مقدمه: منتقدین انقلاب اغلب از فرضهایی شروع ميکنند که از همان آغاز ویران کننده انقلاب است. فرضهایی مانند خشونت، غیرقابل برنامهریزی شدن، غیرقابل مهار بودن، تبدیل شدن به ضدانقلاب، خودویرانگری نیروهای محرکه انقلاب، اینها از جمله مفروضاتی هستند که هر نقد و تفسیری را پیشاپیش به مقصود خود ميرساند. این تفاسیر و نقدها بیشتر ناظر به نظریههای شورشگری است. اما واقع این است که انقلاب نه خشونت است و نه ویران کننده نیروهای محرکه خود، و نه آنکه به گونهای است که نتوان آن را برنامهریزی و مهار کرد. در یک کلام، انقلاب خشونتزدایی است. انقلاب وقتی صورت ميگیرد که یک رژیم به جرثومه خشونت تبدیل ميشود، نه تنها این، بلکه تمام جامعه و نهادهای اجتماعی را به کارگاه تولید خشونت و زور بدل ميکند. انقلاب، عمومی شدن جنبش مردمی و عمومی شدن مبارزات سیاسی و اجتماعی است. اگر مبارزه خشونت است، انقلاب هم خشونت است. اما مبارزه سرشت انسانی انسان است. مبارزه، بروز دادن نیروهای محرکه آزادی و حقوقمندی انسان است که از ناحیه خشونتطلبان به فروخفتن تهدید ميشوند. پیام مبارزه و انقلاب رهایی بخشی است. به عنوان مثال، انقلاب 22 بهمن ماه 1357 انقلاب خشونتزدایی بود. انقلابی بود که گل را بر گلوله پیروز گرداند.
این توضیح لازم است که خونریزی، قتل و درگیری میان نیروهای انقلاب و نیروهای سرکوبگر رژیم، لزوماً به معنای خشونت نیست. معنای درست مبارزه و انقلاب، خشونتزدایی است. خشونت با خشونتزدایی از اساس، هم در اندیشه راهنما و هم در روش شناسی و هم در اهداف با یکدیگر متفاوت هستند. در مطالعات دیگر این تفاوتها را به تفصیل شرح دادهامi.
این سخن که انقلاب رخداد است، سخن درستی است، اما رخدادی نیست که قابل پیشبینی نباشد. علت پیشبینیناپذیری انقلاب فقدان اطلاعات و تحلیلهایی است که نميتواند به پیشبینی انقلاب بپردازد. انقلاب زمانی رخ ميدهد که دستکم این عوامل در یک جامعه جمع شده باشند :
الف) یک رژیم هیچ راهی برای اصلاح خود باقی نگذارد.
ب) جامعه به لحاظ تاریخی در شرایط انقلابی قرار داشته باشد.
ج) نیروهای انقلاب امکان آلترناتیوسازی وضعیت موجود را تدارک دیده باشند.
آنچه در قسمت (ب) درباره شرایط انقلابی یاد کردم، این شرایط لزوماً شرایط وضع حال نیست. بلکه جامعه به لحاظ تاریخی باید امکان یک وضعیت انقلابی را در وجدان جمعی خود ذخیره داشته باشد. به عنوان مثال رژیم شاه هیچ راهی برای اصلاح خود باقی نگذاشته بود، اما جامعه در سالهای 1355 و 1356 در وضعیت انقلابی بسر نميبرد. لیکن تجربه چند انقلاب در یکصدسال گذشته، امکان بروز انقلاب و به تهییج در آمدن وجدان جمعی را منتفی نميکرد. جرقههای انقلاب از همین جا به وجود ميآید که بیاطلاعی از وضعیت تاریخی، آن را به صُدفه و یا غیرقابل پیشبینی بودن تعبیر ميکند. سلسله مناسبتها در انقلاب ایران و یا خودسوزی کارگر تونسی، بطور انتزاعی اتفاقات ساده بودند، اما در بستر آنچه که به بستر تاریخی مربوط می شود، این حوادث ساده آتشی بودند که به خرمن وجدان جمعی و وجدان تاریخی جامعه نواخته ميشدند. آقای دکتر مجاهدی به درستی این شرایط تاریخی را به عنوان انباشت تغییر و تحولات در رژیم پیشین یاد ميکند. اما با تفسیر پیشبینیناپذیر بودن، تحلیل درستی از انقلاب بدست نميدهد. اگر او جریان انباشت تحولات قبلی را با جریان اصلاحناپذیر بودن و یا انسداد هرگونه راه حل اصلاحی در درون رژیم پیشین پیوند ميزد، درميیافت که انقلاب پیشبینیپذیر بود. اینکه پارهای و یا همه نیروهای محرکه انقلاب نتوانستند رویداد انقلاب را پیشبینی کنند، دلیلی بر پیشبینیناپذیر بودن آن نیست.
ورود به بحث
اخیراً یکی از اساتید علوم سیاسی دانشگاهها به نام آقای دکتر محمد مهدی مجاهدی نقدی بر مفاهیم جامعه شناختی انقلاب و اصلاحات وارد کرده است. مقاله او دارای نکات ارزشمند، تازه و درخور توجهی است. این مقاله را میتوانید در سایتهای پایتخت و قلندر جستجو کنید. رئوس اصلی دیدگاههای او در باره انقلاب و اصلاح همان تحلیلهایی است که اغلب منتقدین انقلاب و مدافعین اصلاحات انجام دادهاند. یکی از نکات مهم تحلیل او این است که انقلاب ساختارهای رژیم پیشین را از میان نميبرد، این ساختارها پیش از انقلاب از بین میروند، و انقلابیون به دلیل تجربه زیسته در بازی قدرت، به بازتولید این ساختارها میپردازند. انقلابیون در وضعیت جدید همان رفتاری را انجام میدهند که در رژیم گذشته و در بازی قدرت آموزش دیدهاند. بنا به اینکه قالب تحلیلی و وجه روش شناختی نویسنده همان قالب و روش شناختی اصلاحطلبان است، در این نوشته سعی ميشود تا تناقضات و خطاهای جامعه شناختی این قالب تحلیلی مورد بحث قرار گیرند:
پیشبینیپذیری و پیشبینیناپذیری انقلاب و اصلاح
1- آقای دکتر محمد مجاهدی است در مقاله خود مينویسند: «انقلابهای سیاسی، درست مثل انقلابهای علمی، نه قابل برنامهریزی و پیشبینیاند و نه قابل مهار و پیشگیری». و در ادامه توضیح ميدهند که :«وقتی از دستآورد یک انقلاب یا زلزله سخن میگوییم، گویی بهتضمن و التزام داریم میگوییم که میشد آن رخداد اتفاق نیفتد، خصوصا اگر اکنون میبینیم فوایدش به مضراتش نمیارزیده است. اما واقعیت درمورد انقلابها این است که همانقدر که مثل زلزلهها ناگهانی و مانند انقلابهای علمی غافلگیرکنندهاند، ناگزیر و غیرقابل اجتناب هم هستند». ملاحظه ميکنید که از نظر آقای مجاهدی انقلاب مانند زلزله است که رخداد آن نه پیشبینیپذیر است و قابل اجتناب. او حتی بطور روشن ميگوید که انقلاب حتی زمانی که انقلابیون دریابند که مضرات آن در فرجام پیروزی انقلاب بیش از فواید آن است، با این وجود اتفاقی نیست که بتوان از آن اجتناب کرد. اما در انتهای متن وقتی با این پرسش مواجه ميشود که آیا انقلاب با وجود پیشبینیناپذیر بودن، قابل پیشگیری است، پاسخ او مثبت است. پرسشی که از از قول خوانندگان مطرح میکند این است که: «پیشگیریپذیر بودن انقلاب با وجود پیشبینیناپذیری آن چگونه است؟». در ادامه وقتی به پاسخ ميپردازد برخلاف دیدگاه خود در آغاز مقاله، به اجتنابپذیر بودن انقلاب قائل ميشود. واقعیت این است که آقای مجاهدی چون از نظریه اصلاحات دفاع ميکند، نميتواند بگوید که انقلاب قابل پیشگیری نیست. اگر بگوید قابل پیشگیری نیست، نظریه اصلاحات که یک پروژه برنامهریزی شده است به خودی خود منتفی ميشود. به همین دلیل مينویسد: «اگر کنشگران جامعهی سیاسی و جامعهی مدنی سودازده نباشند و بهقدر کافی "ضدانقلاب" باشند و هوشیارانه عمل کنند، میتوانند زمینهها و بسترهای بههمرسیدن بهیموث جنگ داخلی یا انقلاب را فراهم نکنند... معنای تقدم اصلاح بر انقلاب در واقع همین پیشگیری از شکلگیری بسترهای بههمرسیدن نطفهی بهیموث استii».
2- تحلیلگران و منتقدین معمولاً در توصیف انقلاب و اصلاحات از یک قالب نظریی ثابت پیروی ميکنند. این قالب دارای چهار نقطه و یا چهار وجه اصلی است که عبارتند از: پیشبینی، کنترل، برنامهریزی و خشونت و یا عدمخشونت. این ادعا سالها در میان اصلاحطلبان رایج است که اصلاحات پروژهای برنامهریزی شده و تدریجی و قابل کنترل است. در این قسم صرفنظر از درستی و نادرستی تحلیل جامعهشناختی، کوشش دارم تا از منظر آنچه که به واقعیت جامعه ما مربوط ميشود، تصویری از درستی و یا نادرستی این ادعا را ارائه دهم. آیا آنچه که در ایران امروز از خرداد سال 1376 به این سو مطرح شده است، چیزی به نام برنامه اصلاحات در دستور کار اصلاحطلبان مشاهده ميکنید؟ کدام برنامهریزی؟ از یک "سر و هزار سودا بودن" اصلاحطلبان که هرکس از دید خود یار اصلاحات شده است، صرفنظر ميکنم. اما بدترین تصویر زمانی است که اصلاحطلبان را به چندین لایه اصلی تا فرعی اصلاحات تقسیم میکنیم. اگر نیروهای اصلاحات را در چند لایه تقسیم کنیم، لایه های اصلی اصلاحطلبان تا چهار رده نه تنها از صحنه سیاست، بلکه از صحنه زندگی کاملاً حذف شدهاند. اکنون با لایههایی از اصلاحات مواجه هستیم که تنها از منافع ناشی از مصلحت اصلاحات بهره ميبرند. لایههایی که حتی مضحکه اصلاحطلب بودن آنها هم قابل اعتنا نیست. بنابراین برنامه اصلاحات از سوی کدام نیروی محرکه اصلاحات ارائه ميشود؟ جز شرکت در انتخابات با هر شرایطی، اصلاحطلبان کدام برنامه سیاسی و اصلاحی را در دستور کار خود دارند؟
درباره پیشبینیپذیر بودن و قابل کنترل بودن، وضع به قرار بدتری است. اصلاحطلبان قادر به کنترل ادعا و اظهارنظرهای روزمره خود نیستند، با این وجود از کنترل کل برنامه اصلاحات سخن به میان ميآورند. در بزنگاه انتخابات هزار شرط و شروط ميگذارند، که مثلاً تنها با پذیرش این شرایط در انتخابات شرکت ميکنند، اما هیچیک از شرایط آنها پذیرفته نميشود، حتی در حد پشیز هم آنها را به حساب نميآورند، با این وجود باز هم در انتخابات شرکت ميکنند. بحث اینجانب این نیست که در انتخابات باید شرکت کرد و یا شرکت نکرد، بلکه در اینجا تنها به تحلیل ادعاهایی ميپردازم که از اساس بنایی جز خودفریبی ندارد. کدام برنامه اصلاحات قابل کنترل و قابل پیشبینی بود؟ آیا ظهور احمدی نژاد در ایامی که بیشترین نهادهای قدرت سیاسی و اقتصادی در اختیار اصلاحطلبان بود، قابل پیشبینی بود؟ البته آنهائی که از ضعف و ناتوانی دولتهای کرنسکی در روسیه تزاری و از جمهوری وایمار در آلمان قبل از جنگ جهانی دوم اطلاع داشتند، نیک آگاه بودند و پیشبینی ميکردند که دموکراسی فشل و اصلاحات فشل حاصلی جز استالینیسم و فاشیسم به بار نميآورد. این اتفاقی بود که در روسیه بعد از دوران تزار و آلمان بعد از جمهوری وایمار به وجود آمد. بنابراین پیامدهای اصلاحات هم قابل پیشبینی بود، اما نه از منظر آنچه که اصلاحطلبان ادعا ميکنند. آنها هیچگاه نتوانستند تابلویی روشن از تغییرات ناشی از اصلاحات بدست دهند. اما تحلیلگران می توانند تصویری از سلسله ناکامی های اصلاحات را در نسبت با وضعیت قدرت، ارائه دهند.
3- از نگاه جامعه شناسی آنچه که درباره پیشبینیپذیری و پیشبینیناپذیری میتوان گفت این است که، در علوم اجتماعی پیشبینی رویدادها کار دشوار و درپارهای جهات امر ناممکنی است. ما تنها ميتوانیم حدسهای خود را درباره رویدادها داشته باشیم. با این وجود به لحاظ نظری میتوانیم الگوی نظری خود را درباره رویدادها و پیشبینی تغییر و تحولات ارائه دهیم. این الگوهای نظری ضرورتاً ممکن است گزارشگر امر واقع نباشند، اما باید هم از منطق درونی و استدلالی محکمی برخوردار باشند و هم آنکه مخاطب را دستکم به واقعیت نزدیک کنند. برابر با این الگوی نظری، روشن است شما وقتی از پیشگیری سخن ميگویید، به تعبیری پیشگیری دلالت بر پیشبینی است. به عنوان مثال شما وقتی از محیط زیست مراقبت ميکنید که از بین نرود، پیشبینی ميکنید که اگر محیط زیست از بین رفت این عوارض را ایجاد ميکند. یا وقتی مسئولان جمهوری اسلامی پیشبینی ميکنند، حرکت اعتراضی جامعه در آینده بوسیله محرومان و بیکاران صورت ميگیرد و برای پیشگیری از شورش محرومان باید فلان و بهمان کار را کرد، خوب ممکن است شما حتی پیشگیری هم نکنید، اما اتفاقی هم نیافتد، اما در علوم اجتماعی، رابطه میان پیشگیری و پیشبینی منتفی نمیشود.
تبدیل انقلاب به ضدانقلاب؟
1- وقتی تفسیر خود را از انقلاب به عنوان معرکه خشونت ارائه ميدهیم، روشن است که هر انقلابی در درون خود به ضدانقلاب تبدیل ميشود. مثل تبدیل شدن خوبی به بدی و یا تبدیل شدن زیبایی به زشتی، و یا تبدیل شدن فضائل به رذائل. تنها در یک دیدگاه ثنوی است که ميتوان به چنین تبدیل وتبدلاتی قائل شد. واقعیت این است که خوبی به بدی و فضائل به رذائل، جز از راه از خودبیگانگی و دستبرد زدن به نیروهای محرکه انسان، به یکدیگر تبدیل نميشوند. انقلاب خشونتزدایی است، و جریان تبدیل خشونتزدایی به خشونت، مانند آنچه که در انقلاب فرانسه اتفاق افتاد و یا آنچه که پس از انقلاب 22 بهمن ماه اتفاق افتاد، تبدیل یک امر ذاتی به ذات دیگر نبود، آنچنانکه تصور کنیم انقلاب در طبیعت و سرشت خود به ضدانقلاب تبدیل شد. واقع این است که انقلاب توسط ضدانقلاب به سرقت ميرود. به همین دلیل است که به سخن آغاز بحث برميگردم که انقلاب هرگز نیروهای محرکه خود را برخلاف تصور عمومي و رایج از بین نميبرد، بلکه این ضدانقلاب است که از راه تصرف نهادهای انقلاب، به از بین بردن این نیروها مبادرت ميکند.
2- توضیح این نکته اهیمت دارد که همواره در حواشی هر انقلاب نیروهای ضدانقلاب وجود دارند. نیروهایی که بخشی از آنها به رژیم پیشین وابستهاند و بخشی دیگر نیروهای اجتماعی و شورشی هستند که نه با اندیشه راهنمای انقلاب، بلکه با اندیشه راهنمای شورشگری به انقلاب ميپیوندند. متاسفأنه بخشی از طبقات فرودست و ستمدیدگان که فاقد آگاهیهای رهایی بخشی هستند و تنها با انگیزه شورشگری به صفوف انقلاب ميپیوندند، بخش دیگری از نیروهای ضدانقلاب را تشکیل ميدهند. بخشهای لمپنیستی و بیهویت در جامعه نیز با همین ایده راهنما به انقلاب ميپیوندند. مجدداً این توضیح دیگر لازم است که انقلاب همواره توسط طبقه متوسط آگاه و روشنفکر ایجاد و هدایت ميشود. طبقه متوسطی که از ستمدیدگان و کارگران و زحمتکشان نمایندگی ميکنند. بخشی از طبقه متوسط به خصوص بورکراتها، تکنوکراتها و همچنین بخشی از خورده بورژوازی سنتی زائده طبقه حاکمه هستند. اما وقتی نیروهای محرکه انقلاب از ناحیه روشنفکران آزادیخواه و انقلابیون به حرکت درميآیند، این قسم از طبقه متوسط یعنی بورکراتها، تکنوکراتها و خورده بورژوازی سنتی، به آرمانهای انقلاب ميپیوندند. ضدانقلاب از راه پیوند ارگانیک این نیروها با نیروهای شورشگری به وجود ميآید. جریان تصرف انقلاب از پیش از انقلاب شروع ميشود. از آن زمان که خطر رژیم به دلیل گسترش انقلاب و ضعف نهادهای پیشین در سرکوب از بین ميرود. به عبارتی اقشاری که به تصرف انقلاب ميپردازند، تقریباً آخرین گروههایی هستند که وارد کارزار انقلاب ميشوند. بورکراتها و تکنوکراتها و بازار و لمپنیستها آخرین گروههایی بودند که در انقلاب 1357 به انقلاب پیوستند. اینجانب از نزدیک شاهد بودم که چگونه این گروهها آرام آرام در حال سرقت بردن انقلاب بودند.
بازتولید یا بازسازی نظام پیشین؟
1- نویسنده مقاله ميگوید انقلاب پیش از پیروزی بر شانهی ساختارهای ویران شده رژیم پیشین تکیه ميزند. به عبارتی این انقلاب نیست که به ویران کردن ساختارهای پیشین ميپردازند، بلکه ساختارها قبل از انقلاب ویران ميشوند: « انقلابها تکانشهایی تند و شدید را در بیرونیترین لایههای ساخت سخت قدرت ایجاد میکنند، اما معمولا بنیانها و زیرساختها را تغییر نمیدهند. در واقع، برعکس، زیرساختها پیش از وقوع انقلاب چندان و چنان تغییر یافتهاند که رخداد انقلاب را ناگزیر کردهاند». او شواهد روشنی برای این ادعای خود ارائه نميدهد، مثلا نشان نميدهد که چگونه ساختار اداری رژیم پیشین ویران شده است، و یا چگونه ساختار اقتصادی و یا ساختار سیاسی ویران شدهاند. واقعیت این است که، این ساختارها ویران نمیشوند، بلکه کارکرد خود را از دست ميدهند. ابزار سلطه خود را از دست ميدهند، اما ویران نميشوند. اگر ویران ميشدند، امکان بازتولید آنها وجود نداشت. در حقیقت این ساختارها، بازتولید نميشوند، چون در دوران انقلاب تداوم پیدا ميکنند و توسط ضدانقلاب بازسازی ميشوند. بازتولید و یا بازسازی نهادهای پیشین، از راه تداوم اندیشه راهنمای ضدانقلاب صورت ميگیرد. در اوایل انقلاب موضوع جذب انقلاب در نهادهای پیشین برای نخستین بار و (و تا آنجا که اینجانب اطلاع دارد برای آخرین بار)، توسط نخستین رئیس جمهور مطرح شد. او در یکی از اظهارت خود در میدان انقلاب به مناسبات سالگرد پیروزی انقلاب، مردم را به یک سند مهم هشدار داد. این سند روایت یک مورخ و جامعه شناس آمریکایی بود. رئیس جمهور از قول این سند اظهار کرد که این مورخ پیشنهاد ميدهد که برای جذب انقلاب به نهادهای پیشین، باید دو کار انجام داد. یکی اینکه آن دسته از گروههایی مسلحی که از همان آغاز مخالف جمهوری اسلامي بودند، به مبارزه مسلحانه تحریک کنند. در مقابل کوشش شود تا آن دسته از نیروهای افراطی و استبدادطلب در درون نظام که استعداد پاسخگویی مسلحانه دارند، نظام را به پاسخ مسلحانه تحریک کنند. بدینترتیب رویارویی این دو گروه موجب ميشود تا کل نظام جذب نهادهای پیشین شود.
2- با این وجود نميتوان از بیان این حقیقت غفلت کرد که پارهای از انقلابیون تحت تأثیر پیوندهای فکری و سیاسی، و گاه به موجب پیوند منافع اجتماعی و طبقاتی، تحت تأثیر نیروهای ضدانقلاب قرار ميگیرند. آنها به دیکتاتوری روی ميآورند و به ابزار سرکوب انقلاب تبدیل ميشوند. اما این همه حقیقت نیست. حقیقت کامل این است که انقلابیونی که دیکتاتور ميشوند، از پیش از انقلاب در اندیشه راهنمای قدرت، تربیت شده بودند. انقلابیون پدیده قدرت و آثار اندیشه راهنمای قدرت را دستکم ميگیرند. این وضعیت هنوز از بزرگترین آفات سیاست ورزی محسوب ميشود. سرچشمه این آفات از دانشکدههای علوم سیاسی شروع ميشود. نه تنها در ایران، بلکه در سراسر جهان، علمای علوم سیاسی چنین وانمود ميکنند که سیاست چیزی جز سیاست قدرت، و فعالیت سیاسی و حزبی نیز چیزی جز کسب و تصرف قدرت نیست. سیاست در بیان قدرت هنوز به مثابه گفتمان علمی و گفتمان روشنفکری جای خود را در میان کنشگران پیدا نکرده است. آقای مجاهدی به درستی ميگوید که: «بازتولید رفتاری نظم پیشین اما کار وارثان انقلابها ست. آنها از بازی قدرت الگوهایی در ذهن دارند که حاصل تجربههای سیاسی زیستهی آنها پیش از انقلاب است. آن الگوها و تجربهها البته هیچ نسبتی با آرمانهای این انقلابیان سودایی ندارد». اما از توضیح این حقیقت غفلت ميکند که "بازی قدرت" الگویی فراتر از آنچه که به مقتضیات قدرت مربوط ميشود، ارائه نمیدهد. قدرت از قواعد خود تبعیت ميکند و تابع هیچ ایده و الگوی دیگری نیست. توضیح این بحث را در مطالعات دیگر آوردهامiii، اما آنچه که به این نوشتار مربوط ميشود این است که انقلابیون تا زمانی که در اندیشه راهنمای قدرت زندانی هستند، نه تنها پس از انقلاب، بلکه از پیش از انقلاب در سیاق نظام دیکتاتوری عمل ميکنند. این بحث را هم در مقاله دیگری تحت عنوان "چرا انقلابیون دیکتاتور ميشوند"، شرح دادهام، اما ملخص آن اینکه، قدرت آن هدفی نیست که هدف آزادی است. یکی از دروغها و فریبهای بزرگ این است که قدرت ميتواند وسیله تحقق ایدهها گردد. مثلاً فرض ميشود که انقلابیون و یا اصلاح گران ميتوانند قدرت را به عنوان ابزار تحقق آزادی، یا ابزار تحقق عدالت و یا ابزار تحقق اخلاق و دین ورزی قرار دهند. اما بنا به قاعده، هیچ قدرتی وسیله نميماند. دیری نخواهد پایید که قدرت جای خود را با هدف عوض ميکند. رابطه هدف و وسیله وارونه ميشود. بدینترتیب آزادی، عدالت و اخلاق و دین به ابزار تحقق قدرت تبدیل ميشوند. انقلابیون از پیش از انقلاب وقتی در اندیشه راهنمای قدرت و به خصوص وقتی در تجربه زیسته خود، به روابط قدرت معتاد ميشوند، در دوران پیروزی انقلاب کاری جز بازسازی استبداد از پیش نميبرند. به سخن دیگر، همچنانکه بطور مفصل در مقاله اخیرالذکر اشاره کردهام، پیش از انقلاب و یا پس از انقلاب ندارد، اندیشه راهنمای انقلابیون و یا اصلاحگران پیش از دستیابی به هدف به ما ميگوید که در تدارک آزادی هستند و یا در تدارک دیکتاتوریiv.
فهرست منابع:
i - برای مطالعه در باره رابطه خشونت و مبارزه، به مقاله اسلام انقلابی، همچنین به کتاب اسطوره های سیاسی فصل مربوط به تابوی قدرت، آثاری از همین قلم مراجعه شود
ii - http://3danet.ir/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C/
iii - بحث درباره قدرت را در مقاله دو مقاله، تضاد آزادی و قدرت و مقاله کنش آزادی و واکنش قدرت، به تفصیل شرح دادهام. این دو مقاله در دو شماره در مجله آفتاب در سال 83 منتشر شدند.
iv - برای مطالعه بیشتر به مقاله چرا انقلابیون دیکتاتور ميشوند، اثری از همین قلم مراجعه شود