مهدی تدینی
امروز دیگه بر همه عیان شده که برای داشتن رفاه و ثروت ملی نشستن روی گنج کافی نیست. چه گنجی بالاتر از نفت و گازی که زیر پای ما ذخیره شده؟
شما بالاترین ذخایر را داشته باشید، باز برای ثروتمند بودن و ثروتمند شدن به چیزهای دیگهای نیاز دارید. درآمد سرانۀ ایرانیها چند دلار شده؟ هر ایرانی ماهانه میانگین چند دلار درآمد دارد؟ صد دلار؟ دویست؟ سیصد؟ چهارصد؟ ... هزار دلار؟ چند درصد بالای هزار دلار (بالای صدوده میلیون تومن) در ماه درآمد دارند؟
البته در این جور مواقع کسانی سریع میپرند وسط حرف و میگن «نه! باید ببینی با صد لار در یک کشور چقدر میتونی خرید کنی!» فعلاً که قیمت عمدۀ مواد غذایی پایه در ایران یا از آمریکا گرانتر یا همقیمت یا صرفاً قدری ارزانتره. حالا شما لفاظی کنید!
بگذارید در اینجا مثالی رو بزنم که میزس میزد: اگر به منابع طبیعی نگاه کنیم، روسیه هیچ چیز از آمریکا کم نداشت. پهناورتر از آمریکا و سرشارتر به لحاظ انواع منابع طبیعی. از جهت پیشینۀ تاریخی هم وقتی امپراتوری روسیه در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم نفس اروپا، عثمانی و ایران رو گرفته بود، آمریکاییها سیزده مهاجرنشین محقر بودند و تازه از بریتانیا کسب استقلال کرده بودند. البته اگر بر مادرِ انگلیسیشون پیروز شدند، به لطف آتلانتیک بود؛ یک اقیانوس اونها رو از بریتانیا جدا کرده بود.
وقتی روسیه هیولایی جهانخوار بود، آمریکا طفلی نوپا و شکننده بود. به لحاظ منابع هم که سرشارتر از آمریکا بود. اما چرا در آغاز قرن بیستم آمریکا به قدرت اول صنعتی جهان بدل شد و روسیۀ دهقانی غرق در فقر و عقبماندگی بود و مبدأ انقلاب کمونیستی شد؟ آمریکا چه ثروتی داشت که روسیه نداشت. روسیه کمونیستی شد، به مدد خشونت عریان و هیولاییِ استالینیسم هر کشور و قلمرویی اطرافش بود بلعید، نیم قرن خون ملتها رو در شیشه کرد و آخر از هم فروپاشید. سرانجام روسیهای موند که پس از 35 سال که از فروپاشی شوروی میگذره، اقتصادی به اندازۀ ایالت تگزاس داره.
اما سرمایۀ اصلی آمریکا نه منابع طبیعی و نه منابع انسانی بود، بلکه «کاپیتالیسم» بود؛ همان چیزی که دستکم روسیه هفت دهه بیهوده و ابلهانه با آن جنگید ــ حتی فرمانده جهانیِ مبارزه علیه کاپیتالیسم شد ــ اما فقط وقت و منابع جهان و خودش رو تلف کرد.
برگردیم به ایران. در زمانی که ما باید با ورود به تجارت جهانی و بازار آزاد و گستراندن اقتصاد کاپیتالیستی به ملتی ثروتمند بدل میشدیم و میتونیستیم از اون گنجی که زیر پامون بود نهایت استفاده رو کنیم و هزار برابر اون حتی خلق ثروت کنیم، ایدئولوژیهای مارکسیستی و ملیگرایی انزواطلب مصدقی در ایران ظهور کرد. از این دو ایدئولوژی یکی آرمان سوسیالیستی محض داشت (یعنی کمونیستیسازی ایران)، و دومی هم تعریفی رمانتیک و پیشامدرن از استقلال ملی تعریف میکرد. فوبیای استعمار ــ استعماری که اصلاً عصرش گذشته بود ــ روی دیدگاههای سیاسی و اقتصادی خیمه زد و نوعی ملیگرایی سلبی رو به منزلۀ ایرانیتِ ناب جا انداخت. هر کسانی، چه ایرانی و چه خارجی، کوشیدند به سردرمداران این نهضت سلبی بفهمونند که تجارت جهانی اصولی داره، این ملیگرایان به جای توجه به عصر تجارت، با ادبیات عصر استعمار، شعار میدادند.
این دو جریان چپ و مصدقی در سیاست داخلی شکست خوردند، اما این شکست رو دستمایۀ مظلومنمایی و قهرمانسازی برای جریان خود قرار دادند. به این شکل یک مزیت اخلاقی بزرگ به دست آوردند. حالا هم میتونستند کنار گود بنشینند و از همه چیز ایراد بگیرند و همۀ مشکلات رو به این نسبت بدن که نتونستند ایدههاشون رو تحقق ببخشند و حکومت فعلی (شاه) وابستهست. چپ از یوتوپیاهای خودش برای جوانان قصه میگفت و ملیگرای مصدقی همۀ معضلات رو به وابستگی و عدم استقلال و دیکتاتوری نسبت میداد (البته حساب این رو هم نمیکرد که در یک حالت دموکراتیکتر شانسش از این هم کمتر میشد و به سادگی به رفقای چپ و اسلامیشون میباختند).
به این ترتیب، این دو جریان گرچه در ظاهر پیروز نشدند، اما به لحاظ ایدئولوژیک پس از سه دهه ذهن و زبان جامعه رو تصرف کردند. صفر تا صد سیاست شاه رو زیر سوال بردند و آمدند تا چرخ رو از اول اختراع کنند ــ انواع ایدئولوژیهایی که اولویت رو به سیاست میداد، و نه تجارت و اقتصاد، لایه به لایه بر همه چیز خیمه زد. از اون پس دیگه همیشه اقتصاد قربانی سیاست شد.
امروز برامون روشن شده نشستن روی گنج کافی نیست. سیاست باید پادوی اقتصاد باشه ــ نه اینکه اقتصاد رو مثل مادیونی فرتوت به گاری خودش ببنده و تن نحیفش رو به تازیانه ببنده تا در هر گل و لجنی حرکت کنه. حالا این مادیون و گاری گیر کرده و توان بهرهبرداری از منابع رو هم نداریم... با کوهی از مشکلات و ناترازی طرفیم، تورمی لاینجل و گرههای کور روی هم...
بله، نشستن روی گنج کافی نیست.

وقتی پخمه ها پشت میزِ ریاست اند

احمدی نژاد به مازندران رفت، میزبان غایب بود















