ف. م. سخن - خبرنامه گویا
عمده ترين دليل انتخاب شدن ترامپ، همانا قاطعيت او در معرفى هدف ها و نشان دادن راه مستقيم و سرْ راست به سوى آن ها بود. اين كه اين هدف ها قابل دسترس باشند، و يا اين كه اصولا اين هدف ها، هدف هايى انسانى و مبتنى بر حقوق بشر و قانون اساسى امريكا باشند يا نه، موضوع صحبت ما نيست. فقدان شفافيت و تذبذب و تموج در دولت هاى پيشين امريكا و خاصه در سياست هاى اتخاذ شده توسط ٢ حزب قدرتمند امريكا باعث شد تا نگاه مردم به طرف دونالد ترامپِ صريح گو جلب شود؛ دونالد ترامپى كه به عنوان يك الگوى موفق امريكايى به يكباره به عرصه ى سياست وارد شد و از روش هايى كه در زندگى اقتصادى و اجتماعى خود آموخته بود، براى ورود به دنياى مختص قدرتمداران و رابطه داران و سياست بازان استفاده كرد و اتفاقا پيروز شد.
اگر به سال ٥٧ خودمان نيز نظر كنيم، مشاهده خواهيم كرد، كه خمينى نيز از طريق نشان دادن راه ساده و مستقيم، گيرم خطا و ايران بر بادْ دِه، توانست گام به گام رژيم شاهنشاهى را تضعيف و نظام اسلامى را تقويت كند.
خمينى در هم مى شكست اگر موقع اعلام حكومت نظامى، مردم را ميان تن دادن يا تن ندادن به آن رها مى كرد. او با قاطعيت به مردم دستور داد تا فرمان حكومت نظامى را نشنيده بگيرند و به خيابان ها بريزند. او آن قدرت معنوى را داشت كه كسى از او نپرسد شما خودت در كجاى اين به خيابان ريختن قرار دارى؟ شما در اتاق ات در امنيت نشسته اى و به مردم و جوانان مى گويى تا بروند و جان خود را به خطر بيندازند.
خمينى به خاطر شخصيت محكم و نداشتن احساسات طبيعى و شفقت انسانى، تحت تاثير اين گونه سخنان و تفكرات قرار نمى گرفت. براى او، اين كه مردم يا آيندگان چه بگويند يا جوانان به هر دليل به كشتن بروند مهم نبود. او چنان به افق دور خيره شده بود كه مردم در او «انسانى به فكر خود» نمى ديدند و او را چنان قبول كرده بودند كه آن افق دورش، افق ايران آزاد و آباد است. بنابراين فرمان او، هر چند منتهى به خونريزى و مرگ و مير مى شد، فرمانى خودخواهانه و خودمدارانه نبود بلكه هر چه بود براى ايران و مردم ايران بود لذا جان خود را در دست مى گرفتند و بى توجه به اين كه رهبر، خود در امنيت به سر مى برد و مردم در خطر هستند به خيابان مى رفتند و بى ترس و واهمه و حتى داشتن حس طلبكارى يا طرح خواسته هاى خود در برابر خمينى براى او مى جنگيدند.
از اين نظر كه بنگريم، رضا پهلوى، به لحاظ تربيت و وضع خانوادگى كه دارد مردِ اين ميدان نيست و به عبارت درست تر نمى تواند مرد اين ميدان باشد. ايرادى هم در اين كار نيست. هر كس را بهر كارى ساخته اند و آب و گِلِ رضا پهلوى را هم با نرمخويى و مبارزات صرفاً لفظى و امثال اين ها سرشته اند.
گفت و گوى رضا پهلوى با ستاره درخشش در تلويزيون صداى امريكا را كه مى ديدم، اين وضع شخصيتى و ذاتى ايشان بيشتر نمود پيدا مى كرد و جملات و خواسته هاى او حاكى از همين خصائل «در ميانه مانده» بود. رضا پهلوى حتى نمى داند خود بايد به چه نظام حكومتى اتكا كند. مى گويد مساله امروز ما نوع نظام نيست بلكه رسيدن به آزادى و دادن مسووليت ها به افراد قابل است و بعد از آن مردم بايد نوع نظام را مشخص كنند!
چنين چيزى، در هيچ جاى دنيا، و در هيچ مقطع تاريخى، اتفاق نيفتاده و نمى تواند اتفاق بيفتد. حكومت ها اغلب بدون برنامه ريزى و بدون مشخص بودن وضع آينده آمده اند و رفته اند و عده اى تاثير گذار هم اگر توانسته اند در جهت مثبت يا منفى در اين تغيير و تحول نقشى ايفا كرده اند.
چگونه مى توان ابتدا به آزادى رسيد و در فقدان حكومت و نظام حكومتى به بقيه ى مسائل از جمله تعيين نوع نظام پرداخت؟
اين كه در اينجا رضا پهلوى را مخاطب قرار داده ايم، به خاطر اين است كه متاسفانه هيچ سازمان و شخص و شخصيتى، در حد رضا پهلوى، با تمام اين ضعف ها و مشكلاتى كه از او مى بينيم وجود ندارد كه بتوان از او چنين قاطعيت و تعيين خط مشخص سياسى و ترسيم خطوط آينده ى ايران را درخواست كرد. امروز چند اهل قلم و اهل رسانه و نويسنده، مسووليت و بار اهل سياستى را كه وجود ندارند بر دوش مى كشند و به جاى آن ها كه مردان و زنان نامرئى دوران ما هستند سخن مى گويند.
اين كه جوانان ما، همچنان به محصوران و خاتمى و امثال اين ها چسبيده اند و با وجود ديدن و شناختن ضعف هاى آن ها و سوابق شان به آن ها اعتناى بيشترى مى كنند، از اين جهت است كه آن ها در ميانه ى ميدان قرار دارند و حرف ها و برنامه هاى شان تا حدودى مشخص است حتى اگر اين حرف ها و برنامه ها، نهايت اش حفظ نظام نكبت بار جمهورى اسلامى باشد.
تا بر خورد سياست مداران مخالف حكومت اسلامى ايران با چنين تذبذب و ضعف هايى همراه است، بايد كماكان سايه ى سياه اين حكومت را بر سر خود ببينيم و اميدى به تغييرِ غير اتفاقى و غير منتظره كه بر اساس منطق و برنامه ريزى صورت گرفته باشد، نداشته باشيم.