ف. م. سخن - خبرنامه گویا، ریاست جمهور محترم ايالات متحده امريكا، عاليجناب دونالد ترامپ با درود
اينجانب، گشتاسب اهورايى، اهل ايران، داراى گذرنامه ى جمهورى اسلامى، براى سفر به كشور امريكا دچار مشكلى شده ام كه لطف بفرماييد جناب عالى يا يكى از مشاوران تان يا يكى از منشيان مشاورتان يا يكى از پادوهاى منشيان مشاورتان به اين جانب پاسخ دهيد و مرا از سرگردانى برهانيد.
چنان كه آن عاليجناب مستحضر مى باشند، انسان ها، به ناگهان در جايى از جهان چشم مى گشايند و بى آن كه بدانند يا خود بخواهند، اهل آن قسمت جغرافيايى از كره ى زمين مى شوند. من، حدود ٧ سال داشتم كه متوجه شدم اهل سرزمينى به نام ايران هستم و آن زمانى بود كه آقا داداش ما، هوس مسافرت زمينى دور اروپا به سرش زد و ما و اهل خانه را تووى يك فولكس قديمى سوار كرد و دور اروپا چرخاند. بعدها متوجه شدم كه اين سفر در زمانى اتفاق افتاده كه در مسير تركيه و مقصد استانبول، كه بخشى از آن هم خاكى بود، راهزنان، مسافران را در روز روشن چپاول مى كردند و بچه هاى ترك در طول مسير، براى گرفتن سيگار از مسافران، راه را بر اتومبيل ها مى بستند و اگر سيگارى به آن ها داده نمى شد، شيشه هاى اتومبيل را با سنگ مى شكستند و هميشه توصيه مى شد كه راه هاى تركيه به صورت گروهى پيموده شود. در آن دوران، بلغارستان و يوگوسلاوى هم كمونيست بودند و يادم هست آقا داداش مى گفت اگر كسى بخواهد از سيبستان هاى اطراف جاده ها سيبى بچيند و ميل نمايد، باغداران او را با تفنگ ناكار مى كنند...
اصلا من بيخود وارد اين مبحث شدم. خواستم بگويم كه ما در زمان پادشاه ايران سفر مى كرديم و يك پاسپورت زرشكى رنگ داشتيم كه هر جا مى رسيديم آقا داداش آن را نشان مى داد و موانع بالا مى رفت و ما به سفر خود ادامه مى داديم.
منظور از اين گفتار اين است كه انسان بى آن كه خود بخواهد در جايى به دنيا مى آيد و باز بى آن كه خود بخواهد پاسپورت كشورى را دريافت مى نمايد و تنها با آن پاسپورت است كه مى توان به سفر خارج از كشور رفت.
ما با آن پاسپورت زرشكى به همه جا سفر مى نموديم و همه جا با احترام ما را راه مى دادند و ما را داراى ملكه اى به نام ثريا و فرح و پادشاهى به نام رضا يا محمدرضا مى دانستند و عكس پادشاه و ملكه و بچه هايشان هميشه روى جلد مجلات بود و هر وقت ما مى گفتيم ايرانى هستيم، نيش طرف خارجى باز مى شد و اول مى گفت نفت بعد قالى بعد پسته بعد ملكه ثريا بعد ملكه «فقحِ» ديبا! و ما اين جورى احترام بسيار زيادى مى داشتيم.
شانس ما زد و بى آن كه خود بدانيم انقلاب در ايران به وقوع پيوست كه اول اش گفتند مملكت جمهورى مى شود و بعد گفتند جمهورى اسلامى مى شود. در اين جا بود كه به جاى شاه، خمينى نشست و به جاى ملكه ى ثريا و فرح به روايت مغلوط بتول و به روايت صحيح تر خدجه خانم نشست كه ما فقط در زندگى مان عكس چادرش را ديديم و طبيعتا اين عكس در روى جلد مجلات خارجى به دليل نا مشخص بودن فرد زير چادر منتشر نمى شد.
پاسپورت زرشكى ما كه روى آن علامت يك شير گردن كلفت و يك خورشيد نورانى قرار داشت و اگر كسى به ما ايرانيان چپ چپ نگاه مى كرد ما او را با اين نشان كشورى مان يك لقمه ى چرب مى نموديم، بعد از انقلاب به رنگ قهوه اى بد رنگ كه مقدارى هم به سرخى مى زد و آدم ياد رنگ يه چيز بد مى افتاد در آمد و علامت روى آن شد يك نشان شبيه به نشان سيك هاى هندى. در اين زمينه هم ما نقشى نداشتيم و وقتى پاسپورت زرشكى مان را براى تجديد داديم، آن را از ما گرفتند اين را به ما دادند.
ما به جان مامان مان قسم مى خوريم كه در اين تغيير و تحولِ پاسپورتى، و تبديل شير و خورشيد به نشان خرچنگى هيچ نقشى نداشتيم و اصلا نمى دانيم كه چطو شد اونطور شد. ما داشتيم زندگى ما را مى كرديم و اين ها خود به خود شد.
شما تصديق مى فرماييد كه ما در اين تغيير و تحول و اصولا روى خشت افتادن در محدوده ى ايران زمين اصلا نقشى نداشتيم و نمى توانستيم داشته باشيم. ولى پاسپورت ما كه تغيير رنگ و نشان داد، مردم و مسوولان كشورهاى خارجى با شخص ما بد شدند! اى بابا! ما چيكار كرديم كه شما اين جورى با ما حالت قهر و غضب پيدا كرديد؟
از اين هم بگذريم كه داستانى ست پر آب چشم. ما در سفرهايمان علاقه به ديدار فاميل و دوستان داشتيم و با هر بدبختى و فلاكت و سر كوفتى بود ويزاى فلان جا و بهمان جا و از جمله امريكا را مى گرفتيم و به سياحت خود با بدبختى و خوارى مى پرداختيم حال آن كه اصلا در امر بدبخت شدن و خوار شدن مان نقشى نداشتيم و يكى ديگر در بلخ يك غلطى مى كرد، كاسه كوزه ى غلط كردن او، در شوشتر بر سر ما مى شكست و گردن ما را مى زدند. خب چه كنيم! رسم روزگار چنين بود!
حالا رسيده ايم به سال ٢٠١٧ و جنابِ عالى بر سر كار تشريف آورده ايد و امر فرموده ايد كه شهروندان هفت كشور مسلمان و تروريست پرور به امريكا نبايد سفر كنند. اين جا نيز ما داشتيم كار و زندگى خودمان را مى كرديم كه جناب عالى يهو پريديد وسط و شديد رييس جمهور امريكا و اين امريه را صادر فرموديد و ما را هاج و واج كرديد.
نخست اين كه بايد بگويم در پاسپورت قهوه اى خرچنگ نشان جمهورى اسلامى، موردى به نام مذهب و دين نداريم كه در آن درج شده باشد و نشان دهد ما مسلمانيم، مسيحى هستيم، كليمى هستيم، با دين هستيم، بى دين هستيم، بهايى هستيم، طرفدار لائوتسه هستيم، يا چى چى هستيم. گناه ما اين است كه در خاك ايران به دنيا آمده ايم و شما زوركى مى خواهى اسلام را تووى پاچه ى ما بنمايى! بابا! اسم اين جانب گشتاسب اهورايى ست و بابا جانم از بس مخالف اسلام بود، اسم باستانى و فاميل باستانى اختيار كرد و روى ما گذاشت. حالا ما چه جورى بگوييم كه براى سفر به خارج «بايد» پاسپورت جمهورى اسلامى بگيريم ولى هيچكدام از اين ها كه شما مى گوييد ما به خاطر داشتن اين پاسپورت هستيم، نيستيم! جمله در هم پيچيده شد ولى ايشاللا متوجه شده باشيد. اين اولا.
ثانيا، از زمانى كه به خاطر داريم، هم بابايمان هم مامانمان هم آن آقا داداش خدابيامرزمان كه ما را بُرد اروپا، هم همشيره مان، هم شوهر همشيره مان، هم زن آقا داداش مان كه جزو خاندان پادشاهان قاجار است، همگى جميعا از اول وقوع انقلاب، مخالف حكومت اسلامى بوده ايم و بعد هم خودمان مخالف حكومت اسلامى شده ايم. اين را هم كه از حرف زدن مان مى توانيد بفهميد. حالا من بدبخت چه گناهى كرده ام كه جز پاسپورت جمهورى اسلامى نمى توانم پاسپورت ديگرى داشته باشم، و شما مى گويي، هر كى پاسپورت جمهورى اسلامى دارد، الّا بلّا تروريست تشريف دارد! آخه اين چه بساطيه واسه ما درست كردى عاليجناب جان!
هيچى ديگه. اميدوارم ترجمه ى اين نامه به دست شما يا يكى از كارمندان ارشد يا دون پايه يا حتى زمين شور كاخ سفيد برسد، يكى بفهمد ما داريم چه مى گوييم شايد خناق نگيريم.
با آرزوى تشريف بردن هر چه سريعتر جناب عالى و برگشتن يكى شبيه به ريگان يا بوش پسر كه خدا باباشون رو بيامرزه ما فك مى كرديم خيلى ترسناك هستند ولى شما نشان داديد كه بالاتر از سياهى هم رنگ هست و آن رنگ ترامپى مى باشد.
خدمت ملانيا خانوم جان و صبيه ى عاليه ى وجيهه، ايوانكا خانوم جان سلام بسيار گرم دارم.
از طرف گشتاسب اهورايى
به تحرير در آمده توسط ف. م. سخن
در آخر ماه ژانويه ٢٠١٧
مطلب قبلی...
مطلب بعدی...