Friday, Feb 3, 2017

صفحه نخست » نگاهی به کارنامۀ هاشمی رفسنجانی در آغاز پیروزی انقلاب(بخش نخست)، مجید احمدیان

rafsanjani-small-article.jpg

نقد علی اکبر هاشمی رفسنجانی الزاماً معادل با انتقاد از مردمی نیست که در مراسم بزرگداشت او شرکت کرده‌اند. این مردم از فرصت‌های گوناگون بهره می‌برند تا تفاوت دیدگاه و نیز اعتراض خود را نسبت به ولایت فقیه با صدای بلند فریاد بزنند. گذشته از آن گروهی که "به عشق رهبر" آمدند، خیل حاضران در آن عرصه طبیعتاً با نظر به موضع‌گیری‌های متأخر رفسنجانی که آن هم حاصل رانده‌شدن از سریر قدرت بود در آن تظاهرات شرکت جستند. تداوم نقدها بر کارنامۀ رفسنجانی، به ویژ روزگار آغاز برقراری جمهوری اسلامی، به راستی که در راستای خواست‌های همان تظاهرکنندگان معترض به ولی فقیه است، زیرا رفسنجانی خود یکی از پایه‌گذاران بنای حاکمیت فقه و فقیه در ایران بوده است، و نقد منصفانۀ او می‌تواند به معنای به زیر پرسش بردن دیکتاتوری فقیه باشد.

در این نوشته، پروندۀ رفسنجانی در سال‌های نخست پیروزی انقلاب اسلامی تا جای ممکن در پیوند با دیگر یاران و همراهانش بررسی می‌شود. کوشش بر این است که در این رهگذر ویژگی‌هایی از سرشت جمهوری اسلامی آشکار گردد. گر چه او خود در سالیان پایانی تغییر روش داد، این خیمه‌ای که او از ستون‌های اصلی‌اش بود هم‌چنان پا بر جاست.

باند خمینی

در آغاز پیروزی انقلاب 1357 رسانه‌های گروهی از زبان روح الله خمینی اعلام کردند که نام اعضای شورای انقلاب به دلیل ملاحظه‌های امنیتی مخفی خواهد ماند. اعضای دولت موقت و به ویژه نخست‌وزیر آن دولت به ظاهر چندان کم‌اهمیت‌تر از اعضای شورای انقلاب نبودند. نام‌هایشان ولی از همان آغاز بر همگان آشکار شد. اعضای شورای انقلاب اگر هم نام‌هایشان علنی می‌شد می‌توانستند با برگزاری نشست‌های غیر علنی در معرض خطر بسیار کمتری قرار بگیرند در سنجش با هیأت وزیران که می‌بایست روزانه به سر کار خود بروند. نام رهبران انقلاب، یعنی خمینی و محمود طالقانی، بر همگان آشکار بود و اعضای شورای انقلاب به هر روی نمی‌توانستند از این دو مهم‌تر باشند.

به نوشتۀ ابراهیم یزدی نام اعضای شورای انقلاب در آغاز تشکیل آن در زمان سکونت خمینی در پاریس حتی از طالقانی هم پنهان مانده بود (1). تنها پس از آگاهی از آنکه طالقانی در حال تشکیل شورایی از فعالان گوناگون سیاسی برای در دست گرفتن امور کشور است، خمینی وادار گردید خبر تشکیل شورای انقلاب را به او بدهد (2)، تا طرح طالقانی برای شرکت نیروهای گوناگون در ادارۀ کشور مسکوت بماند. در چنین وضعیتی، ریاست شورای انقلاب را هم بر عهدۀ طالقانی افتاد، ولی او به سبب ناهمگونی با دیگر اعضا در نشست‌های آن بسیار کم شرکت می‌جست.

تنها چند روز پس از پیروزی انقلاب، روزنامه‌های کشور خبر دادند که تشکیلاتی با نام حزب جمهوری اسلامی ایران با رهبری حجج اسلام محمد بهشتی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، علی خامنه‌ای، محمد جواد باهنر و عبدالکریم موسوی اردبیلی پا بر عرصۀ گیتی نهاده است. هیچ‌کدام از روزنامه‌نگاران روزنامه‌های نسبتاً آزاد آن روزگار حتی گمان هم نبردند که این پنج فرد غیر معروف هستۀ اصلی شورای انقلاب خمینی است.زاد آن روزگار حتی گمان هم نبردند که نسبتاً

پیرامون گمنامی این پنج تن در آن روزگار به رویدادهایی در مورد دو تن از مهم‌ترین‌شان اشاره می‌شود. در روز نخست فروردین 1358 طالقانی برای فرونشاندن آشوب‌های کردستان و مذاکره با مردم آن ناحیه عازم سنندج شد. چند تن دیگر هم از سوی خمینی همراه او به آن سفر فرستاده شده بودند. در عکسی که از یک صحنۀ آن سفر موجود است دیده می‌شود که بهشتی و رفسنجانی هم در آنجا حضور داشته‌اند. بررسی رسانه‌های آن روزگار اما نشان می‌دهد که تمرکز آن رسانه‌ها و مردم کردستان بر روی اقدام‌ها و سخنان طالقانی در آن سفر بوده و همراهانش در آن سفر از نگاه رسانه‌ها و مردم نه کم‌اهمیت که بی‌اهمیت بوده‌اند.

بهشتی تازه در خرداد 1358 و آن هم پس از پیشنهاد محاکمۀ حسن نزیه نخستین رئیس شرکت ملی نفت پس از انقلاب کم‌کم برای خود معروفیتی به عنوان سرکردۀ زورگویان دست و پا کرد. از جمله گناهان نزیه این بود از خمینی می‌خواست به پیمان‌های خود با مردم در زمان اقامتش در پاریس وفا کند.

مثال دیگر بر ناشناس بودن رفسنجانی در میان مردم مربوط به دیماه 1357 است. در آن زمان مهدی بازرگان و چند تن دیگر از سوی خمینی برای مذاکره با کارکنان اعتصابی شرکت نفت به منظور تأمین مصرف داخلی به خوزستان فرستاده شدند. (پیشنهاد تأمین مصرف داخلی نفت را ناصر مقدم رئیس وقت ساواک با واسطگی حسین‌علی منتظری به خمینی داده بود (3).) در آن زمان تنها نام بازرگان در این رابطه در رسانه‌هایی که اخبار مربوط به خمینی و انقلاب را پخش می‌کردند برده شد. سال‌ها بعد اما که دیگر رفسنجانی هم برای خود معروفیتی به هم زده بود گفته شد او هم در آن هیأت حضور داشته. علی اکبر ناطق نوری، که خود هم ظاهراً در آن هیأت حضور داشته، می‌گوید: "هر جا می‌رفتیم آقای بازرگان را می شناختند و روی دست می گرفتند" (4). از ادامۀ سخنان ناطق نوری می‌توان به روشنی دریافت که رفسنجانی در آن روزگار بسیار ناشناخته بوده.

نمونۀ رویدادهای بی‌شمار دیگری هم می‌توان یافت حاکی از گمنامی آن پنج تن در آن روزگار. دست کم سه تن از آنان (بهشتی و رفسنجانی و موسوی اردبیلی) ولی برای مقام‌های آمریکایی نام‌هایی آشنا بودند. پیرامون تماس‌های این سه تن با مقام‌های آمریکایی برای انتقال قدرت از حکومت شاه به اسلامیون مدارک و شواهد فراوانی وجود دارد و نیازی به برشمردن برخی از آنها در اینجا نیست. (خامنه‌ای و باهنر حتی نزد خمینی هم هنوز قربی نداشتند تا به مأموریتی فرستاده شوند.) یعنی اینکه اگر بنا بود جان اعضای شورای انقلاب با آشکار شدن نام‌شان به خطر بیفتد و چنانچه سخن خمینی مبنی بر اینکه "همۀ گرفتاری‌های ما از آمریکاست" درست باشد، آمریکایی‌ها دست کم نام آن سه نفر را از مدت‌ها پیش می‌دانستند و می‌توانستند آنها را توسط "گروهک‌های مزدور" از میان بردارند. در این میان انگار تنها مردم و نیروهای مستقل سیاسی بودند که از چشم خمینی و یارانش غیر خودی شمرده می‌شدند.

در آن زمان حدس زده می‌شد که اعضای روحانی شورای انقلاب کسانی باشند مانند محمود طالقانی، حسن لاهوتی، محمد مفتح و یحیی نوری، یعنی افرادی که سابقۀ روشن مبارزاتی در انقلاب داشتند و مردم هم آنان را به همین دلیل می‌شناختند. هیچ‌کدام از سه نفر آخر اما هرگز عضو آن شورا نبودند و به دو نفر آخر هم هرگز هیچ پستی واگذار نشد. در واقع کسی که در رسانه‌ها بیش از هرکس دیگر پس از طالقانی در مورد عضویت‌اش در شورای انقلاب گمانه‌زنی می‌شد محمد مفتح بود. برای نمونه، روزنامه‌ای ضمن درج خبری از او درباره‌اش نوشت: " گفته می‌شود از اعضای شورای انقلاب است" (5).

مهدی بازرگان گفت: "اسامی اعضای شورای انقلاب در هیچ زمان اعلام نشد و در اوایل استتار بیشتر بکار برده می‌شد به‌طوری که در مطبوعات و در افواه نام اشخاص مانند دکتر مفتح، دکتر سنجابی، حتی دکتر حاج سیدجوادی برده می‌شد" (6). مردم و روزنامه‌نگاران به سبب حضور این سه نفر در صحنه‌های گوناگون انقلاب گمان می‌برده‌اند آنان عضو شورای انقلابند. بازرگان اما توضیح داد هیچ‌کدام از آنان عضو آن شورا نبود.

پس از آنکه مفتح از سوی گروه فرقان ترور و کشته شد، نزدیکانش فاش ساختند که او استاد الهیات بوده و به کار دیگری اشتغال نداشته. حسین مفتح، برادر محمد مفتح، در پیگیری دادگاه‌ قتل برادرش سخت به سران حزب جمهوری اسلامی مشکوک بود. حسین مفتح چندی بعد خود از سوی حکومت اسلامی اعدام شد.

بازرگان همچنین افزود: "[خمینی] البته در پاریس وعده معرفی شورای انقلاب را داده بودند ولی بعداً شاید به دو دلیل خودداری به عمل آمد. یکی مساله امنیتی و دیگر مساله روانی و رقابتی داخل روحانیون" (7).

نگرانی خمینی و رهبران حزب جمهوری اسلامی در واقع این بوده که در آن شرایطِ به راستی حساس که آنان هنوز حکومت دیکتاتوری خود را بر کشور برقرار نساخته بودند آشکار شدن نام‌های اعضای آن شورا با سوابقی نه چندان روشن می‌توانست مقاومتی بزرگ را در جامعه بر ضد حزب و خمینی برانگیزد و برنامه‌های آینده‌شان را با خطری جدی روبه‌رو کند.

گذشته از رهبران حزب جمهوری اسلامی، شماری دیگر از روحانیون هم وجود داشتند که در راه برقراری حکومت اسلامی فعالیت کرده و سابقۀ مبارزاتی‌شان کمتر از رهبران آن حزب نبود. از جملۀ این افراد می‌توان به علی گلزاده غفوری، محمد جواد حجتی کرمانی، علی حجتی کرمانی، محی‌الدین انواری، علی اصغر مروارید و علی تهرانی اشاره کرد. خمینی و رهبران حزب در حالی که دایرۀ قدرت خود را گسترش می‌دادند، می‌کوشیدند از نزدیک شدن این افراد به جایگاه‌های حکومتی تا اندازۀ ممکن جلوگیری کنند. جرم این دسته این بود که در برابر خمینی استقلال رأی بیشتری داشتنند.

حسن لاهوتی که در زمان حکومت شاه یکی از از معدود روحانیون سرسخت مخالف آن حکومت به شمار می‌رفت رهبران حزب را گروهی "فرصت‌طلب" خواند كه درامر مبارزه دخالتی نداشتند و تصدی همۀ امر كشور را در دست گرفته‌ و مبارزان را كنار گذاشته‌اند (8). وی در مورد برخی رهبران حزب گفت: "عجبا چهره‌هایی كه دیروز . . . پای مباركشان حتی یكروز و یكبار هم به زندان آریامهر باز نشد و در مقابل همه چیز با ترس و وحشت روبرو می‌شدند امروز نزدیك‌ترین چهره نزد امامند" (9).

لاهوتی گفت زمانی كه همین قدرت‌طلبان امروزی مشغول "تحصیل زمین و یا تحصیل ثروت" بودند، چند هزار نفر از فعالان سیاسی در زندان‌ها به سر می‌بردند (10).

این سخن او اشارۀ مستقیمی بود به هاشمی رفسنجانی كه سال‌ها پس از آن روزگار خود در شرح بخشی از زندگی‌اش در دوران پیش از انقلاب گفت: "در مورد قم، من وقتی وارد كار ساختمان و زمین شدم، مقداری زمین با قیمت متری یك یا دو تومان در بیرون شهر خریدم. اینها را كم‌كم خیابان ‌بندی كردند و بعد گران‌تر شد كه یك مقدار را فروختم و آن را آباد كردم. . . . در تهران و كرج هم مستغلات داشتم و آن را هم فروختم" (11).

پیرامون وضع خوب مالی رفسنجانی برخی گفته‌اند که ثروتی از پدرش به ارث برده. عماد‌ادین باقی اما به نقل از پدرش (که گویا روحانی بوده) می‌نویسد وضع مالی رفسنجانی در آغاز خوب نبود (12). باقی می‌افزاید: "اما هاشمی هوش معاش و شم اقتصادی هم داشت و در دوره مبارزه، پا به پای فعالیت سیاسی و تحصیل، تحقیق و نویسندگی، به سامان دادن وضعیت اقتصادی خویش می پرداخت و در دوره پهلوی که نه در حکومت بود که شایبه رانت را پدید آورد و نه برخوردار از ثروت بادآورده، این هنر را داشت که به تمکن مالی دست یابد."

با این همه، راه رسیدن رفسنجانی به ثروت چندان از رانت به دور نبوده و نیاز فراوانی هم به هوش و شمّ اقتصادی نداشته، اگرچه از زیرکی ایشان حکایت‌ها دارد. یکی از فعالان قدیمی نهضت اسلامی شهادت می‌دهد: "آقای هاشمی به دلیل مشارکت با [ابوالفضل] تولیت، یکسری از زمین‌های آستانه را مسکونی کردند و به فروش رساندند و پول زیادی به دستشان آمده بود" (13). شواهد دیگری هم بر این ادعا وجود دارد که رفسنجانی در آن روزگار زمین‌‌های آستان معصومه را قطعه‌بندی کرده و به فروش رسانده.

حاکمان جمهوری اسلامی همواره از سوابق مبارزاتی خود و سختی‌هایی که در این راه از سر گذرانیده‌اند به عنوان یکی از پایه‌های مشروعیت خویش برای فرمانروایی بر مردم یاد برده‌اند. واقعیت اما این است که حکومت شاه پیوسته تلاش می‌کرد آخوندها را به آرامش فرابخواند و تا جای ممکن از نارضایتی‌شان بکاهد. به همین دلیل هم می‌کوشید آنان را به جای زندان به تبعید بفرستد و در موارد زندانی کردن هم تا جای ممکن مدت آن کوتاه باشد و در بسیاری موارد هم مشمول بخشودگی بشوند.

در زمان اوج‌گیری انقلاب شایع بود که حجج اسلام حسین غفاری و محمد رضا سعیدی با شجاعت بسیار شکنجه‌های وحشیانه را در زندان تاب آورده و کشته شده‌اند. یک آخوند فعال آن روزگار می‌گوید: "در زندان این‌گونه مطرح شد که پاهایشان را در روغن زیتون داغ گذاشته بودند و مغزشان را با مته سوراخ کرده بودند" (14). سپس این آخوند این شایعات را رد می‌کند و دربارۀ غفاری می‌گوید: "اینکه با جبر محاسنش را کوتاه کردند، قطعا تأثیر بسیاری در سکته یا شهادت ایشان داشته است، زیرا اگر انسانی روی موضوعی متعصب باشد و ایستادگی کند و او را مجبور به کاری خلاف آن کنند، قطعا ضربات بزرگی خواهد خورد."

در مورد محمد رضا سعیدی هم کافی است گفته شود که به رغم همۀ شایعات اسلام‌گرایان دربارۀ دلاوری‌هایش، بنا بر سخن منتظری، این فرد در زندان پیوسته مشغول "دعا خواندن و گریه و زاری کردن" بوده (15). در مورد گریستن پیروان اسلام فقاهتی در زندان بد نیست به داستان محمد رضا مهدوی کنی هم اشاره شود که بنا به روایتی در گوشه‌ای بر روی زمین نشسته و زار زار گریه می‌کرده و در پاسخ پرسش در مورد سبب گریه‌اش گفته:

"شرائط زندان سخت است من عادت نداشته‌ام نمیدانم چرا من را گرفته‌اند و با احتساب امروز من هفت روز است که زندان هستم و والده اقا مصطفی را ندیده‌ام ودلم برایش تنگ شده است و دوری اورا نمیتوانم تحمل کنم. ما اهل مبارزه به این شکل داغ نبودیم، بیشتر با کار فرهنگی موافق بودیم و... پدر سوخته‌ها من را اشتباهی گرفته‌اند" (16).

در میان پنج تن بنیان‌گذار حزب جمهوری اسلامی تنها رفسنجانی و خامنه‌ای مدتی در زندان سپری کرده بودند. از میان این دو، اولی زندگی‌اش را بر خلاف آن چه بعد مدعی شدند یکسره وقف مبارزه نکرد و به شیرینی معاملات و "تحصیل زمین" هم می‌آمیخت. از سخن فرج سرکوهی، زندانی سیاسی زمان شاه، دریافت می‌شود که گویا رفسنجانی حتی در روزگار زندان هم به معاملۀ زمین و اتومبیل دست دوم در بیرون مشغول بوده (17).

خامنه‌ای هم پس از نوشتن توبه‌نامه‌ای دربرگیرندۀ چنین بخش‌هایی از زندان آزاد می‌شود:

"فکر می‌کنم وظیفه‌ام آن است که از اسلام هر چه بیشتر درک کنم و تا آن‌جا که می‌توان و می‌باید اصول اعتقادی و معارف الهی را در حوزه امکان و قدرت خود منتشر سازم و در برابر دشمنان فکری که بالمآل از دشمنان سیاسی آن خطرناکتر و درنده‌ترند و دفع‌شان واجب‌تر است، حصاری از منطق و استدلال بکشم. این است کار من و راه من. . . . فعالیت‌های سیاسی هم باشد برای آنها که برای آن ساخته شده‌اند" (18).

خامنه‌ای در این بخش از توبه‌نامه‌اش می‌خواسته مقام‌های امنیتی را قانع کند او را از زندان آزاد کنند تا برود و بر ضد دشمنان "خطرناکتر" یعنی لیبرالیسم و کمونیسم کار "فکری" انجام بدهد. مأموران امنیتی به طور معمول می‌کوشند از عناصر واداده برای نفوذ در میان مخالفان و لو دادن آنها بهره ببرند. دربارۀ این چنین پیشنهادهایی از سوی مأموران امنیتی آن روزگار و واکنش خامنه‌ای و رفتار او پس از آن در این زمینه اخباری در دست نیست. این نکته اما روشن است که برخی اسلامیون به گونه‌ای چنان مشکوک در دام مأموران امنیتی افتادند که حتی بخش‌هایی از اسلامیون هم خود آشکارا از این امر سخن گفته‌اند. یک نمونۀ آن اشخاص آخوندی بود به نام سید علی اندرزگو که پس از سال‌ها زندگی مخفی و کنش خرابکارانه در دام ساواک افتاد و کشته شد، آن هم در روزگار فروپاشی ساواک تنها چند ماه پیش از سرنگونی حکومت شاه،.

خامنه‌ای، در روزگار ولایتش در دیداری از زندان کمیتۀ مشترک در پاسخ پرسش یکی از حاضران که از ایشان می‌خواست شرح شکنجه‌هایی را بدهد که در آن زندان به او داده بودند، پاسخ داد: "حالا بریم تو اون اتاق" (19). بعد هم هیچ سخنی از شکنجه‌ها به میان نیاورد.

یکی از علل اصلی زندانی شدن رفسنجانی و خامنه‌ای نه دفاع از برقراری حاکمیت فقه بر کشور که همکاری با سازمان مجاهدین خلق بود. یاری رساندن به سازمانی تروریستی، که خمینیون بعد مدعی شدند از همان آغاز منحرف بوده و منافقین می‌خواندند، نمی‌توانسته برای آنان مشروعیتی جهت حاکمیت بر کشور باشد.

خردمندانه‌ترین معیارها برای سپردن کارها در دست کسی البته دانش و توانایی و آزموده‌های اوست. خمینی و یارانش اما خود آشکارا با بی‌ارزش شمردن "تخصص" و برتری "تعهد" راه دیگری در پیش گرفته بودند. با این همه، منظورشان از تعهد استواری در پیکار با حکومت پیشین و نیز با هدف برقراری حکومت اسلامی شیعی و حتی پذیرش زعامت خمینی هم نبود. تعهد مورد نظرشان معنایی نداشت مگر سرسپردگی بی‌چون‌و‌چرا به او.

به این ترتیب، برکشیدن افراد و سپردن امکانات کشور به دست‌شان تنها به دلیل روابط دوستانه یا خویشاوندی و بی‌توجهی به قابلیت‌های انسان‌ها برای در دست گرفتن سررشتۀ کارها و نیز حق رأی و نظر ملت برای انتخاب مسؤولان کشور پدیده‌ای است که خمینی پایه‌گذاری کرد. او البته از همان آغاز کار حکومت اسلامی با دخالت دادن پسرش احمد در تصمیم‌گیری‌های مهم راهش را کم و بیش به مردم هم نشان داده بود. همین راه را دیگر سران جمهوری اسلامی در پیش گرفتند تا کار به وضعیت هراسناک باندبازی‌ها و سوء استفاده‌های امروز رسیده است. رفسنجانی برادر بی‌پشتوانه‌اش را به جایگاه مهم ریاست صدا و سیما نشاند و فرزندان و دیگر آشنایانش را هم در کارهای سودآور وارد کرد. در این بنای کجی که خمینی و رفسنجانی پایه‌گذاری کردند کار به جایی رسید که به نوشتۀ حسین‌علی منتظری، احمد خمینی خواب خلافت بر کشور می‌دید. به گفتۀ مهدی کروبی، محمود احمدی نژاد را مجتبی خامنه‌ای رئیس جمهور کرد. این خامنه‌ای هم خواب خلافت می‌دیده...

نفوذ موریانه‌ای

تنها مدت کوتاهی پس از آغاز کار دولت موقت، بازرگان شروع کرد به انتقاد از نیروهای کارشکن، نیروهایی که "چوب لای چرخ دولت" می‌گذاشتند. این اعتراض‌ها ولی همراه بود با انتقادهای او و دیگر کاربه‌دستان حکومت اسلامی از نیروهای کمونیست. به این ترتیب، بسیاری مردم گمان می‌بردند کارشکنان همان کمونیست‌‌ها هستند

یکی از فرزندان طالقانی نقش رفسنجانی را در استعفای دولت موقت "بسیار بسیار موذیانه" می‌خواند (20).

ابوالحسن بنی صدر در دوران ریاست جمهوری‌اش به گونه‌ای پیگیرتر از بازرگان بر نیروهای کارشکن می‌تاخت. همچنین او به گونه‌ای پیگیرتر از بازرگان بر نیروهای چپ می‌تاخت و "حضرت امام" و روحانیت انقلابی" را بزرگ می‌داشت. بازرگان و بنی صدر (دست کم در آغاز ریاست جمهوری‌اش) نام آن کارشکنان را از طریق رادیو و تلویزیون به مردم نمی‌گفتند و آنان هم طبیعتاً نمی‌توانستند بدانند سخن به درستی بر سر چه کسانی است.

حسن لاهوتی که مدتی سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب را در دست داشت در همان زمان به گونه‌ای آشکار مسؤولان حزب جمهوری اسلامی را عامل کارشکنی برشمرد و شیوۀ کارشان را آشکار ساخت. حتی او که جزو روحانیون انگشت‌شماری بود که به سرسختی در برابر حکومت پیشین شهرت داشت نتوانست در برابر قدرت‌طلبی‌های حزب طاقت بیاورد و تسلیم شد و استعفا کرد.

لاهوتی توضیح داد كه بنا بر مقرراتی كه برای سپاه وضع شد قرار بود پاسداران فرماندهان‌شان را از میان خویش برگزینند، اما حزب جمهوری اسلامی در آن نهاد ریشه دواند و زیر بار رأی‌گیری نرفت و فرماندهان مطیع خود را بر آن تحمیل كرد (21). به این ترتیب، لاهوتی از سپاه بیرون آمد و آن را تقدیم حزب کرد. سپس رفسنجانی در راه منویات متعالی حزب جمهوری اسلامی هدایت سپاه را در دست گرفت.

پس از آن، شاخۀ چماقداری حزب پیوسته نشست‌های سخنرانی لاهوتی را که یکی از پرحرارت‌ترین مخالفان انحصارطلبی آن حزب بود بر هم می‌زد. لاهوتی که خود اهل گیلان بود در رویارویی با حزب و دفاع از حقوق مردم تا آنجا پیش رفت که با طرح تفکیک زنان از مردان در ساحل دریا در آغاز تابستان 1359 مخالفت کرد (22).

به این ترتیب، رهبران حزب سابقۀ دشمنی با لاهوتی داشتند و سکوت رفسنجانی پس از کشته شدن لاهوتی به دست لاجوردی در پاییز 1360 بزرگواری و گذشت رفسنجانی را در برابر کشته شدن یک عزیز به خاطر منافع دراز مدت جمهوری مقدس اسلامی به نمایش نمی‌گذاشت. رفسنجانی‌ها از مدت‌ها پیش از آن با هدف برقراری حاکمیت منزه حزب جمهوری اسلامی بسیاری از عزیزان خود و دیگران را پایمال کرده بودند. در ادامۀ کار هم او به همراه احمد خمینی بیش از هر کس دیگری از اسدالله لاجوردی پشتیبانی می‌کرد.

محسن رضایی در مناظرۀ تلویزیونی با محمود احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست جمهوری خرداد 1388 در شرح توانایی‌هایش گفت: "در سه سال اول انقلاب که دولت مستقر نشده بود عملاً اداره دولت در اختیار ما بود. . . . همان موقع که بازرگان مرتب می گفت اینها (سپاه) در کار ما دخالت می‌کنند، مربوط به همین بود" (23). این اعتراف مهم در میان اخبار رویدادهای بسیار مهم‌تری که آن روزها در پیش بود گم شد. رضایی، از اعضای بلند مرتبۀ سپاه پاسداران و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در آن روزگار، به این ترتیب اقرار می‌کند که هرج و مرج سال‌های نخست انقلاب، بیکاری‌ها، بی‌نظمی‌ها و، کوته‌سخن، رنجی که مردم در این راه کشیدند حاصل خرابکاری‌های این اذناب حزب جمهوری اسلامی بوده است.

از میان برداشتن طالقانی

طالقانی در آن روزگار در محافل سیاسی و در میان دانشجویان به سبب رفتار تساهل‌آمیز در برابر دیگراندیشان بسیار شناخته‌شده بود. به همین علت و نیز به دلیل داشتن سابقۀ مبارزۀ طولانی و آشتی‌ناپذیر با حکومت شاه در روزگاری که این امر افتخاری بزرگ شمرده می‌شد، در میان مردم محبوبیتی وصف‌ناپذیر داشت. در روزگار اقامت خمینی در پاریس و درآوردن اداها و اطوار آزادی‌خواهانه، بیگمان بسیاری از نیروهای سیاسی و روشنفکران و اقشار آگاه‌تر جامعه به گمان و امید همگونی اندیشه‌های او با طالقانی رهبری‌اش را بر انقلاب پذیرا شدند.

تنها دو ماه پس از پیروزی انقلاب، طالقانی در اعتراض به وجود بازداشتگاه‌های غیر قانونی و دستگیری پسرانش دفترهایش را تعطیل و تهران را ترک کرد. پس از آن، بسیاری از مردم کوچه و بازار به همراه تمامی احزاب و گروه‌های چپ و لیبرال پشتیبانی خود را ار طالقانی و انزجارشان را از سپاه پاسداران و پشتیبانان آن اعلام کردند. سیل تظاهرات خودجوش میلیونی در حمایت از طالقانی در تهران و شهرستان‌ها به راه افتاد. در سوی مقابل، هواداران خمینی در حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران و مؤسسۀ الهادی غفاری اقلیتی بیش نبودند.

به یقین تنها کسی که در آن برهه می‌توانست صفی یگانه از نیروهای چپ و لیبرال در برابر خمینبون پدید بیاورد طالقانی بود. در نبود طالقانی چپ‌ها حتی نمی‌توانستند وحدتی موقتی میان خود برای دفاع از آزادی پدید بیاورند، چه رسد به اینکه بخواهند با لیبرال‌ها هماهنگی تاکتیکی‌ای داشته باشند.

در مباحث مربوط به فلسفۀ تاریخ از جمله دربارۀ نقش شخصیت در تاریخ گفتگو شده است. در این مورد به طور خلاصه می‌توان گفت که، در شرایط انقلابی و ناپایدار، فرد می‌تواند گاه نقشی تعیین‌کننده بازی کند. چنین نقش تعیین‌کننده‌ای را خمینی بازی کرد، آن هم نقشی ویرانگر و در جهت بازگرداندن جامعه به عهد عتیق. به راستی سخن اوریانا فالاچی که پس از دیدار با خمینی در باره‌اش گفت "او پیش خواهد تاخت و جهان را مسموم خواهد کرد. . . . افسوس، زمانی که مادرش آبستن او بود تصمیم نگرفت سقط جنین کند" (24)، معنای بسیاری می‌داد.

خمینی و حزب جمهوری اسلامی بی‌تردید می‌دانستند که با وجود طالقانی امکان تصویب اصول مربوط به ولایت فقیه در قانون اساسی، اجباری کردن حجاب برای زنان، ریشه‌کنی گروه‌های سیاسی و دیگر برنامه‌هایشان با مانع جدی روبه‌رو خواهد شد.

طالقانی در آخرین سخنرانی خود از خطر استبداد دینی سخن گفت و مردم را از توطئۀ رهبران حزب جمهوری اسلامی آگاه کرد: "گروهها و افراد دست اندر كار شاید اینطور تشخیص بدهند كه اگر شورا تشكیل بشود دیگر ما چه كاره هستیم؟ بروید دنبال كارتان. بگذارید مردم مسئولیت پیدا كنند" (25).

او این سخنان را در روز 18 شهریور 1358 به زبان آورد. در روز 19 شهریور تیتر صفحۀ نخست آن روزنامه‌ها چنین بود: "آیت‌الله طالقانی درگذشت."

در همان زمان شایعات فراوانی در میان مردم مبنی بر احتمال کشته شدن طالقانی وجود داشت. نخستین کسی که تهمت کشتن طالقانی به او زده شد بهشتی بود و شعار "بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی" اینجا و آنجا به گوش می‌رسید. در همایونشهر اصفهان، در مراسم بزرگداشت طالقانی، "هنگامی که راهپیمایان شعار می‌داند چند تیر هوایی شلیک شد،" بر اثر شلیک "تیر هوایی" دست کم یک نفر به نام حسین شیرویی کشته شد (26).

برای خنثی کردن اثر شایعات بود كه "دكتر میرحقانی مدیر كل پزشكی قانونی تهران هر گونه شایعه‌ای در خصوص چگونگی درگذشت به جز سكته قلبی را تكذیب كرد" (27). این نظر البته بی‌ارزش است چون طالقانی کالبدشکافی نشد.

بنا به گفتۀ مجتبی طالقانی، محمد مدیر شانه‌چی (از یاران نزدیک طالقانی) و نیز ولی الله چهپور پدر عروس طالقانی، هیچ‌کدام کسانی که با طالقانی در یک خانه زندگی می‌کرده‌اند (از جمله همسر و پسر و نگهبانش) در شب مرگ او در خانه حاضر نبوده‌اند و تنها چهپور در آنجا حضور داشته.

چهپور که به گفتۀ برخی نزدیکان طالقانی پیش از انقلاب نامش شهپور بوده و سپس نامش را تغییر داده در واقع از زیردستان بهشتی بود. بر خلاف دیگر نزدیکان طالقانی که پس از مرگش از حکومت اسلامی دوری گرفتند، چهپور نه تنها چنین نکرد، که این گونه مسؤولیتی پذیرفت: "ماموریت گروه ضربت زندان اوین از جانب دادستانی کل انقلاب از یکم دی‌ماه 58" (28).

پرویز ثابتی در خاطراتش از جمله در مورد علی خامنه‌ای بدون اشاره به طالقانی می‌گوید: "۲ برادر به نام شهپور که برایش [خامنه‌ای] تریاک می‌بردند و بعد از انقلاب نامشان شد چهپور؟ و یکی از آنها مسئول حفاظت بنیاد مستضعفان شد... خامنه‌ای به هر حال قبل از انقلاب چندان مطرح نبود" (29). این همان چهپور یا شهپور پدر عروس طالقانی است که به گفتۀ خودش دستی در ورزش‌های رزمی داشته و پس از درگذشت طالقانی به کارهای ضربتی و حفاظتی می‌پرداخته.

رهبران حزب جمهوری اسلامی پیوسته می‌گفتند به کار گروهی اعتقاد دارند و اهل تکروی و دیکتاتوری نیستند. در پیوند با مرگ طالقانی در این میان می‌باید به دنبال رد پایی از رفسنجانی هم گشت. در این زمینه به راستی شواهدی هم وجود دارد که می‌تواند نشانگر نقش کلیدی او باشد. مهدی طالقانی فرزند محمود طالقانی چند دهه پس از مرگ پدر و تنها در شرایطی که رفسنجانی از تخت قدرت به زیر کشیده شده بود این جرأت را یافت که فاش کند پدرش را از میان "برداشته‌اند" و رفسنجانی در آن کار نقش کلیدی داشته (30). مهدی طالقانی همچنین گفت در جریان ربودن پسران طالقانی دو ماه پس از پیروزی انقلاب رفسنجانی در تماس تلفنی با دفتر طالقانی آشکارا از محمد غرضی که مرتکب آن آدمربایی شده بود پشتیبانی کرده است.

در پایان این قسمت شاید افزودن نکته‌ای کوچک به ویژه برای مخاطبی که در عرصۀ انقلاب 57 حضور نداشته لازم باشد. سخن گفتن از کنش‌های طالقانی الزاماً برابر نیست با موافقت با آن انقلاب و ضروری دانستن رویدادش. می‌توان از چنین زاویه‌ای هم به مطلب نگریست: اکنون که آن انقلاب به هر حال در ایران روی داده بود، وجود طالقانی می‌توانست از بروز برخی ضایعات آن مانند گروگانگیری و جنگ و تروریسم بکاهد.

اشغال سفارت آمریکا

به گفتۀ یکی از دانشجویان مقلد خمینی که سفارت آمریکا در ایران را در آبان 1358 اشغال کردند، آنان در آن روزگار در میان دیگر دانشجویان دانشگاه‌های کشور "در غربت و مظلومیت بودند" (31). به دیگر سخن، شمارشان بسیار اندک بود. یکی دیگر از آنان اقرار کرد: "واقعه 13 آبان 1358 واقعه‌ای بود كه اگر رخ نمی‌داد، نسل جوان را نیروهای چپ و ماركسیست و حزب توده ایزوله می‌كردند و مسلط می‌شدند، مخصوصاً با شعارهایی كه می‌دادند مبنی بر مبارزه با امپریالیسم و غیره" (32).

پس از آنکه روشن گردید شعارهای آزادی‌خواهانۀ خمینی در پاریس توخالی بوده و به ویژه پس از تشکیل مجلس خبرگان به جای مؤسسان و تصویب قانون اساسی ولایت فقیه، از شمار هواداران خمینی در میان اقشار آگاه‌تر جامعه با همان شتابی که به او گرویده بودند کاسته می‌شد. به همان نسبت هم به شمار هواداران گروه‌های چپ، که در آن شرایط انقلابی در میان جوانان محبوبیتی داشتند، افزوده می‌گشت.

دلایل فراوانی وجود دارد حاکی از آنکه اشغال سفارت اقدامی هماهنگ از سوی حزب جمهوری اسلامی و با تأیید خمینی بوده است. آنان می‌خواستند به جوانان نشان بدهند که مقلدان خمینی هم می‌توانند مانند چپگرایان ضد امپریالیست باشند تا به این ترتیب از ریزش نیروهایشان به سود چپگرایان بکاهند یا شاید هم خواب فروایستادن آن روند را می‌دیدند.

به اعتراف یکی از اشغالگران سفارت، آنان در آغاز در نظر داشتند "حداكثر 48 ساعت در صحن سفارت متحصن شوند" (33)، تا به این ترتیب بتوانند اعلام کنند که آنها هم ضدامپریالیست هستند. پشتیبانی حزب توده و مجاهیدن خلق و پس از مدتی فداییان خلق از آنان ولی سبب شد تا خمینیون به این فکر بیفتند برای استحکام پایه‌های قدرت خود بر کشور و حتی حذف همین احزاب پشتیبان به اشغال سفارت و گروگان‌گیری ادامه بدهند.

پس از آنکه رئیس جمهور بنی صدر و وزیر خارجه صادق قطب‌زاده پافشاری کردند گروگان‌ها به دولت سپرده شوند تا تکلیب‌شان روشن گردد، حزب جمهوری اسلامی رهنمود داد: "دانشجویان همچنان گروگانها را نگاه دارند" (34). سپس دفتر خمینی فرمان داد: "گروگانها در اختیار دانشجویان میمانند" (35). این گام‌های هماهنگ خط بطلانی می‌کشید بر ادعاها مبنی بر خودجوش بودن حرکت اشغال سفارت.

گروگان‌گیری زیان‌های سیاسی و اقتصادی فراوانی بر مردم ایران وارد آورد. این اقدام باعث وحشی و نامتمدن خوانده شدن ایرانیان در جهان گردید. با این همه، رفسنجانی در مورد قطعنامۀ شورای امینت سازمان ملل برای آزادی گروگان‌ها گفت: "برای قطعنامۀ شورای امنیت ارزشی قائل نیستیم" (36). در راستای رهنمود خمینی که: "امریكا نه دخالت نظامی در ایران می‌خواهد بكند نه محاصره اقتصادی" (37)، رفسنجانی گفت: "كشور امریكا و همپالكیهایش نمی‌توانند ما را محاصره اقتصادی كنند زیرا احتیاج مبرم به نفت ما دارند و همه این سر و صداها یك طبل توخالی و یک بلوف سیاسی بیش نیست" (38).

در حالی که ده ماه از اشغال سفارت آمریکا سپری می‌شد و کارمندان آن همچنان در اسارت خمینیست‌ها بودند، این پرسش و پاسخ میان یک خبرنگار و رفسنجانی رد و بدل شد:

"سئوال: ʼدر هفته گذشته بسیاری از مقامات مملكتی و بعضی از اعضای مجلس خواهان تصمیم‌گیری سریع درباره مسئله گروگانها شده‌اند. این مسئله را چگونه ارزیابی میكنید؟ʻ

"جواب: ʼفكر میكنم قضیه در مجلس مطرح شود. ولی در مورد سریع مطرح شدن آن باید بگویم ما مسائل مهمتری داریمʻ" (39).

در آن روزگار وقت‌کشی برنامه‌ریزی شدۀ پربرکت، بهشتی هم گفت: "این مسأله [گروگانگیری] دیگر برای جامعه ما یك مسأله درجه اول نیست. ما با مسائل درجه اول فراوانی روبرو هستیم كه لازم میدانیم همه وقت و نیروی خود را به آنها اختصاص دهیم" (40).

ادامۀ اشغال سفارت و بلاتکلیفی وضع گروگان‌ها و سر دادن شعارهای توخالی بی سر و ته از سوی خمینیون بقیۀ مردم ایران را خسته کرد. بسیاری از کسانی که از آغاز از آن اقدام پشتیبانی کرده بودند دست از حمایت خود برداشتند و بخشی دیگر با ادامۀ اشغال مخالفت ورزیدند. خمینی و حزبش اما می‌کوشیدند به راه‌های گونه‌گون از آن بهره ببرند.

چون از همان آغاز قصدشان از گروگانگیری سوء استفادۀ گروهی و ضربه زدن به مصالح مردم بود، پس از پانزده‌ماه گروگانگیری، هنگامی که ناچار می‌خواستند آنها را آزاد کنند، دولت بیگانه‌ای را شتابان به میانجی‌گری فراخواندند و منافع ایرانیان را به حراج گذاشتند: "مقامات ایرانی قبلاً اعلام كرده بودند اگر چنانچه الجزایر با شرایط آمریكا موافقت كند آنان [خمینیون] نیز موافق خواهند بود" (41). رفسنجانی وضعیت را چنین شرح داد: "آن زمان هم كه تشخیص دادیم كه دیگر گروگانها در سیاست ما نقشی نمی‌توانند داشته باشند با هدایت امام و تصویب مجلس و فعالیت‌های دولت به این جریان پایان دادیم" (42).

متمم قانون اساسی

پس از طرح اصول مربوط به ولایت فقیه در مجلس خبرگان در تابستان 1358، احزاب گوناگون سیاسی و شخصیت‌های شاخص سیاسی و اجتماعی غیر حکومتی با آن به مخالفت برخاستند. دار و دستۀ خمینی نخست کوشیدند از طرح ولایت فقیه دفاع کنند. پس از آنکه دریافتند دفاعیات‌شان تنها مقلدان خمینی را قانع می‌کند و خیل مخالفان لیبرال و چپ همچنان به انتقاد خود ادامه می‌دهند، به مردم قول دادند در یک متمم قانون اساسی اصلاحات مورد نظر مخالفان را وارد خواهند کرد. به این ترتیب، خمینیون از مردم می‌خواستند در رفراندوم شرکت کنند و به قانون اساسی ولایت فقیه رأی مثبت بدهند تا بعد آن قانون اصلاح شود!

چند روز پیش از برگزاری رفراندوم، خمینی در بیانیه‌ای از مردم ایران "از هر قشرى و در هر مسلکى" خواست "که به این قانون سرنوشت‌ساز رأى مثبت بدهند" (43). او مردم را از توطئۀ احتمالی آمریکا، که سفارتش در اشغال مقلدان خودش بود، هشدار داد: "عزیزان من! امروز که ما در مقابل یک قدرت شیطانى قرار داریم، کشور ما را مى‌خواهند به تباهى بکشند، نگذارید اساس جمهورى اسلامى سست شود و دشمنان اسلام دلشاد شوند."

در آن بیانیه، خمینی همچنین نوشت: "اسلام بزرگتر از آن است که به واسطه یک اشکالى قابل رفع از اساس آن صرف‌نظر نمائید. اگر اشکالى باشد ممکن است در متمم که در نظر گرفته‌اند رفع شود." یعنی اینکه می‌پذیرد آن انتقادی که مخالفان بر قانون اساسی وارد کرده‌اند (یعنی همان ولایت فقیه) می‌تواند یک "اشکال" شمرده شود و در متمم قانون اساسی که قرار است به زودی مقدمات تصویب آن آماده گردد رفع خواهد شد.

یک روز پس از برگزاری آن رفراندوم کذایی، رفسنجانی، که از سوی شورای انقلاب سرپرستی وزارت کشور را در دست داشت، ضمن دادن این خبر دست اول که "رفراندوم با 99 درصد پیروز خواهد شد" (44)، به پرسشی در مورد متمم قانون اساسی هم پاسخ داد. گفت: "متمم قانون اساسی چیزی نیست که مال امروز و فردا باشد. هر قانونی که به تصویب برسد طبیعی است که دارای نواقصی خواهد بود، بنابراین اگر نیازی باشد طبعاً متممی هم خواهد بود. اما در حال حاضر راجع به متمم قانون اساسی هیچگونه تصمیمی گرفته نشده است" (45).

به این ترتیب، رفسنجانی به کلی‌گویی در بارۀ قوانین اساسی و متمم‌های آن می‌پردازد و خود را به نادانی پیرامون آن بحثی می‌زند که در جامعه و رسانه‌ها تا آن زمان وجود داشته و خمینی هم با گفتن "متمم که در نظر گرفته‌اند" دست کم به وجودش اعتراف می‌کند. متمم قانون اساسی سرانجام پس از نزدیک به ده سال پس از آن روزگار به تصویب رسید و "اشکال" مورد نظر هم با تغییر ولایت فقیه به ولایت مطلقۀ فقیه الحمدلله به خوبی رفع شد.

(ادامه دارد)

پانویس‌ها

[1]- ابراهیم یزدی، "طالقانی اصلاح‌گر اندیشه دینی،" مهدی غنی، راهی كه نرفته ایم (تهران: مجتمع فرهنگی آیت الله طالقانی، 1379)، ص 52.

2- همان.

3- حسین‌علی منتظری، خاطرات مرجع و فقیه عالیقدر حضرت آیت‌الله العظمی منتظری (بی‌جا: بی‌نا، ۱۳۷۹)، جلد ۱، ص 16-415 (ص 24-323 متن اینترنتی)، http://www.amontazeri.com/farsi/frame10.asp.

4- "ناطق نوری: هاشمی حاضر بود اعدام شود تا انقلاب بماند"، تاریخ ایرانی، 4 بهمن 1395،

http://www.tarikhirani.ir/Modules/News/Phtml/News.PrintVersion.Html.php?Lang=fa&TypeId=36&NewsId=5705.

5- محمد مفتح، "شورای انقلاب نامزد ریاست جمهوری ندارد،" اطلاعات، 9 فروردین 1358، ص 7.

6- مهدی بازرگان، "شورای انقلاب و دولت موقت،" ۱۱ بهمن ۱۳۶۰، https://app.box.com/shared/l7yl0xjs4w.

7- همان.

8- حسن لاهوتی، "چرا از سرپرستی سپاه استعفا كردم؟" کیهان، 20 آذر 1358، ص 3.

9- لاهوتی، "تلگراف آیت‌الله لاهوتی به بنی صدر،" کیهان، 11 بهمن 1358، ص 13.

10- لاهوتی، "چرا از سرپرستی سپاه استعفا كردم؟"

11- علی اكبر هاشمی رفسنجانی، "اگر نظام احتیاج داشته باشد و نیروی بهتری نباشد، هاشمی رفسنجانی نامزد ریاست جمهوری می‌شود،" هفته‌نامۀ امید جوان، شماره 366، 10 اسفند 1382، ص 2.

12- "هاشمی در ترازوی سیاست و حقوق بشر،" 25 دی 1395،

http://www.emadbaghi.com/archives/001361.php.

13- محی‌الدین حائری شیرازی، " تقلب را اثبات نکردند؛ ادعایشان را هم پس نمی‌گیرند،" شهدای ایران، ۹ آبان ۱۳۹۳، http://shohadayeiran.com/fa/news/55015/.

14- "حجت الاسلام محمد بهرامی در گفت‌وگو با فارس: گفته‌هایی از جزییات شهادت آیت‌الله غفاری در زندان/ساواک قصد داشت پیکرش را مخفیانه دفن کند،" خبرگزاری فارس، 7 دی 1395،

http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13951007000773.

15- منتظری، خاطرات ، جلد ۱، ص ۱۶۹ (ص ۱۲۳ متن اینترنتی).

16- حسین اخوان توحیدی، "آیت اله طالقانی: اقای مهدوی کنی چرا گریه میکنی،" ۱۶ اسفند ۱۳۸۹، http://hakhavantohidi.blogspot.ro/2011_03_01_archive.html.

17- فرج سرکوهی، "آدم ،آدم است و گاهی مبتلا به تنگی نفس: دو مصاحبه و یک توضیح،" 20 دی 1395،

https://www.facebook.com/faraj.sarkohi.7.

18- هدایت‌الله بهبودی، شرح اسم: زندگینامه آیت الله سید علی حسینی خامنه‌ای (1318-1357)، ص 239،

file:///C:/Users/XYXY/Downloads/شرح%20اسم.pdf.

19- "خامنه ای با حضور در موزه عبرت ( زندان ساواک سابق ) خاطرات ۸ ماه حبس خود در آنجا را تعریف می‌کند،" ایرانیان انگلستان، 13 شهریور 1395،

http://iranianuk.com/20160904195103055/%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%AD%D8%B6%D9%88%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%B2%D9%87-%D8%B9%D8%A8%D8%B1%D8%AA-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9-%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%DB%B8-%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%AD%D8%A8%D8%B3-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D9%86%D8%AC%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D9%81-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%D8%AF.

20- "گفتگو با فرزندان آیت الله طالقانی،" عصر جهان، 19 شهریور 1395، http://asrjahan.ir/more/news/53226/view.

21- لاهوتی، "چرا از سرپرستی سپاه استعفا كردم؟"

22- "آیت الله لاهوتی از حزب جمهوری خواستار محاکمۀ دکتر آیت شد،" اطلاعات، 2 تیر 1359، ص 3.

23- "متن مناظره احمدی‌نژاد و رضایی،" همشهری آنلاین، 19 خرداد 1388، http://hamshahrionline.ir/details/83165.

24- Margot Talbot, "The Agitator: Oriana Fallaci directs her fury toward Islam," The New Yorker, 5 June 2006, http://www.newyorker.com/magazine/2006/06/05/the-agitator.

25- "شورا از اساسی‌ترین مسائل اسلامی است،" كیهان، 18 شهریور 1358، ص 8.

26- "بضرب گلوله کشته شد،" اطلاعات، 25 شهریور 1358، ص 2.

27- "نظریه پزشكی قانونی در مورد علت مرگ،" کیهان، 20 شهریور 1358، ص 3.

28- "همراه پیر پاک: خاطرات ولی‌الله چه‌پور،" 29 بهمن 1392، http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=12459.

29- پرویز ثابتی مصاحبه توسط عرفان قانعی فرد، در دامگه حادثه: بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی (لس آنجلس: شرکت کتاب، 1390)، ص ۵۷۹.

30- "فرزندان طالقانی: اگر پدرمان زنده بود خیلی از اتفاقات بعد از انقلاب نمی‌افتاد،" رادیو زمانه، 17 شهریور 1395، https://www.radiozamaneh.com/297847.

31- حمید انصاری، "امام در جریان تسخیر سفارت امریکا نبودند / دانشجویان تصمیم گرفته بودند برای چند ساعت سفارت را اشغال کنند،" بیتوته، 16 آبان 1395،

http://www.beytoote.com/news/politics-social/tnews76141.html.

32 علی صالح آبادی، سلام، 20 آبان 1377.

33 علی باقری، سلام ، 20 آبان 1377.

34 "حزب جمهوری اسلامی: دانشجویان همچنان گروگانها را نگاه دارند،" اطلاعات، 18 اسفند 1358، ص 2.

35 "اطلاعیه دفتر امام: گروگانها در اختیار دانشجویان میمانند،" اطلاعات، 19 فروردین 1359، ص 12.

36 رفسنجانی، "قطعنامۀ شورای امنیت برای ما بی‌ارزش است،" کیهان، 14 آذر 1358، ص 2.

37 روح‌الله خمینی، "میخواهند در دنیا وانمود كنند كه آزادی برای مردم ایران زود است،" کیهان،23 دی 1358، ص 12.

38- رفسنجانی، "تهدید امریكا یك بلوف سیاسی است،" اطلاعات، 28 فروردین 1359، ص 2.

39- رفسنجانی، "به غیر از گروگانها با امریكا مسائل دیگری هم داریم،" اطلاعات، 11 شهریور 1359، ص 3.

40- "نظرات دكتر بهشتی درباره استقلال سه قوه، نظارت روحانیت، آزادی گروگانها و سیستم بانكی كشور،" کیهان، 13 آذر 1359، ص 9.

41- "گفته‌های رجایی مثبت به نظر می‌رسد،" کیهان، 11184، 17 دی 59، ص 12.

42- رفسنجانی، "اگر آمریكا به تعهدات خود عمل نكند بیشتر از ما صدمه می‌بیند،" اطلاعات، 7 بهمن 1359، ص 11.

43- روح‌الله خمینی، صحیفۀ نور: مجموعۀ رهنمودهای امام خمینی، تهران (تهران: وزارت ارشاد اسلامی، بهمن 1361)، جلد دهم، ص 242.

44- "حجت الاسلام رفسنجانی: مخالفین از گذشت ما سوء استفاده کرده‌اند،" اطلاعات، 13 آذر 1358، ص 10.

45- همان.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy