پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تصور برخی از نظریه پردازان بر این بود که تاریخ با پیروزی لیبرالیسم به پایان خود نزدیک شده است، و با حذف نظامهای کمونیستی، جامعه جهانی از این به بعد بسوی گسترش و جهانی شدن اندیشه لیبرالیسم پیش خواهد رفت. کاپیتالیسم، موتور محرکه این فرایند، اما بنا به خصلت ذاتی اش قانع به محدود ماندن در مرزهای جغرافیایی زادگاه خود نبود، و حال که رقیبی در برابر خود نمی دیدید، آغازگر نظم جهانی جدیدی گردید. نظمی نئولیبرالیستی که از منظر اقتصادی و مالی نه تنها مرزی برای خود نمی شناخت بلکه حاکمیت ملی کشورها را نیز مانع رشد خود می دید.
فرایند جهانی شدن سرمایه و گسترش اندیشه نئولیبرالیسم در دوران ریگان و تاچر توانست با استفاده از خلاء موجود و نبود یک رقیب جدی، به آسانی پیش برود و نظم جدید و سیستم اقتصادی گلوبال را بر کشورهای تازه آزاد شده از سلطه جبهه رقیب، که از حداقل های توان مالیِ لازمه برخوردار نبودند، از طریق مکانیزمهایی مانند بانک جهانی، تحمیل نماید. آرامش نسبی در این دوران و رشد نسبی اقتصادی کشورهای تازه پیوسته به نظام غرب برای نظریه پردازان پایان تاریخ، شواهدی بر درستی نظریه اشان بودند.
اگر پیوستن کشورهای اروپای شرقی (به استثنای یوگسلاوی سابق و جنگ های بالکان) به نظم جدید جهانی نسبتا مسالمت آمیز پیش رفت که دلیل اصلی آنرا باید در پیش زمینه های فرهنگی و مذهبی مشترک این کشورها با همسایگان غربیشان جستجو کرد؛ اما هدایت کشورهای جهان سوم و بویژه خاورمیانه به نظم جدید جهانی به آسانی صورت نپذیرفت. عقب ماندگی تاریخی، تفاوت های عمیق فرهنگی و مذهبی موانع جدی در برابر جهانی شدن سرمایه بودند. موانعی که می بایست یا از طریق دخالت های سیاسی و یا حتی نظامی برداشته می شدند.
همانطور که می دانیم نتیجه این سیاست های مداخله گرانه، آغاز جنبش های ایدئولوژیک اسلامی در منطقه خاورمیانه بود. جنبشی که خشت های اولیه آنرا انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ بنا نهاد. جنبش و تفکری که بدلیل پیوندهای بسیار عمیق با فرهنگ و مذهب مردم این منطقه و عدم حضور یک ایدئولوژی رقیب در برابر نئولیبرالیسم بسرعت رشد کرد و هواداران بسیاری پیدا نمود. دوران محوبیت این جنبش اما، بدلیل خشونت و تروریسمی که بسرعت از دل آن برخاست، بسیار کوتاه بود. خشونت و تروریسمی که قربانیان آن در درجه اول خود مردم منطقه خاورمیانه بودند. بطوریکه می توان گفت که از جنبش های مذهبی این منطقه که اغازگر آن انقلاب اسلامی به رهبری آیت الله خمینی بود، امروزه چیزی جز تروریسم، سکتاریسم و خشونت باقی نمانده است.
در اواخر دورانی که در سرتاسر اروپا قرن نوزده و اوائل قرن بیستم اقوام، نژاد ها و زبانهای مختلف تحت حاکمیت امپراطوری ها بودند، مردم این مناطق توانستند با انقلاب و یا جنگ های داخلی، سرانجام بدون دخالت جدیِ عوامل خارجی، دولت-ملت های جدیدی بر مبنای زبان و نژاد مشترک تشکیل دهند. در رابطه با علل شکل گیری دولت-ملت های مستقل اروپایی فرید ذکریا معتقد است که استقلال اقتصادی منطقه های مختلف قاره اروپا از حکومت های مرکزی یکی از دلایل و پیش زمینه های اصلی شکلگیری پدیده دولت-ملت های اروپایی بوده است (کتاب آینده دمکراسی).
البته پس از مدت کوتاهی بعد از شکلگیری دولت-ملت های جدید و ظاهرا به علت عدم حضور یک نظم سراسری در ورای ملیت و نژاد که امپراطوری های اروپایی تا قبل از این حاکم گردانیده بودند و مردم اروپا به آن عادت داشتند، مجددا نظامهای ایدئولوژیک و نژاد پرستانه ای مانند کمونیسم شوروی و ناسیونال سوسیالیسم آلمان نازی شکل می گیرند. که این دو نظام سیاسی-ایدئولوژیک نیز، همانند انقلاب اسلامی و جنبش های مذهبی در خاورمیانه چیزی جز سرکوب، خشونت جنگ و ترور بر جا نگذاشتند و پس از پایان دورانشان، دولت-ملت هایی که در اوائل قرن بیستم شکل گرفته بودند مجددا به حاکمیت ملی خود دست یافتند. حاکمیتی که همچنان برای ملت های اروپایی ارزشمند است و مورد احترام جامعه جهانی می باشد.
در منطقه خاورمیانه اما فرایند تشکیل دولت های جدید پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی بگونه ای دیگر پیش رفت. در این منطقه، در واقع امر، همان سیستم های الیگارشی و پادشاهی های سابق که مستقل از نژاد زبان و فرهنگ عمل می کردند، منتها در شکل جدیدی، پایه گذاری گردیدند. نظامهایی که البته اینبار محدوده حاکمیتشان کوچکتر از پادشاهی عثمانی بود و عمدتا نیز بطور مصنوعی و با دخالت قدرت های پیروز در جنگ اول جهانی جایگزین نظم سابق گردیده بودند. به سخن دیگر در مقایسه با اروپای اوائل قرن بیستم که دولت-ملت های جدید به مفهوم واقعی آن شکل گرفتند، در منطقه خاورمیانه همان نظم سابق پادشاهی و الیگارشی که فراتر از زبان و نژاد و حتی مذهب عمل می کردند، در اشکال جدیدی، به حیات خود ادامه دادند؛ که البته همچنان نیز به حیات خود ادامه می دهند. بنابراین در مقایسه با اروپا می توان گفت که تجربه دولت-ملت در کشورهای منطقه خاورمیانه بسیار ضعیف بوده است؛ و به همین اعتبار نیز می توان نتیجه گیری کرد که این منطقه همچنان در نظم های الیگارشی سابق بسر می برد.
البته لازم به اشاره است که کشورمان ایران یک استثنا در منطقه خاورمیانه است. اگر در همین محدوده زمانی باقی بمانیم، می توان گفت که پس از انقلاب مشروطه در ایران نیز دولت هایی که در کادر نظام سلطنتی پهلوی شکل گرفتند، البته در حد میزان پیشرفتگی ایرانِ آنزمان، بنوعی نماینده و سمبل دولت-ملت های واقعی از نوع اروپایی آن بودند. به این مفهوم که، ملت ایران که با وجود حضور قومیت ها، زبانها، گویش های و مذاهب متفاوت در آن، بعلت یک سرزمین، نژاد، تاریخ، فرهنگ و زبان رسمی مشترک، همواره خود را یک ملت واحد می شناخت است؛ ملتی که توسط یک نظام سیاسی پادشاهی اداره می شد که به این واقعیت احترام می گذاشت و از آن پاسداری می نمود. شوربختانه اما پدیده دولت-ملت در ایران، بتدریج پس از انقلاب اسلامی شکل و محتوای خود را از دست می دهد و نظام سیاسی-ایدئولوژیکی پس از این انقلاب متولد می گردد که مشروعیت خود را نه بر مبنای نظریه دولت-ملت بلکه بر مبنای ایدئولوژی شیعه تعریف می کرد و رهبر این انقلاب ملی گرایی را یک جرم می شناخت.
در این دوران، در میانه دهه دوم قرن بیست و یکم اما، بنظر می رسد که پس از هویدا شدن آثار مخرب نئولیبرلیسم و سرمایه داری جهانی که بیش از هر چیز حاکمیت ملی کشورها را در معرض تهدید قرار داده بود؛ و نیز با آشکار شدن نتایج دخالت های نظامی در منطقه خاورمیانه و بویژه در دید اروپائیان هجوم گسترده پناهندگان به کشورهایشان، انگیزه های ناسیونالیستی و دفاع از حاکمیت-ملی بار دیگر زنده شده اند.
البته این موج جدید ناسیونالیسم معمولا در چهره و نقش رهبران پوپولیست اروپا خلاصه می شوند و شعارهای ناسیونالیستی آنها بعنوان شعارهای انحرافی و نژاد پرستانه معرفی می گردند. اما واقعیت مقبولیت نسبتا گسترده این رهبران را نمی توان صرفا در شخصیت ویژه این رهبران و یا نا آگاهی طرفداران آنها محدود نمود. مقبولیت ولادیمیر پوتین در روسیه، طرفداران گسترده اردوغان در ترکیه، مارلی لپن در فرانسه، خیرد ویلدرز در هلند و پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری امریکا و خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و حضور رهبرانی از این دست در مجارستان و لهستان در حقیقت نشان های بارزی از وجود یک جنبش قوی ناسیونالیستی نوین در این کشورها است.
اگرچه رهبران این جنبش ها سعی می کنند که بر موج احساسات ضد خارجی و نژاد پرستانه سوار شوند اما شعار "اول کشور خودمان" و پیشنهادات و برنامه هایشان مبنی بر خروج از پیمانهای سیاسی- اقتصادی از جمله پیمانهای منطقه ای که امریکا دارد و یا جامعه اروپا می تواند دال بر این نیز باشد که موج جدید ناسیونالیسم، که توسط نظامهای حاکم بطور آگاهانه در حد شعارهای پوپولیستی رهبران آنها، خلاصه و محدود می شوند، یک موج جدید و نوین از جنبش ناسیونالیسم است که هدف آن در درجه اول حفظ حاکمیت ملی است و می خواهد با حفظ این حاکمیت و بطور کاملا مساوی وارد یک رابطه تجاری و سیاسی دو طرفه بشود. البته اگرچه همانند گذشته همواره این تهدید وجود دارد که این جنبش نیز توسط رهبران آن به انحراف کشیده شود و برای نثبیت و تدام حاکمیتشان تبدیل به یک ایدئولوژی جدید گردد.
بعبارت دیگر، شاید بتوان گفت که ما در مراحل آغازین شکل گیری نظم نوین جهانی، نظمی که انتقادات جدی به نظم نئولیبرالیستی دارد، شاهد تولد ناسیونالیسمی نوین نیز هستیم که البته در مراحل آغازین حیات خود می تواند بسیار آسیب پذیر باشد و آلت دست رهبران پوپولیست گردد. پدیده ای جدید که حتی راه خود را به خاورمیانه باز کرده است و دو دشمن تاریخی فلسطین و اسرائیل می روند که بدور از دین و ایدئولوژی، حق حیات و حاکمیت ملی یکدیگر را به رسمیت بشناسند. پدیده جدیدی که حتی دولت های حاکم در اتحادیه اروپا را وادار نموده است که در قرار دادهای اتحادیه اروپا تجدید نظر کنند و منافع ملی را در اولویت قرار دهند، زیرا رای دهندگان به این دولت ها نیز چنین خواسته هایی از دولت های منتخب خود طلب می نمایند
در این میانه، جمهوری اسلامی اما، بعنوان تنها نظام ایدئولوژیک بازمانده از دورانهای پیشین، ملت ایران را در چنبره یک حکومت شیعه گرفتار نگاه داشته است و با سیاست صدور انقلاب اسلامی به کشورهای منطقه همچنان و لجوجانه بر خلاف این موج جدید ناسیونالیسم و حمایت از حق حاکمیت ملی گام بر می دارد. از این منظر، واقعیت این است که انتخاب شدن کاندیدای هریک از دو جناح اصلاح طلب و تندرو در انتخابات ریاست دولت در نظام "جمهوری" اسلامی، تا مادامی که این نظام خود را یک حکومت شیعی توسعه طلب بشناسد و به جهانیان معرفی کند راه علاجی برای خروج ایران از چنبره حکومت شیعه نخواهد بود. خطری که بار دیگر متوجه ملت ایران است این می باشد که ملت ما باردیگر از یک موج جدید جهانی، ناسیونالیسم نوین و باز یافتن حق حاکمیت ملی عقب بماند و دلخوش از انتخاب بد در برابر بدتر در همان دوران پیشین حاکمیت های ایدئولوژیک و نظامهای الیگارشی در جا بزند.
به حمایت های تاکتیکی روسیه و یا وابستگی های مالی حزب الله و دیگر طرفداران منطقه ای نیز نباید امیدوار بود، روسیه و این جریانات منطقه ای نیز واقعیت این موج جدید را دریافته اند و هریک در درجه اول منافع ملی و استراتژیک کشور و منطقه خود را در نظر می گیرند. برای مثال پوتین، با وجود اینکه اقلیت ناچیز پنج در صدی از مسلمانان در روسیه زندگی می کنند اما با این حال و بویژه با توجه به اینکه کشور های همجوارش مسلمان نشین هستند هرگز تا آخر راه از سیاست های توسعه طلبانه و سکتاریستی حکومت اسلامی حمایت نخواهد کرد.