هفتهی گذشته مقالهی «سوءاستفاده از نام و یاد جاودانهها ممنوع (به یاد حسن جهان آرا)» به قلم من انتشار یافت.
http://news.gooya.com/2017/05/post-4046.php
در این مقاله یک بار دیگر به رنجی که مادر جهانآرا کشیده بود اشاره کردم. همچنین روی این مسئله تأکید کردم که مادر تا دم مرگ از محل دفن جگرگوشهاش که دانشجوی رشتهی پزشکی بود خبر نداشت. و در همان مقاله اشاره کردم که خانوادهی محسن آرمین نیز از محل دفن فرزندشان محمود که توسط برادرش محسن شکنجه شده بود، خبر ندارد.
محسن آرمین در پاسخ به نوشتهام کوشید با فریبکاری موضوع را دور بزند و به انکار نوشتهام بپردازد. از بازجو و شکنجهگری همچون محسن آرمین غیر از این انتظاری نیست. او در پاسخ به نوشتهی من مدعی شده است:
«آقای ایرج مصداقی که به هر بهانه ای احوال اصلاح طلبان را می پرسند، و از طرح هیچ اتهام و دروغی علیه ایشان ابایی ندارند این بار طی یادداشتی در وبسایت خبرنامه گویا در باره مرحوم حسن جهان آراء مطابق معمول بی هیچ ربط و رابطهای مرحوم هاشمی رفسنجانی و خاتمی و روحانی را نواخته چنین افاضه فرمودهاند: « حالا خبر میدهند رفسنجانی در خاطراتش گفته است که پدر حسن جهانآرا از من خواست برای آزادی فرزندش کاری کنم و نتوانستم. نه رفسنجانی و نه خاتمی و نه روحانی و نه ... نه تنها وقتی حسن زنده بودند کاری نکردند بلکه بعد از قتل بیرحمانهاش حاضر نشدند محل دفن «حسن» و «حسن«ها را به مادرانشان نشان دهند.» و بلافاصله در گریزی بی ربط تر مدعی شدهاند: «یادتان باشد هنوز محل دفن محمود آرمین که توسط برادرش محسن آرمین نماینده «اصلاحطلب» مجلس شورای اسلامی شکنجه شد، معلوم نیست.»
چه چیزی در نوشتهی من بیربط است؟ حسن جهان آرا اعدام نشده است؟ محل دفناش مشخص شده است؟ آنچه بر مادرش رفت حقیقت ندارد؟ ادعایی که به نقل از رفسنجانی مطرح کردم صحت ندارد؟
هزاران زندانی به تصدیق آیتالله منتظری در قتلعام ۶۷ اعدام شدند و هاشمی رفسنجانی حاکم بلامنازع آن دوران بود؛ به ادعای محسن آرمین از او نباید حتی در مورد محل دفن قتلعام شدگان ۶۷ پرسید! اگر کسی چنین کرد «بی ربط و رابطه» سؤال کرده و حضرات را «نواخته و «افاضه فرموده».
یادمان باشد هاشمی رفسنجانی مسئول مستقیم کشتار و سرکوب در دههی ۶۰ بود. در جای جای خاطراتاش میتوان این موضوع را دنبال کرد. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد او مسئولاش بوده و دخالت میکرده.
رفسنجانی در خاطرات تنظیم شدهاش تأکید میکند با پیشنهاد آیتالله مهدوی کنی مبنی بر توقف اعدامها در سال ۶۰ مخالفت کرده است، هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه مهرماه ۶۰ به صراحت عنوان کرد «ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان» و خواهان کشتار هرچه بیشتر زندانیان سیاسی شد.
مسئولیت کشتار مجاهدین اسیر شده در جریان عملیات فروغ جاویدان بطور مستقیم با او بوده است.
عجیب است در قاموس این شکنجهگر پیشین و «اصلاحطلب کنونی»، رؤسای جمهوری نظام اسلامی، هیچ مسئولیتی در قبال کشتار هزاران زندانی حکم دار ندارند، آنها هیچ مسئولیتی در قبال خانوادههای قتلعام شدگان هم ندارند.
توجه داشته باشید وزارت اطلاعات تحت مسئولیت رؤسای جمهوری (رفسنجانی، خاتمی و روحانی) مسئول مشخص کردن محل دفن قتل عام شدگان است و بهتر از هر ارگان دیگری از آن اطلاع دارد.
نکتهی بیربطتری که در قاموس پاسدار سابق نوشتهام این است:
«یادتان باشد هنوز محل دفن محمود آرمین که توسط برادرش محسن آرمین نماینده «اصلاحطلب» مجلس شورای اسلامی شکنجه شد، معلوم نیست.»
محسن آرمین با زرنگیای که در مکتب آخوندی آموخته، موضوع را دور میزند و به چند سؤال پاسخ نمیدهد:
۱- آیا برادرش محمود دستگیر و اعدام شده است یا نه؟
۲- آیا محل دفن برادرش محمود مشخص شده یا نه؟ اگر نه چرا؟ چه کسی مسئول است؟
۳- آیا صحبت کردن در مورد برادرش محمود در خانه و خانواده خودش تابو بوده یا نه؟
۴- تاریخ دقیق اعدام برادرش چه زمانی بوده است؟
۵- آیا محسن آرمین در مورد مشخص شدن محل دفن برادرش پیگیری کرده یا نه؟
آیا در مورد اعدام برادرش و مشخص نبودن محل دفن او نیز دروغ گفتهام؟ اثبات این موضوعات که نباید خیلی سخت باشد. پاسخ همهی سؤالات را هم محسن آرمین دارد و نیاز نیست به شخص دیگری رجوع کند.
آرمین به جای پاسخگویی، با حقهبازی خبر خبرگزاری فارس را پیش کشیده و مدعی میشود:
«کمتر از یک ماه پیش خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران بنده را به عنوان یکی از مدیران زندان اوین در سال ۶۷ و از عاملان کشتار آن سال معرفی کرد. به رغم این که معمولاً به این گونه اتهامات رسوا پاسخ نمیدهم با توجه به این که مطلب مذکور در ایام انتخابات منتشر شده بود سنت شکنی کرده در تکذیب آن نوشتم که بنده اساساً هیچگاه مسئولیتی در زندان اوین و یا نهادهای امنیتی مانند وزارت اطلاعات نداشتهام و اساساً در آن سال در ایران نبودم. عجیب آنکه اگر هم سابقه امنیتی هم پیدا نکنند دست بردار نیستند و از سابقه خدمت در وزارت ارشاد هم چیزی در این حد میسازند»
این موضوع چه ربطی به نوشتهی من دارد؟ آیا من چنین ادعایی کردهام؟
آیا من نوشتم که او مسئولیتی در زندان اوین در سال ۱۳۶۷ و یا نهادهای امنیتی مانند وزارت اطلاعات داشته است؟
اطلاعات سپاه پاسداران که توسط اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اداره میشد در سالهای ۶۰ تا ۶۲ مسئولیت ۲۰۹ اوین را به عهده داشت و بسیاری از اعضای آن فی سبیلالله به شکنجه و آزار و اذیت زندانیان و بازجویی از آنها میپرداختند.
تأکید میکنم محسن آرمین نه رئیس زندان اوین بود و نه در جریان کشتار ۶۷ در ایران بود. اما او شکنجهگر ۲۰۹ اوین در سال ۶۰ بود. به گفتگوی نشریه امنیتی «رمز عبور» با حسین فدایی یکی از بنیانگذاران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در سال ۶۰ توجه کنید:
«در شورای هماهنگی سازمان (شورای اجرایی) من در رابطه با مجاهدین خلق پیشنهاد كردم ظرفیت نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب را برای مقابله با منافقین بگذاریم بعضیها مثل آقای صادق نوروزی زیاد موافق نبودند. او میگفت ممكن است سازمان متلاشی شود اما بالاخره سازمان تصمیمات خوبی گرفت و همکاریهای زیادی با سپاه و دادستانی انجام داد. اداره بخش اصلی بند ۲۰۹ زندان كه بند منافقین بود زیرنظر دادستانی و سپاه بود و كارهای اصلی را بچههای سازمان بر عهده داشتند من و آقای آرمین و آقای ذوالقدر و دیگر بچهها با هم بودیم. افراد دیگری هم دورادور در جریان بودند. آقای تاج زاده به صورت غیرمستقیم و از دور نقش داشت. آقای بهزاد نبوی هم بود.
سوال: آقای نبوی بازجو بود؟
فدایی: خیر.
سوال: آرمین و تاج زاده بازجو بودند؟
فدایی: بله اینها بودند آقای علی بیگی هم بود.
سوال: آغاجری، صادق نوروزی، سلامتی بازجو بودند؟
فدایی: از همه گروههای سازمان به طور غیرمستقیم یا مستقیم با اینكار درگیر بودند.»
http://alef.ir/vdcf1edj.w6dxvagiiw.html?40769
محسن آرمین اگر راست میگوید گفتههای یکی از بنیانگذاران و اعضای هیأت اجرایی سازمانی که خودش به آن تعلق داشت را تکذیب کند. نزدیک به یک دهه از این گفتگو میگذرد آیا فرصت کافی برای این کار نداشته یا صلاح ندیده سر داستان را باز کند تا مبادا حسین فدایی ناگفتههای دیگری را نیز بیان کند.
محسن آرمین در ادامه، در پاسخ به من مدعی شده است:
«اما در باره دروغ و اتهام ایشان علیه خود چه بگویم؟ آیا مسخره نیست کسی به صدای بلند فریاد بزند برادرش را شکنجه نکرده است؟ مگر اساساً چنین چیزی ممکن است که نیازی به تکذیب داشته باشد. اساسا کدام نهاد امنیتی اجازه بازجویی و یا شکنجه وابستگان را به مأموران خود میدهد؟ عقل هم خوب چیزی است. به رغم این همه بنده دروغ و اتهام آقای مصداقی علیه خود را اکیداً تکذیب میکنم »
اتفاقاً بازجویی و شکنجه از بستگان در زندان اوین نه تنها مرسوم بود بلکه واجب بود. بازجویان و شکنجهگران برای نشاندادن عمق کینهی خود به مخالفان و نشان دادن سرسپردگیشان به نظام در این امر پیشقدم میشدند.
حق با آقای آرمین است. وی بازجوی رسمی برادرش نبود، اما در بازجویی و شکنجهی وی به تصدیق محمود برادرش که بیرحمانه اعدام شده و نیست تا گفتههایش را تکرار کند، شرکت داشت.
برای جلوگیری از اطالهی کلام از ذکر مثالهای متعدد در زمینهی مورد ادعای آرمین خودداری میکنم و تنها به مورد خانم اعظم حاجحیدری به عنوان «مشت نمونه خروار» اشاره میکنم که پسرعمویش ابوالفضل حاجحیدری با نام مستعار حسنی رئیس زندان اوین در سال ۱۳۶۰ بود و برادرش محمد و دیگر پسرعمویش عزیز بازجو و شکنجهگر اوین بودند. وگرنه گفتنی در این مورد بسیار است.
اعظم حاجحیدری در مورد پسرعمویش ابوالفضل حاج حیدری که خواهرزاده عسگراولادی هم بود مینویسد:
«روی برادر خودش، عزیز حاجحیدری و برادر بزرگتر من محمد حاجحیدری تأثیر و نفوذ داشت و آنها را همراه خود به دادستانی و زندان اوین برد. ابوالفضل با نام حسنی چهرهی علنی زندان بود. اما عزیز و محمد از بازجوها و شکنجهگرانی بودند که با اسم مستعار و نقاب بازجویی و شکنجه میکردند.
گاهی که مرا برای بازجویی میبردند، من میفهمیدم که بازجوی اصلی و آن که بالای سرم ایستاده، عزیز یا محمد است. چون از نوع سؤالها مشخص بود که بازجو اطلاعات ریز خانوادگی دارد. یک بار برای این که مطمئن شوم، در موقعیتی که مناسب تشخیص دادم، چشمبندم را بالا زدم و به چشم خودم عزیز جنایتکار را دیدم، او هم مرا دید و من به خاطر بالا زدن چشمبند و دیدن او، یک هفته تمام شلاق خوردم و به سختی شکنجه شدم. »
(بهای انسان بودن، خاطرات زندان اعظم حاج حیدری، چاپ اول، زمستان ۸۳، انتشارات انجمن هما، صفحههای ۵۱ و ۵۲. )
اعظم حاجحیدری در مورد برادرش محمد میگوید:
«محمد قبل از روی کار آمدن خمینی مرید و مقلد او بود، ولی میتوانم این را به جرأت بگویم که تا قبل از روی کار آمدن خمینی، او به هر حال یک آدم عادی مثل بسیاری از آدمهای اجتماع بود این خمینی و ایدئولوژی خمینی بود که او را به دیوی تبدیل کرد که از شکنجه و کشتن خواهر خودش نیز هیچ ابایی نداشته باشد.»
(منبع پیشین صفحهی ۵۳)
اعظم حاجحیدری پس از تحمل شکنجههای هولناک، مدتها در سلولهای انفرادی گوهردشت و سپس ماهها در قبر و قیامت قزلحصار که «قفس» هم نامید میشد، محبوس بود.
او همچنین مینویسد:
«در تمام مدت زندان که بیش از پنج سال و شش ماه بود، تقریباً از ملاقات محروم بودم. خواهر بزرگم مهین وقتی بعد از دو سال اسارت آزاد شد، برای گرفتن ملاقات با من و خواهر کوچکترم نجمه، چند سال بطور مستمر به زندان مراجعه میکرد و ساعتهای متمادی پشت درهای زندان اوین و قزلحصار منتظر میماند تا شاید بتواند یک بار با من و خواهرم که یکی از دو فرزندش را نیز در زندان به دنیا آورده بود، ملاقات کند. اما در تمام این مدت نه تنها حتی یک بار به او ملاقات ندادند، بلکه جواب درستی هم نمیدادند که ما در اوین هستیم یا قزلحصار؟ زنده هستیم یا مرده؟ و او را تعیین تکلیف نمیکردند. مهین سالها در حالی که یکی از دو بچهی نجمه را که فلج است، در آغوش داشت، در سرما و گرما به دنبال گرفتن ملاقات با ما بود. اما در تمام این مدت نه تنها هیچ پاسخی دریافت نمیکرد بلکه مرتب با تهدید و ارعاب پاسداران مواجه بود. تا این که سرانجام پس از پایان دورهی قفس و به علت پیچیدن خبر آن در میان مردم، یک یا دوبار به او اجازهی ملاقات با من و نجمه را دادند.»
(منبع پیشین صفحههای ۱۵۲ و ۱۵۳)
محسن آرمین که تجربهی بازجویی و شکنجهگری دارد سپس به شیوهی مرسوم دستگاههای امنیتی روی آورده و ضمن آن که در مورد گذشتهی من تشکیک میکند و با «حجب و حیا» مرا به نهادهای اطلاعاتی رژیم وابسته نشان میدهد، خشم خود را از اعدام نشدن من در کشتار ۶۷ نشان داده و با وقاحتی مثالزدنی مینویسد:
«اکنون نیز آقای مصداقی به عنوان کسی که به ضدیت با جمهوری اسلامی شهره است، دروغ و اتهامی مشابه را مطرح کرده است. من البته برخلاف ایشان که در اثارشان اندک شباهت یا قرینهای را مبنای صدور داوریها قطعی و احکام جزمی قرار میدهند و نام آن را تحقیق میگذارند، این شباهت و قرینه را نشانه ارتباط ایشان با نهادهای اطلاعاتی نمیگیرم و ایشان را به روابط پنهان با نهادهای امنیتی متهم نمیکنم. همچنان که از این ابهام میگذرم که اگر وابستگان به مجاهدین خلق و نیروهای چپ در سال ۶۷ در زندان اعدام شدند، ایشان که از سال ۶۰ تا هفتاد در ایران به اتهام هواداری سازمان مجاهدین خلق در زندان بودهاند چگونه زنده مانده و آزاد شده و به راحتی توانسته به خارج کشور مهاجرت کند؟»
در پاسخ به کسی که دست در خون بهترین فرزندان میهنمان دارد و از مسئولان جریان فاشیستی «مجاهدین انقلاب اسلامی» بوده و امروز نقاب «اصلاحطلبی» به چهره زده در مورد چگونگی زنده ماندنم در کشتار ۶۷ بایستی بگویم، به روزشمار قتلعام ۶۷ در کتاب خاطراتم مراجعه کند که در آن لحظه به لحظهی این کشتار و ازجمله چگونگی زندهماندنم را تشریح کردهام.
البته او مانند دیگر رفقا و دوستان جنایتکارش که برنامهریز کشتار ۶۷ بودند، همچنان باید از زنده ماندن من به خود بپیچد و به خاطر اشتباهی که مرتکب شدند خود را سرزنش کنند.
اما این که چگونه «به راحتی توانستم به خارج کشور مهاجرت کنم» بایستی بگویم، من به همراه همسرم که ۵ سال زندان بود و هنگام آزادی از زندان در «دوران طلایی امام»، ۳۸ کیلوگرم وزن داشت، از طریق کوه و به صورت قاچاق خارج شدیم.
همسرم تازه سزارین کرده بود و خونریزی داشت و فرزندم که زودتر از موعد به دنیا آمده بود ۲۰ روزه بود.
در ترکیه هم دستگیر شدیم و ماهها در زندان آدانا بودیم. همسرم و پسرم نیز در شرایط سختی زندانی بودند. شرح آن در مطبوعات ترکیه همراه با عکس همسر و پسرم آمده است.
حال که به سؤالات محسن آرمین در زمینهی فوق پاسخ دادم، اگر جرأت دارد او نیز به سوالاتی که در مورد برادرش کردم پاسخ دهد.
نکتهی جالب توجه ادعای بعدی محسن آرمین بازجو و شکنجهگر ۲۰۹ اوین است. او ضمن اشاره به مقالهی «ایرج مصداقی یک پدیده امنیتی یا یک معضل روانی ـ اجتماعی؟» که توسط رفقایش در دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم و با نام مستعار کیمیا خاوری «دکتر روانشناس بسیاری از زندانیان سیاسی!» به رشتهی تحریر درآمده و با همکاری کیانوش توکلی مسئول سایت «ایران گلوبال» انتشار یافته ،
http://www.iranglobal.info/node/46261
به روانکاوی من پرداخته و مینویسد:
«من به این ابهامها نمیپردازم چون گذشته آقای مصداقی برایم مهم نیست. به رغم این با توجه به کینه و نفرتی که در نوشتههای آقای مصداقی هست میتوانم درک کنم که به لحاظ روانشناسی کینههای شدید و هیستریک می تواند وسیلهای برای انتقام کشیدن فرد از گذشته خویش باشد.»
این شکنجهگر سابق و «اصلاحطلب» کنونی، صلاح ندیده به مطلب دیگری که از قضا دست پخت مشترک رفقایش در وزارت اطلاعات و کیانوش توکلی و «فرقهی صاحبمردهی رجوی» است و عنوان «لاجوردی و ایرج مصداقی گوهر ارعاب و خشونت» را دارد و از قضا باز هم به قلم «کیمیا خاوری» است، اشاره کند. در اینجا لینک آن را مشاهده میکنید.
http://iranglobal.info/node/58799
نام کیمیا خاوری روانشناس وزارت اطلاعات را در اینترنت و فضای مجازی جستجو کنید، او تنها دو نوشته علیه من دارد و بس.
پیوستن محسن آرمین شکنجهگر دیروز را به ارکستر هماهنگ وزارت اطلاعات رژیم اسلامی و مدیریت سایت «ایران گلوبال» و «فرقه صاحبمردهی رجوی»، تبریک میگویم. در و تخته به هم خوب جفت شدهاند.
یک بار دیگر به محسن آرمین و مسئولان کشتار و شکنجه در دههی ۶۰ شمسی تأکید میکنم اگر زنده ماندیم و زنده ماندید، دیدارمان در «دادگاه جنایت علیه بشریت» و اگر چنین فرصتی دست نداد «تاریخ» قضاوت خود را کرده و میکند. همین که جرأت نمیکنید از نقش خود در کشتار دههی ۶۰ و جنایات صورت گرفته در اوین بگویید، بیانگر هراس شما از روبرو شدن با واقعیت است. شما خود بهتر از هر کس به زشتی جنایاتی که مرتکب شدید واقفاید.
ایرج مصداقی