Wednesday, Feb 15, 2017

صفحه نخست » فروغ غلط كرده است عاشق مردِ زن دار شده است!

forough_farokhzad.JPGف. م. سخن - خبرنامه گویا

لطفا اين قدر فروغ فروغ نكنيم! همين طور اين قدر روشنفكر روشنفكر نكنيم! همين «روشنفكر» چه كلمه ى غلط انداز و غلط اندر غلطى است! به هر كس فكر مى كند و صاحب فكرى جديد است مى گويند روشنفكر! كدام روشنفكر؟! چون دكتر شريعتى فكرهاى تازه داشت و آن فكرها اغلب دروغ و ملغمه اى از حقيقت و افسانه بود اسم اش مى شود روشنفكر؟ يا جلال آل احمد چون خلاف پذيرفته هاى روز سخن مى گفت، و برخى از گفته هايش به شدت عقب مانده و به عقب گرداننده بود، مى شود روشنفكر؟ آن كه مى گفت گيوه بپوشيم و الاغ سوار شويم، اسم اش مى شود روشنفكر؟

مى خواستم اين موضوع را در بحثى مفصل بشكافم ولى همين الان، آن را در يك جمله خلاصه مى كنم كه اغلب آن هايى كه ما نام روشنفكر بر آن ها نهاده ايم، نه تنها روشن فكر نبوده اند، بلكه تاريك فكر بوده اند اما... اما... صاحب فكر و متفكر و داراى فكر نو -و نه الزاما درست و در جهت پيشرفت جامعه يا روشن كردن جامعه- بوده اند. بر اين مبنا هر چه دوست داريد اسم شان را بگذاريد، جز روشنفكر (مگر فكر او را واقعا روشن گر بدانيد كه آن امر ديگرى ست).

حال ما به خودمان مى گوييم روشنفكر! بسيار عالى! منِ روشنفكر را هم تنها كسانى «واقعا» مى شناسند كه از نزديك ديده اند و چند صباحى با من بوده اند و زندگى كرده اند. من ماركس را از بر م، مجموعه آثار دكتر شريعتى را از «ب» بسم الله تا «ت» تمّت خوانده ام، فوكوشناسم، گلوبول هاى مدرنيته در رگ هاى من جارى ست...

حال در خانه نشسته ام بچه سر و صدا مى كند به او مى گويم الاغ خفه شو دارم كتاب مى خوانم! دخترك صداى موسيقى را بلند كرده به او مى گويم مگه كرى؟ اينجا كه ديسكوتك نيست! ببُر اون صدا رو ببينم اين يارو هابرماس چى ميگه؟ آهاى شهناز! اين غذا حاضر نشد مرديم از گشنگى؟... آخه اينم شد غذا؟ برو يه پيتزا سفارش بده كوفت كنيم بشينيم سرِ كارِ مون...

نديده ايد تا حالا چنين «روشنفكرانى»؟! چرا؟ احتمالا خودِ شما يكى از آن ها باشيد! از همان ها كه در جمع هاى دوستانه و فاضلانه، حرف هاى قشنگ قشنگ مى زنند و در خانه زن شان را كتك مى زنند! شما نديده ايد من ديده ام! بد جورش را هم ديده ام!

حالا نوبت فروغ فرخزاد است. با جوان ها كارى ندارم كه مى روند بر سر مزارش بساط گل و شمع و شعر به پا مى كنند. نوش جان شان، بكنند! اصلا شاعر و خصوصا سنگ قبر شاعر براى همين كارهاى رمانتيك است. اما من و شمايى كه سنى ازمان گذشته بياييد شما را به خدا اين قدر فروغ فروغ نكنيم. يك نفر هم كه مى آيد از فروغ واقعى براى ما بگويد، تا دهان اش را باز كرد، به طرف اش سنگ هاى درشت فروغ شناسانه پرتاب نكنيم! دو سه تا دفترچه از او شعر خوانده ايم و فيلمى تاريك و دردناك هم از او نصف و نيمه ديده ايم يا نديده ايم و فقط حرف اش را شنيده ايم، دو سه تا داستان و نامه و به فرزندى پذيرفتن پسرى و داشتن پدرى سگ اخلاق و همين ها... و شده ايم با همين يك ريزه معلومات، فروغ شناس و فروغ پژوه و اظهارنظر كننده در باره ى فروغ...

هيچ كس، تاكيد مى كنم هيچ كس، شبيه به چيزى كه مى نويسد نيست. نوشتن يك چيز است، دانشمند بودن يك چيز است، شاعر بودن يك چيز است، رمان نويس بودن يك چيز است، آن آدمى كه اين ها هست چيزِ ديگر!

در همه جاى دنيا هم همين طور بوده و همين طور هست! نديده ايم كسى از اين صنف هاى پيچيده شده در اسرار و رازهاى پنهان، از نزديك ديده شده باشد و بيننده از او و شناختى كه فكر مى كرده از او دارد نااميد نشده باشد.

فروغ فرخزاد ٣٢ سال زندگى كرد و سال ٤٥ مُرد. زنى ٣٢ سال زندگى كرد بخشى از آن را به بطالت و بعد به شوهردارى گذراند و بعد هم به واسطه ى آشنايى با گلستان و اهل «تفكر»، تفكرش دگرگون شد و اين دگرگونى را در شعرهايش، كه ذاتا خوب مى سرود منعكس كرد.

حالا اين زن ٣٢ ساله را ما مى خواهيم پرچم آزادى و آزادگى، پرچم زن بودن و زنانگى كنيم!

بكنيم و از او مثل خيلى هاى ديگر اسطوره بسازيم و او را در جايگاهى فراانسانى بنشانيم، اما اجازه بدهيم كه فروغ واقعى هم خود را در گفتار اين و آن نشان دهد شايد آيندگان را به كار آيد. نگران نباشيد! فروغ اسطوره اى هرگز هرگز هرگز نخواهد مُرد!

اما تاريخ فرهنگ ما با فروغ حقيقى كار دارد. نمى توان تاريخ را از دانستن منع كرد. بگذاريم آقاى گلستان، آقاي نورى علا، آقايان و خانم هاى ديگرى كه با او نشست و برخاست داشتند و امروز در قيد حيات هستند، از خوب و بد او بگويند. از دختركى كه از دست پدرش كتك مى خورد و از خانواده اى كه او را خياط و شوهردارى خوب و بچه نگه دارى خانه دار مى خواست، از شوهر و خانواده ى سنتى اش، از جدايى متعارف و غير متعارف او از همسر قانونى اش و از پيوستن متعارف و غير متعارف او به كسي كه زن و بچه داشت ولى او را دوست داشت سخن بگويند. از تحول تدريجى اش، از خواست اش براى تغيير، از مكاشفات اش، از زشتى ها و زيبايى هايى كه ديده بود و به زبان دختران زمان خود آن ها را مكتوب كرده بود بگويند...

اگر عيبى در فروغ مى بينيم از او نيست، از ماست كه فكر مى كنيم فروغ بايد بى عيب و آن چه ما تصور مى كنيم باشد! ما؟! چه كلمه ى مسخره اى! چه كلمه ى خود بزرگ بينانه اى! زنى كه در سال ١٣٩٥ خانه نشين است و مجبور به طبخ قرمه سبزى و محكوم به عوض كردن پمپرز بچه، زنى كه به خاطر مادرشوهر و پدرشوهر و فك و فاميل شوهر مجبور است فلان لباس را نپوشد و بهمان لباس را بپوشد، زنى كه اگر بخواهد مسافرت برود، بايد اجازه نامه شوهر به همراه داشته باشد، زنى كه پاسخ گوى هميشگى شوهرش مى بايد باشد و اين كه كجا بودى و با كه بودى و چرا بودى و چه كردى و كى رفتى و كى برگشتى، اكنون چون وسيله اى در اختيار دارد به نام رايانه، مى نشيند پشت آن از اين كه چرا فرضا فروغ پذيرفته كه پدر گلستان براى آن ها صيغه بخواند فريادش به آسمان مى رود كه پس چه شد آن آزادى و آزادگى؟ پس چه شد آن سنت شكنى؟ زنى كه نهايت تغيير ذهنى اش اين است كه به جاى شوهر، از كلمه ى همسر استفاده كند و به دوست پسر بگويد يار، ناگهان لباس سيمون دوبووار به تن مى كند و مى شود مدافع فروغ و افكار او!

و به فكرش نمى رسد كه شايد اين فروغِ حماسه اى، در زندگى واقعى اش، يكى بوده همانند او. شايد هم نبوده. پس بگذاريم آن ها كه مى دانند سخن بگويند و ما بشنويم و قضاوت كنيم. با اسطوره ى فروغ هم كسي كارى ندارد و اتفاقى از اين نظر براى او نخواهد افتاد. همت مدافعان فروغ خيلى زياد است يك روز بروند در ظهير الدوله نام پدر زن آزار و مردم آزار او را كه بر روى اين سنگ نقش بسته خط بزنند و وجود اين مذكر مزاحم را از مزار او دور سازند.

زنان ما هم، به دنبال آزادگى واقعى باشند. اگر دختر ند و مى خواهند همسر بگزينند، اگر در انديشه قباله ى خانه و سند اتومبيل آخرين سيستم و مهريه ى ميلياردى هستند خود را براى مخدوش شدن تصوير فروغ پاره پاره نكنند. و اگر مادر هستند و خوشبختى دخترشان را در پول و ثروت و جهيزيه مى بينند، خود را دچار خشم و افسردگى بعد از آن به خاطر فروغ نكنند. باور بياوريم به همين سردِ فصلى كه در آن زندگى مى كنيم... فصل سردى كه اگر فروغ نامى به شوهر ما چپ نگاه كند... چشمان او را از كاسه در مى آوريم و او و عشق اش را هوسباز و خائن مى ناميم... آرى فصل سرد هنوز اينجاست...

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy