بعد از نمازصبح چند ساعتی می خوابد. نزدیک ظهر بساطِ کسب و کارش را پهن می کند.
چارپایه اش را راست و ریس می کند. با دستمال یزدیِ دورگردن اش روی چارپایه ومیزرا گَردگیری می کند. میزی کوچک، چند تا فرفره که رنگ های مختلف روی تنه آن ها زده ، نعلبکی ای جای فراندنِ فرفره، وتخته ای با خانه های مربعی شکل به همان رنگ های روی فرفره، بساطِ کاسبی اش هستند.
ده شاهی روی یکی ازمربع ها می گذاری، فرفره را می چرخاند، اگرفرفره روی همان رنگِ مربعی که ده شاهی ات را گذاشتی، بنشیند، سی شاهی برنده می شوی. اسم بازی " دَی شِی به سی شِی" یا ده شاهی به سی شاهی است.
" این ولدِ زنا یه کلکی توکارِش هست، یه دفه م نشده که ازَش ببَریم"
صدای پدرتوی خانه می پیچد:
" این قالتاق یه کلونتری و یه عدلیه رو گذاشته سرِکار، صد دفه گفتم پای بساط این قرمساقِ بچه روضه خوون نرین، این جماعت پِستونه ننه شونوگازگرفتن، چن دفه باید لُختتون کنه تا بفهمین."
زیرلب، آن طورکه پدرنشنود، می گوید:
" دفه آخرش بود، فردا حضرتِ عباسی جِرش میدیم و دَی شیامونو از حلقومه پائینش می کشیم بیرون"
نقشه کشیده اند بساط اش را بهم بزنند.
دسته جمعی و دعوائی می روند پای بساط سیدعلی .
ده شاهی ها را می گذارند روی مربع های رنگی. منتظرمی مانند تا فرفره بنشیند، و مثل همیشه سید علی بگوید:
" شرمنده، امروزم بد آوردید"
و آن وقت بساط اش را " دستش ده" کنان بریزند توی جوی پُرآبِ " تیردوقلو" و خودش را هم دراز کنند.
سید علی خندان و شوخ فرفره می چرخاند، و فرفره روی همان رنگی که ده شاهی ها را روی آن گذاشتند، می نشیند.
" امروز رو شانسین، رو بُردین، خونه خرابیِ منم خیالی نیست، نوشه جونه تون".
خوشحال و ناباورانه به پدرخبر می دهد. پدرعصبانی ترمی شود:
" این قرمدنگِ بچه روضه خوون فهمیده دستِ شوخوندین، بازیتون داده، دُون پاچیده، همه تونو گذاشته سرِکار."