اگر بحث حقوق بشر یا حقوق مومنان را پذیرفتیم این پذیرش، پیامدهای مهمی دارد. اگر انسان، واجد کرامت ذاتی باشد و انسان به ما هو انسان صاحب حق و کرامت باشد، آنگاه بحث حقوق مشرکان و کافران و مخالفان عقیدتی و سیاسی به میان می آید. در فقه اسلامی در تمام قرون گذشته بحث مستقیمی در این باب صورت نگرفته است زیرا «فقهای سنتی هیچ تصوری از مفهوم حقوق مخالف نداشتند چون حکومت دستشان نبوده و مخالف، آنگونه که برای صاحب قدرت مطرح است، برایشان معنا نداشته و به همین دلیل به مفاهیم بلند کرامت و انسان گرایی در قرآن توجه ویژه ای نداشتند. اما اكنون وقتی با نگاه امروزی به متن مقدس برمی گردیم چیز هایی که پیشینیان ما از کنارش عبور کردند برای مان برجسته می شود.»(شرق، یکشنبه۲۹ اذر۹۴)
در فهم فقهای سلف، اساس دین بر مرزبندی مؤمن و غیرمؤمن بوده است لذا در عرصه حقوقی هم بحث حقوق مؤمن و حقوق غیر مؤمن مطرح می شود و از دل آن، نظریه سنتی جواز سَبّ کافر بیرون می آید. بحث در همین جا متوقف نمی شود زیرا صاحبان قدرت، خودشان مرجع تعیین مصداق کافر می شوند و دامنه جواز سَبّ و دروغ بستن و تهمت زدن به غیر مؤمن را تعمیم می دهند. به همین دلیل است که در روزنامه های شان به سادگی آب خوردن دروغ می گویند و تهمت می زنند و حتی به کیفرخواست تبدیل می کنند. اما وقتی نظریه کرامت انسان و حقوق انسان به ماهو انسان، هضم شد در نگاهی دوباره به قرآن، گویی دوباره داریم آن را کشف می کنیم. حتی اگر کسی معتقد به وحیانی بودن قرآن نباشد و بخواهد به عنوان یک متن کهن به آن بنگرد و اندکی انصاف به خرج بدهد خواهد گفت، درست است که چیزی تحت عنوان مشخص حقوق مشرک و مخالف در قرآن وجود نداشته اما در آیات مختلف، حقوقی برای آنها منظور شده است که به هیچ وجه با سنت ها و رسوم آن روزگار بشر همخوانی ندارد، زیرا روزگاری بود که مرزبندی ها و تعصبات مذهبی و قومی اساس روابط آدمیان و نظامات حقوقی را تشکیل می داد. اما امروز هنگامی که دقت دوباره ای می افکنیم، می بینیم مرزبندی چنین نبوده است زیرا قرآن در آیه ۸ سوره بقره از مدعیان ایمان سخن می گوید که کافرند:
«وَمِنْ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ».
و یا شرک خفی آنچنان گسترش دارد که می گوید: چه بسیار مؤمنانی که مشرکند: «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ». اکثر مردم به خدا ایمان نمی آورند مگر اینکه مشرک هستند(یوسف، ۱۰۶) و منظورش مؤمنی است که تعصب و لجاج می ورزد و در واقع کافر است.
یا ایهاالذین آمَنوا ، آمِنوا (نساء/۱۳۶) هرچند علامه طباطبایی در المیزان می گوید: منظور از ایمان اول، ایمان اجمالی و ایمان دوم، ایمان تفصیلی است (نک: الميزان،ج ۵: ۱۱۳ - ۱۱۲) و آقای مشکینی اینگونه ترجمه می کند: ای کسانی که ایمان آورده اید از ته دل ایمان بیاورید(مشکینی، ) اما نشان می دهد در قرآن، فقط کافران دعوت به ایمان نمی شوند بلکه مؤمنان هم دعوت می شوند.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقولوا قَولًا سَديدًا (احزاب/۷۰) تقوا پیشه کنید و سخن حق بگویید. این آیه نیز نشان می دهد که مؤمن، ممکن است تقوا پیشه نباشد و سخن حق نگوید، همان کاری که کافران می کنند.
أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ(هود۱۷ / رعد۱۳ / غافر ۵۹).
ماکان اکثرهم مومنین: (شعرا آیات ۸ ، ۶۷، ۱۰۳، ۱۲۱، ۱۳۹، ۱۵۸، ۱۷۴ و ۱۹۰).
اکثر الناس الا کفورا: (اسراء ۸۹ / فرقان ۲۵).
اکثرهم لایومنون: (بقره ۱۰۰ ).
اکثرهم کافرون:(نحل ۸۳ ).
اکثرهم فاسقون: (مائده ۴۹/ مائده ۸۱ / آل عمران ۱۱۰).
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ (صف/ آیه۲).
بنابر این، مرزبندی ها دقیقا مبتنی بر دو جبهه کفر و ایمان نیست و خود مؤمنان نیز مانند کافران، دعوت به ایمان، تقوا و حق گویی می شوند، پس آنچه در قرآن، موضوعیت دارد انسان ها با عقاید مختلف هستند نه فقط مؤمنان یا مشرکان. در این نگاه، هنگامی که انسان به عنوان انسان و شهروند واجد حق باشد، مشرک و مخالف عقیدتی هم واجد حق است.
هنگامی که سخن از حقوق پیروان مذاهب و فرق دیگر به میان می آید گاه چنان موجب حساسیت می شود که انسان با مروری بر قرآن می تواند به وضوح دریابد که این واکنش ها بیشتر از آنکه پایه در قرآن داشته باشند ریشه در عواطف و عادت ها و آموخته های برآمده از جدال ها دارند. هنگام دعوت برای یک سخنرانی در حسینیه ارشاد، گمان نگارنده این بود که به جای سخن گفتن از حقوق پیروان مذاهب و مسلک های دیگر، که ممکن است واکنش های عاطفی را نیز برانگیزد و مانع فهم درست موضوع گردد، از حقوق مشرکان در قرآن سخن بگوییم زیرا «چون که صدآید نود هم پیش ماست».از اینرو که قرآن می گوید: بالاترین گناه، شرک است: إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء (نسأ/ ۱۱۶). خداوند هر كه را به او شرك بورزد نخواهد بخشيد ولى غير از شرك يعنى گناهان ديگر را براى هر كس بخواهد مىآمرزد.
حال اگر برای چنین کسانی، حقوقی وجود داشته باشد به طریق اولی این حقوق برای هر گروه دیگری وجود خواهد داشت.
بحث حقوق مخالفان وآزادى و مدارا، را مىتوان از منظرى برون دينى بررسى كرد يا از منظرى درون دينى كاويد و با مبانى قرآنى تبيین كرد و نيز می توان الگويى تلفيقى و انطباقى را به كار گرفت. هر چند نگارنده روش سوم را مطلوب خویش دانسته و از آن پيروى مىكند اما در اينجا از منظرى درون دينى هم نظر مى نماید.
اختلاف و سلب حقوق و آزادىهاى يكديگر، علل گوناگون اجتماعى، تاريخى، فرهنگى، سياسى و غيره دارد اما بخشى از جدالهاى امروز جامعه ايرانى در ميان اهل اسلام را مىتوان معلول دور افتادگى از معارف دينى خود و يا گرفتار شدن در چنبره تفسيرهاى خودخواسته متوليان دين و عدم مراجعه مستقيم به منابع دانست. دانش اعتقادى بسيار سست است و غلظت مدعاهاى دينى بسيار شديد. اگر هم از آيه و روايتى استشهاد مىكنند، در واقع براى منازعات سياسى خود از قرآن تأييديه مىگيرند.
يكى از صدها مثال آن، يك اعلامنظر درباره مبحث اعدام و قصاص در روزنامه نشاط(شهریور۱۳۷۸) بود كه با سرمقالهها و نوشتههايى تحت عنوان اهانت به قرآن روبهرو شد و بعضا مستند به آيات قرآن هم بود، اما همان آيات، خلاف مدعاى آنها بود. اين روشها يادآور رويكرد «مجاهدين خلق دوم» است. آنها هم يا در آثارشان بوى معارف دينى استشمام نمىشد يا اگر جايى ارجاعى به قرآن داده بودند در واقع از آن براى مواضع خود تاييديه مىگرفتند. برخى از نيروهاى ضد مجاهدين خلق هم داراى همين روش هستند.
يكى ديگر از نمونههاى مهم بيگانگى رفتار اجتماعى و سياسى با کتابی که قرار است قانون اساسی مسلمانان باشد، چگونگی رویارویی با حقوق مخالفان است. در اينجا از مخالفان عقيدتى سخن مىگوييم كه موضوعى اعم است زيرا مخالفان سياسى يا همان مخالفان اعتقادىاند، يا اين كه از نظر اعتقادى هم انديشاند ولى از لحاظ سياسى مخالفاند. لذا در تحمل مخالف عقيدتى، به طريق اولى مخالف سياسى هم تحمل مىشود. در جامعه دین باوران سنتی، در بالاترین حد تسامح، ادب و حقوق (قرينه مدارا و آزادى) را در ميان اهل اسلام واجبالرعايه مىدانند ولی گويى ادب و حقوق در مورد غير اهل اسلام ساقط است. هر چند در حيطه مسلمين هم عملا به رعايت ادب و حقوق پايبند نمی مانند و با قيدها و تخصيصهاى گوناگون مانند موافق انقلاب يا موافق نظام و يا موافق ولايت فقيه بودن، و....، قلمرو اهل اسلام هم بسيار محدود مىشود. به هر حال از همان نقطه كه قايل به نوعى از انحصار و محدوديت مىشويم، رخنه و فروريختگى در ادب و حقوق حتى ميان خود مسلمين هم آغاز مىشود.
اگر در قرآن، ژرف بنگريم درمىيابيم كه ملاطفت و حقوق در مورد همه انسانها واجبالرعايه است زيرا اگر حقوق مخالفان تضمين شد براى موافقان هم به طريق اولى مراعات خواهد شد. گويى ما در قرآن هم فقط در پى كشف مقام و حرمت اهل اسلام بودهايم. حال آن كه اگر حقوق مشركين را در قرآن هم مورد توجه قرار داده و نشان دهيم، حقوق مخالفان عقيدتى نیز بايد رعايت شوند ديگر نيازى به بحث از خودى و غير خودى در عرصه حقوقى و در چارچوب آزادى و مدارا نداريم.
هر چند از تاريخ اسلام نيز دو روايت رحمانى و قهرآميز ساختهاند اما در روايت رحمانى كه محققانهتر است مىتوان به اين پرسش، پاسخ داد كهه چرا و چگونه علىرغم ممانعتها و مقاومتهاى سخت در برابر پيامبر اسلام او توانست بر فرهنگ جامعه سنتى عرب چيره شود و پس از او اسلام در دو سه قرن نخست، نيمى از عالم را بگيرد؟ زيرا پيامبر اگر فقط بر حقوق مؤمنان تاكيد مىكرد، غير مؤمنان كه اكثريت داشتند مجال موفقيت نمىدادند و جذب نمىشدند. پيامبر نشان داد كه در مقامِ حذفِ هيچ كس نيست. تكثر را مىپذيرد و بر حقوق مشركان نيز تاكيد دارد. در سايه تضمين و دفاع از حقوق همگانى اعم از مؤمنان و مشركان بود كه اسلام رشد كرد. نگاه حداقلى، فقط اهل اسلام را در نظر مىگيرد و حتى محدودتر از آن دستهای از اهل اسلام را كه با يك تفكر خاص همدلى دارند.
رویکرد حداكثرى و تام گرايانه، «انسان» را مىنگرد. در اولى حتى حقوق اهل اسلام هم به تمامى لحاظ نمىشود و فقط در نگاه دوم است كه همهه مسلمانان هم از حقوق خود برخوردار مىشوند. بنابراين دفاع از حقوق مخالفان از لحاظ استراتژيك متضمن منافع و امنيت خود مسلمانان بود.
برخى مىگويند قرآن به دليل اين كه دين اسلام را «حق» مىداند و گفته مىشود «الاسلام يَعلوا و لايُعلى عليه» چنين دينى نمىتواند متضمن دمكراسى و آزادى باشد. اما مىدانيم كه هر مكتبى بايد خود را حق و محق بداند وگرنه نمىتواند به عنوان يك مكتب قوام بگيرد و راه بنماياند. اسلام نيز موضع درونىاش نسبت به خودش حقانيت است. اما دموكراتيك بودن يك دين از روى موضع آن نسبت به خودش (كه بايد باور به حقانيت خود باشد) مشخص نمىشود بلكه از روى موضع آن نسبت به دگرانديشان و افراد خارج از آن دين شناخته مىشود. اسلام، حق بودن خود را مرادف با طرد و تحقير غير اهل اسلام و ساير اديان و حتى مكاتب غيرالهى نمىداند و سوره کافرون شاهدی بر این سخن است.
۱۵حق برای مشرکان
برای بحث حقوق مشرکان و کافران و به زبان امروزی، حقوق مخالفان عقیدتی و سیاسی، دو دسته دلایل مستقیم و صریح و دلایل کلی در قرآن وجود دارد. برخی از این دلایل کلی را که در بحث کرامت انسان نیز به نوع دیگری مورد استفاده قرار داده ام این است که می گوید؛ اگر می خواهی حقوق تو رعایت شود حقوق مخالفت را رعایت کن. آیه «لاتسبوالذین الذین یدعون من دون الله» که پیشتر مورد بحث قرار گرفته است نمونه ای از آن است. نمونه دیگر اینکه در قرآن می گوید:
هر چه کنی به خود کنی گر چه که نیک و بد کنی
.«إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(اسراء/ ۷). اگر به دیگران نیکی کنی به خود نیکی کرده ای و اگر به دیگران بدی کنی به خویشتن بدی کرده ای. این سخن، دارای منطق نیرومندی است برای دفاع از حقوق مخالفان. اگر شما می خواهید حقوق خودتان رعایت شود، باید حقوق مخالف تان را رعایت کنید. رعایت حقوق مخالفان، نیکی در حق خودتان است و عدم رعایت آن، بدی کردن در حق دیگری و خودتان است.
این معنا در آیات دیگر نیز به بیان های مختلف تکرار شده است:«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاء فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ»(فصلت/ ۴۶) هر كه كار شايسته كند به سود خود اوست و هر كه بدى كند به زيان خود اوست و باز در آیه ای دیگر:«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»(جاثیه/ ۱۵) و «وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ»(قصص/ ۷۷) همچنانكه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن.
بنابراین اگر مىخواهيد از حقوق مؤمنان دفاع كنيد و قدرت بر دفاع پيدا كنيد بايد نخست از حقوق غير مؤمنان دفاع كنيد. در غير اين صورت با پايمال كردن ديگران، مؤمنان هم پايمال خواهند شد. در اين رابطه شواهد فراوانى در كتاب و سنت وجود دارد. در این فراز از بیان ادله نامستقیم خودداری ورزیده و فقط به ذکر دلایل مستقیم قرآن مبنی بر حقوق کافران و مشرکان یا همان مخالفان سیاسی و عقیدتی و به طریق اولی، حقوق منتقدان می پردازیم. بیان ۱۵ حق استخراج شده از قرآن به معنای حصر حقوق نیست و فقط نشانه واجد حق بودن دگراندیشان بطور کلی است یعنی حصر آن حقوق، حصرِ مثالی است.
۱- حق برابری حقوقی یا استقلال حقوق از عقاید
یکی از منایع خلیدن اشتباه در سنت فکری اسلامی، عدم تفکیک و تمایز میان عقیده و حقوق انسان ها بود به نحوی که که گویی حقوق انسان ها تایعی است از عقیده آنها(برای تفصیل بحث نک: باقی،فلسفه سیاسی اجتماعی...ص۹۰-۸۷ و۱۰۰-۹۹، گفتمان های دینی معاصر۱۰۴-۱۰۲ و۱۳۶-۱۳۵ ) و از درون این در آمیختگی حق و عقیده بود که نظریات جوار غیبت یا تهمت یا سب کافر و هدر بودن خون او در آمد و شالوده های ستیزه های فرقه ای را بنا نهاد. این در حالی است که قرآن با به رسمیت شناختن ادیان دیگر و تصدیق کتاب های آنان و پذیرفتن تکثر شرایع و همچنین حقوق مشرکان، روحی ضد فرقه ای داشت. بجز آیات «لااکراه فی الدین»(بقره/۲۵۵ ) و « لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً»(مائده/۴۸) و غیره، سوره «کافرون» دلالت واضحی دارد که بنا به ضرب المثل عامیانه می گوید عیسی به دین خود، موسی به دین خود و مسلم به دین خود.
خداوند در سوره كافرون به رسول خويش مىگويد: قل يا ايهاالكافرون، لااعبدما تعبدون، و لا انتم عابدون ما اعبد، ولا انا عابد ما عبدتم، و لا انتمم عابدون ما اعبد، لكم دينكم ولى دين.
بگو اى گروه كافران من آنچه را شما مىپرستيد نمىپرستم. شما نيز آنچه را من مىپرستم نمىپرستيد. براى شما دين شما و براى من دين من يعنىى هركس به دين خويش.
آيتالله طالقانى در تفسير اين سوره مىگويد:«كافران مورد ندا همانها بودند كه در كفر خود آن چنان پايدار ماندند كه به ايمان آوردن و بازگشتشان ازز كفر اميدى نبود».
۲- حق احترام و نفی توهین به مشرکان در قرآن
در اين رابطه شواهد فراوانى در كتاب و سنت وجود دارد. براى مثال در حالى كه خداوند تنها ذنب لايغفر را شرك مىداند و ساير گناهان را قابلل بخشش مىخواند، اما در آيه ديگرى مىفرمايد: وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ (انعام/ ۱۰۸).
به آنان كه به غير از خدا دعوت مىكنند (مشركان) اهانت و ناسزا نگوييد كه اگر چنين كرديد يعنى حق آنها را پايمال كرديد، آنان نيز به خداى شماا اهانت مىكنند و حق شما را پايمال مىكنند. از دشنام دادن به مشركان نهى مىكند آن هم مشركانى كه فعال هستند و دعوت به غير خدا مىكنند. اين آيه در زمینه و زمانه بیان خود، يكى از عبارات حكيمانه و شگفتانگيز قرآن است؛ مىگويد: اگر حرمت مىخواهيد، حرمت نگه داريد.
اما چگونه مىشود كه در مطبوعات وابسته به نهادهای قدرت مذهبی، به شهروندان و به برخی از مراجع تقليد آن همه هتاكى مىشود و زشتترين دشنامها روا مىشود و برخی سكوت؛ يا در خفا تشويق مىكنند اما اگر در جايى حرمت خودشان را شكستند فرياد برمی آورند که به مقدسات اهانت شد. كمتر از گل گفتن يا يك پرسش و انتقاد به برخى بزرگان را مصداق توهين و جرم مىدانند. قرآن مىگويد اگر به مشركين اهانت كنيد آنها هم به خداى شما اهانت مىكنند پس شما چنين نكنيد.
آزادى يك حق است و همه مىتوانند مطالبه كنند اما مدارا يك رابطه است، يك رابطه دَوَرانى است. اگر حرمت مىخواهيد بايد حرمت نگه داريد.. مىفرمايد اگر هتاكى كنيد، طرف مقابل هم هتاكى مىكند زیرا اين روش موجب تحريك احساسات مىگردد: «فيسبوالله عدواً بغير» يعنى آنها هم در مقابل، از روى دشمنى (نه خردورزى) و بدون علم و آگاهى (و نه از روى عقلانيت) به مقابله مىپردازند و خداوند را سَبّ مىكنند. يعنى اگر شما دشنام دهيد حتى به مشركان، اين رفتار موجب مىشود كه كنش عقلانى از جامعه رخت بربندد و كنشهاى عاطفى غلبه كند و عقلانيت و علمورزى تعطيل شود و افراد، موضع دشمنى و تجاوزگرى نسبت به هم بيابند. پس اگر مىخواهيد حقوق شما پايمال نشود حقوق مخالفان خود و حتى مشركان را پاس بداريد.
۳- حق امنیت برای مشرکان
در سوره توبه که در مدینه نازل شده است پناه دادن به مشرك، اجاره دادن به مشرك و رعايت حق همسايگي و پناه دادن و همچنين رساندن او بهه جاي امن اگر در خطر باشد جزو وظایف مؤمنان شمرده شده است.« وَإِنْ أَحَدٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ »(توبه/ ۶). در این آيه میگويد: « اى پيامبر اگر يكى از مشركين از تو پناه خواست او را پناه بده تا كلام خدا را بشنود سپس(در صورتى هم كه اسلام را نپذيرفت) او را به محل امنى كه از خطر دور باشد (در محل زندگى خودش يا بستگانش و محيط دلخواه او) برسان كه توسط متعصبان آسيب نبيند».
در پیمان نامه پیامبر با اهل نجران و اطراف آن آمده است:«اهالی نجران و اطراف آن و متعلقات آنان اعم از مال، جان، زمین، عقیده، غایب، حاضر، قبیله وکنیسه و هر آنچه در اختیارشان است، کم یا زیاد، در پناه خدا و امان رسول خدا هستند ...»(منتظری، نظام الحکم ص ۶۴۵).
۴- حق عدالت و مدارا درباره مخالفان عقیدتی و سیاسی
عدالت و مدارا درباره کافران و مشرکان نیز از اصول رفتاری مؤمنان شمرده شده است: وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئن صبرْتمْ لَهُوََ خَيرٌ لِّلصابرِينَ. واصبر ما صبرک الا بالله (نحل،۱۲۶ و۱۲۷).
اگر شما خواستید کفار را بخاطر اینکه شما را عقاب کردند عقاب کنید انصاف را رعایت کنید و بیش از آنچه بر شما کردند روا مدارید هرچند بهتر است صبر پیشه کنید و بگذرید و در مقام تلافی بر نیایید که در اینصورت خداوند به شما پاداش می دهد. یعنی اگر عقاب کنید دیگر پاداش ندارید چون تلافی کرده اید.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ(مائده/ ۸).
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، براى خدا، به داد برخيزيد [و] به عدالت شهادت دهيد، و البتّه نبايد دشمنىِ گروهى، شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است، و از خدا پروا داريد، كه خدا به آنچه انجام مىدهيد آگاه است.
۵- حسن سلوک و مَودَّت با مشرکان (مخالفان عقیدتی و عملی)
برخی آموزه ها را چنان در مغز و جان ما فرو کرده و نهادینه ساخته اند که سخن گفتن از موَدَّت با مشرکان، جرم و گناه پنداشته می شود و آن را در تضاد با «تولی» و «تبری»، دو اصل از فروع دین می دانند. تولی و تبری در دوستی و دشمنی قلبی است و ارتباطی با موضوع مدارا ندارد. از باب مثال می توان گفت مانند رابطه محترمانه در درون خانواده و با اعضای خانه با بیرون خانواده است. هر دو احترام است اما در یکی احترام با محرمیت توام است و در دیگری چنین نیست. در سطور پسین، مفهوم تولی و تبری روشن تر خواهد شد.
اصل دوستى و مودّت با بيگانگانی که دشمن بالفعل نیستند گرچه پیشینه دشمنی دارند، حتی اگر از مشرکان باشند، یکی از اصول مطرح در قرآن است.
«عَسَى اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً». اميد است خدا ميان شما و كسانى از مشركين كه با شما دشمنى كردند، پيوند محبت برقرار كند(ممتحنه/آیه۷).
برخلاف هراس از سخن گفتن درباره مودَّت با دشمنان و مشرکان، اما قرآن به صراحت، تعبیر مودَّت را به کار برده است. با این کلمات روشن در قرآن باید مفهوم تولی و تبری را یکبار دیگر بازخوانی کرد.
شاید گفته شود چرا با وجود صراحت آیه اما تاکنون پندار دیگری وجود داشته است؟ بدون شک در میان توده مردم ترجمه هایی که مورد اعتماد قرار گرفته اند یکی از دلایل آن هستند اما خواص با تحمیل حدس و گمان های خود به ترجمه یا فهم قرآن، هم خود دچار اشتباه شده و هم دیگران را دچار اشتباه کرده اند. آنان تحت تاثیر رسوم و باورهای رایج و تعصبات رسوبی شده مبنی بر ضرورت دشمنی با دگراندیشان، که از کودکی آموخته و بدان خو کرده اند به تصور خود برای اینکه توده دچار اشتباه نشوند در میان ترجمه خود کلمات و عباراتی افزوده اند. برای مثال در ترجمه این آیه آورده اند:« اميد است خدا ميان شما و کساني از کافران که با آنان دشمني داشتيد [به وسيله اسلام آوردنشان] دوستي قرار دهد، و خدا تواناست، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است». با افزودن عبارت داخل کروشه، اصل مودت را منحصر به مشرکانی می کنند که اسلام آورده اند اما توضیح نمی دهند که بر چه مبنایی این عبارت را به معنای قرآن تحمیل کرده اند زیرا آیات قبل و بعد، این تعلیقه را تصدیق نمی کنند. در ادامه آیه هفتم ممتحنه آیه دیگری آمده که آنهم خود دلیل مستقل دیگری بر اصل مودت است:
لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ(ممتحنه/۸).
ترجمه:[امّا] خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند، باز نمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد.
این حکم صریح را مقایسه کنید با احکامی که به سهولت، ارتداد و کشتن را تجویز می کنند.
۶- تحبیب قلوب و کمک مالی
اصل مَوَدَّت و دوستی در روابط انسانی از چنان جایگاهی برخوردار است که حتی یکی از مصارف هشتگانه مالیات ها( زکوات) پول دادن به کافران برای تحبیب قلوب و جذب آنهاست.
انَّما الصدقاتُ لِلفُقَرآءِ و المَساکینِ و العامِلینَ عَلَیها و المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ و فِی الرِّقابِ و الغَارِمینَ و فی سَبیل اللّه و ابْنِ السَّبِیلِ، فَریضَةً مِنَ اللّه و اللّه ُ عَلیمٌ حَکیمٌ.
این است و جز این نیست که صدقه های واجب(مالیات ها)، مخصوصِ فقیران است و مسکینان و سعی کنندگان در اخذ صدقات(مأموران مالیاتی) و کافران به جهت اُلفت دادن دل های ایشان و قرض داران و بنده ها برای رهایی ایشان از بندگی و برای مصالح مسلمانان و محتاجان و در راه ماندگان(مسافرانی که توشه نداشته و در راه مانده اند) اگرچه در شهر خود توانگر باشند. این موارد هشتگانه از نظر خدای تعالی بر مکلفان واجب است و خدای تعالی داناست به استحقاق این جماعت و همه کارهای او به مقتضای حکمت است(توبه/ ۶۰).
آنچه می تواند این مورد را در حد یک حق برای مشرکان و مخالفان مطرح کند این است که در شمار واجبات برای مؤمنان قرار گرفته است.
۷- وفای به پیمان با مشرکان
امروز وفای به عهد یک اصل پایه ای حقوق بین الملل و حقوق بشر است. تاکید بر آن در متون کهن نشان می دهد اصل وفای به عهد یک نهاد بشری بلکه غریزی است و بدون آن سنگ روی سنگ بند نمی شود. در قرآن اصل وفای به عهد یکبار به طور کلی آمده است مانند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ(مائده/ ۱) یا در جایی متقابل بودن وفای به عهد را متذکر می شود: «أَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» یعنی به پیمانى كه با من بسته اید وفا كنید، تا من نیز به پیمان شما وفا كنم.
افزون بر دستور کلی وفای به عهد، در خصوص وفای به عهد با مشرکان هم قانون خاص وضع کرده است. اصل وفاي به پيمان با مشركان نیزز یکی دیگر از اصول قرآن است و در سوره توبه که در مدینه نازل شده آمده است:
كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللَّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ.
چگونه براى مشركين در نزد خدا و نزد رسولش عهدى باشد؟ مگر آن مشركينى كه شما با ايشان نزد مسجد الحرام عهد بستيد، پس مادام كه پايدار بر عهد شما بودند شما نيز پايدار بر تعهداتى كه به ايشان سپرده ايد باشيد كه خداوند پرهيزكاران را دوست مى دارد(توبه/ ۷).
البته آیات پیش از آن، همان آیاتی است که برای اثبات خشونت مذهبی مورد استفاده می گیرد مانند: فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم(توبه/۵) اما هنگامی که آیات نخست تا هفتم سوره توبه با هم خوانده شود آشکار می شود که سخن درباره مشرکانی است که پیمان شکسته و وارد جنگ شده اند لذا تا زمانی که قرار بر مدار است، نهایت مدارا سفارش شده است اما اگر علیرغم اینهمه مدارا بازهم آنان خیانت کرده و پیمان شکستند با شدت تمام با آنها مواجه می شود اما نه بخاطر عقیده شان بلکه بخاطر جرمی که مرتکب شده اند. اگر عقیده، ملاک رفتار با آنها بود، آنهمه توصیه به مدارا معنی نداشت.
۸- حق برخورداری از صلح حداکثری
یکی از نکات مغفول مانده این است که خداوند، «عقيده» و «حق» يا «ايدئولوژى» و «حقوق» را تفكيك كرده است. عقيده آنها باطل است اما تلازمى بين عقيده آنها و حقوقشان نيست. آنجا كه خداوند از قتال با مشركان سخن گفته جايى است كه آنها اقدام به جنگ و تجاوز عليه مسلمانان مىكنند و دفاع در برابر تجاوز نه تنها در برابر مشركان كه حتى در برابر مسلمان هم واجب است. اگر مسلمانى هم به مسلمانان ديگر تجاوز كرد بايد با آن مقابله كرد: فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ (بقره/ ۱۹۴).
در آیه دیگری به گونه روشن تر می گوید: وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ.
و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند ميان آن دو را اصلاح دهيد و اگر [باز] يكى از آن دو بر ديگرى تعدى كرد با آن [طايفهاى] كه تعدى مىكند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد پس اگر باز گشت ميان آنها را دادگرانه سازش دهيد و عدالت كنيد كه خدا دادگران را دوست مىدارد(حجرات/۹).
دلیل اینکه تعبیر حق برخورداری از صلح حداکثری را در این فراز به میان آورده ایم این است که مؤمنان در شرایط قدرت داشتن از مبادرت به جنگ ممنوع شده اند مگر آنکه آنان پیمان شکنی کرده یا جنگ را آغاز کنند. چنانکه در آیه ۸ سوره ممتحنه نیز فقط دو شرط آمده است: کسانی که وارد جتگ شده اند(یقاتلونکم) و افراد را از خانه و کاشانه شان بیرون کرده اند( ولم یخرجوکم من دیارکم) و در غیر این دو مورد، سفارش به نیکی و عدالت نسبت به آنان کرده است. حتی هنگامی که آنها آغازگر جنگ و پیمان شکنی شده اند، اگر دست از جنگ شستند و مؤمنان قدرت بر ادامه جنگ داشتند موظف شده اند صلح را بپذیرند و به جنگ ادامه ندهند. این سخن بیانگر حق صلح حداکثری است.
ممكن است برخى جزم گرایان مذهبی، بخواهند بيان حقوق مخالفان عقيدتى كه در آن زمان مشركان و كفار بودند را به دوره مكى نسبت دهند وو بگويند در آيات مدنى فتواى آيات به گونهاى ديگر است.
نخست آنکه: اين سخن هتك پيامبر است و گويى وى پايبند به اصول خود نبوده و همواره تاكتيكى اعلام موضع مىكرده است و اين مدعا تنقيص اخلاقى پيامبر خواهد بود. پيامبر پس از پيروزى بر مشركان و فتح مكه چون اكثريت هم با مسلمانان بود ديگر دليلى نداشت سيماى جامعه را تغيير ندهد و بتها را فرو ريخت، اما كسى را به خاطر كافر ماندن مجازات نكرد مگر اين كه دست به محاربه مىزدند.
دوم آنکه: در علوم قرآنى مىگويند شأن نزول، مُخَصِص نيست. مفسِر هست اما مُخَصِص نيست.
سوم اینکه: در دوره مدنى هم آيات مدارا فراوان است که در این گفتار به آنها اشاره شده است.
۹- رعایت حقوق کافران حربی در خلال جنگ
گرچه در این گفتار، منبع اصلی سخن، آیات قرآن هستند اما در مورد رعایت حقوق آنان روایات بسیاری وارد شده است که به منابع دیگر ارجاع می دهم(نک: باقی، مریم، زنان در مخاصمات مسلحانه ) از جمله روایات این است که: «اگر جنگى روى داد: آب به روى دشمن نبنديد، زنان و كودكان را نكشيد، درختان را قطع نكنيد، زراعتی را آتش نزنید، حیوان حلال گوشتی را پی نکنید، مردگان را مثله نکنید، به هیچ خانهای بدون اذن صاحب آن وارد نشوید، مال آنان را به یغما مبرید، هیچ زنی را آزار ندهید، حتی اگر به مقدسات شما اهانت کرد.» اینها نشانهی اوج مروت و انسانیت در برخورد با دشمن است.
۱۰- اصل تقدم در صلح با مشرکان
در رابطه با مشرکان و کافران حربی، اصل بر صلح است نه جنگ، مگر آنکه آنان جنگی را آغاز کنند از اینرو مىگويد در جنگ: « وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا (انفال / ۶۱). اگر كافران تمايل به سازش نشان دادند شما هم صلح كنيد و جنگ را ادامه ندهيد.
۱۱- مدارا در برابر مزاحمت آنان
اما بالاتر از آن، مؤمنان حتى در برابر مزاحمت كافران نیز دعوت به مدارا مىشوند:
وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا (فرقان /۷۲) اگر بر شما عبور كردند و رفتار لغو و باطلى انجام دادند شما با آنان با بزرگوارى و كرامت برخورد كنيد.
إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً (فرقان/۶۳). بندگان خاص خداى رحمان آنانند كه به تواضع روى زمين راه مىروند و هرگاه مردم جاهل به آنانن خطاب و عتابى كنند با سلامت نفس و زبان خوش پاسخ گويند.
این آیات، مبانى كلام ارجمند شهيد بهشتى بود كه مىگفت:«جاذبه در نهايت و دافعه در حد ضرورت».
۱۲- عفو خیانت
«فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ». و اهل کتاب جز اندکی از آنها چون پيمان شان را شکستند، لعنت شان کرديم ودلهاي شان را سخت گردانيديم سخنان را تحریف می سازند و از آن پند که به ايشان داده شده بود بهره خويش فراموش کرده اند و همواره از کارهای خائنانه شان آگاه می شوی، عفوشان کن و از گناهشان در گذر که خدا نيکو کاران را دوست می دارد(مائده،۱۳).
۱۳- حق عفو کلی و حسن سلوک با آنان
وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُواْ وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ. خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ. و اگر آنها را به سوى هدايت فرا خوانيد نمىشنوند، و (اى پيامبر) آنها را (مشركان را) مىبينى كه به سوى تو مىنگرند ولى (در حقيقت) نمى بينند (اعراف/ ۱۹۸)، عفو را پيشه کن و به نيکی فرمان ده و از جاهلان اعراض کن(اعراف/۱۹۹).
۱۴- حق آزادی انجام مراسم و مناسک
در سوره كافرون على رغم اين كه شرك، ذنب لا يغفر است باز بر حقوق آنها تاكيد شده و گفته است:« لكم دينكم ولى دين» يعنى در عمل به دينن خود و حتى نشر آن آزادند و لو آن كه قرآن آن را باطل مىداند.
۱۵- حق مورد مشورت قرار گرفتن منتقدان و ناراضیان
نه تنها عفو و گذشت بلکه مشورت با منتقدان هم در فقه نبوی مشاهده می شود. چنان كه خداوند در مورد پيامبر گفت: « فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ و شاورهم فی الامر فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ »(آلعمران /۱۵۹). به مرحمت خدا تو با آنان نرمخو شدهاى و اگر خشن و سختدل يا بدزبان بودى از دور تو پراكنده مىشدند پس آنان را ببخش و برايشان آمرزش بخواه اگر زبان نرم نداشتى و با خشونت سخن مىگفتى مردم از گرد تو پراكنده مىشدند.
بخش اول آیه درباره نرمخویی است اما بخش دوم آن در امتداد نرمخویی از اهمیت بیشتری برخوردار است زیرا می گوید آنها را عفو کن. نه تنها عفو که برای شان استغفار کن و بالاتر از آن اینکه می گوید با آنان مشورت کن. در چه چیزی؟ در امر. مفسرین غالبا گفته اند امر یعنی حکومت. معنای آیه این است که در امر حکومت هم آنان را نادیده نگیر و طرف شور قرار بده شاید آنها هم حرف مفیدی برای گفتن داشته باشند.
گرچه ظاهراً آيه ۱۵۹ سوره آل عمران، در جريان جنگ احد نازل شده و اشارهاش به رابطه مسلمانان با پيامبر است نه درباره مشرکان، و برایی مسلمانان متمرد، طلب عفو و استغفار و مشارکت دادن در حکومت می نماید، اما رفتار پيامبر(ص) فقط با مؤمنان اینگونه نبود. رفتار او با مشركان نیز چنين بود. اگر امروز يك پرسش، انتقاد و خيرخواهى نسبت به صاحبمنصبان را اهانت به مقدسات مىخوانيم، پيامبر اسلام وقتى مردى كه هر روز مزاحم او مىشد و خاك به صورتش مىپاشيد بيمار مىشود، به عيادتش مىرود. در دوره حكومتش نيز چنين است و در آخرين روزهاى عمر به مردم اعلام مىكند هركس حقى به وسيله پيامبر از او ضايع شده، آن را مطالبه كند و در برابر مردى كه مىگويد ضربتى از عصاى پيامبر خورده است لباس خود را بالا مىزند تا جلوى ديدگان مردم پيامبر را قصاص كند.
اگر هیچ دلیل و آیه و خبر دیگری هم وجود نداشت همین یک آیه برای اثبات دفاع از حقوق مخالفان و نرمخویی و مهرورزی با آنان که مخالفف هستند،کفایت میکرد.
داستان نجاست مشرکان
ما دارای نگاهی درون متنی و بدون پیش فرض قدسی انگارانه اما ملتزم به روش علمی و بدون سوگیری، در بررسی متن هستیم. لذا در برشمردن حقوق مشرکان در قرآن بدون تمسک به اجتهاد و صرفا با تکیه بر نص به ذکر حقوق چهارده گانه پرداختیم که اغلب جزو حقوق اساسی هستند اما با همان نگاه درون متنی به تناقضاتی بر می خوریم از جمله آیاتی که ظاهراً دلالت بر نجاست مشرکان دارند و این پرسش پدید می آیدکه چرا و چگونه علیرغم آن آموزه های حق محور برای مخالفان عقیدتی، فقهای شیعه و سنی از نجاست ذاتی کفار سخن گفته و این فتوای خود را به آیاتی از قران مستند ساخته اند؟ آیاتی چون:
«یجعل الله الرجس علی الذین لایومنون» این چنین خدا آنان را که به حق نمیگروند مردود و پلید میگرداند. (انعام/۱۲۵) و «انما المشرکون نجس»(توبة / ۲۸) اما چون آیه بعدی(آیه۲۹ سوره توبه) درباره کارزار با اهل کتاب سخن گفته است این حکم را به مشرکان و اهل کتاب تعمیم می دهند. اغلب فقها از شیخ طوسی به بعد در جایی که نجاسات را برمی شمارند یکی از آنها را «کافران» قلمداد کرده اند.
در برابر این برداشت رایج که کفار و مشرکان نجس هستند البته کوشش های ارجمند دفاعی هم وجود داشته و برخی استدلال کرده اند که نجاست کفار قائم به اجماع است اما اجماع معتبر باید دارای شرایطی باشد و «اجماعِ داراى شرایط یاد شده بر نجس بودن هیچ انسانى, وجود ندارد و تمام اجماع هاى نقل شده و اتفاق هاى موجود, شرایط یاد شده را ندارند، بنابراین، حجت نخواهند بود»(دفتر تبلیغات حوزه...، ۱۳۷۵، صفحه ۱۳۱-۱۶۶).
برخی هم قائل به تفکیک اهل کتاب از مشرکان شده اند. «بسياري از فقهاي معاصر، قائل به طهارت ذاتي اهل كتاب (مسيحي ها و يهودي ها و زرتشتي ها ) هستند؛ از مراجع فعلي كه اهل كتاب را پاك مي دانند، آيات سيستاني، وحيد خراساني، فاضل و تبريزي، ميباشند ولی می گویند: كفّار غير اهل كتاب و مشركان و منكران اديان آسماني يا دشمنان اهل بيت يا غلاة، يعني كساني كه امامان را به خدايي مي رسانند، نجس ميباشند (توضيح المسائل مراجع، ج ۱، م ۶۰).
اما درکی که از عبارت «انما المشرکون نجس» وجود و رسمیت و اشتهار دارد عمیقا تحت تاثیر سنت تفسیری درازی است که بر اساس تضادهای سیاسی مسلمانان و غیرمسلمانان شکل گرفته و رواج یافته و نهادینه شده به یک سنت قطعی بدل گردیده است. اکنون با مبنا قرار دادن همان دیدگاه حقوق محور که به دریافت حقوق چهارده گانه مشرکان منجر شد می توان دریافت که نجاست کفار به معنی رایج کنونی با سنت نهادی تفسیری هارمونی دارد ولی عدم نجاست مشرکان با دیدگاه حقوق محور. اما آن سنت تفسیری نهادینه شده از کجا آمده است؟
برای روشن شدن این موضوع باید به امر واقع رجوع کرد. در عالم واقع ما چیزی جز امر بهداشتی و امر غیر بهداشتی یا امر پاک و غیر پاک نداریم. بهداشتی و غیر بهداشتی بودن هم امری ذهنی و ایدئولوژیک نیست بلکه امری علمی بوده و به این معناست که ساختار مولکولی برخی میکرب ها، باکتری ها و ویروس ها با ساختار مولکولی برخی اندام ها ناسازگاری دارند و واکنش های شیمیایی تنش زا ایجاد می کنند و سبب بروز عدم تعادل یا ناکارکردی ویا بدکارکردی در سیستم بیولوژیکی می شوند که ما به آن بیماری می گوییم. نجس و نجس العین خارج از مقوله بهداشتی و غیر بهداشتی هیچ آگزیوم مادی قابل مطالعه و ارزیابی در عالم خارج ندارد به همین دلیل بعضی از فقها ناگزیر شده اند که از نجاست معنوی سخن بگویند و اینکه نجاست کفار نجاست مادی نیست، نجاست معنوی است زیرا ممکن است بعضی از مشرکان از نظر بهداشتی تمیزتر از بعضی از مسلمانان باشند و در این صورت مسئله نجاست مشرکان محل اشکال خواهد بود. از سوی دیگر انگشت شماری از علما در برابر نجاست ذاتی کفار قایل به طهارت ذاتی کفار هستند مگر اینکه نجس بودن شان ثابت شود. این دیدگاه البته با اصول عدیده ای چون اصل برائت، اصل طهارت و اصل اباحه نیز سازگار است. علامه آیت الله ارباب عقیده داشت طهارت اهل کتاب بلکه مطلق بشر، ذاتی است و نمی توان هیچ انسانی را نجس دانست (صالحی نجف آبادی، حدیث ها...، ۱۱۳). همین جا یادآور می شوم نظراتی که مرحوم آیت الله غروی درباره بطلان حکم سنگسار و قتل مرتد و عدم نجاست کفار ارائه داده و متهم به وهابی گری شدند و در حوزه منزوی شان کردند در واقع متاثر از حاج آقا رحیم ارباب بود که بسیاری از بزرگان فقها شاگرد ایشان بودند و مرحوم مطهری ستایش های فراوانی از ایشان دارد.
هنگامی که در عالم واقع چیزی جز امر بهداشتی و غیر بهداشتی نداریم، نجاست هم باید در همین چارچوب معنا شود به ویژه آنکه در خود قرآن بارها با تعبیر طیب و غیر طیب میان اشیاء و خوراکی ها تمایز نهاده است.
پیامبر اسلام نیز وقتی درباره معنای نجس مورد سوال قرار می گیرد آن را به پلیدی معنا می کند و می گوید: انه لیس علی الارض من انجاس الناس شیء وانما انجاس الناس علی انفسهم. این معنای نجاست همان چیزی است که امروزه ما استنباط می کنیم. اما در فهم معنای نجس نیازی به روایت پیامبر هم نمی افتد وقتی که در یکی از دو آیه مذکور، نجس را معنا می کند. در یک آیه تعبیر نجس برای مشرک و در آیه دیگر تعبیر رجس را درباره «لایؤمنون» به کار می برد که شامل مشرکان نیز می شود. و رجس به معنای پلیدی و ناپاکی است که جنبه بهداشتی دارد و نشان از آن دارد که در آن زمان مشرکان عرب موازین بهداشتی را رعایت نمی کرده اند. در زمان پیامبر اسلام که در میان همه مورخان به آراستگی و معطر بودن شهرت دارد، نیز هنگامی که از نجس بودن مشرکان سخن گفته شده مقصودی جز غیر بهداشتی بودن و غیر طیب بودن نداشته است. حتی قرن ها بعد ویل دورانت درباره مسیحیان اروپایی(اهل کتاب) که بهداشتی تر از مشرکان بودند می گوید که اروپاییان رواج مجدد مستراح های خصوصی و گرمابه های عمومی و بسیاری از صنایع و علوم را مدیون مسلمانان هستند (نک: ویل دورانت،ج۴ بخش دوم: ۸۱۸) چه رسد به مشرکان عرب. بنابراین می توان حدس زد که در آن زمان به دلیل همین تفاوت بهداشتی بود که یکی از مشخصه های بارز مشرکان و کافران، نجس بودن، شمرده شده است. حتى دلایلی وجود دارند که نشان می دهد پیش از نزول آیه (انما المشرکون نجس) نیز مسلمانان، مشرکان را نجس مى دانسته اند اما نجس به معنای غیرپاک نه نجس العین. چنانکه در روایات آمده است که از پیامبر اسلام پرسیدند مقصود از نجس بودن مشرکان چیست پاسخ داد که نجاست به معنای پلیدی است: انه لیس علی الارض من انجاس الناس شیء وانما انجاس الناس علی انفسهم. بر روی زمین از نجاست های انسان، چیزی واقع نمیشود. نجاست های انسان ها، تنها بر خودشان واقع است. با اینحال چرا قرن هاست از نجس بودن معنای دیگری فهمیده می شود؟ این فهم از کجا و چگونه پدید آمده است؟
در واقع پیش از اسلام نیز فهمی از نجاست پیروان دیگر ادیان به معنای نجس العین بودن وجود داشته است که متعلق به آیین یهود بوده است و این نوع تلقی نجس بودن پیروان دیگر مذاهب از یهودیت به میان مسلمانان راه یافته است. نگارنده در تحقیق دیگری نشان داده است که فقه اسلامی در طول زمان چگونه و در چه مواضعی از فقه یهود تاثیر پذیرفته و صورت اسلامی به خود گرفته است. یکی از آن تاثیرات را باید در همین بحث نجاست کفار جستجو کرد. شریعت یهود تنها شریعتی است که اعتقاد دارد قوم یهود قوم برگزیده خداست و چنان پاک است که نباید خون آنها با خون غیر یهود در آمیخته شود و حتی پس از قرن ها و همین امروز در هزاره سوم و اوج پیشرفت فرهنگ و تمدن بشری و در عصر حقوق بشر و حقوق شهروندی نیز در اسراییل که رژیمی ایدئولوژیک مستقر است از نظر قانونی یهودی ها مجاز به ازدواج با غیر یهود نیستند و اگر با غیر یهود ازدواج کننند دیگر به عنوان یهودی اصیل شناخته نمی شوند. در گذشته های دورتر برای ممانعت یهودیان از اختلاط خونی با مسیحیان و مسلمانان(چه رسد به مشرکان) حکم به نجاست آنها می دادند. این حکم شرعی از پیش از اسلام رواج داشت و شریعتی که حضرت محمد(ص) آورد در بسیاری از مواضع تعدیل و اصلاح شریعت یهود بود چنانکه در قرآن نیز ضمن اینکه شریعت ادیان پیش از خود را تصدیق کرده احکام و حکایات متفاوتی را بیان کرده و در مواردی از روحیه تحریف گری پیروان انها سخن می گوید(مائده/۱۳) و نه تنها قصص تاریخی بلکه احکام مجازات ها در شریعت یهود را هم تصحیح و تعدیل کرد. یکی از موارد اصلاحی نیز تغییر معنای حکم به نجاست پیروان دیگر ادیان و حتی مشرکان به غیر بهداشتی بودن و پلیدی بود اما نفوذ فقه یهودی توانست دوباره آن را از محتوای اصلی خود تهی کرده و معنای یهودی اش را که قدمت و رواج بیشتری داشت جایگزین نماید. متن کامل آیه نجاست مشرکان نیز هم بر معنای غیر بهداشتی بودن دلالت می کند: يا ايها الذين ءامنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و ان خفتم عيله فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء ان الله عليم حكيم.
از ابتدای سوره یعنی آیه ۱تا۲۷ سوره توبه درباره بدعهدی مشرکان، تفتین و جنگ با مسلمانان، پیمان شکنی و عدم مراعات خویشاوندی سخن می گوید و در نهایت در آیه ۲۸ می افزاید: اى كسانى كه ايمان آورده ايد حقيقت اين است كه مشركان ناپاكند پس نبايد از سال آينده به مسجدالحرام نزديك شوند و اگر [در اين قطع رابطه] از فقر بيمناكيد پس به زودى خدا اگر بخواهد شما را به فضل خويش بى نياز مى گرداند كه خدا داناى حكيم است.
در اینجا بحث فقط درباره ۱- مسجد الحرام و ۲- حکم حضور آنان در مسجد است که نباید جنب یا بدون تطهیر در آن وارد شد. این حکم ممنوعیت ورود افراد غیر پاک اختصاص به مشرکان ندارد بلکه خود مسلمانان نیز حرام است که در صورت جنابت بدون غسل وارد مسجد شوند و یا در صورت قضای حاجت بدون تطهیر به مسجد وارد شوند و طبیعی است درباره مشرکانی که به این احکام باور نداشتند و طهارت را رعایت نمی کردند نیز حرام است که وارد خانه خدا شوند و می توان حکم کلی صادر کرد. در آیات ۹۷و۹۸ سوره توبه که در ادامه بحث درباره روابط مسلمانان با مشرکان و اهل کتاب است از بادیه نشینان عرب می گوید که باديه نشينان عرب در كفر و نفاق [از ديگران] سخت ترند(۹۷و۹۸ توبه) و می دانیم که آنچه ویل دورانت هم گفته قاعدتا درباره حاشیه نشینان و بادیه نشینان است که از فرهنگ نازل تری برخوردار بوده اند کما اینکه حتی در زمان ما هم روستایی از شهری ضعیف تر و دارای امکانات آموزشی و بهداشتی و درمانی کمتری است.
پایان بخش: یک بحث فرعی درباب نجاست
عبدالحسین زرین کوب این پرسش را مطرح کرده است که چرا در صدر اسلام ناگهان در کوتاه مدتی اسلام چنان گسترش یافت؟ خود او پاسخ می دهد: به دلیل تسامح و تساهل پیامبر اسلام. این پرسش درباره کورش نیز همین پاسخ را می گیرد زیرا تاریخ نشان می دهد کشور گشایی با قدرت نظامی و خشونت همیشه شکننده و در معرض شکنندگی است و آخرین نمونه آن اتحاد شوری است. بعدها با کشف منشور کورش پاسخ سوال فوق پیدا شد.
حقیقتا اگر پیامبر جز این بود، اسلام به آن سرعت در قلوب رخنه نمی کرد. آنچه اسلام را گسترش داد، فقه و احکام و برداشت هایی نبود که پس از پیامبر اسلام تافته شد و اگر اسلام با این برداشت ها ظهور کرده بود در نطفه خفه می شد.
در زمانه ما که دوران تمدن و تجدد نامیده می شود، وقتی کسی به قدرت می رسد برای خودش جانشین درست می کند، ولیعهد می گذارد (حُسنی مبارک در مصر، پوتین در روسیه، کاسترو در کوبا و...، نمونه های آن در اوایل سده بیست ویکم بودند)، فقط در جوامع دموکراتیک است که تعیین رهبران سیاسی آینده و پس از خودشان را به خود مردم واگذار می کنند و حداکثر ممکن است نظر خود را اعلام کنند. اما پیامبر با وجود آنهمه قدرت، مانند برخی قدرتمندان معاصر ما رفتار نکرد و رفتارش به انسان های متمدن امروز شبیه تر بود. ماجرای غدیر هم انتصاب نبود، بلکه برای این بود که علی(ع) را کنار نگذارند.
نکته مهم این است که همه این سفارش ها مربوط به شرایط بسط ید و قدرت داشتن است. اینهمه مدارا توصیه می شود اما متقابلا وقتی که جنگگ ناگزیر شد، دستورات مقابله با آنان هم سخت گیرانه می شود.
بنابراين مدارا يعنى تمييز دادن حقوق و ايدئولوژى انسانها، مدارا يعنى با همگان رفق و عاطفه داشتن و رعايت ادب كردن، با همگان ساختن و همزيستى كردن به نحوى كه مرزها مخدوش نشود و در هم نياميزد. با انسانها مهربان بودن و دوستى كردن اما نه آن چنان كه ناظران بيرونى شما را با ديگران يكى و يا «كُفو» بينگارند، بلكه دوستى تا جايى كه تفاوت شخصيت و عقيده شما پنهان نشود.
امام على(ع) نیزدر نامه ۱۹ نهجالبلاغه فيضالاسلام خطاب به يكى از كارگزاران خويش در مورد مشركان آن ديار مىنويسد: كشاورزان شهرى كهه تو در آن حكم مىرانى از خشونت و قساوت شكايت كردهاند و گفتهاند. تو آنان را حقير شمرده و ستم كردهاى. من در اين شكايت تأمل كردم و آنان را شايسته نزديك شدن به تو نديدم زيرا مشرك هستند و اما سزاوار هم نديدم كه رانده شوند و به آنان جفا شود چون با مسلمانان عهد و پيمان بستهاند و سر جنگ ندارند. بنابراين جامهاى از نرمخويى و ملاطفت بر آنها بپوشان و با آنان ميان سختدلى و مهربانى رفتار كن و ميان نزديك كردن و دور كردن آنها اعتدال برقرار كن.
عبارت ديگر اين كلام امام اين است كه حقوق آنان را پاس بدار نه عقيده آنها را. مرز عقيدتى را حفظ كن و آنقدر نزديك نشو كه يكى شويد اماا اجازه ستم به آنان و تحقير كردن آنها را هم نده. امام على(ع) در جاى ديگرى مىگويد: «بالرفق تدرك المقاصد» با ملايمت و مدارا خواستهها به دست مىآيند. (غررالحكم). این سخن بیانگر معنای دقیق تولی و تبری است.
آن نظام معرفتىكه براى مخالفان چنين حقوقى قائل است هنگامى كه در رفتار انسان بازتاب مىيابد تبديل به آزادى و مدارا مىشود. آزادى براىى همگان اعم از موافق و مخالف و مدارا با مخالف آن هم مخالف مزاحم. چنان كه مىگويند امام على(ع) مىدانست ابنملجم قاتل او خواهد بود اما با وی رفتارى مانند سايرين داشت. اما آن چه مسلم است اين كه پس از ضربت خوردن، امام دستور مدارا با ابنملجم را داده و يا با خوارج که هتاكى مىكردند نیز مدارا مىكرد.
« رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي، وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي»(طه/ ۲۶-۲۵). آیه مناجات گونه ای است كه از خداوند شرح صدر مىخواهد، زیرا شرح صدر، امور راا آسان مىكند. انسانى كه سينهاى فراخ و دريايى داشته باشد، حلم و حكمتاش افزون مىشود، بردبارىاش زياد و امورش آسان مىگردد. مومن كسى است كه در سينه وسيع و چون اقيانوس او همه كس جاى مىگيرد حتى دشمنانش. او با دشمن عقيدتى خود هم نرمخو و اهل ملاطفت است چنانکه خداوند در آیه ۱۵۹ سوره آل عمران(که پیشتر بدان اشاره شد) به پیامبر می گوید اگر تو نرمخو نبودی همگان از گرد تو پراکنده می شدند.
اما سينه دريايى كه آزادى و مدارا از آن مىجوشد محصول چيست؟
۱- مدارا محصول فراگردى فعال از تعامل و ارتباطات است. كسى كه در پيله روابط محدودى با همانديشان خود زندگى مىكند جهانبينىاش هم در همان پيله شكل مىبندد. آنان كه چون طالقانى در زندان با مسلمان و ماركسيست و انواع گرايشات فكرى و سياسى زندگى كرده بودند با هم سبزى پاك مىكردند، سر يك سفره مىنشستند و... و درك عينى از آنها داشتند و مىديدند كه انسانهايى به دلايل گوناگون داراى عقايد مختلفى شدهاند اما لزوماً معاند و پليد نيستند و آنها هم براى آزادى و عدالت مبارزه مىكنند، نسبت به آنها دچار توهم نبودند. توهم، دشمن مداراست.
آنان كه در پيله بسته خود قرار دارند از دگرانديشان، تصوير مكانيكى يا تصوير موجوداتى عجيب و غريب مىسازند و دنياى درون آنها را كهه سرشار از انگيزهها و آمال مشابه خودشان، عاطفهها و انديشههاى گوناگون و پرسشها و شبهههاست نمىبينند. بحث ما درباره مجرم نيست كه البته مجرم هم يك بيمار است و بايد نگاه طبيبانه به او افكند، سخن درباره دگر اندیشان است. حتى كسانى بودند كه در زندان با هماندگر اندیشان زندگى مىكردند اما چون هنوز
۱در پيله بسته باورهای خویش محصور بودند( نوعی زندانوارگی) نتوانستند چون طالقانی و منتظری شوند. آنها كه از ارتباط و گفت وگوو مىگريزند، از خود مىگريزند، از نعمت فراگيرى مدارا دور مىافتند و در دام توهم مىغلتند.
۲- لازمه كسب روحيه مدارا جويى، گذر از پوست دين به مغز آن است.
طالقانى و منتظری به دليل انسى كه با قرآن داشتند حتى در رفتار شخصى خود مبادى آداب دينى و به ظواهر شريعت ملتزم بودند، اهل تهجد بودند اما در رفتار با ديگران از پوستهها و ظواهر خارج مىشدند و به مغز دين مىرفتند. طالقانی مىگفت: در هر كجاى جهان مبارزه با استثمار، استعمارو استبداد باشد ما هم هستيم و او خود را در كنار همه كسانى كه در اين مبارزه قرار داشتند مىديد، چه ماركسيست چه مسيحى چه مسلمان و بودایی، زيرا او هدف بعثت پيامبر را « وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ »(اعراف/ ۱۵۷) میديد. يعنى از بين بردن غل و زنجيرهاى واقعى و ذهنى، استعمار فيزيكى و فكرى.
http://www.emadbaghi.com/archives/001379.php
و کانال تلگرامی عمادالدین باقی
https://t.me/emadbaghi
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- برای توضیح ایده زندانوارگی بنگرید به فصل نخست کتاب دنیای بسته.