در ورود به بحثی از این دست لازم است کلیدواژه هایی را مشخص و تعریف کنم.ما کیست؟مساله چیست؟مساله ما دقیقا به چه چیزی اشاره دارد؟ادبیات و مساله ما در چه نسبتی قرار دارند؟زن در تولید ادبی کجا ایستاده است؟خلق ادبی در جامعه دینی چه نسبتی با مساله ما دارد؟
پ) پاسخ به هر کدام از این ها مستلزم بحثی کشاف،تاریخی و هستی شناسانه است.به طور یقین در مجالی اندک سر و ته چنین گسترده گی معنایی و ضروری به هم نخواهد آمد.در طرح چنین بحثی ابتدا نیاز به بازنگری به مفهوم "ما" داریم.برای اطلاع اعلام میدارم ما در این مقال سوژه جدید و کنشگر است.به این معنا که در تحولات شرکت کرده و خود را دارای فاعلیت می داند.تولید می کند،مشروطه می کند،انقلاب می کند،در جابه جایی روندها موثر است و در نسبتی پروسواس و پر تنش با اجتماع،دولت، دین و هسته های پایدار و محافظه کار سنت قرار دارد.گرچه این ما،همان مای متعین تاریخی،اجتماعی،سیاسی،ایرانی و ....است.ما در تاریخ زیسته خود در جغرافیایی که به نام ایران خوانده شده،جدای از این که به چه میزان این بحث اکنون درگیر جغرافیا باشد یا نباشد،با دین و عرف و اخلاق و فرهنگ و آداب و رسومش و نیز در نسبت با دیگری غیر از خود،به تقریب قابل شناسایی ست(به طور مشخص این جا "دیگریِ غیر از خود" را اشاره کرده ام چرا که "دیگریِ خود" مقوله ای قابل بحث است که سویه های برآمدن سوژه را از خود نمایان خواهد کرد).این ما از اواخر دوران قاجار به این سو،با از سر گذراندن مشروطه،سوژه گی خود را در بزنگاه های تاریخی نشان داده است.این که آیا ما همان مردم است،موضوعی ست که در این بحث از آن می گذرم چرا که لازمه اش استخراج مستنداتی تاریخی خواهد بود که بدانیم چند درصد از مردم در تحولات اجتماعی دارای سوژه گی یا فاعلیت بوده اند؟به لحاظ تاریخی می بینیم که جامعه از دوره فتحعلی شاه،با تغییرات قابل اعتنایی روبه رو می شود به ویژه از دوره ناصری به این سو،عناصری از تجدد و تجدد طلبی در روندها قابل پی گیری ست.پیش از این یعنی بعد از آمدن اعراب به ایران این ما،مایی دوگانه شده بود که بعد از تجدد به مایی سه گانه تبدیل گشت.هر کدام از این "ما"ها تناقضات درونی خودش را نیز به همراه داشت.این که مای ایرانی چگونه از پس این تناقضات برآمده و بزنگاه تحولات را در فهمی موقعیت شناسانه یا به عبارتی معاصر از سر گذرانده،در بخش تولید ادبی به آن بازخواهم گشت چرا که دقیقه خلق ادبی و واگشایی و برساخت موقعیت های "ما" در ادبیات،آن رانمایان تر می کند.
پ ) پروبلماتیک "ما" چیست؟ تاکید می کنم که نوع مساله،دورانی ست.شاید بشود به نوعی مساله ای را در مصداقی کلی برای عصرهای مختلف،عمده دانست اما به طور قطع در تبیین و مشخص کردن مساله هر جامعه ای،دوره و پارادایم ها موثراند و وجوه تحلیلی خاص خود را مشخص می کنند.برای دانستن این که ادبیات چه نسبتی با پروبلماتیک ما دارد،به دوره بندی هایی نیاز داریم از جمله همین دوره بندی های موجود.مثل وقتی که در شعر،به شعر دهه چهل اشاره می کنیم که به خوبی بر مبانی دورانی و پارادایمی خودش استوار است.یا به دوران مشروطه یا به دوران انقلاب یا به دهه پنجاه یا به دوران کودتاها ... این دوره بندی ممکن است از نظر کارشناسان تاریخ دارای ایراداتی باشد،اما تا اطلاع ثانوی کارکرد دارد به ویژه در این بحث.می خواهم پروبلماتیک را در نسبت با نوشتار زنانه پیش ببرم تا موضوعی تر و جزیی تر خودم و خواننده را درگیر کنم چرا که درگیری مفهومی،فاعلیت را تقویت می کند.
ت) تجربه زیسته زن ایرانی از حضور نیما به این سو،تجربه ای قابل اعتنا و موثر بوده چنانچه بدون در نظر داشتن آن نمی شود حتی موقعیت های سیاسی امروز جنبش زنان را شناخت.مساله امروز چیزی برآمده از وجوه مختلف زیست ماست و زیست زنانه یکی از وجوه عمده و پر مکافاتش،رهایی در مفهومی هستی شناسانه است.زن-سوژه مورد نظر این بحث،رهایی را در چالشی مدام و دشوار،در طول دهه های پراضطراب سیاسی و اجتماعی زیست.این رهایی،تجربه و تلاشی پیش از آزادی و نه در معنای آزادی ست.تجربه رهایی مورد بحث در بخش عمده بر فردیت استوار است و در "دیالکتیکِ دانستن" و استدلال و احتجاج و سوال و جوابی مدام،در تکاپوست.منِ زنِ ایرانی می باید از بسیاری قیدهای زمان های ماضی،فکر رها شدن را در سر می پروراند تا بتواند به مفهومی کلان تر یعنی آزادی، فکر کند.گرچه در برهه انقلاب به شعار آزادی رسید اما تجربه رهایی را به تمامی هنوزاهنوز از سر نگذرانده است.زن در ادبیات یعنی ساحتی اصیل که تمامیت عمل ما را به نمایش می گذارد،خود را دوباره زایید.زن گفتار و کردارش را وارد جهان نوشتار کرد و ورودش به این سان دومین زایش او شد.گرچه بحث گفتار و کردار،بحثی هویتی نیز هست اما من سویه رهایی را همچنان دنبال خواهم کرد تا شما را در نتیجه گیری بحثم شریک سازم.زن با حضور در عرصه عمومی از پناهگاه امنش یعنی حرم و پستو و خلوت و حتی خانه،به تجربه اضطراب نایل آمد.تجربه ای که از "دشواری وظیفه" ناشی می شد و این امر مبارکی بود تا در شعر فروغ سر برآورد.فروغی که دیگر نه به مانند زنان پیش از خود همچنان با سرکوب سوژه درون ذات،بلکه با نوعی رهایی از عوامل امتناع و عذاب وجدانی و اخلاقی که برآمده از جهانی مردانه بود،توانست بایستد،عشق بورزد،اعتراض کند،بخندد،بشکفد و مهم تر از همه این ها،اشتباه کند.اشتباه بر زن حرام نماند چرا که "زن خوب فرمان بر پارسا"،برای همیشه از ذهن فاعل شناسای شعر فارسی رخت بربست.زن دیگر خوب نبود،نمی خواست خوب بماند.چرا که مصداق های خوبی را دیگری بی حضور او تعریف کرده بود.خوب و بد،خیر و شر و ماندن و رفتن را از سر گذراند تا بتواند بسراید:"معشوق من..." و این معشوق را نه مانند زنان شاعر پیش از خود در تمثال زنانه بلکه با هویتی کاملا برآمده از جنسیتی مردانه ببیند.معشوق فروغ،در نشانه های بروز و تجلی اش،مذکر است.اتفاقی که پیش از این در اشعار مهستی گنجه ای قابل ردیابی بوده :
شبها که به ناز با تو خفتم همه رفت
دُرها که به نوک غمزه سفتم همه رفت
آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آنچه با تو گفتم همه رفت
این ناز،نمودی کاملا زنانه است و بارقه های آن در شعر شاعران زن که خود را همیشه در مسند معشوق مردانه مجسم کرده بودند،بدیع می نماید.زن ایرانی سال ها در جهان مردانه از حق عاشقی در سپهر ادبی و لفظی،محروم بود و فرصت و مجال مشق آن را نیافت.مهستی یا ماه بانو پایه گذار مکتب "شهر آشوب" که بیانگر عشق و شیدایی،شوخ طبعی و رعنایی،صداقت و زیبایی ست،اما این قاعده را برهم زد.چنان که آمده:"برخی تذکرهنویسان و تاریخپردازان بر اثر ناآشنایی با شهرآشوب، اشعار مهستی را نتوانستهاند بفهمند و با تصوراتی نادرست، او را لاابالی دانسته و در خلال سخن وی را نکوهیدهاند " . توجه داشته باشید که تذکره نویسی تا پیش از دهه های اخیر،کاملا مردانه بوده چنانچه تاریخ را هم در ساحتی کلی مردان نگاشته اند.لازم به ذکر است که شعر مهستی به صاحبان پیشه و مشاغل مربوط می شده که در اکثر موارد مردان بوده اند و این تمهیدی شده تا معشوق دارای جنسیت شود که در نوع خودش ارزش تحقیق دارد.مهستی را در این شعر بیشتر و بهتر می توان یافت : ما را به دَم پیر نگه نتوان داشت/در حجره دلگیر نگه نتوان داشت/آن را که سر زلف چو زنجیر بود/در خانه دلگیر نگه نتوان داشت .... این گونه بود که این شاعر زن با همه نشاط وافر و طنزش اما به تلخی نکوهیده شد.با این که هم زمان با او و چه پیش و بعد از او مردان همه گونه هزل و هجوی را در شعر فارسی بروز داده و از هیچ رکاکتی هم پرهیز نکرده بودند و هرگز هم نکوهش نشده بودند و نشدند ...
و اما با ظهور فروغ بود که سوژه مدرن زن ایرانی در شعر رخ نمود.فروغ با چشمانی مرکب جهان را نگریست و پیشنهادات نیما را زیست.رنج برد و پافشرد چرا که نسبت زن با حقیقت، نسبت پرمخاطرهتر،سنگینتر و پرمکافاتتری است.می باید بر حقایق پای فشرد و دلیری کرد چرا که سوژه با بزدلی جمع شدنی نیست.
یادمان باشد چنانچه گفته شد رهایی سویه های فردی عمیق تری دارد و منوط است بر تجربه های زیسته ما که غریزه و ناخودآگاه نیز در آن دخیل است اما آزادی خواهی،سویه های اجتماعی و غیر فردی تری دارد. رهایی و آزادی یکی نیستند،رهایی ممکن است شرط آزادی باشد ولی بی هیچ رو خود به خود به آن نمی انجامد.زن ایرانی به نوعی رهایی از اخلاق قدیم نیاز داشت تا بتواند به استقرار آزادی دست یازد.تا بتواند اخلاقی دیگر را که پای در نو داشته باشد،بسازد.خوب و بد این جا از اعتبار خود ساقط شد و تلاشی ویرانگرانه رخ داد تا بر این ویرانه ها امر نو ساخته شود.این سوژه کنش مند در برهه انقلاب یکی از فعالترین اشکال اجتماعی خود را بروز داد گرچه در همپوشانی با کل مای ایرانی،دچار بدفهمی های معرفت شناختی هم بود از جمله پا پس کشیدن از احراز حقوق شهروندی اش به نفع یک کلیت که میخواست امکان زیست دیگرگونه ای را فراهم سازد اما خود با نابسامانی معرفتی روبه رو بود و توجه کافی نداشت که یک تحول باید به سمت تولید کنش اصیل سیاسی باشد و پایداری نهادها که در غیر این صورت صرفا در جابه جایی قدرت سهیم خواهد شد.زن-سوژه ایرانی در تاریخ جدید بعد از مشروطه اش در اکثر موارد ذیل نگاهی مردانه قد کشیده بود که یا ادبی بود یا سیاسی یا فرهنگی یا اخلاقی و تنها در نمونه های فردی و نادر توانسته بود این در ذیل قرار گرفتگی را کم رنگ کند یا پس بزند.
ادبیات زنانه یا نوشتار زنانه چیزی را به نام زن فاعل شناسا و یا سوژه کنشگر به ویژه در دهه هفتاد بروز داد.مساله این زن دیگر کلیت های مورد خواست یا توجه احزاب سیاسی گذشته یا اخلاق سعدی وار که نمونه تمام و کمالش پروین اعتصامی بود،نبود.حتی ابژه دینی هم با این که هرم قدرت بر آن پافشاری می کرد،در این شعر قابل شناسایی نیست با این که در سطوح مختلفت اجتماعی و علمی و فرهنگی بر آن تبلیغ می شد،هیچ کدام نتوانست این فاعل شناسا را از تجربه رهایی باز دارد.این تجربه رهایی دیگر بر آموزه های علوم انسانی یا سنت های اخلاقی-عرفی یا هیچ دانشگاه و مکتب خانه ای نبود و درست به همین دلیل تجربه ای فرارونده و خلاق و در عین حال آسیب پذیر شد.این زن در اوج تجربه رهایی،درست به دلیل مسلح نبودن و نداشتن پایه های نظری و نیز عدم توجه به کانون های اقتدار و مدیریت قدرت در کانالیزه کردن مفاهیم و طرح پرسش هایی که ارزش پارادایمی و مساله مند نداشت،دوباره بازی سنت مردانه را خورد و در نگاهی مذکر-خواسته به اروتیسمی در سطح و نوعی "پرزنتیشن تنانه"، در شعر و ادبیات داستانی تن داد.این بازی را هم خورد تا توانست در نیمه دوم دهه هشتاد من سوژه مند را دوباره بیابد و در فراروی از دستورات دیکته شده زبانی و نیز پیشنهادات جهان مردانه که باب دل خواستگاران بود،در خروج از این وضعیت هم گام بردارد.
ع) علوم انسانی و خروجی های نظری آن، کمتر توانست به کمک این سوژه و مطالباتش بیاید.با این که کتاب های بسیاری از زبان های خارجی در حوزه فلسفه و جامعه شناسی ترجمه و به بازار کتاب عرضه می شد،اما شارحان خوبی برای تسری مفاهیم به حوزه ادبیات و شعر موجود نبود.کارگاه های شعر،با متولیانی که خود مفاهیمی مانند "مرگ مولف"،"به تعویق انداختن معنا"،"هنجار گریزی"،"شعر زبان"و ... را به اشتباه درک کرده بودند،با ارایه آن به شاعران جوان تر،امکان تجربه رهایی را به تعویق انداختند.آنان در دوره ای حتی با دیکته این که طوری شعر بنویسید که قابل ترجمه باشد،به حذف و خودسانسوری بسیاری از امکانات زبانی و تاریخی و بومی ما همت گماردند.در همه این مخاطرات با وجود تمام بدفهمی ها و نیز در کنار آکادمی کم خون و رخوتناک،اما جامعه با آخرین رمق هایش به بالیدن ادامه داد و خاطره دهه هشتاد را چون تلنگری بر اندیشه "ما"ی ایرانی جاودان کرد.این تکانه های اجتماعی گرچه خروجی مناسبی از جانب علوم انسانی نداشت و نتوانست تبیین نظری مناسب شود و به هسته های معرفتی ما بدل گردد،اما در ادبیات بود که بروزی دوباره یافت و بستر تجربه هایی تازه شد.این گونه دوباره شعر سیاسی یا اجتماعی که دست کم دو دهه تخطئه شده و با گسست واکاوی و تنوع ژانر ادبی روبه رو گشته بود،بار دیگر مورد توجه قرار گرفت و مشق شد.از طرف دیگر همزمان با این تکانه ها جنبش زنان نیز مایه آگاهی تازه،کنش جدیدی و جان جویایی شد که در علاقه مند کردن زن ابژه به جوانب سوژه گی موثر واقع شد.
من نیز مانند برخی کارشناسان علوم انسانی،"بحران در آگاهی ملی" را بزرگترین مسئله "ما" می دانم اما مساله مای کلی نه سوژه مورد نظر این یادداشت.در بحث آگاهی ملی،تعادل بین نسبت خدا،جهان و انسان چنانچه اشاره شده،عمده است چرا که به محض برهم خوردن این تعادل و سر زدن انسان دینی که در سیستم اقتدار نقش گسترده دارد،این آگاهی تک ساحتی می شود.برهم خوردن این تعادل کمک می کند که تولید ادبی نیز به تجربه پیشا رهایی باز گردد.این گونه به طور اخص زن-سوژه با ذهنیتی که مدام در مرحله آفرینش با حذف برخی وضعیت های انسانی روبه روست،درگیر خواهد شد.امر ممنوع و شریعت آمیخته با تاریخ،تجربه رهایی زن-سوژه جدید را به زمان های ماضی زیستش دعوت می کند و چه بسا دستور می دهد.تولید متن ادبی و نوشتار زنانه التزام به رهایی دارد و اگر اخلاق یا برداشتهای آمیخته با سلطه ی مردانه از دین یا هر التزامی غیر از رهایی مصدع آن شود،ذهن سوژه به تسلیم می رسد و از این تسلیم دوباره ابژه اخلاقی-عرفی سر می زند.ادبیات در نسبت با مساله "ما" یعنی رهایی،نقش پرومته را به عهده دارد.این آتش از طریق سوژه زن کنشگر،زنده نگه داشته می شود تا هر لحظه با حفظ امکان تجربه رهایی،به سمت تاسیس آزادی و تثبیت حوزه عمومی بخزد.
ر) رهایی را مساله زن-سوژه دانستم و خلق ادبی را یکی از نمودهای تجربه رهایی.اما در این روند با تاکید بر پشتوانه نظری،از متخصصان علوم انسانی انتظار می رود و نیز از جریاناتی که در طول تاریخ اجتماعی،داعیه ملی گرایی و نواندیشی داشته اند تا بر این محورها تمرکز کنند و اخلاق خود را مورد پرسش قرار دهند.چرا که تجربه رهایی امکان خود را از دست خواهد داد اگر مدام با ایستایی و تصلب مواجه شود و بخواهد از سوی سنت مورد بازخواست قرار بگیرد.
یک پرسش مهم در تقریر متن پیش رو این بوده است که بپرسیم و بازخوانی کنیم نیروهای نواندیش کی،کجا و چگونه نسبت خود را با مساله ای به نام رهایی زن مشخص کرده اند؟پیشتر اشاره کردم که بحث ما هم به مبحث هویت مربوط است و هم از سویی دیگر درگیر لحظه خلق است - خلق وضعیت هایی که "برداشت های آمیخته با سلطه ی مردانه از اخلاق یا دین" و "شریعت آمیخته با تاریخ"،نسبت گناه آلود و مکروه و ممنوع با آن دارند - لازم است جریانات ملی و نواندیش در این باره منطق دلالتی خود را تاسیس کنند و بگویند که به کدامین اصول هنجارسازی گردن می نهند و نقش و کارکرد اصول و استنباط معنایی شان چه کارکردی در گفتمان اجتماعی دارد.این رویارویی با مساله مشخص می تواند هم سو با تجربه رهایی زن-سوژه بسترسازی کند و مکافات "ما" را تقلیل دهد.