاع از اسلام نيست. بحث من در حول اين مطلب است که فکر می کنم در شرايط امروز ضربه زدن به اسلام (دينی که اکثريت مردم ايران به آن باور دارند) ضربه زدن به آن عاملی است که (بعد از سقوط امپراتوری ساسانی) در اين ۵۰۰ سال اخير توانسته (خوب يا بد) به عنوان فلسفه ساختاری برای ما به نوعی وحدت ملی آورد و نام کشور ما را (به عنوان يک کشور مستقل با دولت مرکزی) دوباره بر روی نقشه جهان ثبت کند. اينکار اگر ۵ قرن پيش به درايت و همت کسی مثل اسمعيل صفوی حول تمرکز بر تشيع (نوعی که صوفيان خانقاه اردبيل به آن نظر داشتند) به گونه ای عملی شد که حتا با وجود خرابکاری های اعقاب او و حکومتهايی که بعد از او (تا به امروز) برای ايران سر شکستگی آوردند، ايران ما توانسته بعد از ۵۰۰ سال هنوز دوام آورد، اما امروز (به دلائل بسيار مشخص) آنچنان آشفته و شکننده است که می تواند با کوچکترين ضربه ناسنجيده ما به بحرانهای قوز بالا قوز گرفتار آيد(مثل وضع عراق) و نهايت استقلال سياسی ۵۰۰ ساله اش را از دست بدهد.

واقعيتی را که بايد ما ايرانيان به آن توجه داشته باشيم اين است که اسلام و تشيع به عنوان يک دين و باور مذهبی هميشه باقی خواهند بود و هيچ کسی و هيچ دولتی توان اينکه بتواند با آن مبارزه کند و آن را براندازد را ندارد. اما آنچه مسلم است اين است که کشورها نابود شدنی اند و می توانند روزی از بين بروند. اما باورها (درست و نادرست) باقی می مانند. باورها جا به جا می شوند، اما تضمينی نيست که کشورها باقی بمانند و يا بتوانند جا به جا بشوند. بنابراين اگر کسی فکر کند که از طريق ضديت با اسلام (يا هر باوری) می تواند آن را نابود سازد و يا آن را ضعيف سازد که "مقاصد نو" (ناشناخته) و باورهای کهنه (ميترايی و يا زرتشتی را بعد از سه هزار سال) جايگزين آن کند، بايد خيلی ساده انديش باشد. اينان - اگرچه مثل آخوندها و صوفی ها در ارتباط با علوم انسانی برای خود مقام شيخيت و کامليت قائل باشند- اما به حقيقت از عمق مسائل اجتماعی ما، به خصوص موضوع دين به درستی آگاهی ندارند. آنها حتا چشم بصيرت بين ندارند که از کشور همسايه عراق درس بگيرند و ببينند که آن سرزمين - گرچه در گذشته مهد تمدن جهان بوده- اما امروز بعلت نداشتن يک باور مقبول (باوری که سبب ساز وحدت ملی آنها باشد) ، چگونه از هم پاشيده شده است.

سخنان کسانی چون اسمعيل نوری علا به جز برانگيختن دشمنی و کينه توزی راه به جايی ندارد. با پيگيری و حمايت از سخنان او ما عليه خودمان اقدام می کنيم . اهميت دادن و ترتيب اثر دادن به سخنان کسانی مثل او مانند آن مثل معروف سعدی است که بر سر شاخ بنشينيم و بخواهيم بن آن را قطع کنيم. انديشه های کسانی چون اسمعيل نوری علا در جهت تغيير بوجود آوردن به سمت درست نيست. انديشه های او (البته اگر بتواند از جانب اجانب کمک بگيرد) تنها و تنها می تواند در بدتر کردن وضع موجود و اضمحلال ايران موثر باشد و بس. با سخنان آنها ايرانيان به جان هم خواهند افتاد و فتنه های بس وحشتناک تر از آنچه ملاها بوجود آوردند برپا خواهد شد. امروز ايران ما به اينگونه از نسخه نويسی ها نياز ندارد.

من اگر در اين مقال به تندی با آقای نوری علا برخورد می کنم از آنروست که کشورم را (با همه خصوصيات خوب و بدش) دوست می دارم و برای آينده اش و بقاء اش نگرانم. من که اينک در خارج از کشور بسر می برم مشکلی و کسری از جهت دينم ندارم. مشکل من نداشتن وطن و نداشتن حق زندگی در سرزمينی است که آنجا به دنيا آمده ام و به آن سرزمين تعلق خاطر دارم. من نيز مثل هر ايرانی که به سربلندی کشورش علاقمند است، در چنين شرايطی که دشمنان ايران از درون و بيرون ايران را هدف آماج کينه جويانه خود قرار داده اند و برای درهم کوبيدن استقلالش دانسته و ندانسته کوشش می کنند، به شدت پريشان حالم. من از اينکه می بينم برخی از هموطنانم در بيان نظراتشان به افراط و تفريط گرفتار شده اند و بی آنکه به بافت و ساخت و فرهنگ کشورشان و همچنين به شرايط تاريخی و منطقه ای و اجتماعی کشورشان آگاهی عميق داشته باشند، نسخه ناشناخته می نويسند به شدت نگرانم. تصورات برتری جويانه فرهنگی، و احياء فرهنگ باستان، خواب و خيال های ناسالمی است که فقط از اذهان بيمار بروز می کند. اينکار نه شدنی است و نه اينکه اگر به قيمت مرگ ميليونها هموطن مسلمان ما ممکن شود، کاری است درست و انسانی. با اين نسخه نويسی های ناسالم، اين طومار ايران بيمار ما است که برای هميشه درهم پيچيده می شود. ما امروز (که در زمان بيماری بسر می بريم و احتمال دارد که کشورمان درگير جنگ شود) به تفرقه نياز نداريم. ما امروز برای بيرون رفت از اين مخمصه به همزبانی و همدلی و همفکری هرچه بيشتر نياز داريم. اين آن نکته اساسی است که اغلب نيروهای تندرو سياسی ما هنوز درکش نکرده اند و آن را در نيافته اند. اشتباه آقای نوری علا در اصل فرقی با اشتباه تندروهای سياسی (سلطنت طلب و جمهوری خواه) و مذهبی قدرت طلب و ولايت طلب و همچنين کندروهای "ملی مذهبی" و نيروهای "اصلاح طلب" -ی که دل در گرو قدرت دارند- ندارد. فکر همه آنها در عمل به يک نتيجه مسلم منجر می شود و آن نابودی ايران است.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

با وجود برخی جوانان کم سواد و احساساتی و همچنين منابع عظيم مالی که در اختيار برخی ديوانگان مذهبی موجود در آمريکا می باشد و همچنين نيروهای سنی مذهب متعصبی که از وجود کشور ايران داغ ۵۰۰ ساله بر جگر دارند و برای لحظه نابودی اش روز شماری می کنند و برای آن هدف شوم، از بذل هرگونه کوشش و مال دريغ نمی کنند، معلوم است که اگر اين افکار حامی پيدا کند آنگاه کشور ما (يعنی ايران عزيز همه ما) به يکباره دستخوش يک شورش عمومی و جنگ داخلی می شود. بنابراين مسلم بدانيد که پاسخ من به آقای نوری علا به خاطر "اسلام عزيز" نيست، بلکه بخاطر "ايران عزيز" و آن سرزمينی است که در آنجا به دنيا آمده ايم و به آن عشق می ورزيم و به فرهنگ ش تعلق خاطر داريم.

نزد من ارزش هريک از آن جوانانی که به فريب ملاهای از خدا بی خبر به روی مين رفتند، اما در برابر دشمنی که درصدد بود قادسيه دومی را تکرار سازد، در آن دوران حساس سرنوشت ساز ايستادگی کردند به مراتب بيشتر از کسانی است که دم از ايران و ايرانی می زنند اما حرمت عقيده مردمانش را نگه نمی دارند و ترس ندارند که با "چينش" مطالب غرض آلود، ايرانيان را به دام تفرقه افکنی و دشمنی گرفتار سازند. اين است که خطاب به همه ايشان می گويم:

دوستان ، شما از حد سلامت خارج شده ايد و نمی دانيد چه می گوييد.

می دانم که شما به خدای محمد و روز داوری و اسلام او ايمان نداريد که شما را به "فردای رستاخيز" و "داوری" در "پيشگاه حقيقت" حواله بدهم که مگر از عاقبت رفتارتان بترسيد. اما ساده انديشی است اگر فکر کنيد "چينش های فريبکارانه" شما به "محک تجربه" و نظر اهل خرد مورد بازبينی و قضاوت قرار نگيرد.

به هر حال اگر آقای نوری علا اين چنين تيتر نمی زدند و در بيان نظريات شان به داوری مطلق گرايانه نمی پرداختند بلکه آنها را به عنوان برخی يافته های مشکوک و نا شناخته مطرح می کردند آنگاه جا داشت که هر ايرانی فرهيخته ای بدان ها توجه کند و برای پاسخ به مسائل اش در ارتباط با شناخت ريشه های تاريخی و اجتماعی اش، به آنها توجه داشته باشد . بنابراين فکر نکنيد که من با زير سئوال قرار دادن مذهب مخالفت دارم. من خود يکی از کسانی هستم که مدت ها است به اين کار پرداخته ام و فکر می کنم راه نجات ما همانا نقد مذهب فرقه گرا و قدرت طلب است. نقدی که در جهت حل مشکلات اجتماعی ما مفيد باشد نه به آنگونه که شما به مثابه آن ضرب المثل معروف که "بچه و آب حمام را يکجا بيرون انداخت. ضمن نديده گرفتن همه آن معارف زيبا و اعتقادات اسلامی کسانی چون سنايی ها و سعدی ها و حافظ ها و مولوی ها و .... قصد کرده ايد که کل آن را از ريشه قطع کنيد.

به هر حال توصيه من اين است که با اسلام بازی نکنيد. سر به سرش نگذاريد. اسلام به قول امروزی ها "فلاش بک" دارد و بقول ديروزی ها هرکه بخواهد با پف خود نورش را خاموش کند (ضمن آنکه خودش را خراب می کند) به بيشتر شدن نورش کمک می کند. قرآن نيز به اين مطلب اشاره دارد(صف/۸): "يريدون ليطفئوا نورالله بافواهم والله متم نوره ولوکره الکافرون" (اراده کرده اند که نور خدا را با سخنان شان خاموش کنند، حال آنکه خدا نور خود را تمام می کند، گرچه حق پوشان آن را خوش نمی دارند).

لب سخن من اين است :

در ارتباط با شناخت اسلام و قضاوت در مورد آن به تاريخ و تفسير و همچنين به باور مسلمانان مراجعه نکنيد. مراجعه به تاريخ و تفسير و همچنين باور مسلمانان بدون پاک شدن ذهن و چشم جز خسران برای شخص مراجعه کننده، عايدی ندارد. برای پاک شدن چشم و ذهن، اگر همت سلوک نداريد و نمی توانيد در راه خداشناسی مجاهده کنيد، پشت گوشتان را بخاريد و از اين مسئله بگذريد. کاری به کار مسلمانان نداشته باشيد. يا اگر با آنها کار داريد به دين آنها توهين نکنيد. آنها را از خود ناخشنود نسازيد.

به هر حال من برحسب اعتقادم و شناختم، گفتم آنچه شرط بلاغ بود. شما خود دانيد.


ادامه نقد برداشتهای اقای نوری علا از سوره روم و داستانهايی مربوط به آن را به هفته ديگر موکول می کنم

حسين ميرمبينی
۰۷-۰۷-۰۳

www.4iran.us


يادداشت ها:

۱- اين مطلب از آيه هفتم سوره آل عمران است که می گويد:
فَأَمَّا الَّذِينَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ

اما آنهايی که در دلشان زيغ و نفاق است از متشابهات پيروی می کنند که بخواهند فتنه بجويند و تاويل بجويند.

۲- بحث من با آقای منتظری هم در حول اين قضيه می چرخد که ملاهای شيعه بر حسب اعتقادات خودشان (نه اسلام) به موضوعاتی چون "عصمت" و "غيبت امام زمان" و "ولايت فقيه" باور دارند. آنها برای اثبات افکارشان به مطالب و افسانه هايی رجوع می کنند که ريشه قرآنی ندارد و با اصل شعائر اسلامی منافات دارد. حقيقت اين است که برای آخوندها قرآن به خودی خود ارزش معنايی و معنوی ندارد بلکه قرآن وسيله ای است که آنها باورهای نادرست شان را با آن توجيه کنند.
۳- در کتاب اصول کافی (ج اول ص۵۵) از قول پيامبر خدا روايت شده که فرمود: کسی که ندانسته عملی انجام دهد، خراب کردن اش از درست کردن اش بيشتر است.


در همين زمينه:
[ريشه های دشمنی اسلام با ايران، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا]

Copyright: gooya.com 2016