• مردم با خلوص نیت و با ایمان راستین به کلیسا می رفتند و نیایش زیر را می خواندند، در عوض پدران روحانی می گفتند که «دین خدا در خطر است» و آنان را به جاسوسی علیه همدیگر وادار می داشتند. آن ها به مردم می گفتند که روز های شنبه به پشت بام بروید، اگر از دودکش آشپزخانه ای دودی بلند نمی شود؛ ساکنان آن خانه یهودی هستند و روز های جمعه هم اگر دیدید کسانی رخت های پاکیزه بر تن دارند، آن هم مسلمان هستند و بیایید و گزارش دهید.
نزدیک بودن انتخابات ریاست جمهوری در ایران، انگیزه ی من در نوشتن گفتار زیر بود. پس از انتشار در «گویا نیوز» می توانید، نسخه چاپی این مقاله و دیدن تصویر ها و شنیدن فایل های صوتی آن به نشانی زیر مراجعه و روی کلمه «فارسی» کلیک کنید.
http://www.rpedram.com
مردم با خلوص نیت و با ایمان راستین به کلیسا می رفتند و نیایش زیر را می خواندند، در عوض پدران روحانی می گفتند که «دین خدا در خطر است» و آنان را به جاسوسی علیه همدیگر وادار می داشتند. آن ها به مردم می گفتند که روز های شنبه به پشت بام بروید، اگر از دودکش آشپزخانه ای دودی بلند نمی شود؛ ساکنان آن خانه یهودی هستند و روز های جمعه هم اگر دیدید کسانی رخت های پاکیزه بر تن دارند، آن هم مسلمان هستند و بیایید و گزارش دهید.
ولی مردم بی اعتنا به حرف های آنان همچنان می خواندند:
« ای پدر ما که در آسمان هایی،
خجسته باد نام تو،
و بر قرار باد ملکوت تو،
گسترده باد مشیّت تو بر پهنه ی آسمان ها،
و گستره ی زمین.
پروردگارا؛ نان روزانه ی خود را از ما دریغ مدار،
و ببخشای بر ما گناهان مان را،
بدانسان که ما می بخشیم آنهایی را که در حقّ ما بدی روا می دارند.
ما را از افتادن در دام وسوسه ها، محفوظ بدار،
و از بدی ها رهایی بخش.
زیرا که فرمانروایی از آن توست،
تویی قادر توانا،
و جلال و جبروت، همیشه و در همه حال ترا سزاوار است.» آمین - ترجمه از رسول پدرام
روحانیان، نه سی سال، بلکه بیش از سیصد سال در اسپانیا، بی آنکه مقام صدارت و وزارت داشته باشند؛ حاکم بر جان و مال مردم بوده اند و در زندگی خصوصی و اجتماعی، طرز غذا خوردن، لباس پوشیدن و حتی روابط زناشویی آنان فضولی کرده اند.
(خوانندگان برای کسب اطلاعات بیشتر، می توانند به جلد اوّل «تاریخ انکیزیسیون در اسپانیا، تألیف این جانب مراجعه کنند)
عده ای گردن کلفت و بی عار که خود را به عنوان وکیل مدافع خدا و دین او بر توده ی عوام قبولانده بودند در طول سیصد سال حکومت خوف و وحشت، سالوس بازی، خرافات، جاسوسی هزاران نفر را زنده در آتش سوزاندند. جوانان را در ملاء عام شلاق زدند. به پسر بچه ها، زن ها و دختر ها در زندان ها تجاوز کردند. اموال صد ها هزار نفر را به جرم بی دینی و بی اعتقادی مصادره کردند و آن ها را به روز سیاه نشاندند. کتاب ها را سانسور کردند و روشنفکران و کسانی را که چون آنان نمی اندیشیدند به بَند کشیدند و در سیاه چال های خود در زیر شکنجه به هلاک رساندند.
کتاب مزبور که بر اساس اسناد معتبر و پرونده های موجود در بایگانی راکد دادگستری اسپانیا به رشته تحریر در آمده است، برای نخستین بار به زبان فارسی منتشر شد. البته قبلاً کتاب هایی (معمولاً به صورت داستان و رمان) در باره ی دستگاه انکیزیسیون اروپا به زبان فارسی چاپ و منتشر شده بود. ولی کتاب مزبور تنها کتابی است که فقط و فقط به بحث پیرامون تاریخ انکیزیسیون در اسپانیا، اختصاص دارد. من این کتاب را ده و یا پانزده سال پیش نوشته ام و مطالب آن ربطی به اوضاع و احوال کنونی ایران و یا هیچ کشور دیگری در خاورمیانه ندارد و اگر مشابهت هایی میان مطالب کتاب و وقایع جاری در ایران دیده می شود به این علت است که در طول تاریخ، نظام های متکی بر ایدئولوژی، همیشه دور و تسلسل داشته است و اکنون حوادثی که در زمان سلطه ی انکیزیسیون در اسپانیا اتّفاق افتاده است؛ پس از پانصد سال، دارد در ایران امروز تکرار می شود.
پس از انتشار کتاب مزبور، کسانی؛ چه با ایمیل و یا حضوری از من پرسیده اند که بگویم آیا در طول بیش از سیصد سال سلطه ی روحانیان بر جامعه ی اسپانیا، آنان (کشیش ها، اُسقُف ها، سر اُسقُف ها و کاردینال ها) چه پست هایی را در دستگاه حاکمه ی این کشور عهده دار بوده اند و کدامیک از وزارتخانه ها را اداره می کردند؟!
در پاسخ به پرسش بالا، باید به طور قاطع بگویم: هیچ کدام. گذاشتن یک مقام مذهبی در رأس یک وزارت خانه و یا سپردن اداره ی یک سازمان دولتی به دست چنین افرادی، بیشتر جنبه ی طنز و نمایش کمدی پیدا می کند تا یک نظام حکومتی و آیین کشورداری. غیر از اداره ی سازمان ها و تشکیلاتی که در حیطه ی تَخَصُّص آنهاست مانند اوقاف و موسسات کفن و دفن اموات، اداره مدارس مذهبی و مانند آن ها.
طبق بَند دوم ماده هفده قانون اساسی، دینی به عنوان دین رسمی کشور، در اسپانیا وجود ندارد و محدودیتی هم از نظر فعالیّت پیروان ادیان در کار نیست، در عرض من در طول سی و هشت سال اقامتم در این کشور، در هیچ یک از مجالس مقننه (اعم از مجلس شورای ملی در مادرید - با ۳۵۰ نماینده و یا مجالس و شورا های ایالتی)، چه در صحن عمومی و چه در کمیسیون ها؛ کسی را ندیده ام که با قبا و ردای کشیشی، عبا و عمامه آخوندی، کلاه لبه دار خاخامی و یا چارقد و مقنعه ی راهبه گی در جلسات حضور داشته باشد (خوانندگان متن ترجمه رسمی قانون اساسی اسپانیا را می توانند از سایت من دریافت و مطالعه کنند). غیر از بیمارستان ها، که راهبه ها در آن جا به عنوان دستیار پرستاران و کشیش ها هم برای خواندن دعا و انجام فرائض مذهبی و یا تدهین بیماران مشرف به موت انجام وظیفه می کنند. تدهین یعنی مالیدن روغن به پا های کسی که نفس آخر را می کشد. و آخرین مراسم مذهبی پیش از خاکسپاری مرده است.
طبق همان قانون، تشکیل دادگاه های ویژه، مانند دادگاه ویژه ی روحانیت، دادگاه ویژه کارمندان دولت و غیره هم به صراحت ممنوع اعلام شده است. به استثنای دادگاه های نظامی که رویّه ی قضایی مخصوص به خود را دارند.
در اروپا هرگز حکومتی دینی در هیچ کشوری از کشور های این قاره بر سر کار نیامده است، غیر از جمهوری کاتولیک فلورانس در ایتالیا به ریاست ساوونارولا. اُسقُف ماکاریوس هم که چند سالی در قرن بیستم ریاست جمهوری قبرس را عهده دار بود.
رئیس جمهور مذهبی در آتش
ساوونارولا (Savonarola) بنیان گذار جمهوری کاتولیک فلورانس، روحانی متعصّبی بود که خود را کاتولیک تر از پاپ می دانست و سرانجام هم به جُرم «جسارت به مقام معظّم رهبری» در همان شهر فلورانس، در آتش سوزانده شد. اتّهام ساوونارولا این بود که در نامه ای خطاب به پاپ اعظم، پاپ الکساندر ششم، او را «فروشنده ی لقب های مذهبی، التقاطی (پرت و پلا گو) و حتی بی دین» خوانده بود.
به خاطر همین جسارت، پاپ هم نه فقط او را تکفیر کرد، بلکه فتوای قتل اش را هم صادر کرد. این هم از شگفتی های تاریخ است که ساوونارولا و دو تن از سران وفادار حکومت اش درست در همان میدانی یعنی پیاتزا دِلاّ سینیوریا (Piazza della Signoria) در شهر فلورانس سوزانده شدند، که خود آنان تا چند سال پیش از مرگ در همان محلّ کتاب ها، آلات موسیقی، اشیا زینتی و آثار روشنفکران و هنرمندان را طعمه ی حریق می ساختند.
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی/ یک شکم بر آدمی نگذاشتی
زندگی و مرگ ساوونارولا داستانی شنیدنی و در عین حال، عبرت انگیز دارد. این روحانی کاتولیک اهل فلورانس، با برخورداری از پشتیبانی وسیع و بی دریغ مردم، در سال ۱۴۹۴ میلادی یک حکومت جمهوری مذهبی در شهر فلورانس بنیاد نهاد.
او که خود را نجات دهنده ی راستین جهان مسیحیّت قلمداد می کرد، بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، شروع کرد به سرکوب بی رحمانه ی مخالفان و دگراندیشان روحانیان گردن کلفت و بی عار که خود را به عنوان وکیل مدافع خدا و دین او بر توده ی عوام قبولانده بودند. در طول چهار سال حکومت جمهوری این روحانی، و به دستور مستقیم او، آلات موسیقی را شکستند، روی شاهکارهای نقّاشان بزرگ ایتالیایی را با گچ پوشاندند، کتاب ها، البسه، لوازم آرایش و هر چیزی هم که نشانی از زیبایی داشت و از نظر او مظهر فساد و انحراف اخلاقی تشخیص داده میشد طعمه ی آتش شد. او که خود را در دنیای مسیحیّت برتر و دانا تر از همه می پنداشت، حتّی پاپ را هم - که عالی ترین مقام مذهبی در کلیسای کاتولیک است - به مسیحی بودن قبول نداشت. پیروان ساوونارولا، او را یگانه رهبر خود در جهان میدانستند و برایش جایگاهی نیمه خدایی قایل بودند. تا جایی که روزی یکی از پیروان اش اعلام کرد که برای اثبات میزان فداکاری خود نسبت به رهبر، حاضر است به خاطر او، درون کوره ای از آتش فروزان برود و زنده از آن بیرون بیاید. ولی درست در آخرین لحظه و موقعی که قرار بود حرف خود را از قوّه به فعل در آورد و به وعده ای که داده بود عمل کند و درون آتش برود، از انجام این عمل سر باز زد.
ساوونارولا عقیده داشت که فلورانس می تواند - به جای دربار پاپ - مرجع مقدسی برای تمامی مسیحیان جهان باشد.
در ضمن، این نکته را هم اضافه کنم که در آن موقع دولتی، به نام دولت واتیکان وجود نداشت. و واتیکان بخشی از شهر رم به شمار می آمد و دولت واتیکان، هم زمان با آغاز جنگ جهانی دوم موجودیت یافت.
در طول تاریخ، از مقر پاپ؛ پیوسته با عنوان «مرجع مُقَدّس» یاد شده است. مسلمان ها هم برای خود، دربار سلطان عثمانی را که در ضمن خلیفه ی مسلمین هم محسوب می شد ، مرکز خلافت اسلامی در قسطنطنیه (استانبول کنونی) و مرجع مُقَدّس مسلمانان می دانستند ، و به آن «باب عالی» می گفتند.
روزی ساوونارولا در یکی از خطبه های خود هنگام برگزاری مراسم عشاء ربانی، ضمن مخاطب قرار دادن پاپ الکساندر ششم، فریاد زد: «در صدر مسیحیّت، تندیسهای مسیح مَصلوب (به صلیب کشیده) از طلا، و در عوض جام های شراب مُقَدّس از چوب بود؛ ولی حالا و در این عصر و زمانه و در روزگار ما، کلیسا دارای جام هایی از زر و تندیس های مسیح از چوب می باشد». وی پس از بر زبان آوردن این سخنان، دستور داد که تمامی ظروف و اشیا زینتی کلیساها را نابود کنند. او که عقیده داشت نه تنها میتوان فلورانس، بلکه جهان را با قوانین ۱۵۰۰ سال پیش از خود و مثل زمان حضرت مسیح اداره کرد، در اندک مدّتی جامعه را با مشکلاتی جدی از نظر اقتصادی و زندگی روزمره دست به گریبان ساخت. وقتی مردم جامعه، فشار نا به سامانی های اقتصادی و اجتماعی را بر دوش خود احساس کردند، رفته، رفته از او رو گردان شدند. تا جایی که محبوبیّت ساوونارولا در میان مردم به نفرت مُبدّل شد و خود همان مردمی که روزی او را سر کار آورده بودند، همراه با دو تن از یاران نزدیکش دستگیر کردند.
ساوونارولا در طول سالهای عمر جمهوری خود، راه انداختن دستههای عزاداری مذهبی را تشویق می کرد و دستور داده بود که مردم نیمی از روزهای سال را روزه بگیرند (به سبک مسیحیّت).
«روزه» در آیین کاتولیک با مفهومی که در میان مسلمانان و یهودیان رواج دارد، فرق می کند. بهتر است در این جا به جای «روزه» از کلمه ی «پرهیز» و یا «ایام توبه از گناهان» استفاده کرد. طبق رساله آیین کاتولیک که تَوَسُّط پاپ به رشته تحریر در می آید و جَهَت اجرا به کشیش ها و کلیسا ها ابلاغ می شود، همه ی کاتولیک های بین ۱۸ تا ۵۹ سال مکلف به رعایت ایام پرهیز (روزه) هستند. به استثنای موارد خاصی مانند آبستنی، بیماری و چند مورد دیگر.
اولین اصلی که یک کاتولیک مومن می باید رعایت کند (مخصوصاً در طول مدّت چهل روز پرهیز در ایام عید پاک و روز های جمعه) نخوردن گوشت است. ولی اگر کسی در ملاء عام این اصول را رعایت نکرد، کسی حقّ اعتراض به او را ندارد. هر چند در سال های سیاه قرون وسطی و سلطه ی کلیسا، همسایه ها (به تحریک کشیش ها) موظّف بودند که علیه همدیگر جاسوسی کنند و شخص روزه خوار را (شخص گوشت خوار در روز های جمعه و چهل روزه ی پرهیز در ایام عید پاک) برای مجازات به کلیسا مُعَّرفی نمایند.
هنوز هم، در روزگار ما، در نواحی مرکزی اسپانیا، قصابی ها و مغازه های گوشت فروشی روز های جمعه محلّ کسب خود را باز نمی کنند.
ولی گوش ساوونارولا - و به عبارت بهتر، مقام ریاست جمهوری نظام جمهوری کاتولیک فلورانس - به احکام و فتوا های شرعی صادره از طرف مقام معظم رهبری (پاپ اعظم) بدهکار نبود و او راه خودش را می رفت و برای نشان دادن قدرت خود و برای اینکه مردم را به رعایت هر چه بیشتر اصول مذهبی تعیین شده تَوَسُّط خود مجبور سازد، دستور داده بود که ساکنان جمهوری فلورانس نصف سال را از لب زدن به گوشت خود داری کنند. که همین موضوع اعتراض شدید صنف قصّاب و گوشت فروشان را در پی آورد و آن ها در مخالفت با مقامات جمهوری مذهبی و علیه آن، علم طغیان بر افراشتند.
تپیدن های دل ها ناله شد آهسته، آهسته
طولی نکشید که اصناف و صاحبان مشاغل دیگر هم در مخالفت با رژیم روحانیان حاکم بر فلورانس با صنف قَصّاب هم نوا شدند. نویسندگان و هنرمندان و پیشه ورانی که عمری را صرف خلق آثار خود کرده بودند، وقتی که دیدند که به جای قدردانی، حاصل سال ها رنج و کوشش آن ها را روحانیان بی ذوق و تیره درون یا در آتش می سوزاندند یا طعمه ی امواج رودخانه آرنو (Arno)می سازند، صدای اعتراض خود را بلند تر کردند. و به قول فرخی یزدی: " تپیدن های دل ها ناله شد آهسته، آهسته/ رساتر گر شود این ناله ها فریاد میگردد ". سرانجام هم آن تپیدن ها، ناله؛ و آن ناله ها، فریاد و فریاد ها هم به اشک و آه مُبدّل شد. همچنانکه همان فرخی یزدی می گوید: " ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را / دهی گر آب و آتش دشنه ی فولاد میگردد ". و دشنه ها فرو رفت در قلب ماموران همان رژیمی که مردم بی گناه را در سیاه چال ها شکنجه می کردند.
پس از ماموران رژیم، نوبت به خود «آقا» رسید؛ اوّل خود او را که دستور شکنجه ی انسانهای بی گناه زیادی را داده بود، زیر شکنجه وادار به اظهار ندامت ساختند و سپس همراه دو تن دیگر از یاران نزدیکش در همان میدانی که در بالا نام برده شد، به دار آویختند و روز ۲۳ ماه مه ۱۴۹۸ (برابر با روز شنبه دوم خرداد ماه ۸۷۷ هجری خورشیدی) جنازه اش را سوزاندند و خاکسترش را به امواج رودخانه ی آرنو (Arno) سپردند. این همان میدانی است که ساوونارولا چند سال پیش از مرگ کتاب ها، آلات موسیقی و آثار هنری را در آن جا به آتش می کشید.
یک روز پس از انتشار در «گویا نیوز» می توانید، نسخه چاپی این مقاله و دیدن تصویر های و شنید فایل های صوتی آن به نشانی زیر مراجعه و روی کلمه «فارسی» کلیک کنید.
http:www.rpedram.com