استدلالهای ملالآور، متضاد، تکراری، منفعلانه و حتی جانبدارانه را سالهاست که میشنویم:
از این قبیل
باید واقعبین بود.سطح توقعاتمان را باید پائین بیاوریم. ما تند رفتیم، کار بیشتری نمیشود کرد.اگر به او رأی ندهیم آن یکی میآید که بسیار بدتراست.تحریم هرگز کارساز نبوده و کاری از پیش نبرده است . مردم گوش به حرف کسی که بگوید رأی ندهید، نمیدهند. تغییرات جزیی هم برای مردم بسیار مهم و در زندگیشان معنادار است. عدم مشارکت را نظام نمیگذارد منعکس شود و شرکت نکردن فایده ای ندارد. این ها امنیت آورده اند و ما تنها کشور امن منطقه هستیم . قدر این امنیت را باید بدانیم و ....
نتیجه چیست؟
تبدیل انتخابات از عرصه رأی دادن همگانی به مجموعهای ازدسیسه ها و بند و بست ها وسناریوهای امنیتی و مهندسی شده گروههای قدرت .
استفاده از مردم به عنوان ماشین رأیکشی و مشروعیت بخشی به نظام .
یا انتخاب رئیس جمهوری دارای زاویه با رهبری، که حاکمان واقعی از همان فردای انتخابات، به مدت چهار سال، منابع مملکت را صرف کارشکنی و مبارزه با او میکنند و یا رئیس جمهور همسو با رهبری انتصاب/ انتخاب می شود، که خود رأساً و با توافق با مافیای قدرت و ثروت بحرانها را ریشه ای تر نموده و منابع ملی را با همکاری و همراهی آنان تلف مینماید.
فرو رفتن عمیقتر کشتی طوفان زده ایران در گرداب بحرانهای عمیق و حل نشدنی داخلی و بینالمللی وشتاب بخشی به فروپاشی اجتماعی
سؤال این است که تا کی باید به این بازی تمکین کنیم؟
آیا همیشه باید اجازه داد که آنها، با سنجیدن عکسالعمل مردم،چهره بدتری را بیاورند تا با استفاده از وحشت مردم، تنور انتخابات داغ شود و مردم را به شرکت در آن مجبور نمایند؟
آیا جا افتادن چنین واقعگرایی مبتذل و عوام پسندانه، که متاسفانه در بین بسیاری از نخبگان و اصلاحطلبان جامعه معمول شده است، چیزی جز انحطاط سیاسی و اخلاقی است؟
آیا اصولاً واقعیت یگانهای وجود دارد که عدهای خود را ملتزم به آن بدانند و عده دیگری آن را انکار کنند؟
جواب این سؤالات سخت نیست.
فرصت انتخابات را گروهی برای بقای در قدرت و عدهای برای سود جستن از زیست در حاشیه نظام و درنتیجه استمرار بخشیدن به آن و گروهی نیز برای گذار از یک نظام اقتدارگرا به دموکراسی، محمل بسیار مناسبی میدانند و بنابراین برای هر کدام از اینان اولویت واقعیتها بسیار متفاوت است.
طبیعی است که استراتژی هر گروه نیز، متناسب با خواستهها و اهداف شان با هم فرق داشته باشد.
تاکنون برنده واقعی بازی انتخابات، آنها بوده اند که انتخابات را برای باقی ماندن در قدرت به استخدام خود درآورده اند، ولی ضمناً نتیجه این نوع بهرهکشی یک سویه ازنظام انتخاباتی، در جهت معکوس اهدافی که برای آن طراحی شده و بهوجودآمده است، نظام انتخاباتی را دچار بحرانی ساختاری نموده است .
اکنون نظام انتخاباتی جمهوری اسلامی هم خود در بحران است و هم بحرانزاست .
خود در بحران است؛ برای این که کارکرد حداقلی خود را که در نظامهای اقتدارگرا ی انتخاباتی، تامین گردش بدون اصطکاک و ادواری قدرت در بین نخبگان حکومتی باشد، نیز از دست داده است .
از لحاظ تاریخی، ابتدا نظارت شورای نگهبان بوحود آمد، تا غیرخودیها را از ورود به صحنه رقابت حذف کند. نظارت استطلاعی، چون نتوانست منظور حکومتگران را برآورده کند، تفسیر نظارت استصوابی را برای غربال کردن خودی ترین خودی ها در رقابت با هم به آن افزودند و مصلحت نظام و رهبری را در انتخابات اعمال نمودند. هنوز آنها تعیین میکردند که چه کسانی باید انتخاب شوند ولی انتخاب بین انتصاب شدگان را به رأی مردم وا میگذاشتند .
از سال ۸۴ به بعد مهندسی انتخابات (بخوانید تقلب به وسیله سپاه و به دست اطاق تجمیع آرا در وزارت کشور) و استفاده از شناسنامههای اموات و اختلافات آماری، به مکانیسم کنترل نظارت استصوابی افزوده شد و این کار به نحو بیسابقه ای انتخابات را دچار بحران ساختاری نمود.
دلیل این کار این بود که رهبری نظام و گروههای اقتدارگرا، پس ازسر بر آوردن خاتمی از نظام انتخاباتی، دریافتند که نظارت استصوابی هم به تنهائی کارساز نیست و منظور آنان را برنمیآورد.
به خصوص در این اواخر، با پدیدار شدن رسانههای اجتماعی گوناگون، مانند یوتیوب و فیس بوک و سپس اینستاگرام و توییتر و تلگرام، انحصار تبلیغات و اطلاع رسانی نیز از دست آنها خارج شد و به این ترتیب آنها بیشتر مصمم شدند که باید تنها به نظارت استصوابی بسنده نکنند .
پس از عملیاتی شدن پروژه مهندسی انتخابات و آراء، تاثیر رأی مردم در نتیجه انتخابات کمتر و انتخابات فرمایشی ترشد . درحقیقت گل بود،به سبزه نیز آراسته شد.
حال پس از این تمهیدات،گروهها ی حکومتگر، هنگامی که صلاح خود را در تقابل با آمریکا در منطقه و راهکارشان را دورزدن تحریمها تشخیص دادند، ندانم کار ماجراجو و ناشناختهای مانند احمدی نژاد را آوردند و هنگامی که نظام در معرض سقوط قرار گرفت و احتیاج به معامله با غرب پدیدار شد، روحانی برای آنان با وجود همه اختلاف سلیقهها، چهره مناسبی بود. حالانیز کسی چه میداند، هنوز برای گمانهزنی زود است ولی شاید برای مقابله با بحرانهای دوران پس از خامنهای و مواجهه با بحران جانشینی، رئیسی و یا قالیباف مد نظر رهبری و حکومت گران باشد. شاید هم روحانی بماند تا نقش نیمه تمام خود را بتواند به اتمام برسد .
باین ترتیب نظام انتخاباتی خود در بحران است . برای این که کارکرد حداقلی خود را هم از دست داده و به گهوارهای از توطئهها و دسیسههای امنیتی و نقشهکشی باندهای قدرت بدل گردیده است .
در مورد چنین انتخابات هائی، سخن استالین صادق است که میگفت : "مهم نیست که چه کسانی رأی میدهند و به چه کسی رأی میدهند مهم کسانی هستند که این رأیها را میشمارند" !
علاوهبر آن، این نظام انتخاباتی بحرانزا نیز هست، زیرا نه تنها روز به روز فاصله مردم را از نظام بیشتر کرده و جامعه را با تنشهای بنیادین روبرو میکند و نه تنها آرامش به جامعه نمیآورد، بلکه شکافهای موجود را عمیقتر نیز مینماید. تا جائیکه روابط مسئولین نظام نیز، پس از انتخابات بدتر از قبل می شود و حذف سیاسی و حتی فیزیکی برخی از آنان درخلال انتخابات در دستور قرار می گیرد.
نتیجه انتخابات در نهایت، یا انتخاب کسی از بین کاندیداهای تأیید صلاحیت شده است که با رهبری و سپاه زاویه دارد، ولی به جهاتی آنها صلاح خود را در انتخاب او دیده اند. در این حالت از فردای انتخابات بخشهای بزرگی از حکومتگران،پس از برآورده شدن منظورشان و یا حتی قبل از آن نیز، با همراهی رهبری بسیج میشوند تا کمرش را بشکنند و نگذارند پایگاهی در بین مردم ایجاد کند و به دردهای واقعی آنان برسد.
اصطکاک دائم چهار ساله ای که از فردای اعلام نتایج انتخابات شروع میشود و یا ادامه می یابد، شالوده مملکت را به سوی زوال و فروپاشی میبرد و باعث اتلاف وقت و منابع انسانی و مالی بسیاری میشود .
و یا نتیجه انتخابات برنده شدن شخصی همسو با رهبری و سپاه و حکومت گران پیدا و پنهان می شود. در این حالت نیز از فردای انتخابات، رقابت بین باندهای حامی کاندیدای پیروز بر سر سهم خواهی در تقسیم غنائم و تاراج منابع کشور شروع میشود.
تجربه احمدی نژاد و روحانی ما را بینیاز از هر توضیح دیگری مینماید.
به این ترتیب، استفاده از نظام انتخابات برای آنان که میخواهند به وسیله استفاده از آن، بدون احتیاج به سرکوبی وسیع، همچنان در قدرت بمانند، شرح داده شد.
اماگروهی نیز، علیرغم وجود اختلافات اساسی که با حاکمان پیدا و پنهان نظام دارند و با اذعان به این که این اختلافات به هیج وجه نمایشی و صوری نیز نیست و با وجود فداکاریها و زندان رفتن ها، در دفاع از آزادی بیان وقلم و آزادیهای حقوق بشری دیگر (هر چند در شکل قبیلهای و گروهی و نه به صورت جامع و عام که همانقدر آن هم مورد تأیید و تحسین است) با استدلالاتی که در ابتدای مقاله آوردم همیشه و در هر شرایطی، بدون در نظر گرفتن ویژگیهای هر انتخابات پیش رو، مردم را همواره به رأی دادن تشویق میکنند .
آیا واقعاً و انصافاً همه استدلالها در همانهایی که بمردم عرضه میکنند، خلاصه میشود.
یا فی الواقع، شاه بیت و نقطه برجسته و پایه اساسی این استدلالها را چندان علنی نمیگویند .
واقعیت رنج آور این است که، این بخش نیمه محذوف نیروهای سیاسی، در سایه استمرار نظام جمهوری اسلامی، امتیازی نسبی و دائمی در مقابل بخش کاملاً حذف شده دارند و به خوبی، با وجود همه سختیها و مرارتهائی که از این نظام متحمل میشوند، به امتیاز خود واقفند و می خواهند همچنان از این امتیاز استفاده کنند.
آنها از جامعه هنوز کاملا به بیرون رانده نشده اند و تا حدودی هرچند با اکراه تحمل میشوند و رفتار با آنها در سنجش با دیگران از خشونت یکسانی برخوردار نیست . در نتیجه و در تحلیل نهایی محافظهکاری توجیه گرانه ای بر رفتار و روانشناسی آنان حاکم گردیده است. شاید رفتار آنان ناخودآگاه باشد ولی به نظر میرسد که در نهان آنان، احتمالاً انگیزه حفظ بقاء خود قویا وجود دارد.
در این راستا آنان همواره می کوشند تا به هر قیمتی که شده و حتی در تعارض آشکار با ناهنجاریهایی که با گوشت و پوست جامعه لمس میشود، استدلالاتی را به مردم عرضه کنند، که برای استمرار نظام ،آنان را منفعلانه به پای صندوقهای رأی بکشانند و تبدیل به ماشین بیاراده رایکشی نمایند .
نظام آگاهانه از وجود این گروه خاکستری بهره میبرد و از آنان برای متقاعد نمودن بیش از ۷۰ درصد آراء شناور، و برای جذب آنان به شرکت در انتخابات، سود میجوید و چون منفعت مشترکی نیز وجود دارد، که همانا استفاده از حذف دیگران است، چندان انرژی و نقشهای برای این کار لازم ندارد.
بخشهایی از مردم نیز ،هنوز تغییر شرایط را نسبت به دوره خاتمی درنیافته اند. چنین شبکههای خاکستری که اغلب از حامیان خاتمی بوده و با گذشت بیش از بیست سال در بخشهائی نوعی مرجعیت اجتماعی پیدا کرده اند و بخشهائی ازمردم کم و بیش به آنان اعتماد نموده اند، به وسیله آنان تشویق میشوند که بر تردید خود غلبه کنند و به سوی صندوقهای رأی روانه شوند.
این تشویق ،به خصوص از این جهت به راحتی انجام میگیرد که، در بخشهای بزرگی از مردم که نانخور این حکومت اند، زمینه آماده ای از قبل وجود دارد. آنها از تغییرات عمیقتری که چه بسا ضروریست می ترسند و به ادامه وضع موجود رضایت میدهند، بدون این که به پایان کار بیاندیشند .
به این ترتیب انتخابات که در شکل آزاد و عادلانه خود، باید عرصه رویارویی آراء مردم و تمایلات مختلف آنها درکنش های سیاسی و آگاهانه باشد به روشی بدل میشود که در آن انفعال و ترس و بی عملی، قاعده پذیرفته شده بازی می گردد.
نظام به روانشناسی این بخش از مردم آگاه است و ازهمراهی بخش خاکستری نیز در به انجام رساندن این نوع پروژه ها اطمینان دارد. آنها هر بار مردم را از کاندیدای نامطلوبی چنان میترسانند که در عکسالعمل به آن، مردم بیشتر در انتخابات شرکت کنند و به این ترتیب آمار مشارکت عمومی بالا برود و تنور انتخابات نیز داغ شود. ولی درنهایت هرکه را که بخواهند از درون صندوقهای رأی بیرون میآورند.
گروه بزرگی از نخبگان جامعه ما، چنان رضایت به این دسیسه انفعالی و اضطراری نظام داده اند، که داوطلبانه و مشتاقانه در دایره توطئههای امنیتی نظام و همراه باآنان، به ساز آنان میرقصند و مردم را نیز با این ساز میرقصانند . و بدتر از آن با دیگرانی که به آنان بازی را یادآوری میکنند، درشتی می کنند. با این ترفند، آنها همچنان در قدرت میمانند و اینان نیز در حاشیه .
این بخش از نیروهای سیاسی، به نظر می آید که چندان با آزاد و عادلانه بودن انتخابات همدل نیستند و از آن هراس دارند.
به باور نگارنده، این طیف از نیروهای سیاسی ،باید نظام درحال سقوطی را در پیش رو مجسم کنند که هر روز به فروپاشی نزدیکتر میشود و این نوع بازیهای سیاسی نه تنها مسئلهای را حل نمیکند، بلکه مسائل را عمیقتر و بحرانها را اساسیتر مینماید. بالاخره لحظهای فرا خواهد رسید که استمرار این نظام، به وسیله ترفندهای انتخاباتی، دیگر امکانپذیر نخواهد بود . در چنین حالتی، حفظ امتیازات ناشی از حذف دیگران نیز بیمعنی میشود.
در حقیقت بحران در نظام انتخاباتی خود معلول بحران در حاکمیت نظام سیاسی و نزدیکی آنان به شرایط فروپاشی است.
اصولاً از نظر اخلاقی نیز، بهره جوئی غیر مستقیم از امتیازات حاصل از حذف دیگران، هرچندبرای بقاء خویش، نمیتواند انگیزه والایی باشد و در یک قضاوت اخلاقی و تاریخی، به ندامت منجر خواهد شد.
اکنون مقوله اصلاحطلبی، تقریباً به فراموشی سپرده شده و شکست خورده است . اگر ما پروژه اصلاحطلبان را ،مقید کردن رهبری در چارچوب اختیارات قانونی، به وسیله فشار از پایین و چانه زنی در بالا بدانیم، این پروژه مدتهاست که سالبه به انتفاع موضوع است.
اکنون این رهبری است که گامهای مهمی از وضعیت خود در سالهای ریاست جمهوری خاتمی به جلو برداشته و مقتدرانه توانسته اصلاحطلبان را منهزم نماید،تا آنها ناچار شوند، خود را در اعتدالیون ادغام کنند. اکنون به طور واقعی ،در صحنه سیاسی حاکمیت کشور، یک جناح وسیع اصولگرا با دو گرایش افراطی و اعتدالی وجود دارد.
جناح افراطی وانمود می کند که همسوتر با رهبری است و میاندیشد که مخالفت با اسرائیل و آمریکا و غرب،بزرگترین دستاورد آنان است و ادامه این مخالفت،عمر اقتدارگرایی نظام را فزونی خواهد بخشید . آنان به پیوند نزدیکتری با مستبدینی نظیر بوتین و رهبر کره شمالی قائلند و عادی شدن روابط با غرب را خطرناک دانسته و با آن سرنوشتی نظیر شوروی سابق را در انتظار میبینند. از لحاظ اقتصادی نیز به گسترش تجارت با چین و روسیه و هند مایل بوده و بسته تر شدن جامعه و تقویت نقش سپاه و صدور تشیع سیاسی را در منطقه در دستور کار خود دارند.
اعتدالیون خود را عمل گرا می نامند و کلید حل مشکلات را در عادی کردن روابط با آمریکا و اروپا میدانند و به شکلی از اقتصادی لیبرال با مدل چینی معتقدند؛ یعنی آزادی در تجارت بینالمللی و انحصار اقتصادی بین خودیها و در تجارت داخلی . اما در جناح اعتدالییون، هیج نشان قابل اتکائی در عزم آنان درنیل به آزادیهای اجتماعی و عدالت و کاستن از شکاف طبقاتی وافزودن به رفاه ملی وجود ندارد . کارگزاران سازندگی محور این گرایش می باشند. رفسنجانی مؤسس کارگزاران سازندگی و پدر گرایش موسوم به اعتدالی بود .
سران این گرایش در بسیاری ازجنایاتی که در زمان رفسنجانی وبه ابتکار او و وزیر اطلاعاتش انجام گرفت، سهیم اند. واقعیت این است که گرایش اعتدالی، پس از ازدست دادن سرخود یعنی هاشمی رفسنجانی، مقدار زیادی از همان مختصر نفوذی را که داشت نیز از دست داده است .
اکنون این طیف خاکستری دیگر از چه دفاع میکند؟ آیا اسم استمرار طلب یک اتهام به آنان است و یا واقعا نامی با مسمی برای آنان می باشد .
استخری را در نظر بگیرید که در ته آن لوله بزرگی آب استخر را می کشد و عدهای کاسه و کوزه دردست،هر چندبعضا با حسن نیت تمام ، در آن آب می ریزند تا مبادا استخرخشک شود و ماهی ها بمیرند. شما وقتی کار آنها را میبینید ، واقعادر مورد آنان چه فکر میکنید؟
من سالهاست که به آزادسازی انتخابات از دست حاکمان، دل بسته ام و این راه را تنها شانس گذار مسالمتآمیز ازنظام اقتدارگرای حاکم بر ایران، به دموکراسی میدانم . باید فرمان این ماشین انتخابات فرمایشی را، با اعمال نظارت بینالمللی و حذف نظارت استصوابی واعمال کنترل ملی بر آن، از دست حاکمان غرق در فساد و بحران گرفت و انتخابات را به فرصتی برای عبور از یک نظام اقتدارگرا به سوی دمکراسی تبدیل کرد. در این راستا ،عدم مشارکت در این انتخابات میتواند رل مهمی ایفا نماید .
دسترسی به مشارکت بالا از اهداف مهم نظام در برگزاری انتخابات است و نقشی حیاتی برای آنان دارد.
آنان که مشروعیت خود را تا حد زیادی از دست داده اند، برای ترمیم پایههای اجتماعی و رسیدن به منظور خود، هر بار مجبورند، چهره وحشتناکتری را در مقابل مردم قرار دهند، تا آنان از هول عقرب جرار به مار غاشیه پناه ببرند و هدف واقعی از انجام انتخابات را به فراموشی بسپارند.
ولی تنزل سطح انتخابات به جنین قعر دهشتناکی، حد اقل مشروعیت اخلاقی را از آن باز میستاند و نه تنها حاصل آن، به مشروعیت بخشیدن بیشتر به نظام و وسعت یافتن پایه های اجتماعی آن منجر نمیشود،بلکه وسیله و مقدمه حذف بخش هائی از حکومتگران از دایره قدرت و احتمالا باعث بروز تنشهای اجتماعی شدیدتری میشود ودامنه بحران موجود را فراگیرتر میکند.
از سوی دیگربا ادامه این راه، انتخابات معنای حداقلی خود را نیز از دست میدهد و از یک فرصت بزرگ برای کنش سیاسی بمنظور تقویت حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش،به یک صحنه تدافعی و عکسالعملی صرف، آنهم در سطح انتخاب با مشارکت قاتلین بدنام تبدیل میشود. نظام به ناچار و برای جلوگیری ازدگرگونیهای سیاسی انتخابات راتبدیل به یک کنش کاملاً تدافعی نموده و جایگزین انتخابات رقابتی در حدی که وجود داشت کرده است.
او با این کار خود را نیز به پرتگاه خویش نزدیک تر میکند.
ولی در کوتاه مدت و با همراهی طیف خاکستری نیروهای سیاسی، نظام هم به مشارکت بالاتر دست پیدا میکند و هم در نهایت شخص مورد نظر خود را از صندوقها در میاورد.
این در حالی است که پایین آمدن آمار مشارکت میتواند بازی مبتذل وغیر اخلاقی و همراه با سقوط سیاسی کنونی را به هم بزند. ادامه این راه، بحران را عمیقتر و بازی را مبتذل تر و چهرههای کاندیداها را وحشتناکتر و شرایط را غیراخلاقی تر خواهد نمود.
تا کی توجیهگران میخواهند به توجیه خود ادامه دهند. انتهای این بازی سقوط است. این سقوط حتمی است. آیا بدان نیز اندیشه می شود؟
حسن شریعتمداری
هامبورگ - اردیبهشت ۱۳۹۶
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله پیش از این در سایت [میهن] منتشر شده است