چون اين بلا بر سر خودِ من آمده است، مى توانم حال و احوال قرائت كننده ى نامه ى طنز به امام رضا در ايلام را بفهمم. به نظر مى رسد كه روحانيت متحجر كه سمبل آنان كسانى مانند مصباح يزدى و مكارم شيرازى هستند نمى دانند شطح به چه معناست اما مى دانند و خوب هم مى دانند...
شطح اصطلاحى عرفايى ست كه در معناى آن عارف چنان به وجد مى آيد كه سخنانى از نظر متحجرين كفر آميز بر زبان مى آورد مثلا من خدا هستم و خدا من است و از اين قبيل. يا چنان با مقدسين و خداوند سخن گفتن است كه جز كفر از آن نتيجه اى نمى توان گرفت.
يكى از نمونه هاى آشناى سخن گفتن عاميانه با خداوند، گفت و گوى شبانى با خدا و خشم موسا از آن گفت و گوست كه مولانا آن را به نظم در آورده است. در اين نظم، مولانا داستان را چنين بيان مى كند:
دید موسی یک شبانی را براه
کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هیهی و هیهای من
این نمط بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفرید
این زمین و چرخ ازو آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراست
آفتابی را چنینها کی رواست
گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامدست این دود چیست
جان سیه گشته روان مردود چیست
گر همیدانی که یزدان داورست
ژاژ و گستاخی ترا چون باورست
دوستی بیخرد خود دشمنیست
حق تعالی زین چنین خدمت غنیست
با کی میگویی تو این با عم و خال
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
ور برای بندهشست این گفت تو
آنک حق گفت او منست و من خود او
آنک گفت انی مرضت لم تعد
من شدم رنجور او تنها نشد
آنک بی یسمع و بی یبصر شدهست
در حق آن بنده این هم بیهدهست
بی ادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد ورق
گر تو مردی را بخوانی فاطمه
گرچه یک جنساند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکنست
گرچه خوشخو و حلیم و ساکنست
فاطمه مدحست در حق زنان
مرد را گویی بود زخم سنان
دست و پا در حق ما استایش است
در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق است
والد و مولود را او خالق است
هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست
هرچه مولودست او زین سوی جوست
زانک از کون و فساد است و مهین
حادثست و محدثی خواهد یقین
گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابانی و رفت
اگر مكارم شيرازى دستش به مولانا و چوپان او مى رسيد، در جا، هر دو را گردن مى زد!
اما خداوند بخشنده و مهربان، طريقه ى شكايت و ناله و نفرين را مى داند. خشم را مى شناسد و خروش آن را جزو طبيعت انسان مى شمارد. هنگام خشم، حتى از خداوند، سخن لين و نرم نمى توان شنيد. خشم، يكى از صفات خودِ خداوند است و خداوند چنان كه فرموده، در هنگام خشم، موج ها بر مى فرازد و زمين ها بر مى لرزاند؛ خشم انسان كه در مقابل خشم خداوند چيزى نيست.
حال، تندروها و آدمكشان، دليلى يافته اند براى خالى كردن خشم شان بر سر يكى از هواداران روحانى! محمد شريعتمدارى كه مدير تورهاى انتخاباتى روحانى ست، نيز همصدا و همگام با مكارم ها و روحانيان تندرو شده است. آن كس كه بى پناه مانده، كسى ست كه طنز نامه به امام رضا را خوانده.
بر ما، به خصوص طنزنويسان است كه به يارى او برخيزيم؛ او كه نه راست و نه چپ، نه تندرو و نه اصلاح طلب، حافظ جان اش نيستند و در راه چند صباحى قدرت، حاضرند تا خون اش به زمين ريخته شود يا سال ها در بند بماند.
اگر نامه اى به طنز به امام رضا نوشته شده، به خاطر استفاده ى اختصاصى سيد ابراهيم رييسى از فضاى ضريح در هنگام نماز تبليغاتى بوده و نه بيشتر و غلط كرده است سيدى كه از اين فضا به نفع خود براى انتخابات استفاده كرده و نه كسى كه به دادخواهى با زبانى گيرم تند نزد امام اش رفته است.