مقدمه
سرانجام آرایش نهایی انتخابات ریاست جمهوری جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۶ روشن شد. یک طرف آن آقای حسن روحانی است که توسط ائتلاف وسیعی از اصلاح طلبان، دستکم بخشی از جنبش سبز و نیروهای سیاسی دیگر، هنرمندان، اقتصاد دانان، رهبران جنبش سبز، و آقای سید محمد خاتمی حمایت میشود. در طرف دیگر ابراهیم رئیسی، "آیتالله قتل عام،" سپاه و بسیج، "دولت پنهان" و آیتالله علی خامنهای قرار دارند. در طول کّل تاریخ جمهوری اسلامی چنین دو قطبی با چنین تفاوتها و تضادهای آشکاری هرگز وجود نداشته است.
به گمان نگارنده آیتالله قتل عام دارای حامیان دیگری نیز هست. این حامیان آن بخش از هموطنان هستند که از مردم میخواهند در رأی دادن شرکت نکنند. ادعای این گروه این است که رأی دادن به نظام ولایت فقیه "مشروعیت" میدهد. به دو دلیل این ادعا توخالی است. اول، مشروعیت یک نظام نه به تعداد رأی دهندگان، بلکه به دمکراتیک بودن آن نظام و احترام عملی برای حقوق بشری و شهروندی مردمان تحت حاکمیت آن نظام است. به همین دلیل اصولا در کشورهای دمکراتیک تعداد رأی دهندگان مساله مهمی نیست، و اگر آن تعداد کم باشد، آن نه نشانه مشروعیت نداشتن نظام، بلکه دلسردی مردم از سیاستمداران آن میباشد. بعنوان مثال، در آمریکا درصد رأی دهندگان بسیار به ندرت از ۶۰ درصد تجاوز میکند، و در ۵۰ سال گذشته فقط یکبار اتفاق افتاده است. دوم، آقای خامنهای و بنیاد گرایان نیز ادعا دارند که رأی دادن یعنی مشروعیت دادن به نظام. حال چگونه "تحریمیان" که شب و روز به ناسزا گویی به آقای خامنهای و هواداران او مشغولند خودرا همصدا با ایشان میکنند دستکم برای نگارنده روشن نیست.
تاریخ انتخابات در جمهوری اسلامی نشان میدهد که هرگاه درصد بالایی از مردم در رأی دادن شرکت کردهاند، بنیاد گرایان شکست سختی خورده اند. بر عکس، هر گاه درصد پایین یا بسیار پائینی از مردم رأی دادهاند، بنیادگرایان برنده انتخابات بوده اند. نمونه بسیار روشن آن انتخابات دور دوم شورای شهر تهران در ۱۳۸۱ بود که بنیادگرایان فقط با ۱۲ درصد آرا کنترل شورا را در اختیار گرفتند که در نتیجه محمود احمدینژاد شهردار تهران شد. در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ تعداد کسانی که رأی ندادند نزدیک به یک میلیون نفر بیشتر از کّل آرای احمدینژاد بود، که در نتیجه او به ریاست جمهوری رسید. پس رأی ندادن مترادف است به کمک کردن به بنیاد گرایان برای پیروزی در انتخابات و کشور را باردیگر به سمت قهقرا بردن. اگر آیتالله قتل عام در انتخابات پیش رو برنده شود، تحریمیان برای جنایاتی که او بعنوان رئیس جمهور مرتکب شود دارای مسئولیت خواهند بود. نمیتوان از تاریخچه طولانی جنایات یک شخص آگاه بود، به انتخاب او کمک کرد، و بعد از زیر بار مسئولیت جنایات آینده او شانه خالی نمود.
آیتالله قتل عام
پس از ورود ابراهیم رئیسی، آیتالله قتل عام، به صحنه انتخابات، آقای اکبر گنجی پیشنهاد نمودند که رئیسی را "آیتالله قتل عام" بنامیم. با توجه به نقش رئیسی در قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، در زندانی و شکنجه نمودن شخصیتهای ملی و ملی--مذهبی در ۱۳۷۰ و ۱۳۷۱، سرکوب جنبش سبز و محاکمه و زندانی نمودن رهبران و طرفداران آن جنبش، و محاکمه و زندانی نمودن روحانیون ناراضی و دگر اندیش، "آیتالله قتل عام" لقبی است بسیار "برازنده" برای رئیسی.
واکنش تحریمیان چه بود؟ یکی گفت، "اگر صادق هستند، چرا همین لقب را برای مصطفی پورمحمدی و دیگر اعضای هیئت مرگ اعدامهای ۱۳۶۷، و همچنین آیتالله خمینی درست نکردند؟" اولا، چه کسی ادعا کرد که آنها "آیتالله قتل عام" نیستند؟ همه آنها هستند. ثانیا، آقای خمینی ۲۸ سال پیش از دنیا رفت، و دیگر اعضای "هیئت مرگ" قرار نیست رئیس جمهور کشور شوند و اداره روزانه کشور را بدست گیرند. پر واضح است که اگر، بعنوان مثال، مصطفی پورمحمدی قرار بود نامزد انتخابات باشد، همین لقب و یا چیزی نظیر آن در مورد او هم بکار میرفت. نامیدن رئیسی بعنوان "آیتالله قتل عام" به معنی ندادن این لقب به بقیه آن جنایتکاران نیست. موضوع این است که خطر در حال حاضر از جانب رئیسی و حامیان او میباشد. موضوع این است که حتی در چهار چوب نظام دیکتاتوری ولایت فقیه، رئیس جمهور شدن آیتالله قتل عام برای ایران و ایرانیان ننگ بزرگی خواهد بود، و در نتیجه باید با تمام قوا از آن جلوگیری نمود.
یکی دیگر، از چپهای سابق و لیبرالهای کنونی، به لقب "آیتالله قتل عام" ایراد گرفت و آنرا بخشی از "اصلاحات ایرانی--اسلامی" نامید. گویا ایشان دیگر خودرا ایرانی نمیداند که منش سیاسی را که قبول ندارد به همه ایران و ایرانیان نسبت میدهد و آنرا مسخره میکند.
چپ دیگر که در دهه ۱۳۶۰ منجمد شده است و همیشه طوری مینویسد که گویی فقط او و رفقای او در زندانهای جمهوری اسلامی بودند، تا توانست، مطابق معمول همیشگی "مقالات" خود، بر ضدّ استفاده کنندگان از "آیتالله قتل عام" بد و بیراه نوشت، و جیغ بنفش زد.
بسیاری از تحریمیان هم مطابق معمول تا توانستند ناسزا حواله آقای گنجی (و نگارنده در صفحات فیسبوک) حواله نمودند، و اتهام همیشگی، کهنه شده و توخالی "طرفدار جمهوری اسلامی" را برای بار انام (وقتی ان به سمت بینهایت میل میکند) مطرح کردند. ادعای این بخش از تحریمیان این است که این کوششها برای ترغیب مردم به رأی دادن و "مشروعیت" دادن به نظام دیکتاتوری ولایت فقیه است. اشکال این ادعا این است که در حقیقت اپوزیسیون خارج از کشور کوچکترین نفوذی بر مردم داخل ایران ندارد. این اصل کلی شامل امثال نگارنده هم که خودرا بخشی از اپوزیسیون نظام دیکتاتوری ولایت فقیه، و حامی اصلاحات قدم به قدم، عمیق، غیر قابل بازگشت، و بدون مداخله خارجی میداند، نیز میشود. نداشتن نفوذ اپوزیسیون خارج از کشور بر مردم داخل کشور بارها به تجربه ثابت شده است. این اپوزیسیون قادر نبوده است که حتی برای یکبار درصد رأی دهندگان در کّل کشور برای یک انتخابات سراسری را به مقدار قابل توجهی کاهش دهد. بر خلاف تحریمیان، امثال نگارنده درباره خود توهم ندارند و ادعا نمیکنند که دارای نفوذ بر مردم ایران هستند. مقالات امثال نگارنده فقط برای روشنگری است. تصمیم نهأیی را مردم خردمند ایران میگیرند. پس اصلا نه بحث آن است که این تحریمیان ادعا میکنند، و نه هدف امثال نگارنده. اگر هم پیشنهاداتی نظیر استفاده از "آیتالله قتل عام" و "سردار گازانبری" مورد قبول مردم داخل کشور قرار میگیرد - که گرفته است - به این دلیل است که مردم تطابق آنها با واقعیات داخل کشور را بخوبی حس میکنند.
کاسبان کشتار ۱۳۶۷
در این میان سکوت برخی از کسانیکه کشتار جنایتکارانه و ناجوانمردانه زندانیان سیاسی در ۱۳۶۷ را همیشه ملک مطلق خود دانسته اند نیز قابل توجه است. اینان کسانی بودند که هرگاه بحثی درباره جمهوری اسلامی مطرح میشد بلافاصله آن کشتار را مطرح میکردند و هرگونه راه حل برای خروج از شرایط کنونی کشور را به جز سرنگونی قهر آمیز ردّ میکردند. حال که فرصتی پیدا شده است که با بحث درباره کارنامه وحشتناک و جنایتکارانه ابراهیم رئیسی و استفاده از "آیتالله قتل عام" به یادآوری آن جنایت بزرگ، و بخصوص آموزش نسل جوان ایران که یا درباره آن کشتار نمیداند، و یا اهمیت تاریخی آنرا درک نمیکند، پرداخته شود، آن "مالکان" سکوت را انتخاب کرده اند. با وجود فکر کردن طولانی درباره دلیل این سکوت، نگارنده اذعان دارد که آنرا درک نمیکند. لابد "مالکان" عصبانی هستند که "ملک" آنها از مالکیت آنها در حال خارج شدن است.
خطر آیتالله قتل عام واقعی است
با نهایی شدن نامزدی ابراهیم رئیسی، "آیتالله قتل عام،" اپوزیسیون طرفدار تحریم اقتصادی، تهدید نظامی، و مداخله به اصطلاح بشردوستانه نامزد مورد نظر خود در انتخابات را پیدا کرده است. این جماعت آرزو دارد که "آیتالله قتل عام" انتخاب شود، چرا که مواضع ارتجاعی تند داخلی و صحبتهای نابخردانه و جنگ جویانه او درباره جهان اسلام، اسرائیل، و آمریکا بهانههای لازم را به جناح جنگ طلب آمریکا و اسرائیل، و همچنین عربستان سعودی، که سال هاست در آرزوی حمله به ایران هستند، خواهد داد. از نظر اینها چه کسی "بهتر" از رئیسی میتواند رئیس جمهور ایران شود؟ "آیتالله قتل عام" حال که نامزد ریاست جمهوری شده است، به تشریح نظرات خود درباره سیاست خارجی نیز میپردازد.
در ۱۱ فروردین "آیتالله قتل عام" با هیٔتی از حزب الله لبنان دیدار نمود و خطاب به آنها چنین گفت:
آن خشیت و خروش استکبار ستیزی که امام خمینی داشتند، امروز رهبری معظم انقلاب [آیتالله علی خامنهای] پرچمدار آن هستند. اگر سید حسن نصرالله یکی از قدرتمندترین ارتشهای ظاهری جهان [اسرائیل] را از خانه عنکبوت سست تر میخواند، بر اساس آموزههای فرهنگ اسلامی و اندیشههای انقلاب اسلامی است. "گنبد آهنین" [دفاع ضدّ موشکی اسرائیل] نیز نمیتواند نجات بخش اسرائیل در برابر جوانان حزب الله باشد. امروز دست برتر در تمام عرصهها با جبهه مقاومت است و استکبار با تمام قدرت نظامی خود در برابر این جبهه مقلوب و مستاصل شده است.
چه کسی بهتر از "آیتالله قتل عام" میتواند بهانههای لازم و خوراک تبلیغاتی برای اسرائیل، جناح جنگ طلب آمریکا، و متحدان ایرانی آن فراهم کند؟ در یک سخنرانی در ۲۵ ماه مهر او اعلام کرد که "تمدن نوین اسلامی" از طریق شهادت ساخته میشود. رئیسی گفت:
"یاد شهدا نه تنها بر دیوار خانههایمان بلکه سیره آنان باید در دلهای ما جا بگیرد، و سیره شهدا در زندگی فردی و اجتماعی ما پیاده شود.... ال سعود امتداد بخش جریان استکباری و یزیدی در منطقه است .... باید فرهنگ جهاد و شهادت که به پشتوانه خون شهدا ایجاد شده را در جامعه تداوم بخشیم ..... باید بر این اساس تمدن و مدنیتی مبتنی بر اخلاق، و معنویت را رقم بزنیم."
چه کسی "بهتر" از "آیتالله قتل عام" میتواند عربستان سعودی را تحریک و به توطئه بر علیه ایران وادار کند؟ در همه جای دنیا تمدنها در شرایط صلح و همزیستی مسالمت آمیز رشد میکنند، ولی از نظر "آیتالله قتل عام" تمدن اسلامی باید بر اساس "شهادت" باشد، آنهم نه شهادتی که در دفاع از کشور و امنیت ملی آن است که البته لازم است، بلکه "شهادتی" که طرحهای جاه طلبانه این آقایان را جلو ببرد، و تحت بهانه آن خفقان داخلی هرچه بیشتر گسترش یابد.
تمامی امکانات بنیاد گرایان ایران، از نیروهای امنیتی و نظامی گرفته، تا رسانههای آنان، و منابع عظیم مالی تحت کنترل آنها، برای انتخاب "آیتالله قتل عام" بسیج شده اند. روزی نیست که "خبر گذاری"های فارس، تسنیم، و میزان، و دیگر بلند گوی ها، و همچنین وبسایتهای وابسته به سپاه نظیر مشرق نیوز، و وابسته به ارتجاعیترین و عقب افتادهترین نیروهای مذهبی، نظیر رجا نیوز، گزارشی در مدح "آیتالله قتل عام" نداشته باشند و درباره آن دروغ نگویند . در تحت چنین شرایطی و مستقل از مواضع تک تک ما درباره اوضاع داخلی و نظام ولایت فقیه باید از انتخاب آیتالله قتل عام جلوگیری نمود.
از خطر واقعی باید ترسید
گروهی دیگر از تحریمیان ادعا میکنند که خطر حمله آمریکا و متحدان آن به ایران در آینده نزدیک وجود ندارد، و هشدارهای امثال نگارنده در واقعی بودن این خطر برای "ترساندن" مردم و بردن آنها پای صندوقهای رأی است. درباره نفوذ اپوزیسیون خارج از کشور و وادار نمودن مردم داخل کشور به انجام کاری قبلا بحث شد. در عین حال از خطر واقعی جنگ باید ترسید چرا که ایران را به سوریه و یا عراق دیگری تبدیل خواهد نمود. حقیقت این است که همانطور که شعارهای نابخردانه احمدینژاد بر ضدّ اسرائیل و انکار واقع تاریخی هولوکاست توسط جناح افراطی اسرائیل مورد بهرهبرداری قرار گرفت و کشور را تا آستانه جنگ پیش برد، مواضع افراطی آیتالله قتل عام نیز، اگر انتخاب شود، همان نقش را در آینده بازی خواهد نمود، با این تفاوت که اوضاع منطقه خاورمیانه به مراتب بدتر از دوران احمدینژاد میباشد.
علاوه بر اسرائیل، دشمن دیگر ایران، عربستان سعودی نیز دائماً مشغول توطئه بر ضدّ ایران است، و حتی پیشنهاد "پیمان ناتوی عربی" متشکل از عربستان، مصر، اردن، و کشورهای عرب خلیج فارس، با پشتیبانی آمریکا، فرانسه، انگلیس، و اسرائیل مطرح شده است. در تحت چنین شرایطی چه کسی بهتر از "آیتالله قتل عام" میتواند عربستان سعودی و "پیمان ناتوی عربی "را تحریک و به توطئه بر علیه ایران وادار کند؟ به گمان نگارنده آیتالله قتل عام نه تنها کاندیدای تندروترین گروههای سیاسی ایران و "دولت پنهان" میباشد، بلکه جناحهای افراطی اسرائیل و آمریکا نیز از انتخاب رئیسی بسیار خرسند خواهد بود.
خطرناکترین جنبه سیاست خارجی ریاست جمهوری آقای ترامپ آوردن تعداد زیادی از نظامیان به کابینه خود و سپردن پستهای کلیدی به آنها میباشد. این موضوع بخصوص درباره جیمز متیس وزیر دفاع آمریکا که لقب او "سگ هار" میباشد صادق است. شورای امنیت ملی آقای ترامپ نیز دارای تعداد زیادی از نظامیان میباشد، و مشاور امنیت ملی ایشان نیز سپهبد اچ. ار. مکمستر است که هنوز عضو فعال نیروی زمینی ارتش آمریکا میباشد و بازنشسته نشده است. در مقالهٔ ایکه ایشان در روزنامه وال استریت ژورنال در ماه مارس ۲۰۱۶ منتشر کرد، با اغراق درباره روسیه، چین، و ایران نسبت به آنچه که او "چالش نظم سیاسی جهان از زمان پایان جنگ دوم جهانی" توسط این سه کشور نامید هشدار داد. جنبه مهم دیگر سیاست خارجی آقای ترامپ واگذار کردن اختیارات بسیار به فرماندهان نظامی است، در حالیکه بطور تاریخی نظامیان امریکایی همیشهه تابع مقامات غیر نظامی بوده اند، و برای انجام هر کار مهمی از آنها اجازه دریافت میکردند. بعنوان مثال، استفاده از عظیمترین بمب غیر هستهایی آمریکا در افغانستان بدون مشورت و یا دریافت اجازه از وزیر دفاع و آقای ترامپ صورت گرفت و باعث انتقاد شدید نیز شد. این موضوع با توجهه به خصومت بسیاری از افسران ارشد نیروهای مسلّح آمریکا نسبت به ایران، که ریشه آن به دهه ۱۹۸۰ و حمله انتحاری به سفارت آمریکا درر بیروت در ۱۹۸۳ بازمیگردد، بسیار خطرناک میباشد.
رشد سیاسی حسن روحانی در طول کارزار انتخاباتی
در سال ۱۳۸۸ زمانی که مهندس میر حسین موسوی در انتخابات شرکت نمود، بسیاری از هموطنان، هم در داخل کشور و هم در خارج نسبت به او بدبین بودند. قبل از انتخابات میر حسین گفت که هدف او "بازگشت به دوران طلایی امام است." اگرچه مقصود او دورانی بود که آیتالله خمینی وعدهٔ آزادی به همه گروههای سیاسی میداد، این سخن میر حسین باعث بدبینی بیشتر شد. ولی با تقلب در آن انتخابات و اعتراض مردم و گسترش جنبش سبز، میر حسین نیز بعنوان یک رهبر ملی رشد نمود، مواضع رادیکال تر و قاطع تری گرفت، و سرانجام منشور جنبش سبز را به مثابه یک مانیفست ملی منتشر نمود. اکنون کمتر کسی در ایران وجود دارد که برای میر حسین، به همراه خانم دکتر زهرا رهنورد و آقای مهدی کروبی، بعنوان یک رهبر وفادار به مردم و به قولهای خود به آنها احترام نگذارد. آزادی آنها از حبس ظالمانه یک خواست ملی است، و هر کجا، بخصوص در این دوران انتخابات، که مردم در میتینگهای انتخاباتی شرکت میکنند، فریاد "یا حسین میر حسین" را سر داده و خواهان آزادی سه رهبر شریف جنبش سبز میشوند.
مردم ایران نیز کارنامه طولانی آقای روحانی، سابقه امنیتی او، و موضع او در زمان دوران جنبش دانشجوئی ۱۳۷۸ را میدانند. مردم به خوبی از ضعفهای آقای روحانی نیز آگاه هستند. هیچ کس، از جمله نگارنده، منکر این کارنامه و جنبههای منفی آن، بخصوص سیاستهای نئولیبرالی اقتصادی ایشان، نیست. ولی حقیقت این است که آقای روحانی نیز همان شخصیت ۲۰ سال پیش نیست. به گمان نگارنده او کارهای مهمی برای کشور در ۴ سال گذشته انجام داده است، و نه تنها سایه جنگ را از ایران دور نموده است، بلکه اقتصاد ضعیف ایران را قدری ثبات بخشیده است. مهمتر از آن، هر قدر آیتالله قتل عام و سردار گازانبری، به همراه "دولت پنهان" و امپراتوری رسانهای خود بر شدت حمله بر آقای روحانی افزوده اند، او نیز قاطع تر به آنها پاسخ گفته است، و افشا گری هأیی درباره ۳۸ سال گذشته انجام داده است که تصور اینکه یک رئیس جمهوری کنونی و کاندیدای دوره بعدی چنین کند حتی دو ماه پیش نیز امکان نداشت. مهمتر از آن آقای روحانی در بسیاری از مواقع به انتقادهای آقای خامنهای مستقیماً پاسخ گفته است. آقای روحانی کاری را انجام میدهد که آقای خاتمی، با همه احترام و علاقه ایکه نگارنده به ایشان دارد، اعلام کرد رئیسی جمهور نمیتواند انجام دهد، و آن سخنگویی به مثابه رهبر اپوزیسیون کشور است. افشا گریهای آقای روحانی حتی بیشتر از آنچه که میر حسین، که نگارنده نهایت علاقه و احترام را برای ایشان دارد، انجام داد میباشد، و البته زمان هم متفاوت است. ولی یک رهبر واقعی هم با مردم حرکت کرده است و خواستههای آنها مورد توجه قرار میدهد.
دو قطبی جنگ و صلح و انتخاب مردم
به گمان نگارنده دو قطبی ایجاد شده در انتخابات بنیاد گرا دربرابر اصلاح طلب و معتدل نیست، بلکه دو قطبی جنگ طلبان در برابر صلح جویان و انهأیی است که میخواهند روابط کشور را با دنیای خارج عادی کنند. اینک برای همه واضح است که آقای روحانی و آقای محمد جواد ظریف مایلند از تنش در روابط ایران با آمریکا بکاهند، روابط ایران با اتحادیه اروپا را گسترش دهند، و راه حل دیپلماتیک برای جنگ در سوریه بیابند. در مقابل، "دولت پنهان" و سردمداران جلوی پرده آنها هر روز میکوشند که بر تنش در روابط ایران با اسرائیل، عربستان و غرب بیفزایند. آزمایشهای موشکی با نوشتن "مرگ بر اسرائیل" و "مرگ بر آمریکا" بر روی موشک ها، و یا مانورهای قایقهای تندرو سپاه در خلیج فارس در اطراف ناوگان پنجم آمریکا فقط دو نمونه از دهها کوشش "دولت پنهان" برای جنگ طلبی و منزوی کردن ایران است، چرا که فقط تحت چنین شرایطی "دولت پنهان" و حامیان آنها میتواند بقای طولانی مدت داشته باشند.
نخستين سفر خارجی آقای ترامپ به عربستان، سپس اسراييل و واتيکان است. هم عربستان و هم اسرائیل خواهان تجزیه ایران به چند کشور هستند. آمریکا با عربستان سعودی درباره فروش نزدیک به ۹۵،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ دلار اسلحه جدید به توافق رسیده است، و همچنین موافقت خودرا با فروش سلاحهای جدید به امارات متحده عربی نیز اعلام کرده است. آقای رکس تیلرسون وزیر خارجه آمریکا نیز اعلام کرده است که متحد شدن علیه سیاستهای جمهوری اسلامی در منطقه از اهداف سفر آقای ترامپ به اسرائیل و عربستان است. آیا در تحت چنین شرایطی نباید درباره واقعی بودن خطر جنگ به مردم هشدار داد؟ آیا در تحت چنین شرایطی آقایان روحانی و ظریف مصدر کار باشند بهتر است، یا آیتالله قتل عام و سعید جلیلی؟
به گمان نگارنده، مهمترین موضوع در حال حاضر حفظ امنیت ملی کشور و یکپارچگی آن میباشد. بدون یک ایران متحد و امن بحث، ادعا، و شعار دادن درباره دموکراسی و حقوق بشر پوچ و توخالی است. واضح است که نظام ولایت فقیه فرسنگها از نظام سیاسی که مردم ایران شایستگی آنرا دارند فاصله دارد. روشن است که تحت شرایط دمکراتیک و انتخابات آزاد، حتی آقای حسن روحانی نیز با کاندیدای مطلوب فاصله دارد. ولی در "نبرد" برای دور نگهداشتن کشور از سوریه دوم شدن باید بخاطر داشت که ما به جنگ با ارتشی که داریم میرویم، نه با ارتشی که آرزو داریم میداشتیم .
تحریمیان خود تصمیم بگیرند، ولی مسئولیت خود در آینده را نیز قبول کنند
صفحه فیسبوک نگارنده