ماجرای اختلاف مسعود کیمیائی، کارگردان فیلم «قاتل اهلی»، با تهیه کننده این فیلم بر سر چگونگی «برش نهائی» (یا تدوین نهائی) آن بالا گرفته و به جدالی پر سر و صدا در محافل سینمائی، رسانه ها، و حتی جلسات جشنواره اخیر فیلم فجر تبدیل شده است. من، البته، از جزئیات امر و ماجراهای پشت پرده این اختلاف خبری ندارم ولی بر اساس آنچه در رسانه ها و شبکه های اجتماعی خوانده و دیده ام موضوع از این قرار است: تهیه کننده فیلم می گوید من فیلمنامه خاصی را پسندیده و روی تبدیل آن به یک فیلم سینمائی سرمایه گذاری کرده ام؛ به کارگردان و بازیگران و عوامل تولید دستمزد داده ام و انتظارم این است که فیلم ساخته شده روایت تصویری آن فیلمنامه باشد در حالی که آقای کیمیائی صحنه هائی به فیلم افزوده است که در فیلمنامه نیست؛ آن هم بخاطر این که خواسته است نقش پسرش پولاد را در فیلم برجسته کند؛ صحنه هائی که نالازم و انحرافی است و به قصه اصلی فیلم لطمه می زند. در مقابل، مسعود کیمیائی مدعی است که فیلم از لحاظ خلاقیت و ارزش های معنوی و هنری «مال» اوست و به همین لحاظ حق دارد هر صحنه ای را که صلاح می داند از آن کم یا به آن اضافه کند و حق تدوین نهائی هم با اوست. در این میان حق با کیست؟
فیلمسازی هم، مثل هر کار تولیدی دیگر، بخاطر نیازش به «سرمایه» - که اغلب چندان هم کم نیست - یک فعالیت اقتصادی است که ماهیتی هنری نیز دارد. نه بدون «سرمایه» می شود فیلم حرفه ای ساخت و نه بدون «سازنده» یا سازندگانی می شود سرمایه را تبدیل به فیلم کرد. پس این دو لازم و ملزوم هم و ناگزیر از انجام «معامله»ای هستند که بتوان کار را به سرانجام رساند. برای انجام هر معامله ای ابتدا دو طرف باید بر سر «جنسی» یا «اثر»ی که مایلند تولید کرده یا بوجود آورند به توافق برسند. آن گاه برای اطمینان از درک مشترک بر سر «معامله»ای که قرار است با هم بکنند قراردادی تهیه کرده و مقصود از انجام «معامله» و جزئیات مربوط به نحوه «انجام» آن را نوشته و امضاء می کنند تا حدود وظایف و اختیارات و عملکرد طرفین روشن باشد.
اگر چنین قراردادی بین تهیه کننده فیلم «قاتل اهلی» و کارگردان آن منعقد شده، پس می باید بر اساس آن عمل شود و هیچ یک حق ندارد - به هیچ دلیلی - در میانه یا پایان کار از قرارداد تخطی کرده و به اصطلاح «دبه» در بیاورد. اما اگر فرض کنیم چنین قراردادی بین تهیه کننده و کارگردان فیلم «قاتل اهلی» نبوده و یا اگر هست چندان واضح و روشن و دقیق و شامل جزئیات نیست؛ بطوری که هر یک از طرفین می تواند آن را به شکل دلخواه خود تعبیر و تفسیر کند - کاری که معلوم است سرانجام آن اختلاف و کشمکش است - در این صورت تنها راه بیرون رفت از این مشکل رجوع به سابقه امر و «عرف» رایج در عرصه سینمای حرفه ای است.
روشن است که مقصود هر تهیه کننده ای از سرمایه گذاری بر روی یک فیلمنامه و تبدیل آن به فیلم کسب درآمد و منفعت است و مقصود هر فیلمساز جدی و معتبر هم خلق یک اثر هنری است. اما این «نیت»ها باید تابع اصول و شروطی باشد که وصول به آن ها را تضمین کند.
در عرصه فیلمسازی جهانی، هرچند به کارگردان های مهم و نامدار و شاخص احترام زیادی گذاشته می شود و در همه جا نام آن هاست که می درخشد، ولی واقعیت این است که کلیه حقوق مالی - و در بسیاری از موارد حتی معنوی - فیلم در مقابل پرداخت مبالغی توافق شده متعلق است به تهیه کننده و سرمایه گذار زیرا او هزینه تولید فیلمی را پرداخته که نه فقط بدون آن امکان تولیدش نبوده است بلکه از بابت خطری که در این سرمایه گذاری کرده ممکن است در صورت عدم توفیق تجاری فیلم صدمه ای سنگین ببیند؛ صدمه ای که کارگردان و سازنده فیلم نه تنها در آن سهیم نیست بلکه حتی بابت «خلاقیت» خودش هم قبلا از سرمایه گذار پول (دستمزد) گرفته است.
موقعیت فیلمنامه نویس در تولید یک فیلم نظیر موقعیت «مهندس طراح» یک ساختمان است. موقعیت کارگردان هم نظیر موقعیت «معمار» یا «مهندس ساختمان سازی» است. منطق کار در تولید فیلم حرفه ای وابسته به سرمایه - همچون سرمایه گذاری که می خواهد ساختمانی بسازد - این است که ابتدا «طرح مهندسی» آن را پسندیده و «می خرد» و آن گاه «مهندس سازنده»ای را استخدام کرده و با پرداخت دستمزد از او می خواهد که آن «طرح مورد نظر تائید شده» را «بسازد.» آیا در میانه کار «مهندس سازنده» - حتی اگر «طرح مهندسی ساختمان» هم از خود او باشد - می تواند خودسرانه تصمیم بگیرد که «طرح اولیه» را دگرگون کرده و طبقات و اتاق ها یا راهروها و یا چیزهای دیگری را از آن حذف یا به آن اضافه کند؟ مسلم است که نه.
از این رو، در عرصه فیلمسازی حرفه ای معمولا تهیه کنندگان امتیاز یا اختیار «برش نهائی» (Final Cut) را برای خودشان محفوظ می دارند و در قراردادهاشان با کارگردان ها می نویسند که حق «برش نهائی» با آن هاست.
این امر به اندازه ای جدی و مهم است که مثلا در هالیوود حتی کارگردان بسیار معروف و مهمی مثل آلفرد هیچکاک هم در بسیاری از کارهایش ناگزیر از تبعیت از آن بوده است. همین الآن هم خیلی به ندرت و تحت شرایطی ویژه ممکن است که یک کمپانی فیلمسازی یا تهیه کننده فیلم امتیار و اختیار «برش نهائی» را به کارگردان بدهد. (تا جائی که من اطلاع دارم در حال حاضر این فقط مارتین اسکورسیسی و یکی دو نفر دیگر هستند که امتیاز «برش نهائی» را از تهیه کننده می گیرند و آن را در قراردادهاشان ذکر می کنند.)
داشتن امتیاز و اختیار «برش نهائی» یک فیلم به منزله حفظ اقتدار نهائی یکی از دو طرف است: تهیه کننده یا کارگردان. اگر در ابتدای کار تعلق چنین اقتداری به یکی از دو طرف بر اساس قراردادی روشن تضمین نشود، در آن صورت آنچه سابقه و عرف به ما می گوید این است که صاحب و مالک فیلم سرمایه گذاری است که دستمزد همه عوامل فیلم (از جمله کارگردان) را پرداخته، حاصل ذوق و هنر و ابتکار آن ها را «خریده» و همه هزینه های تولید فیلم را تقبل کرده و در نتیجه این اوست که نهایتا باید تصمیم بگیرد «چگونه» محصولی را می خواهد به بازار عرضه کند. این «منطق» کار در سینمای حرفه ای است. حالا اگر در کشور ما همه چیز قاراشمیش است و در نتیجه سنگ روی سنگ بند نمی شود، خب، البته، حاصلش همین جنگ ها و بگومگوهائی که می بینیم.