Wednesday, Feb 22, 2017

صفحه نخست » روزی روزگاری انقلاب ۵۷، تقی رحمانی

Taghi-Rahmani.jpgاین مقاله در ده قسمت جدا و انما مرتبط تهیه شده است

شاه خودکامه ای که يک رهبر انقلاب شد/بخش اول
بازرگان برای انقلاب دو رهبر باور دارد شاه و خمینی ، او شاه را رهبر منفی انقلاب می داند. بازرگان با نگاه تقابلی به این نتیجه رسیده است که لنین هم به گونه دیگر می گوید انقلاب به حکومتی که نتواند و مردمی که بخواهند بستگی دارد.
شاه چه کرد که رهبر منفی انقلاب شد. شاه جوان به علل گوناگون به شاهی مشروطه وفادار بود یا تمکین می کرد . اما بعد از کودتای ۲۸ مرداد که انجام آن ایران و منطقه را به گرداب های ناشناخته هدایت کرد به سوی ديکتاتوری رفت اما این دیکتاتوری به مرور زمان به خودکامه گی رسید که اوجش با درآمد نفتی سرشار دهه ۱۳۵۰ مواجه شد.
روایت است که وی با این هشدار که برنامه پنجم بوی خون می دهد به خاطر بلند پروازی با اخم و پوز خند شاه روبرو شد. هم چنین خاطرات اعلم وزیر دربار نشان می دهد که شاه به خدایی روی زمین و آسمان دیگر بنده نبود در نتیجه او که دیگر خودکامه ای بود که با دست خویش تمام ابزار حکومت مطلقه و هم ابزار حکومت مشروطه را ویران کرده بود. وی حکومت مطلقه خود را با اصلاحات ارضی سست کرد چرا که حامی سنتی سلطانی و دربار زمین داران بودند . که در اصلاحات ارضی نابود شدند . اما شاه ناخواسته لشکری برای روحانیون و هم روشنفکران مخالف خود تدارک دید. اقشاری زیادی از روستائی به شهرها آمدند که اینان به روحانیت نزدیک بودند در نتیجه در زمان توده ای شدن انقلاب این اقشار به انقلاب پیوستند و حتی سرنوشت قدرت را به نفع روحانیون سیاسی تغییر دادند.
از طرفی شاه با اصلاحات ارضی امکانی را فراهم می اورد که تحصيل کردگانی زیاد تر شوند که حکومت مطلقه را دوست نداشتند. با این اصلاحات وی برای سلطنت باید به مشروطه باز می گشت اما چنین نکرد وی حکومت مشروطه سلطتنی را هم برنتافت پس احزاب را نابود کرد و نهاد های مدنی را هم برنتافت و هم رفورم گرای دولت مردانی مانند علی امینی را هم تاب نیارود. در حقیقت وی همه چیز را به خود وابسته کرد زمانی که به تکاپو افتاد دیگر دیر شده بود بختیار را هم بسیار دیر قبول کرد اما باز فرماندهی کل قوا را به وی نداد این رفتار وی نشان می داد که شاه به خودکامه گی عادت کرده بود پس رهبر انقلاب ایران در نقش منفی آن شد.
ساختاری دولت نوینی که براساس فرد شاه یا ولایت مطلقه باشد و بعد امنیتی و نظامیان در مرحله بعد باشند و نهاد های انتخابی در ذیل این ساختار حکومتی قرار بگیرند حکومت جنس خود کامه پیدا می کند. اما انقلاب دو جریان رهبری کننده داشت که یکی قوی تر بود آن روحانیت بود بعدی روشنفکران بودند. روشنفکران پیشتاز بودند اما روحانیت قدرت تمام کنندگی داشت. این نکته مهم بود که در همان سال ها که ۲۰۰۰ نفر برای حسینیه شریعتی نام می نوشتند چند هزار نفر هم به حسینیه کافی می رفتند اولی در ابتدای خیابان پهلوی بود چرا که بعد از ۱۵ خرداد روحانیت از سلطنت فاصله روانی و مکانی گرفته بود . این دو جریان از هم دور شده بودند. در آمد نفتی سرمایه داری تجاری ایران یعنی بازار را چاق کرد این در آمد بخشی به عنوان خمس و زکات به حوزه ها رفت و قدرت تبلیغی روحانیت هم افزون شد.
به عبارتی رهبر انقلاب منفی ایران با اصلاحات ارضی دست مخالفان خود را نا خواسته بازتر کرد . اما پایگاه حکومت دیکاتوری خود را ضعيف و هم نهاد های مشروطه را علیل کرد. پس همه چیز مهیای تغییر گشت و انقلاب زمينه يافت.

انقلاب تیزاب سلطانی /بخش دوم

روایت که تیزاب می سوزاند تا براق کند. حال سوال این است که ما در دوره سوزاندن انقلاب هستیم یا به سوی محصولش می رویم یا در درون آن سوخته می شویم.

باز حکایت است که انقلاب را نمی خواهند بلکه تحمیل می شود اما آگاهانه. با این وصف انقلابی در کشور های قدیمی و ریشه دار به راحتی رخ نمی داهد مگر این که نیرو های تعیین کننده در برابرهم قرار بگیرند. باز باید توجه کرد که انقلاب زمانی رخ می دهد که عنصر آغاز کننده با عنصر تعیین کننده مرتب شود در غیر این صورت انقلاب نمی شود بلکه شورش می شود یا اعتراض و بعد هم سرکوب می شود.

تاریخ گذشته ما نشان می دهد که روحانیت در برابر سلطنت هر گاه همراه با اعتراض مردم شده است جنبش به نتیجه رسیده است البته نتیجه الزاما مطلوب نیست. در مشروطه چنین شد و هم در دوره انقلاب ۱۳۵۷ هم این نتیجه تکرار شد. اما مهم این بود که در دوره مشروطه روحانیت کنار زده شد وجذیان روشنفکری در هیبت سیاسی و هم حزبی در کنار سلطنت برای برقراری قانون اساسی مشروطه ناکام ماند و انقلاب مشروطه به استبداد رفت.

در دهه ۱۳۵۰ روحانیت را این نظر بود که باید روحانیت تجربه مشروطه را داشته باشد و نظارت عالیه بر انقلاب و حوادث را انجام دهد. در سال ۱۳۵۷ مرحوم مطهری چنین باوری را به صراحت بیان کرد.حال روشنفکران و روحانیت بر سلطنت پیروز شدند اما پیشتار همیشه رهبر نیست.

روحانیت رهبر انقلاب شد و رهبر انقلاب هم روحانی بود که عرفان و فقه را با هم آمیخته کرده بود. روشنفکران و جریانات سیاسی همراه با این جریان تصوری که از روحانیت داشتند آنی نبود که رخ داد تمام جریانات می اندشیدن که روحانیت به کناری خواهد رفت در نتیجه روشنفکران و جریانات سیاسی رقابت با خودشان را اصلی می دانستند . به این رقابت هم رفتند. در حالکیه روحانیت تجربه مشروطه را داشت و هم نظریه ولایت فقیه را و هم نیروهای که می خواستند نظارت بر رهبری و امور انقلاب را داشته باشند. در نتیجه در مقابل هم جریانات روشنفکری هم زمینه دادند که برنامه روحانیت سیاسی به پیش برود.در این برنامه مرحوم مطهری و هم بهشتی و بیش از همه هاشمی رفسنجانی نقش داشتند. منتها نظر ایشان در مورد چگونه گی نظارت همانند هم نبود .

اما در میان این سه تن مطهری به نظارتی عالیه وسواس گونه ولی نه به سبک مقام گرفتن روحانیون تمایل داشت. اما مرحوم بهشتی در برساختن حزب و سودای ریاست جمهوری مدل حکومت های بلوک شرق را در سر داشت.هاشمی رفسنجانی بشدت تجربه ی بود و به دولت مداری و حفظ قدرت از طریق نفوذ رهبری نظام تمایل داشت و حزبی هم نبود.

این سه تن بر امور دخالت و نحوه آن توجه داشتند . حال سخن این بود که انقلاب تیزابش به سوی سوختن می رفت تا شفاف کردن. روایت مهندس سحابی و حتی سلامتیان این است که بهشتی موجی هجوم سنتی ها را دیده بود او با این موج همراه شد. حتی لایحه قصاص را به تصویب رساند حزب جمهوری اسلامی به رهبری بهشتی ترجیح داد که با این موج در برابر روشنفکران و جریانات سیاسی آن به ایستد در این جا بود که به تعبیر بازرگان انقلاب در دو جهت مخالف هم به راه افتاد که بی تجربه ها جهت گم کردند.و مرحله وحشت اغاز شد .

افراد وحشت کرده گاه با عکس العمل خود بر فضای وحشت می افزایند که برخی از جریانات روشنفکری چنین کردند. پس انقلاب تیزاب شد. که می سوزاند. اما این سوختن چگونه سوختنی بود؟


انقلاب و نقش اندیشه سازان آن.بخش /٣
شریعتی را معلم انقلاب گفته اند می تواند مطهری را معلم نظام اسلامی خواند و مصباح یزدی را معلم حکومت اسلامی نام نهاد. شریعتی معلم انقلاب شد اگر چه انقلاب زود رس را فاجعه می دانست. خوب و بد روال این است که مخاطب آن که می خواهد از اثر نویسنده برمی گیرد شریعتی اگر جه اثارش در شیفت زمانه سخن می گفت. او خطیب بود اسلام انقلابی می خواست نه انقلاب اسلامی مطهری در نقد شریعتی صریح می گفت این انقلاب اسلامی است که به نظر او این انقلاب با نظارت روحانیت باید هدایت شود اما مصباح یزدی حکومت اسلامی می خواست .
شریعتی را باور این بود که باید برای ایجاد انقلاب آگاهی داد انقلاب بدون اگاهی فاجعه است. با این حال او معلم نیروهای پیشتاز انقلاب است. اما مهم این است که شریعتی چه کرد که مطهری نمی توانست انجام دهد. اگر روند انقلاب در جهان قطعی بود که بود اگر روند رشد اسلام گرایی هم قطعی بود که بود ان وقت در جامعه ایران باید نقش شریعتی را سنجید آیا او کمک به روندی کرد که به فاجعه می رفت یا از شدت فاجعه جلو گیری کرد.؟ در این باره می شود بحث کرد .

شریعتی اگر نبود جوانان چپ غیر مذهبی می شدند. شاه دو جریان مخالف مطرح داشت ۱- سنتی ها ۲- چپ ها با توجه به قدرت داشتن سنتی ها و مطرح بودند چپ ها بدون امثال شریعتی چه اتفاقی می افتد . می تواند به تجربه کشور هایی که جریان روشنفکری مسلمان قوی نبوده است مراجعه کرد تا صورت مسئله روشن شود .

۱-مثلا ایران مانند مصر می شد میان حکومت خودکامه دست به دست شد. یعنی شورش ها و مخالفت های مذهبی و سکولار جوانان سرکوب می شد چرا که این دو جریان سنتى و چپ ها با هم نبودند اما به وضع حکومت اعتراض داشته و دارند. فاجعه بهار عربی به این دلیل بود

۲- اگر چپ ها اگر در ایران حاکم می شدند باید با شوروی می ساختند این به معنی دریای خون بود که تجربه افغانستان را داریم

٣- مدل دیگر آن بود که در ایران روحانیت با دید سنتی بنیاد گرا حاکم می شد که باز فاجعه بود که چیزی نزدیک به حکومت طالبان را شاهد می شدیم.در هرسه این حالت ما با تجربه وحشتناک تر از وضع فعلی روبرو بودیم. شریعتی و بعد بازرگان کمک کردند که جریان اسلام سنتی با لایه رفروم همراه شود این رفروم تدریجی با توجه به تجربه های مثل زده شده کم اسیب تر از مدل های دیگر است. اما شاید امر مهم این بود که رنسانس فکری و فرهنگی در کتاب نمی شود بلکه در متن زندگی انجام می گیرد و آگاهی را می سازد. شریعتی هم به روحانیت تاثیر گذاشته است و هم بر متن زندگی ما .منتها این تاثیر تعیین کنده نیست اما مشوق و تاثیر گذار است فراز نشیب انقلاب و حکومت ایران هم به دلیل گرایش رفروم مذهبی در درون آن است. این رخ داد ها بدون تمایل شریعتی یا بازرگان در روند ها انجام شده است.

اما تجربه فردی من که از ۱۵ سالگی به سیاست وارد شدم به عنوان یک شاهد باید بگوییم که در دهه ۱۳۵۰ فضای دبیرستان ها سیاسی می شد چپ ها میدان داربودند. اما کلوپ های مذهبی هم بود این فضای دو قطبی را دید و آثار شریعتی می توانست تعدیل کند البته این تعدیل بدون آسیب نبود .ولی اندیشه شریعتی موجی را در رقابتی درست جا گذاشت که چپ بود در ایران ریشه نداشت .در عین حال طوفانی در اندیشه سنتی ایجاد کرد که قدرتمند بود.

ولی شاه بعد از ۲۸ مرداد ملیون را ناامید و بعد از ۱۵ خرداد روحانیون را مخالف یا دلخور کرده بود پس شریعتی را باید در زمان خود دید و نقش او را در روند بررسی کرد همین برسی برای بازرگان و مطهری هم باید باشد. به عبارتی شریعتی در شیفت زمانه اش نقش همراه کنده و هم تعدلیل کننده داشت و هم نقش ارام کننده نگاه های افراطی را. اما نکته مهم این است که در آن روز گار هیچ چهره ملی با شریعتی برسر کین نبود این نکته قابل توجه است چرا که شریعتی جوهر ملی هم داشت. اما مطهری برخلاف توجه حکومت به وی به اندازه شریعتی کامیاب نبوده است چرا که با اساس دید او راست سنتی ایران قوام نگرفته است و جریان رفروم گرایی که به مطهری احترام می گذارد از وی تاثیر نظری برجسته ای نگرفته است. بازرگان هم هم مرد راهبرد و سیاست آینده ایران شده و هم شاقولی سیاست ورزی درست اگر چه آثار در شیفت زمانه مطرح نیست.اما شریعتی با تمام فراز نشیب هایش با آثارش در جامعه حضور محسوس دارد ایا این معنی دار نیست؟

نیروی تعیین کننده و نیروی موثر/بخش ۴
روحانیت و سلطنت را نیروی موثر گفته اند و روشنفکران تحصیل کرده در ایران را نیروی موثر نامیده اند. اما فرق نیروی موثر و تعیین کننده در کجا است چه عواملی نیروی موثر را از تعیین کننده متمایزمی سازد نیروی تعیین کننده دارای ۱-سنت فکری ۲- پایگاه اجتماعی ۳- نقش در ثروت و تولید در جامعه است. بی گمان این سه عامل با نیروی نظامی و انتظامی پاس داشته می شود.
بعداز قاجاریه عامل حمایت خارجی در صورت معینی هم از عوامل مهم قلمداد می شود . اما در انقلاب ایران نیروی تعیین کننده سلطنت که توان نظامی و هم ثروت داشت و هم امکان بسیج نیروی اجتماعی را دارا بود به مرور زمان در برابر روشنفکران قرار گرفت که پایگاه اجتماعی دربخشی از تحصیل کردگان داشتند و به بی اعتباری سلطنت و شاه افزودند . این نیروی روشنفکری با جریانات سیاسی همراه آن بر بی اعتباری سلطنت در نزد دانشگاهیان و هم روشنفکران و هم برخی تحصیل کردگان بس نقش داشتند.

اما پایگاه اجتماعی مردمی و هم پایگاه اقتصادی و هم سنت فکری که آداب و رسوم و فرهنگ عمومی را در خود گرفته باشد نداشتند. تلاش های جریان مزبور مانند تیشه زدن به کوه سلطنت بود این تیشه می خراشید اما به بنیان حکومت آسیب نمی رساند. روشنفکران در انقلاب مشروطه و هم انقلاب اسلامی نقش پیشتاز داشتند اما به واسطه موثر بودن نه تعیین کننده بودن،باید برای تعیین تکلیف با نیروی تعیین کننده ای همراه می شدند این همراهی هم داوطلبانه نبود و حتی آگاهانه نبود حتی گاه این نیرو خود را تعیین کننده می دانست مانند سازمان مجاهدین خلق که عنصر عقیده و تشکیلات را برای تعیین کننده شدن اصل می دانست در دوره مشروطه هم برخی از افراد و جریانات شاه را وسیله می دانستند تا نظرات خود را اجرا کنند. با این حال جریان تعیین کننده یعنی سلطنت و روحانیت به ترتیب در مشروطه و انقلاب جریان روشنفکری را مغلوب در مبارزه در قدرت کردند. این غلبه نشان داد که جریان روشنفکری در گرایش غالب خود در برابر نیروی تعیین کننده دچار خطای محاسبه در توان مانند مجاهدین و یا خطای محاسبه در موقعیت اجتماعی یا خطای محاسبه در تحلیل شرایط و شناخت روحانيت یا سلطنت بودند. نقش تعیین کننده بازار ایران به عنوان نیروی حامی قدرت تعیین کننده یعنی روحانیت که پایگاه اجتماعی . اقتصادی مهمی در برابر دربار بود را کمتر روشنفکرانی از موضع تحلیل و تبیین بررسی کرده اند. بازار تهران در تحولات انقلاب به سمت روحانیت و هم حمایت مالی از روشنفکران تا قبل از انقلاب نقش بسير اساسی داشته است. این حمایت ریشه عقیدتی هم داشته است. با اصلاحات ارضی در ایران دو اتقاق مهم برای روحانیت ایران افتاد که پایگاه روحانیت را قوی تر کرد
١- اقشار زیادی از روستا به شهر آمدند که این اقشار انتخاب نهائی شان روحانیت بود.
٢- اصلاحات ارضی و در آمد نقت پولی زیادی را در جیب بازار ایران ریخت که در عین حال این بازار از دخالت دولت در روند سیاست گذاری اقتصادی ارضی نبود این پول در دهه ۱۳۵۰ بخشی به عنوان وجوهات شرعی به روحانیت داده شد و در جریان انقلاب هم برای انقلاب مصرف شد حمایت بازار ایران از انقلاب و هم چنین بستن بازار هماهنگ با روحانیت شرایط را به نفع نیروی تعیین کننده که روحانیت بود هم در برابر سلطنت و ئهم در برابر روشنفکران بهتر می کرد .
بعد از پیروزی انقلاب بازار دیگر حامی مبارزه نبود مگر بخش کوچکی از آن . سرمایه داری تجاری در ایران قدرت تعیین کننده یافت که بعد ها دچار تغییر شد. حال سخن این است که بدون تعیین کنده بودند می شود حکومت گرفت یا به میزان توان خود در قدرت حضور داشت. این خطای محاسبه را در زندان در سال در دهه ۱۳۶۰ه.ش به چشم دیدم تمام نیرو های مخالف حکومت در زندان از از دانشجویان بودند و دانش آموز با این نوع مخالف آیا امکان تغییر حکومت وجود داشت که مجاهدین اقدام به مقابله با حکومت کردند یا به دام تغییر رژیم افتادند؟
در جریان جنبش سبز هم نه بازار به عنوان حامی وارد شد نه به طور روحانیت حامی جنبش شد در فقدان نیروی تعیین کننده جنبش دیگر اثر گذار بود نه تعیین کننده. این که نیروهای تعیین کننده در ایران چه و که اقشاری هستند بحث دیگری است. اما در جریان انقلاب ایران روحانیت و بازار و اقشار شهرنشین مهاجر نیروی تعیین کننده در برابر سلطنت بودند. روشنفکران مذهبی نقش موثر و روشنفکران دیگر نقش مطرح را داشتند. اگر چنین بگيريم می توانیم ارزیابی روشن تری به روحانیت داشته باشیم و هم حوادث انقلاب را بهتر تحلیل کنیم.


روشنفکران موثر اما در توهم تعیین کنندگی بخش/ ٥
چهار سالی که ۴۰ سال است بر ما سنگینی می کند .ازسال ۱۳۵۶ تا ۱۳۶۰ جامعه ما در شرایطی بس مهم قرار داشت. در این میانه روشنفکران وو جریان غالب آن یعنی چپ مارکسیتی و هم مذهبی رونق داشتند و دیگر روشنفکران هم مطرح بودند. روایت نواری از گفتگوی پویان فدائی با شهرام بعد پیکاری نشان از اوج این توهم می دهد . اگر چه تقی شهرام در خاطرات منتسب به او در سال ۱۳۵۸ در عمل مخالف نظرات سال ۱۳۵۵ سخن می گوید و به تعبیر خودش نقش چیزی که خرده بوژواری می داند در رهبری حکومت ایران قطعی می داند اما در آن گفتگوی دو نفره سخن برسر این است که کدام نیروی چپ باید رهبری مردمی را برای انقلاب و سرنگونی به دست بگیرد امری که سرنگونی و هم رهبری جریان انقلاب تثبیت شده در دستان خود می دید. اما فقط این جریان چپ نبود که خود را در موضع رهبری انقلاب اينده می دید. بلکه این نگاه عام میان روشنفکران بود که حكومت پهلوی باید جای خود را به حکومت مترقی دهد این حکومت جهموری یا از نوع دموکراتیک خواهد بود . این نگاه را در دوره پیروزی انقلاب دیدیم . رهبر انقلاب چهره مورد وثوقی دانسته شد که مى شد اختلافات را نزدش برد
نامه پیمان در نقد سحابی و بازرگان. تلاش برای حل اختلاف میان دکتر یزدی با بنی صدر در پاریس به وسیله اشراقی با توصیه آقای خمینی. نامه های سر گشاده به آقای خمینی در نقد دولت موقت که از مجاهدین تا فدائیان و جاما و غیره انجام می دادند و از رهبر انقلاب ه عنوان داوری یاد می کردند که باید میان درمیان فعالان انقلاب داوری کند بی گمان این داور باید بی طرف باشد. تشکیل حزب جمهوری اسلامی و موضع مرحوم بهشتی و آوردن اصل ولایت فقیه و هم تغییر رفتار رهبر انقلاب در تهران و بازگشت او از قم به تهران بار مانع نشد که جریان روشنفکری و احزاب سیاسی آن متوجه شوند که داستان متفاوت از نهضت ملی و هم مشروطیت است. روحانیت طرف قدرت شده و انتخاب نهائی در میان دعوای روحانیون انقلابی با روشنفکران آقای خمینی روحانیت خواهد بود. در جریان انتخابات ریاست جهموری اول در سال ۱۳۵۸ با انتخاب بنی صدر که با مخالفت حزب جمهوری اسلامی همراه شد بنی صدر در برابر مجلسی قرار گرفت که با او همراه و هم دل نبود اقلیت مجلسی هم که از جریان نهضت ازادی بود را هم بنی صدر در دوره ریاست جمهوری از خود رانده بود
در دوره اول ریاست جهموری کشمکش در دوره ریاست جمهوری رقابت میان ملی ها و ملی -مذهبی ها بود آقای خمینی که اقدام حساب شده میی کرد باور داشت که روحانیت در پست اجرائی قرار نگیرد اگر چه او موتلفه را از پیوند با نهضت آزادی منع کرده بود اما در رهبری انقلاب و نظام محتاط بود .چرا که روحانیت را در پست اجرائی قوی نمی دانست وی بر این نظر تا اخر عمر بود. اما به دخالت و نظارت و اختیار روحانیت بر همه امور باور داشت به عبارتی در طی زمان به ولایت مطلقه رسید که وزیر مکلا وظیفه اش اجرای دستورات ولایت مطلقه بود .
اما همان گونه که در درون حکومت میان روحانیون و روشنفکران صف بندى هژمونی برقرار شد.در میان جریانات سیاسی هم این رقابت افزونن شد و انگار هیچ جریانی فکر نمی کرد که روحانیت با نظریه ولایت فقیه وارد مقام و منصب شده است. رقابت بنی صدر و حزب جمهوری که عاقبت نشان داد که بنی صدر توان و درک مقامی را که بدست آورده است را ندارد وی همچنین توجه نداشت که بدون نزدیکی به رهبری انقلاب ریاست جمهوری وی غیر ممکن است از طرفی متاسفانه جریان نهضت آزادی و برخی از ملیون مانند سنحابی که متوجه توازن قوا بودند هم در اقلیت قرار گرفته بودند. در میان دو جریان مطرح روشنفکری دو موج پدید آمد اما هر دو موجه دولت حکومت روحانیت را دولت مستعجل می دانستند. متحدین با حزب جهموری اسلامی و مخالفین با حزب جمهوری اسلامی که حزب عاقبت رهبری انقلاب را هم همراه نظر خود کرد. .و شد آنچه نباید می شد.
جریانات روشنفکری بعد از سرکوب ۱۳۶۰ با وجود دادن هزینه زیاد درک نکره بودند که روحانیت نیروی تعیین کنده است. به عبارتی قاعده درست این بود که تمام اين جریانات در آن ۴ سال با هم بر روی سهم آزادی با روحانیت چانه زنی کنند نه این که در برابر هم بایستند. که ایستادند . اما تاریخ را برای پند گرفتن نمی نویسند انگار با تغیر شیفت زمانه از چپ به لبیرالسیم باز روشنفکری ایرانی در توهم موقعیت عمل می کند. بررسی آن چهار سال ذکر شده نشان می دهد که جریان روشنفکری به دلیل ضعف سنت فکری ریشه دارد در جامعه و هم پایگاه اجتماعی ضیعف و هم نقش کم در ثروت در جامعه نیروی موثر بوده اما نقش تعیین کننده نداشته است حال سوال این است که می توان دموکراسی داشت اما نیروی تعیین کننده دموکراسی خواه نداشت؟


روحانیت نهاد مبارز یا محافظه کار ،آسیب شناسی پیوند این دو جریان دو گانه بخش/ ۶
تاریخ را غالبان می نویسند البته با تحریف آشکار. مخالفان پی گیر با نظام پهلوی روحانیت نبود چرا که روحانیت در شکل نهادی خود با نظام پهلوی مشکل نداشت بلکه مشکل از سال ۱۳۴۱ جدی شد اما روحانیت در سکوت و بی اعتنایی رفت.
روحانیت از ترس برقراری جمهوریت ،رضا شاه را پذیرفت و قاجاریه رفت. اقای خمینی تاسال ۱۳۴۱ شاه اسلام را نصیحت می کرد . سازمانن روحانیت هم در جریان نهضت ملی با نواب و هم کاشانی که مقام و نفوذ سیاسی می خواست همراه نبود. این نکات برشمرده را در تاریخ رسمی نمی گویند بعد ۱۵ خرداد ۱۳۴۱ هم سیاسیون از خمینی بیشتر از روحانیون حمایت کردند با تبعید آقای خمینی شرایطی در حوزه ایجاد شده که به انفعال راه می داد انگار خمینی کاری کرده بود که آرامش حوزه را بر هم زده بود .

تیم فرهنگی حوزه در آن زمان که گرد شریعتمداری جمع شده بود با سیاست میانه خوبی نداشت. شاگردان سیاسی خمینی و برخی از مبارزان را روحانیت مبارز گفتند این اطلاق معنی دار است. یعنی دیگران مبارز نیستند. بعد از ۱۵ خرداد میان روحانیون متفاوت از اکثریت حوزه که هم چنان در خود فرو رفته بود .چند گرایش بروز کرد که می توان۱- گرایش فرهنگی همراه با رابطه خوب با سلطنت نام برد که اقای شریعتمداری محور ان بود اقای مکارم از شاگردان وی بود در ان حلقه بودند و مکتب اسلام را منتشر می کردند. البته شریعتمداری با همه سیاست شاه همراه نبود و نصیحت هم می کرد.

۲- گرایش ضد سیاسی که امثال مصباح یزدی حامی ان جریان قوی بود.

۳- روحانیون مخالف حکومت که با روشنفکران رابطه داشتند اما کار سیاسی نمی کردند کار فکری ایشان به روز تر بود این افراد مطهری و بهشتی باهنر و کاشانی را شامل می شد

۴-روحانیونی بودند که مخالف حکومت بودند و موضع داشتند اینان یا منفرد بودند مانند منتظری یا با نهضت آزادی و مجاهدین هم کاری می کردند.

در این میان موتلفه که حمایت برخی روحانیون را جذب کرد ضربه خورد از میان زود بیرون رفت .سخن این است که حوزه و جریان غالب آن سیاسی نبود با آقای خمینی هم دل نبود شاگردان نزدیک به وی هم در حوزه مقام علمی دینی نداشتند . حتی مطهری برای ترویج دین از حوزه خارج شد.به تهران و دانشگاه آمد.

امروز تاریخ را در کتب رسمی چنین نمی نویسند.هیچ کدام از روحانیونی که در انقلاب مقام مهمی در دهه به دست آوردند شان علمی -فقهی مهمی در حوزه نداشتند این امر دو مشکل ایجاد کرد که می توان ان را التقاط خواند۱- این روحانیون در برابر آنچه که موج سنتی خوانده می شد فاقد دید و نقد بودند در نتیجه قوه قضائیه ایران را و هم لایحه قصاص را به شکل باج به سنتی ها دادند تا نهضت ازادی را جریانات روشنفکری را بیرون بگذارند.

در نتیجه هاشمی در سال ۱۳۶۰ اعلام کرد ما رساله عملیه داریم اما روشنفکران ندارند پس ما برنامه داریم آنان ندارند. ۲-پیوندی میان روحانیون مبارز و دیگر روحانیون سنتی و هم حجتیه قدیم شکل گرفت که محور آن این شد شریعت گرایی مورد پسند حوزه و قبضه قدرت بدست روحانیت مبارز در مناصب بالای حکومتی. این سنت گرایان با روشنفکران سر جنگ داشتند.

این پیوند با حمایت رهبری انقلاب تحکیم شد .اقای خمینی شورای نگهبان را به روحانیون حوزه داد و مقامات سیاسی را به روحانیون مبارز که شان علمی نداشتند. در نتیجه بهشتی از حکومت مدل دموکراتیک را مثال می زد اما لایحه قصاص را به تصویب رساند که دهن کجی به تجربه مرحوم مدرس بود. به عبارتی روحانیت مبارز برای قبضه قدرت از ترس تند روی برخی از جریانات روشنفکری دستش را به سوی روحانیت سنتی اما سیاسی شده دراز کرد تا روشنفکران میانه رو و هم غیر میانه روی مذهبی را از قدرت کنار بگذارد. از قضای روز گار دو جریان به این روند بدون نیت همراهی همراه شدند. جریان رادیکال روشنفکری مانند مجاهدین خلق که از سوی روحانیت و هم برخی از روشنفکران التقاطی.و در مقابل مجاهدین جریاناتی روشنفکری مانند مجاهدین انقلاب اسلامی که از التقاط می ترسیدند هر دو جریان مزبور هم به وسیله روحانیت حاکم حذف شدند.

بهمن در دو نگاه .بخش /۷
خوشحالترین روز عمر من تاکنون ۲۲ بهمن بوده است پیروزی مطلق بر ظلم . نگاه ساده سازانه که همه چیز بعد از این عالی خواهد شد.این نگاهه غالبی برای من و امثال من بوده است.
سرنگونی رژیم پهلوی با هزینه کم اما به شکل انقلابی با تسخیر قدرت از طریق جنگ مسلحانه مردمی و فروپاشی دولت و نظام سلطنتی به بهترین شکل ممکن با تلفات کم و هم زمان بسیار اندک پیروز شد.این یک روایت و نگاه است که طرف داران زیادی هم دارد. موتور این نگاه نسل انقلابی بود که خمینی با انها همراه شد اما در روش نه در بینش.
برای جوانان انقلابی بازرگان و ایته الله شریعتمداری سازش کار بودند این جمله باب زمانه بود خمینی با همه فرق دارد. البته فرق داشت اما هر کس با ظن خود یار انقلاب و رهبری آن می شد. روز ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ ه.ش روز موعود بود انقلابی به تمام معنا رخ داد . اسحله ژ۳ در دست و دو انگشت پیروزی به طرف بالا نشان از آن روز خوش می داد. این نگاه وآن شعار ها هنوز من را بر سر وجد می آورد .
اما روایت دیگری هم از روز ۲۲ بهمن به عنوان نه روز پیروزی بلکه نمادی از روز خشم هم جاری است که سال ها است که در ذهن من می آیدد و می رود. بله ۲۲ بهمن روز خشم بود انقلاب جنگ داخلی است. در طرف تا سرحد جنگ جلو رفتند . که در نوشته های قبل گفتم که رهبر منفی انقلاب در روز خروج از این باز به قانون اساسی گردن نهاد و هم فرماندهی قوا را به بختیار نداد این رفتار معنی داشت او نرمش کرده بود نه تغییر.
.قاعده او این بود یا بر می گردد یا این که اگر برنگشت به یک مصدقی که فکر می کرد ریشه انگلیسی دارد نباید فرماندهی قوا را می داد. در طرف دیگر هم بختیار بود انتخابی دیر هنگام بود شاه نرمش کرده بود اما تغیر نه.. بختیار می خواست قانون اساسی را اجرا کند اما او بی ابزار بود ارتش را امریکا خط می داد . دولتی وجود نداشت مجلس پاشیده بود در نتیجه وی به لجاجت افتاد .
تصمیم شب ۲۱ بهمن در حقیقت کودتا برعلیه انقلاب مردم بود. این تصمیم نمی توانست عملی شود بلکه نظام را زودتر از هم پاشیدن و زمینه را برای شعله های خشم امده کرد این که چرا بختیار حاضر نشد استعفا دهد حتی برای نجات ایران مشخص نیست ایا به این گرایش افتاده بود که می تواند انقلاب را مهار کند ایا اطرافیان او را گول زدند ایا جاه طلب وی مانع این کار شد .
این دلیل که وی از خطر افتادن کشور به تلاشی نخست وزیری شاه را پذیرفته است می توانست باعث شود که وی استعفا را هم بپذیرد چرا که در صورت مقاومت وی باز نظام و ساختار اجذائی و اداری و انتظامی کشور متلاشی می شد که شد.تلاشی نظام به شکل مقاومت مسلحانه در خیابان به معنی سقوط اقتدار اداری و اجرائی دولت به مفهوم عام آن بود که هنوز نیز ترمیم نشده است. خمینی را باور این بود تا مردم سرد نشده اند باید کار را تمام کرد پی باید تا سقوط نظام ادامه داد.
برخی از چهره ها به خصوص بازرگان باور داشت که برای عدم تلاشی دولت انتقال باید ارام صورت بگیرد او و بختیار وهم سنجابی چنین فکر می کردند پس از نظر نسل ما سازشکار بودند. تلاش بازرگان این بود که حتی بختیار حکم از خمینی بگیرد و هم نخست وزیر بماند این تلاش شکست خورد.
این تلاش را روشنفکران و روحانیون و هم جوانان که انقلاب می خواستند باور نداشتند. در نتیجه۲۲ بهمن نمادی از اسقاط نظام شد .اما این روزز روز خشم هم است تا امروز جامعه ما در گرایشات گونا گون با هم بر سر جنگ داریم این جنگ ابعاد بیشتری یافته است.
ادبیات رحمت در جامعه ما سخیف شمرده شد. زمانی اندرو یانگ نماینده امریکا در سازمان ملل گفت انقلاب ایران انقلابی به نام خدا است در پیی خونریز نخواهد بود. با این وصف انقلاب قاعده خود را دارد با تسخیر سفارت امریکا زمینه جنگ خارجی فضای جامعه را خشن تر کرد انقلاب جنگ داخلی است با شروع جنگ خارجی انقلاب را به سمت حذف مخالفان برد این حذف سر ایستادن ندارد مهارکار را باید عقلا به دست بگیرند اما عقلا را رهبری نظام تحقیر کرد با این وصف سکان رهبری ایران ویژگی دوگانه انقلابی اما محافظه کارانه دارد که این دومی ویژه روحانیت است.

اما جنگی که میان تعهد و تخصص حزب جمهوری ایجاد کرد در نظام ایران هنوز به سرانجام نرسیده هم هرکس بعد از ۲۲ بهمن عقلانی تر عمل کرده است در عمل منزوی تر یا کم اثر تر شده است. آیا انقلاب امری ضد عقلانی به معنی تدبیر امور به شکل منطقی و آرام است آیا امکان داشته که راه بازرگان جهت انقلاب را تعیین می کرد و انقلاب در جهت او به تعادل می رسید آیا همین گرایش بازرگانی به شکل نیم بند نیست که بخشی از حکومت را ملاحظه کار در امور کرده است . با این حال آنچه نرمش در بعد از انقلاب در ایران خوانده می شود در حکومت دست بالا را نداشته است.
اما ویژگی تمدنی ایرانی با رندی و کمی بدجنسی و مقدار زیادی مدارا از سر ناچاری و هم فرهنگ سازش برخوردار بوده است به نظر می رسد این ویژگی توانسته به فضای انقلاب در حد کنترل فاجعه عظیم مهار بزند. اما نتوانسته است آن را هدایت کند. با این حال ۲۲ بهمن برای من حالت برزخی دارد ناگزیر از انقلاب هم گریزان از خشونت انقلاب .

انقلاب زمانی برای خشم برادران دشمن.قسمت/ ٨

انقلاب از جنس رهائی است اما به آزادی و بعد به دمکراسی می رسد یا نه بستگی به حوادث بعدی دارد که بازیگران آن رهبران و مردم و هم شرایط و حوادث هستند.با پیروزی انقالاب در ۲۲ بهمن نشان داده شد که جریان حذف برای نزدیکان شروع شده است طمع پیروزی چندان طول نکشید . باید ترمز انقلاب کشیده می شد اما این ترمز را چگونه باید کشیدن. بازرگان را سودای بازسازی نظم و قانون بود رهبر انقلاب را سودای دیگری بود کنترل بر روند حوادث و بازی گر اصلی ماندن.. در نوفل لوشاتو روحانیت سیاسی زیر سلطه خواسته یا ناخواسته فضل فروشانه عمدی یا غیر عمدی روشنفکرانی مانند یزدی و بنی صدر بود این سلطه با غرور روحانیت مغرور شده همراه نبود . روحانیون به طور عموم انقلابی یا سنتی با شاهان با اکراه فالوده می خوردند این ویژگی را در مورد بسیاری از روحانیون البته روشنفکران دیده ام .

بهشتی در مورد وزن کشی جبهه ملی به مليون هشدار داده بود که در برابر رهبر انقلاب شما وزنی ندارید حال وزن کشی روحانیت باید با کنترل بر رهبر انقلاب به انجام می رسید روندی که رهبر انقلاب به سادگی به آن تن نمی داد او منتظر شرایط بود و حتی با توجه به شرایط تصمیم می گرفت.در تهران در روز استقبال در روز ۱۲ بهمن ،روحانیت به تعبیر خود التقاط را حذف کرد یعنی مجاهدین خلق را کنار گذاشت. اگر چه مجاهدین خلق هم خود را رهبر انقلاب می دانستند که رهبری از چنگشان بیرون امده است این سخن را از موسی خیابانی در قزوین شنیدم.

باری مجاهدین نقش پیشتاز با رهبر را یکی گرفته بودند و پس ساده سازانه می دیدند داستان قدرت سیاسی در ایران کهن سال را . روحانیت در گرد آقای خمینی با روشنفکرانی مواجه شد که به نظر روحانیون تن نمی دادند چاره کار آسان بود دو مارک وجود داشت التقاط چپ و راست که اولی مجاهدین و شریعتی را می زد و دومی هم نهضت آزادی تا جبهه ملی را فرا می گرفت. آنچه که چپ روی جریانات روشنفکری خوانده می شود کمک کار روحانیت سیاسی شد که دیگر فقط روحانیون مبارزین زمان شاه نبودند بلکه گسترده تر شده بودند. اما انقلاب ساعت برخوردخشم پاکان هم بود تمام کسانی که در صحنه حذف هم، در برابرهم قرار گرفتند و به هم سازش کار یا افراطی گفتند رزادران دشمن شدند . کسانی بودند که در ساده زیستی در سادگی ،در رادیکالیسم برای خل مشکل نان و مردم با هم رقابت داشتند. در این میانه کراوات بازرگان نشانه سرمایه داری بود و خانه دو طبقه فرش شده دکتر بهشتی هم نشان اشرافیت و غیر قابل تحمل بود هم چنین شرکت صافیاد بازرگان که همیشه کمبود سرمایه داشته و دارد سمبل سرمایه داری صنعتی وابسته قلمداد می شد. انچه امروز به تعبیر نوشابه امیری برادر ان چرک و به اضافه نظر من خواهر یا رفیق با ظاهری ساده و آشفته خوانده می شود ان زمان ارزش بود منتها با تفاوت هایی. اما سخت گیری در تفاوت های اندک عرصه گفتگو را سخت می کرد تا در مبارزه مسلحانه یا ترک کردن هم پیش می رفت. براداران دشمن در برابر هم صف آرائی می کردند تا مواجه نهائی را انجام دهند. بسیار با انگیزه بودند هوا دارانی ساده اما مطیع و با انگیزه تر داشتند که انرژی جا به جا کردن کوه ها را داشتند اما کوه ها را بر سر هم می زدنند. امریکایی نامیدن یکدیگر یا در خط امریکا نامیدن هم، بسیار رایج بود جریان نهضت ازادی در نزد خط امامی ها پایگاه امپریالیسم شد. مجاهدین خلق ارتجاع را پایگاه امریکا می دانستند که حزب جمهوری اسلامی نمادی از این ارتجاع بود . خمینی به کلمه ارتجاع حساسیت خونین داشت.

بنی صدر دولت بازرگان را غیر انقلابی و سازشکار می دانست. در عرصه اصلی جریان موتلفه التقاط چپ و راست را می زد که تئوریسین آن بادامچیان بود و ایدولوگ آن آثار مطهری بود و ترویج گر آن بهشتی و بود موتور آن هاشمی رفسنجانی بود . عامل دست به کار و انجام هم لاجوردی شد. در این مواجه نهضت آزادی و بعد مجاهدین و بنی صدر را حذف کرد. اما مجاهدین سودای رهبری انقلاب را داشتند از طرفی بنی صدر هم با رای ۱۲ میليونی خود توهم جایگاه پیدا کرد بود. انقلاب به مواجه برادران دشمن در سال ۱۳۶۰ نزديک می شد. اما در پرده دوم جریانات چپ بودند که مطرح و موثر در صحنه سیاسی بودند نظرات چپ در صجنه سیاسی انقلاب موثر بود و بر جریانات تاثیر می گذاشت از جمله بر مجاهدین و هم خط امامی ها تاثیر داشت اما جریانات چپ از توده و فدائی و پیکاری تا راه کارگر و رنجبران در جامعه مطرح بودند در این پرده دوم این جریانات هم هر کدام با ایده خود در برابر هم قرار می گرفتند به هم انگ امریکایی می زنند یا وابسته به حزب توده خود را می خوانند دنیای چپ ها متفاوت از کل قدرت در بالا بود چرا که اینان در لیگ دوم بازی می کردند اما بسیار پر سر و صدا بودند.حزب توده با تحلیلش و فدائیان با کارهایش و پیکار با سابقه اش که برای مذهبی ها تلخ بود مطرح تر بودند..
جالب این بود که این جریانات میزان هجوم حکومت به خود ملاک انقلابی بودن می گرفتند در عین حال حکومت را مثم می کردند که با امریکا به شکل جدی درگیر نمی شود. در پرده دوم که جریانات چپ میدان دار بودند این میان داری پرهزینه برای آنان بود. در اردبیهشت ۱۳۶۰ اطلاعات زیر نظر نخست وزیری خطر حاد را اقلیت و پیکار و بعد مجاهدین ارزیابی کرده بود اما در خرداد ۱۳۶۰ همه چیز به هم ریخت . بنی صدر در مواجه نهائی قرار بود حذف شود که برخورد و تصفیه آغاز شد. این نشان داد که انقلاب از جنس رهائی به جدائی خونین رسیده است. حال انقلاب می ماند و آگاهی پراکنده که چون تیزاب سلطانی همه را سوزانده اما اما زمان براقی آن فرا رسیده یا نه؟


نظام سازی یا نهضت سازی متفاوت است بخش/ ۱۰
انقلاب که پیروز شد کمتر جریانی به این نکته توجه داشت که مقام و قدرت را با پایگاه اجتماعی و اقتصادی و هم نیروی نظامی حفظ می کنند.. انقلاب ایران بانی مالی اش بازار بود. روایت است که حمایت بازار از مجاهدین آنان را از سرقت بانک بی نیاز کرد . هم چنین ایشان به فدائیان هم کمک می کردند. باز روایت است که حاج تقی جاج طرخانی را فرقان ترور کرد برای این بود که حاج طرخانی به فرقان کمک می کرد اما بعد از انقلاب این کمک را قطع کرد باز حکایت است که وی به علی اکبر گودرزی گفته بود الان که انقلاب شده است دیگر مبارزه برای چیست؟

در دهه ۱۳۶۰ زندان پر بود از جوانان دانشجو و دانش اموز که در آینده شاغل می شدند در میان هواداران مجاهدین فقط چند بازاری بودند . سرمایه داران صنعتی هم که لت و پار بودند و رابطه ای هم با جریانات سیاسی نداشتند. کارمندان و هم مهندسان هم که تکیه گاه مطمئن مالی نبودند . در زندان یک بار از یکی از هواداران با سابقه و زندان کشیده زمان پهلوی مجاهدین پرسیدم با لشکر دانش آموزی و دانشجوی می شود انقلاب کرد او در جوابم گفت ما عقیده و مرام داریم ارتجاع ندارد البته نگارنده هم قبل از انقلاب مانند مجاهدین فکر می کردم که انقلاب عقیده و جهاد است اما اگر زندگی عقیده و جهاد در راه آن است این می شود نهضت.

نهضت با نظام فرق دارد این نکته را در ۴۰ ساله گی دانستم.. با این حال زمانه نشان داد که انقلاب حامیان مالی و اجتماعی خود را دارد. روحانیت و بازار در پیوند هم بودندو هم پایگاه اجتماعی که روحانیت و بازار در اختیار داشتند برای جایگزینی کفایت می کرد. حال سوال این است که کدام جریان روشنفکری که برای انقلاب دموکراتیک خیز بر داشته بود و انقلاب بهمن را قیام می خواند دارای پایگاه اقتصادی و اجتماعی تغییر بود . کدام جریان سیاسی چپ . یا راست اعم از مذهبی یا غیر مذهبی می توانست دوباره نظام را تغییر دهد.
هزار نکته باریک تر از مو ان جا بود. ابزار جریانات چپ و راست در بعد از انقلاب در چه تا چه میزان بود . این جا بود که باز تجربه مهندس بازرگان به کار آمد او که همه تلاش را برای شکل نگرفتن حکومت ولایت فقیه در نظام جمهوری اسالامی کرد و حتی خواستار جمهوری دموکراتیک اسلامی شد اما در زمانی که در تلاش خود برای انتقال ارام قدرت موفق نشد وبعد هم در جا انداختن مسئله جمهوری دموکراتیک هم به نتیجه نرسید هم چنین در جا اندختن قانون اساسی بدون ولایت فقیه هم توفیق نیافت اما باز نهضت سازی کرد و ازآنجا که می دانست روحانیت می تواند از نهضت به نظام برسد و نظام سازی کند یعنی همان کاری که سلطنت هم می توانست انجام دهد و هم نیروی خارجی ابر قدرت هم توان نظام برپائی داشت. البته نظام سازی با نظام بر پایی فرق دارد. در نتیجه بازرگان عمل نهضتی در نظام را برگزید از خودش سنت نهضت در درون نظام را به یادگار گذاشت.
رفروم به این معنی در عمل خواسته یا خواسته می شود کار هر نیروی که نهضت ساز است اما نظام ساز نیست.. هیچ نیروی سیاسی در ایرانن هنوز هم نمی تواند ادعای نظام سازی کند چرا که پایگاه اقتصادی و پایگاه اجتماعی تعیین کننده در اختیار ندارد. حکومت در ایران سرمایه داری ملی را ضعیف کرد و هم نهاد های مدنی و کارگری هم تضعیف کرد. اقشار تحصیل کرده هم به دولت وابسته هستند حکومت هم نفتی است و مردم به این حکومت وابستگی دارند مجموعه این مسائل باعث شد که بازرگان به تاثیر گذاری فکر کند تا تغییر نظام .

این تجربه مهمی است که هر نیرو برای کنش سیاسی باید به توان خود برای نوع تغییر بی اندیشد به پایگاه اقتصادی و هم اجتماعی خود بیندیشد.تا کنون نیروی سیاسی به مسئله مهم چگونگی تغییر یا تاثیر کمتر توجه کرده اند. تجربه جنبش سبز هم نشان داد که جنبش چون تعیین کننده نبود اما نهضت ساز شد در این باره باید بیشتر گفت و نوشت و نقد و بررسی کرد. نظام سازی و نهضت سازی و مسائل همراه ان چگونه است.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy