هر نظریه در باره ایران باید بتواند حقوق شهروندی را توضیح دهد به دموکراسی راه ببرد.به نظریه دولت -ملت نزدیک شود تا حس تعلق به همبستگی ملی و قبول سیستم ملی به وجود آورد چرا که هر عنصر وقتی بتواند در یک سیستم احساس تعلق کند که احساس آینده داری و مشارکت کند.اگر چنین نکند در عمل به گذشته گرایی یاری می رساند.
هر نظریه در باره ایران در ضمن برای پژوهش می باید روی تاریخ صفویه و هم دو عامل مذهب و پادشاهی و هم چنین دو واقعه انقلاب اسلامی و مشروطه توجه کند و هم به نظریه ایران مقتدر که مکتب برلینی ها آن را طرح کردند و رضا شاه آن را به نارسای پیاده کرد اشراف داشته باشد.
در نظریه ای برای ایران،جواد طباطبائی این عناصر غایب هستند.
حال سوال این است که چرا نظریه می سازیم؟
رسم است که نظریه امری توضیح گر یا پیشبرنده وضعیت عینی جامعه با قشر و طبقه یا پدیده دیگراست .
اما روشنفکران ما اندیشه ای انتزاعی را که امروز نوع فلسفی آن باب است داده می شوندو بعد سعی می کنند که بر امر عینی جامعه آن را سوار کنند این مونتاژ کاری کمتر موفق می شود چرا که عینیت مورد بحث و توجه اسیر چند اصل نظریه انتزاعی وارداتی می شود .
در این نوشتار تلاش می کنیم که نشان دهیم که نظریه ای برای ایران به چه لوازمی نیاز دارد .
ایران و دیوان سالاری هنجاری
کوروش را می توان بزرگ خواند چرا که بزرگ است و اولین دیوان سالاری که توانسته است که هنجاری به ناگزیرمیان مردم و حکومت ایجاد کند را به وجود آورده است.
گوهراصلی موجودیت حوزه تمدنی ایران با نام مردمی شهرنشین یا دشت نشین که در معرض اقوام تهاجم بوده قرن ها پیش شکل گرفته که حوزه تمدنی خود را ساخته این حوزه لاغر و چاق شده است اما ویژگی های مشترکی را با خود حمل کرده که نظام دیوان سالاری ایرانی حامل آن بوده است . از عجائب این دیوان سالاری آن است که گاه همین قبائل مهاجم نقش شاه و ناظم را بازی کرده اند.
در این دیوان سالاری جای عنصر ایرانی که وزیر یا دستور نام داشته با فرهنگ تمدنی به معنی توان تقسیم مسولیت یا توان ساماندهی مدنی داشته است جای شاه و شیخ و مفتی و گزمه و کاتب و نظامی را مشخص می کرده تا کار مملکت به سامان شود. زمانی که جای این عوامل به هم می خورده کار کشور به سامان نمی شده است. تاریخ گذشته ما هم چند پاره است که باید به عطف حوزه تمدنی آن راشناخت ،این شناخت بسیار مهم است چرا که در ناخوداگاه مای ایرانی عمل می کند.
نکته محوری در مورد این ویژگی دیوان سالاری ایرانی این است که وزیر چه در داستان های حماسی ایرانی و چه در تاریخ ایرانی انجام داده است یعنی محور مدیریت ساختاری این دیوان سالاری بوده که اهمیت داشته است.وزیر یا دستور با مدیریت مهم، اما در نقش نفر دوم بودن نظم سیاسی را که شاه فرمانده آن بوده در کنار امر مشروعیت بخشی که روحانیون امر کننده و و ادبیان و شاعران منتقد و نرم کننده آن بوده اند و هم موضوع نظم اجرائی که گزمه گان و نظامیان مسول آن بوده، مدیریت می کرده و هم این عناصر را در نهاد سلطنت ربط می داده است این هنر را اگر وزیر خوب انجام می داده کار ملک و ملت به سامان بوده است و اگر نه آشفته گی رخ می داده است. از دستور در شاهنامه فردوسی که ذوطهماسب پدر جمشید شاه را دارای فرایزدی کرد تا بوذرجمهر حکیم وزیر خسرو انوشیروان و وزیران ایرانی خلفای عباسی و تا امیرکبیر و آخرین آن چنین می کرده اند. این مدیریت را ایرانی می توان نام نهاد که حوزه تمدن ایرانی را در تاریخ برجسته می کند.
دوران جدید و زوال دیوان سالاری ایرانی
د وره قاجاریه این دیوان سالاری به پوسیدگی رفت. تلاش امیر کبیر برای سامان دادن به دیوان سالاری مدرن به انحراف رفت به تمرکز حکومت مرکزی یاری رساند. این تمرکز گرای باب زمانه بود چرا که دولت-ملت مدرن در اروپا در برابر امپراطوری های کهن بر اساس تمرکز بیشتر شکل گرفته بود. اما داستان دولت مدرن در ایران کج کارکرد شد. چرا که تمرکز ساختاری و اداری و اجرائی که از زمان ناصر الدین شاه در ایران شروع شد در دوره رضا شاه با تئوری مکتب برلینی ها به خصوص با تئوری های کاظم زاده ایرانشهر که بعد ها نشریه ای هم به این نام منتشر کرد که به دنبال توسعه امرانه بودند همراه شد این تمرکز دموکراسی منعکس شده در قانون اساسی مشروطه را خورد و نابود کرد.
در نتیجه واقعیت تلخی را نشان داد که ناصر الملکی که بعدها نائب سلطنه احمد شاه شد به محمد طباطبائی مشروطه خواه نوشت که مشروطه برای ایران زود است و مانند این است که ران سرخ شده شتری را به بیماری بدهی که در حال نقاهت است.
تلخ تر این بود که در دوره رضا شاه که دو عنصر که با مدیریت نهاد و نخست وزیری دو عنصر مذهب و سلطنت را به هم وصل می کرد گسست اما رضا شاه نهاد های مردمی را میدان نداد تا خلا ایجاد شده را پر کنند.
این دو عنصر دو نهاد قوی داشت نهاد سلطنت و نهاد روحانیت . در انقلاب سال ۱۳۵۷ نهاد روحانیت که آزمون پس نداده بود سلطنت را کنار زد آن هم سلطنتی که از قبل با اصلاحات ارضی و برخی از رفروم های ناقص خود را خلع سلاح کرده بود.
حاکم شدن روحانیون بر کشور با امتیاز ولایت فقیه که بازسازی شرعی همان اقتدار نظام شاهی بود با دور زدن قانون اساسی صورت گرفت کاری را که رضا شاه با قانون اساسی مشروطه کرده بود روحانیون هم با قانون اساسی فعلی کردند.
دوران تلخ ما ار زمان ناصرالدین شاه تا امروز بر کج کردی نهادها رفته است که راست کردن کارکرد آنها دیگر ساده نیست.
حال از این دو نهاد قدرتمند که یکی حاکم است و دیگری هم حضور ندارد بدون جامعه مدنی قوی کار ایران را مشکل کرده است.
همین فقدان عینیت عملی نهاد های مدنی ژله ای که دولت نفتی هم بقای آن را استمرار می بخشد. در عمل ما را درحالت زیست بحرانی ملی قرار داده است. زیست بحرانی ملی ما را در نوسان می گذارد که بی ثباتی و از این سو، به آن سوی دیگر افتادن را در پی دارد و هم طرح نظریه های روشنفکری متناقض با هم باعث می شود.
زیست بحرانی زمان خود را معضل تر نشان می دهد که نظریه های انتزاعی در مورد ایران شکل می گیرد و بر مشکلات می افزاید. از عجائب هم این است که نظرات بی توجه به حوزه تمدنی ایران هستند. اما ایده هایی که برای ایران تدوین می شوند به دلیل تاثیر خود اگر نادرست باشند راه به فاجعه می برنند همان گونه که مکتب برلینی ها برای یک دست کردن ایران مدرن تلاش کردند و نتیجه اش ظهور باستان گرای شد که محصولش هم عمده شدن نقش شاهنشاهی بر مردم و مشروطه شد.اندیشه ایرانشهری تحقق تراژدیک یافت.
در دور باطلی هم نتیجه تحقیر مردم و روشنفکران و هم چنین دوری دربار از روحانیت وطلب کار شدن روحانیت که به حاکم شدن آنان بعد از انقلاب منجرشد.
بسی تلخ است که قبل از انقلاب کوروش در کتاب های درسی بود امام حسین در کوچه بازار مطرح می شد به ناگهان کوروش ار کتاب های درسی رفت و به جای آن شریعت گرای ترویج می شود و تلخ تر آن که ایرانیت را در برابر دین و شیعه قرار می دهند.
حال هم نظریه ای مطرح است که از ایرانشهری حرف می زند.و هم از نظریه ای برای ایران می گوید که شناختش از ایران واقعی و روی زمین و مرحله شکل گیری تاریخی متاخر این ایران چندان دقیق نیست.
تلاش برای بازسازی دیوان سالاری ایرانی
نظریه که ایرانشهری یا اندیشه ای در باره ایران که آقای جواد طباطبائی مطرح می کند به دلایل زیاد حتی توجه به نتیجه نظرات مکتب برلینی ها و هم کاظم زاده ایرانشهر ندارد چرا که هر ایده ای در باره ایران در دوره معاصر شایسته است که به تجربه مکتب برلینی ها و هم تجربه ایرانشهری کاظم زاده ایران شهرتوجه داشته باشد.چرا که نظریه ایرانشهری طبا طبائی با نظریه کاظم زاده ایرانشهر شباهت زیادی دارد که قدرت محور است.
البته طباطبائی را عادت نیست که مانند اکثر روشنفکران ایرانی شاگردی برای استادی خود کرده باشد . در نتیجه عادت هم نیست که روشن کند ایده خود را از کجا با چه تبار گرفته است. اما وقتی که ایده مطرح شود می توان رگه های آن را در یافت.
نظریه ایران شهری در دوره معاصر مقوله جدیدی نیست اما در نزد جامعه بدون حافظه ما جدید می نماید.
گرایش به ایران باستان را حتی صادق هدایت وارد ادبیات ما کرد اما قبل ازوی برخی به این ایده پروبال دادن از میرزاده اقا خان کرمانی تا به امروز مفهوم دو زمان حال و گذشته که شامل پیش از اسلام و بعد از اسلام است در میان اندیشه های روشنفکری ما مطرح بوده است اما به شکل اخص اندیشه ایرانشهری که شکل کاربردی در زمان پهلوی اول گرفت را باید در رفتار و عقاید حسین کاظم زاده معروف به ایرانشهر سراغ گرفت.که بعد هم به ناامیدی به عرفان فردی روی آورد و در سوئیس از دنیا رفت. چرا آنچه که می خواست با آنچه که در عمل شد را هم خوانا نمی دید.
اما نظریه ای در باره ایران زمانی می تواند رو به جلو داشته باشد که از وجوه اثباتی و هم عینی بهره ببرد.
اندیشه ایرانشهری و غفلت از درک حوزه تمدنی ایران
در اندیشه طبا طبائی برای ایران دموکراسی جائی ندارد هم چنین مردم و اقوام ایرانی ،وی تلاش می کند که ایده ای هگلی برای ایران خلق کند که بی گمان ناپلئون آن هم رضا شاه دیگر می شود اگر چه رضا شاه نشد وی با نوع ولایتی آن هم مشکل ندارد طباطبائی در جریان جنبش سبز اعلام کرد که اتفاقی نیفتاده است تا او در باره اش نظر دهد. این نگاه قدرت محور در عمل با برخورد سلبی سعی می کند اطلاعات نادرستی از ایران و هم کشور های عربی به رخ بکشد.
این که ایران در زمره خلاقت نرفته است اما مصر و ترکیه رفته اند سخن کلی است ایرانیان در دوره عباسی در قلمرو خلافت زیسته اند بعد هم خلیفه و پادشاه را نظریه پردازی کرده اند همین خواجه نظام الملک اشعری قدرتمندی متعصبی بوده است که در کل حکومت سلجوقی و هم خلاقت را نگهبان بوده است.در صورتی که در تاریخ مصر چنین حکایتی را ندارد حتی بعثی های در عراق و سوریه و هم سلفی ها فرهنگ مصری را آغشته با دوره قبل از اسلام و به زبان خودشان فراعنه می دانند . این سان یکسان کردن مصر با ترکیه چه معنی می تواند داشته باشد.
اما اگر اشتباه طباطبائی فقط تاریخی بود ایراد نداشت اما وی حتی تاریخ را درست نقل نمی کند.
اما مهم تر این است که طباطبائی در تبیین نظریه ایرانشهری دارای دو عارضه خطرناک می شود از ایده ایرانشهری سخن می گوید که تاریخی نیست بیشتر آرمان ایدولوژیک است وی ازعناصر اصلی تشکیل ایران در عمل طفره می رود چرا که اگر وزیر ایرانی طراح دربار و سلطنت برای حفظ ایران است اما این طراحی چه عناصری را در چه رابطه ای کنار هم قرار داده است.
مذهب و پادشاهی که با فره ایزدی که این فره هم از میان رفتنی است دو عنصر مهم این پیوند بوده است.فره ایزدی که به تخمه و نژاد وصل می شود می تواند بر گرفته شود.
طبا طبائی توجه نمی کند که ایران فرهنگی در دوره صفویه دو باره شکل گرفته است این ایران دارای ویژگی ها مخصوص به خود است که عدم شناخت آن مشکل روشنفکران همانند طباطبائی است. محور ایران شکبل گیری هم ورود عنصر شیعه و نهاد دین است که به سلسله مزبور انسجام نظری و فرهنگی داده است. طباطبائی اگر به بعد از سیاست نامه خواجه نظام به کتاب روضه انوار محقق سبزواری که مراجعه می کرد ایران را بهتر می شناخت.
ایران صفوی است که زبان فارسی را دوباره در مقابله با ترکان عثمانی زنده می کند ایران صفویه است که دربار سلطنتی می سازد که در بیش از ۲۰۰ سال می پاید طباطبائی از این ایران چه اطلاعات تاریخی به خواننده می دهد.
ایران اگر در دوره شعوبیه یا دوره طلائی ایران شد که شریعتی به این ایران بسیار پرداخته است اما این ایران یک فرهنگ مقاوم است نه دولتی به نام ایران.یک هویت فرهنگی و زبانی است که در برابردیگری که اعراب بوده اند تعریف می شود جذابیت ایران فرهنگی در دوره طلائی یا شعوبیه چشم نواز است اما مقوله قدرت ایران امروزی با حسن و مضارش که مضار را هم باید دید در دوره صفویه شکل گرفته است اگر دولت -ملت مفهوم مدرنی است.
اما ایران هم مفهوم دولت جدید نیست آخرین روایت قدرتمندترین روایت از ایران است در روایت صفویه این که روشنفکران به آن نظرنداشته اند البته از روشنفکران عمومی انتظار نبوده که به موضوع غیر جذاب صفویه بپردازنند اما از روشنفکرانی که آکادمیک هستند انتظار بوده است که دوره صفویه را محاسن و عیبش بهتر ببینید.
از هگلی مشربانی که معتقدند که مجتهدانه از هگل برداشت دارند انتظار است که تاریخ ایران را در دوره صفویه بیشتر پی بگیرند چرا که هر نظریه ای درباره ایران باید بداند که چفت و بست ایران امروزی هنوز برخی ریشه در دوره صفویه دارد.
در این دوره است که دربار شاهی باز می تواند دو نهاد عنصر دین وقدرت نظامی قبایلی را در کنار هم آورد وزیر و شیخ وشاه و کاتب و فقیه و گزمه و شاعر و فیلسوف را در کنار هم قرار دهد و فرهنگ و ادبیات را با زبان فارسی بر رگ و پیشه و بیشه روابط اجتماعی در شکل آداب و رسوم در آورد. میان نوروز و عاشورا آشتی برقرار کند.
در قهوه خانه ای اصفهان مالیات از فساد شرعی بگیرد و هم از علمی دین هم مشروعیت طلب کند.
در این دوره که قدرت اداری و لشکری را در پیکره حکومت سامان دهد .به عبارتی هم ۱- فرهنگ و ۲- هم اداب و رسوم اجتماعی ۳- هم نظم سیاسی را با هم هماهنگ کند . برای آن داستان حماسه و هم حدیث و هم شعر بسازد و دو قوم بزرگ ایرانی را به نزدیک به هم کند که هر دو خود را ایرانی تر بدانند .
طباطبائی از این ایران چه گفته است؟
طبا طبائی از شریعتی ایدولوژیک تر ایران شهری اسطوره ای خود را می سازد در حالکیه شریعتی تاریخی تر ایران فرهنگی عصر شعوبیه را باز می کند به رادیکالیسم عدالت طلبانه ایرانی توجه می کند که حداقل آدرسی می شود که ما می توانیم با این آدرس هایش شریعتی را نقد و بررسی کنیم شریعتی حتی در حمله به صفویه باز رد پای تاریخی بر جا می گذارد که می توان هجوم وی به صفویه را نقد و بررسی کرد.
در عوض طباطبائی برای اندیشه ای برای ایران دارای اجرا گسیخته است که آن را بر می شمارم ۱- نظریه اسطوره ای ایران شهری۲-نظریه سیاست نامه نویسی ناقص که تلاش می کند به شکل غیر تاریخی خواجه نظام الملک را که اشعری گری همراه با خلافت است و سلجوقیان را توجیه می کند و سدی در برابر اسماعیلیه می باشد را برتر شناسد که خود داستانی است که بحث ما را از موضوع خارج می کند اما در همین ایده سازی ناقص وی نشان می دهد که به اقتدار و همراه با زور برای نظم چقدر اهمیت می دهد. ۳- غیر سازی در برابر اعراب و ترک ها با دشمن سازی و نفی طرف مقابل.۴- اطلاع ناکافی در باره ایرانیانی که در باره ایران نظریه یا ایده داشتند . در عمل باشد می شود که برخلاف ادعای ایشان بحث نظریه ای برای ایران تبدیل به مجادله ای حاشیه ساز شود تا نظریه برای ایران که راه گشا باشد.
اگر نیک نظر کنیم نظریه ای برای ایران شامل اجزائی به غایت به تعبیر طباطبائی ایدولوژیک هستند عنصر اسطوره ای ایرانشهری ، نگاه فلسفی انتزاعی و هم انتخاب دوره آرمانی شعوبیه در غیبت شناخت دوره ای که ایران کنونی به آن شبیه تر است نشان از چه دارد؟
شاید شایسته ذکر باشد که کسانی که در کلاس درس آقای طباطبائی که استاد مبرزی در تدریس است تربیت شده اند که در شناخت ایران و مقوله قدرت از وی موثرتر در شناخت ایران عمل می کنند .