پيشتر در بخش اول سخنم با عنوان "ريشه های خشونت" اشاره کردم که هر کسی (با هر باوری و يا فکری) می تواند از "وقايع تاريخی" و يا افسانه های آمده در کتب قديمی و آيات متشابه قرآنی (و يا هر کتاب دينی) برای اثبات مبانی اعتقادی اش دلايلی فراهم کند. همچنين اشاره کردم که ما چيزی به نام "واقعيات تاريخی" ( برحسب آنچه در کتب تاريخ آمده و يا در متون مذهبی اشاره شده) نداريم. هرچه هست تفسير حوادثی است که هر کس می تواند به غير از ديگری آن را ببيند و بيان کند . بنابراين آنچه را که آقای نوری علا با استفاده از کتب قديمی و قرآن بيان می کنند، و بر اساس آن تخم کينه و دشمنی را عليه مسلمانان ايرانی پراکنده می سازند، سخنی نيست که بتوان آن را محققانه دانست و يا حتا سخنی که در راستای تحقق آزادی و دموکراسی بتوان به آن بها داد . همين که مسلمانان ايرانی پا به پای ديگر اقوام ايرانی به نوروز و مراسم چهارشنبه سوری اهميت می دهند و آن را عزيز می دارند، خود دليل آن است که موضوع اسلام و ايران دوستی هيچ تضادی با هم ندارند و آقای نوری علا در طرح اين بحث به افراط گراييده اند. در واقع ايشان هرچه بيشتر در اين مورد توضيح می دهند بيشتر پرده از نفرت خودشان نسبت به پيامبر اسلام و همچنين هموطنان مسلمان شان بر می دارند .
وقتی پيامبر اسلام ياران و دوستانی چون سلمان فارسی و بلال حبشی دارند، و در حق سلمان گفته اند: "سلمان از من است" و در عين حال در قرآن خيلی روشن اشاره شده (توبه/۹۷): " الاعراب اشد کفرا و نفاقا"،او نشان داده که از عصبيت های قومی و نژادی (برخلاف آقای نوری علا) نه تنها مبرا بوده است بلکه او به ايرانيان و سياه پوستان بيش از هموطنان باديه نشينش اميدوار بوده است.
مسئله در اين نيست که ايشان تحقيق نکنند و احتجاج نکنند ، بلکه مشکل اينجا است که ايشان تا کجا حاضرند مسئوليت عواقب اظهارات خويش را به عهده بگيرند؟
آقای نوری علا (که هزار ماشاالله اين روزها طرفدارانشان نيز بسيار شده اند) آيا پس از اينکه دوستان ايرانی شان را توانستند متقاعد سازند که مسلمانان دشمنان ايرانيان هستند و با اين سخن توانستند پای ايرانيان به يک جنگ داخلی بکشانند، هنوز هم حاضرند پای حرفهای خود بايستند و حداقل پاره ای از مسئوليت خرابی "تحقيقاتشان" را به عهده بگيرند؟ و يا اينکه به مانند "روشنفکران مذهبی" (و غير مذهبی) که با راه انداختن همين قبيل بحث های به اصطلاح "آزادی خواهانه" بلای انقلاب را بر سر ما آوردند (که هنوز گرفتارش هستيم)، ايشان هم به مانند آقای سروش و کديور و ... ديگرانی که هرگز "انقلاب" را تقبيح نکردند و مسئوليت خرابی اش را به عهده نگرفتند، از يک معذرت خشک و خالی از مردم ايران نيز دريغ خواهند کرد؟
حضرات "روشنفکران " اکنون به روی مبارک شان نيز نمی آورند که اين وضعی که امروز بدان گرفتار آمده ايم ، دسته گلی است که ايشان به آب داده اند. امروز آنها (چه مذهبی ها و چه غيرمذهبی ها) بجای اينکه از مردم بابت "آنچه را که آن زمان خود صلاح ديده بودند و بر آن نام مانيفست و نظريه و تحقيق گذاشته بودند - و ديديم که چه گمراه کننده و فاحش بود- عذرخواهی کنند، هنوز همينطوری پشت سر هم تئوری می بافند که شايد بتوانند از اين طريق توجه ها را معطوف جهات ديگری کنند تا مورد موآخذه آن مردمی که مورد ظلم واقع شده اند قرار نگيرند.
اين گفته آقای نوری علا که می فرمايند : "اين امر را نمی پذيرم که نبايد تحقيق کرد و نوشت و احتجاج کرد و واقعيت را ـ آن گونه که خود می بينيم ـ نوشت، چرا که ممکن است نتيجهء کار ما به "بی احترامی به باورهای محترم مردم" تعبير شود. من اين گونه نگرش را نگرشی ضد دموکراتيک و ضد آزادی می دانم که می تواند به صورت مفسده ای هر نظام دموکراتيک را به سرعت از پای در آورد"، مرا به ياد همان مظلوم گرايی های آخوندها و باقی "آقايان" می اندازد که هر وقت کم می آوردند می گفتند"وای آزادی" يا "وای که اسلام در خطر است". در شرايطی که ما به آزادی دست نيآقته ايم اين گفته ايشان جز معرکه گيری (يا بقول آن دوست مان حرفهای منبری) نام ديگری ندارد. از آن گذشته خود محوری آقای نوری علا در اين سخن واضح است. چراکه ايشان -در يک نفس- واقعيت را با آنچه را که خود می بينند، يکسان گرفته اند و حتا به ذهن شان خطور نمی کند که واقعيت به غير از آنگونه که ايشان می بينند هم می تواند وجود داشته باشد.
بنابراين کدام تحقيق، کدام نگرش و کدام نظام دموکراتيک؟ بحث در اين نيست که آقای نوری علا تحقيق نکنند و ننويسند و احتجاج نفرمايند. بحث در اين است که در جايی که ما به جامعه دموکراتيک نرسيده ايم اينگونه سخنان مغرضانه، ما را از هدف اصلی دموکراتيک کردن جامعه (يعنی جدا ساختن موضوع دين از دولت) دور می سازد و در جايی که ما برای دموکراتيک کردن جامعه به نيروی اکثريت ايرانيان (مسلمانان) نياز داريم ، نبايد با توهين به شعور ميليونها ايرانی مسلمان آنها را از پيگيری موضوعات دموکراسی خواهی و جدا سازی دين از دولت مايوس، بر کنار و منحرف سازيم . به همين خاطر اگر من به آقای نوری علا اعتراض می کنم و يا سخن ايشان را نقد می کنم از آنرو نيست که ايشان ننويسند و يا تحقيق نکنند. ايشان هنوز سخن ارزشمندی را مطرح نساخته اند که شايسته باشد از آن به عنوان يک تحقيق علمی دفاع کرد. او در يک چينش ناجوانمردانه از تاريخ و قرآن، يک مشت دروغ و ناسزا را به پيامبر اسلام و مسلمانان نسبت داده که اسمش را گذاشته تحقيق. اگر آقای نوری علا نمی خواهند بپذيرند که خطا کرده اند ، آن به خود ايشان مربوط است اما اگر بخواهند مشکلات ما را- از اين که هست-بيشتر نکنند لازم است هرچه زودتر با يک عذرخواهی کوچک ادامه اين بحث را خاتمه بدهند.
برخلاف فکر آقای نوری علا، اين نگرش ها (نگرشهای منتقدانه از او) نگرشهای ضد دموکراتيک نيستند. بلکه اتفاقا نگرش هايی اند محققانه و دموکراتيک که نمی خواهند دوباره فريب بخورند.
بقول معروف حرف زدن ارزان است (Talk is cheap) و هر کسی می تواند هرچه دل تنگش می خواهد بگويد. اما اگر حرف، بدون مسئوليت پذيری زده شود – بخصوص که آن حرف عوارض جبران ناپذير داشته باشد- آنگاه لازم است زير سئوال برده شود. من هم به اندازه آقای نوری علا نگران آزادی بيان و ديگر آزادی های دموکراتيک هستم ولی انتقاد از سخن آقای نوری علا را نه تنها به منزله خطری که دموکراسی را تهديد کند نمی بينم، بلکه وجودش را تضمينی برای پا گرفتن دموکراسی لازم می بينم. چراکه افراد چنانچه بدانند مورد سئوال واقع می شوند، ديگر هر سخن ارزانی را گران به مردم نمی فروشند.
در عين حال بايد در نظر داشت که ما مردم از حرفهای بی سر و ته اين و آن بسيار صدمه خورده ايم ، و ديگر توان اينکه بر شانه های مان بار سنگين يک فکر انقلابی ديگری را باز حمل کنيم، نداريم. بنابراين اگر کسانی هنوز پيدا می شوند که به آقای نوری علا از بابت مسائلی که مطرح می کنند، اعتراض می کنند و يا آن را زير سئوال قرار می دهند، جای قدردانی است که بدانيم هنوز در اين جامعه هستند کسانی که نگران حقيقت اند و نمی خواهند به مثابه بی خردان از يک سوراخ برای بار دوم گزيده شوند.
ايرانيان اگر به راستی به کشورشان علاقمند باشند می بايد به حکم خرد (اينکه هی می گويند بنام خداوند جان و خرد) بدانند که امروز روزی است که همه ما (از هر گروه و دسته و فکر و باور) می بايد بيش از هر چيز به بود و نبود کشورمان فکر کنيم. ما امروز به سبب غفلت نسلهای گذشتگان مان در شرايطی بسر می بريم که با يک غفلت ديگر (از نوع آن غفلت های ديروزی) می توانيم با وارد آوردن کوچکترين "تلنگر" به جامعه مان (از نوع تلنگر آقای نوری علا) پای کشورمان را به يک جنگ داخلی بکشانيم و نهايتا به استقلال ۵۰۰ ساله آن پايان دهيم.
بنابراين درست نيست که ما مسلمانان را که اکثريت مردم ايران را تشکيل می دهند، هيچکاره به حساب آوريم و يا که نقش آنها را ناديده انگاريم. حکم عقل ايجاب می کند که اگر انتقادی به وضع موجود داريم، از راه نقد (نه از راه دشمنی) وارد شويم. اگر معرفت شناسيم و در متون قديمی و قرآن و انجيل غور و بررسی می کنيم می بايد با استفاده از "دولت قرآن" و تفسيرات صلح جويانه و سلامت طلبی از منابع دينی-که الحمدلله هم کم نيستند- (به همانگونه که عرفای ما عمل کرده اند) و حافظ می گويد: "صبح خيزی و "سلامت طلبی" چون حافظ /هرچه کردم همه از "دولت قرآن" کردم"، در راهی قدم بگذاريم که به هدف بزرگ (جدايی دين از دولت) نائل شويم. نه آنکه نيروی مان را در راهی صرف کنيم که به خشونت طلبی و انشقاق جامعه و حذف بخشی از آن (به عنوان مسلمان ضد ايرانی و يا ايرانی ضد مسلمان) دامن بزند.
من به همان اندازه که سخن اقای نوری علا را زير سئوال می برم، به همان اندازه هم به سخن آخوندها و قدرت طلبان مذهبی که بر حسب تعاريف من درآوردی شان از "اسلام" قشر عظيمی از مردم ايران را از دخالت در سياست و حق تغيير در حکومت محروم ساخته اند، اعتراض می کنم. اين حق را نيز می توانم بر حسب آيه قرآنی (رعد/ ۱۱) (ان الله لا يغيير ما بقوم حتی يغييروا ما بانفسهم)توضيح دهم که منافاتی با دينم و قرآنم ندارد بلکه دينم و کتابم آن را تاييد کرده است.
اينکه هرکس بنا به ذوق و باورش و تفسيری که از جهان دارد به تحليل مسائل بپردازد، هنری نکرده است. هنر آنجايی که کسانی بتوانند بر اساس همان باورهای جمعی (بقول حافظ از "دولت قرآن" و به همانگونه که مارتين لوتر از "دولت انجيل" کليسا را زير سئوال برد) به جرياناتی دامن بزنند که بتواند جامعه را به سوی صلح انديشی و سلامت طلبی نزديک سازد. والا مشخص است که هر تحليلی که صلح انديش نباشد به جنگ و اختلافات دامن می زند و باز بقول حافظ:
جنگ هفتاد دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
اين موضوع منحصر به مذهبيون نيست بلکه هر کسی (از جمله آقای نوری علا) هم می تواند بر اساس تفکراتش فرقه ای را ايجاد کند که ضد ديگری باشد. در واقع اگر خوب بنگريم می بينيم مهم اين نيست که انسانها چه می انديشند و يا باور دارند. هرچه فکر بکنند و هرچه باور داشته باشند-بجز صلح انديشی (سلامت طلبی)-بالاخره در جاهايی منافع قومی و گروهی آنها با ديگرانی که غير آنها می انديشند و باور دارند، در تضاد قرار می گيرد و نهايتا مجبورند جنگ کنند و بکشند و يا کشته بشوند. همچنين مجبورند اگر ضعيف باشند به ذلت شکست تن در دهند.
بنابراين اگر باورهای ما بر اساس جنگ طلبی و بر اساس اختلافات درونی ما شکل بگيرند آنگاه مسلم است که ما قبل از برخوردمان با ديگران خودمان همديگر را نابود می سازيم . به همين خاطر من به همه آنهايی که به اسلام علنا توهين می کنند و همچنين به طرفداران آنها و کسانی که باورهاشان را با عقايد ايشان همراه می سازند، هشدار می دهم که دست از اين کار ستمخيز و فاسد بردارند. ايرانيان از هر گروه و باور و قوم، همه يک ملتند . فرقه گرايی به هر صورت و شکل ما را نابود می کند.
من اين مطلب را قبلا در مقاله "اتحاد اتحاد اتحاد" نيز يادآور شده ام:
"ما ايرانيان اگر متفرّق و پراکنده باشيم مطمئنا سرزمينمان دستخوش تاراج بيگانگان خواهد شد. بنابراين سعی نکنيد که بر طبل پراکندگی بکوبيد. پيشتر ها نيز (منظورم قبل از تاريخ صفويه است) که از داشتن يک دولت صد در صد ايرانی محروم بوديم و کشورمان به دست بيگانگان اداره می شد، به خاطر پراکنده گی و تفرقه بود. ما امروز ناچاريم که با همين باورها و همين افکار متعدد حول يک انديشه راهبردی سالم و فراگير جمع شويم که نه فقط به جايگاه وجودی و اجتماعی همه ايرانيان احترام گزارد و همه حق و حقوق طبيعی آنها را به رسميت بشناسد، بلکه برخوردار از چنان سعه صدری باشد تا بخواهد فرصت شرکت در حکومت را چه برای مخالف و چه برای موافق يکسان فراهم آورد. اين فرصت را اگر پيشتر ها حکومت پادشاهی فراهم می آورد آنگاه کار ما امروز به اين جاها کشيده نمی شد.
ايرانيان اگر به کشور و ميهن شان علاقمند باشند و اگر سربلندی کشورشان را آرزو کنند، چاره ای ندارند جز اينکه بد و خوب عناصر اجتماعی شان را از آن خود بدانند و بخواهند در رفع مشکلات و زدودن بدی های جامعه شان مشترکاً مسئوليت بپذيرند و همکاری کنند. اين را اگر ما خوب درک کنيم شايد فرجی حاصل شود و الا مطمئن باشيد که بر اثر پراکندگی فکری و تفرقه و خراب کردن همديگر کشورمان را به دست خودمان نابود خواهيم ساخت. اگر در فردايی که خدا آن روز را نياورد، بيگانگان به کشورمان پا گذاشتند که اوضاع کشورمان را سامان بدهند، يادمان باشد که ما در راه اتحاد و پيدا کردن يک فصل مشترک عقلانی و سالم هيچ نکوشيديم و به همين علت برای چندمين بار ذليل شديم. از من نمی پذيريد، از حافظ بشنويد:
خاطر به دست تفرقه دادن نه زيرکی است
مجموعه ای بخواه و صراحی بيار هم
در بخش بعدی به همانگونه که آقای نوری علا با استفاده از کتب قديمی و تفسير قرآن نشان داده اند که پيامبر اسلام دشمن ايرانيان بوده است، نشان می دهم که پيامبر اسلام اتفاقا برای ايرانيان احترام بسيار قائل بوده اند و از پيامبر گرانقدر ايرانی ما يعنی زرتشت نيز در قرآن به نيکی ياد کرده اند.
در خاتمه، نوروز، اين جشن بزرگ ملی و افتخار آفرين را به همه هموطنان عزيزم تبريک می گويم و از خدای برآورنده ی آرزوها ياری می جويم وسائلی فراهم آورد که ما ايرانيان- از همه اقوام و باورها و گروه ها- به همزبانی و همدلی و صلحجويی و سلامت طلبی برسيم. مطمئن باشيد که پيروزی و بهروزی و شادکامی ما در گرو همزبانی و سلامت طلبی است.
اگر در نوروز و پيام آن حقيقتی است که همه ما ايرانيان به آن ارج می گذاريم ، همين است که از طريق ادبيات گرانقدرمان و سخن کسانی چون حافظ جان مان-به هدف رسيدن به همدلی و سلامت طلبی- راهی را برگزينيم که ما و نياکانمان از ايام باستان تا عصر حاضر هر يک به نوعی اما با يک محتوا آن را آرزو و تمنا کرده ايم. آنچه در "حکمت خسروانی" و "گفتار زرتشت نيک انديش" آمده از راه "طور موسی" و دم "انفاس روحانی عيسی" و نور "چراغ مصطفوی" و حقيقت "دولت قرآن" جدا نيست. من معتقدم که ما ايرانيان استحقاق به اثبات رساندن اين دعا و ادعا را داريم. ما اگر از اين نسيم مدد بجوييم آنگاه می توانيم به مشعل داری اين پيام صلح آور در جهان افتخار کنيم.
ز کوی يار می آيد نسيم باد نوروزی
از اين باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
حسين ميرمبينی
www.4iran.us
در همين زمينه:
[ريشه های دشمنی اسلام با ايران، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا]