به پدیده انتخابات در نظام جمهوری اسلامی از زوایای گوناگونی پرداخته شده است، از اصولا غیر دمکراتیک بودن و مهندسی شدن آن توسط حکومت، تا تفسیر آن بعنوان یک رفراندوم علیه سیاست های جنگ طلبانه و اقتدارگرایانه رهبری این نظام و اصولگرایان سخت سر و تندرو. از شرکت نسبتا بالای مردم در انتخاب نامزدها نیز تحلیل های متفاوتی می شود. رهبری نظام اسلامی مطابق معمول شرکت نسبتا گسترده مردم را دال بر مشروعیت و مقبولیت خود و حکومت تحت رهبری خود می داند، و بخشی از مخالفین و اپوزیسیون نیز حضور نسبتا گسترده رای دهندگان در پای صندوق رای را بعنوان یک نه بزرگ به خامنه ای و اقتدارگرایان و دفاع از دمکراسی معرفی می کنند.
در هر دوره ای از انتخابات نیز سعی می گردد که یک گفتمان و خواست مشترک برای دلایل حضور مردم در انتخابات تئوریزه گردد؛ برای مثال در دو دوره اخیر انتخابات ریاست جمهوری گفته می شد که حضور مردم در پای صندوق رای یک پیام مشخص برای رهبری و اقتدارگرایان داشته است و آن پیام، همانا صلح، حفظ امنیت مرزهای کشور و پرهیز از گسترش جنگ های خاورمیانه به داخل کشور از طریق یک رابطه مسالمت آمیز و عاری از تنش با کشورهای منطقه، غرب و بویژه امریکا بوده است. در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۷۶ و ۱۳۸۰ که محمد خاتمی پیروز آن بود، مطرح می گردید که گفتمان اصلی در آن دوره، آزادی خواهی و مطالبات سیاسی بوده است.
البته در اینکه در هر دوره ای از انتخابات رقابتی در ایران یک گفتمان واحد نقش محوری می یافته است تردیدی نمی توان داشت و قطعا نیز خواست اصلی رای دهندگانِ به نامزدهای جناح های اصلاح طلب ویا اعتدال گرا پیگیری و تحقق این خواسته ها بوده است. اما بنظر نگارنده در بسیاری از تحلیل های صورت گرفته پیرامون انتخابات به یک موضوع بسیار مهم کمتر پرداخته شده است.
این موضوع که بهانه این یادداشت می باشد نقش روشنفکران و بخش های نخبه جامعه ایران در مقاطع فعالیت های انتخاباتی است. سوال مهمی که در این رابطه می تواند مطرح شود این است که آیا اصولا نقش روشنفکران و نخبگان یک جامعه را می توان تنها در یافتن گفتمانها و مطالبات موجود در جامعه، در هر مقطع از تحولات آن، و سپس تئوریزه کردن این گفتمانها خلاصه نمود؟ و آیا وظیفه روشنفکر و پیشروان جامعه، در درجه اول همراهی با مردم در جهت تحقق خواسته هایشان است؟ علت اصلی انتخاب این زاویه ورود به نقش روشنفکران ایرانی در جریان انتخابات رقابتی در جمهوری اسلامی در این واقعیت نهفته است که بنظر نگارنده (حداقل) بخش مهمی از روشنفکران و نخبگان جامعه ایران در نیم قرن اخیر، چنین نقشی را ایفا کرده اند و بطور جدی و فعال با خواست ها و مطالبات مردم در هر مقطع تاریخی نه تنها همراهی نشان داده اند، بلکه آنها را در قالب گفتمان و یا نظریات ایدئولوژیک تئوریزه نموده اند.
برای مثال شاه ایران در اوائل دهه پنجاه شمسی پروژه مدرنیزاسیون ایران را با انقلاب سفید سال ۱۳۴۱ رقم زد. پروژه ای که هدف آن نوگرایی در ساختارهای اقتصادی و تولیدی کشور بود؛ پروژه ای که البته بدون اصلاحات سیاسی و لیبرالیزه کردن مناسبات سیاسی-اجتماعی ایران نمی توانست به پیش برود. موفقیت و یا عدم موفقیت این برنامه اصلاحی و اینکه شاه ایران تا چه اندازه اراده و درک لازم برای رهبری تحقق این اصلاحات را داشت موضوع این یادداشت نیست. اما در هر حال با رقم خوردن این اصلاحات می توان گفت که فرایند رشد طبقه متوسط و لیبرالیزاسیون ایران افتان و خیزان آغاز گردید. فرایندی که در هر حال تبعات اجتماعی و فرهنگی خود را داشت و ما اثرات آنرا در آزادی های اجتماعی و فرهنگی آن سالها به یاد داریم. اثرات و پیامدهایی که البته عمدتا در بخش های متوسط شهر نشین قابل مشاهده بودند.
در حاشیه این تحولات واقعیت دیگری نیز در جامعه ایران آنزمان خودنمایی می کرد. بخش ها و طبقات سنتی جامعه ایران در دهه پنجای شمسی از گستردگی و حجم قابل توجه ای برخوردار بودند. همچنین در این دوران، بخش ها و طبقات مزبور نه از دست آورد های اقتصادی و نه از فرایند مدرنیزاسیون و لیبرالیزاسیون می توانستند بهره ببرند. حتی می توان گفت که بخش ها و طبقات سنتی و پائینی جامعه برخی از آزادی ها اجتماعی و فرهنگی آن دوران را نمی پسندید و مخالف فرهنگ و عقاید مذهبی خود می دانستند.
در این دوران واقعیت دیگری نیز وجود داشت. سالهای شصت و هفتاد میلادی سالهای اوج مبارزات ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه نیز بود، و طبیعتا جامعه ایران و بویژه روشنفکران آن از این تحولات و تبعات آن نمی توانستند بی تاثیر و بی نصیب بمانند. در همین مقاطع است که بخشی از روشنفکران ایران از جمله علی شریعتی و جلال آل احمد، با مظاهر مدرنیته و فرایند لیبرالیزاسیون، بعنوان سوغات های غرب و بهانه های نفوذ امپریالیسم در ایران، به مخالفت جدی بر می خیزند و با روحانیت سنتی و بخش های عقب افتاده و مذهبی جامعه ایران هم صدا می گردند و بر گفتمانهای دینی روحانیت شیعه به رهبری خمینی جامه مدرن و ایدئولوژیک می پوشانند.
از این مقطع به بعد است که بنظر نگارنده یک تحول اساسی، حداقل در بخش مهمی از روشنفکران جامعه ایران، آغاز به شکل گیری می کند. این بخش از روشنفکران، در لباس یک روشنفکر مردمی و یا توده ای (منظور وابستگان به حزب توده نیست) سخنگو و تئورسین بخش ها و طبقات سنتی جامعه می گردند و تلاش می ورزند که گفتمانهایی انقلابی و یا ظاهرا مدرن را از متن فرهنگ سنتی و مذهبی بخش ها و طبقات مزبور استخراج نمایند. با این باور که اصالت های ملی و مذهبی جامعه ایران، برای دست یابی به استقلال و حاکمیت ملی، را باید در درون این طبقات جستجو نمود و سرانجام نیز بدست آنان حکومت محرومین و مستضعفان را بنا نهاد.
همانطور که در سالهای قبل از وقوع انقلاب اسلامی روشنفکران عوام زده و مردمی از نظر دامنه و امکان فعالیت های قلمی و اجتماعی-سیاسی بر دیگر نخبگان فرهنگی و سیاسی جامعه ایران، که آینده کشور خود را در ادامه و تعمیق مدرنیزاسیون و لیبرالیزاسیون می دیدند، دست بالا را داشتند، و روشنفکران سکولار، لیبرال و دمکرات در اقلیت بودند؛ پس از انقلاب اسلامی نیز این وضعیت ادامه می یابد و نه تنها این تعادل قوا به هم نمی خورد، بلکه اصولا جریان روشنفکری لیبرال-سکولار بعنوان دشمن انقلاب معرفی می گردد و بتدریج از صحنه سیاست حذف می شود. در این دوران بخشی از روشنفکران مارکسیست نیز به خیل روشنفکران توده گرا و عوام زده می پیوندند و همصدا با بخش های سنتی و مذهبی جامعه ایران موانع جدی و "مسلح به سلاح های سنگین" در برابر پروسه لیبرالیزاسیون و مدرنیزاسیون جامعه ایران برپا می نمایند.
از این دوران است که جایگاه و نقش اصلی روشنفکر و نخبه در ایران که بنظر نگارنده نه سخنگو و نماینده توده مردم بلکه می بایست پیشرو و چراغ راهنما که مسیر آینده را روشن می سازد باشد، دچار آسیب های جدی میگردد و همانند دوران پیش از انقلاب، میدان فعالیت عملا در دست این روشنفکران عوام گرا و توده زده می افتد. این آسیب آن اندازه جدی و عمیق است که همچنان، پس از چندین دهه از تشکیل جمهوری اسلامی و لمس و دیدن نتایج به شدت اسفباری که مبارزات و فعالیت بسیار گسترده ضد لیبرالها ببار آورد، و نیز با وجودیکه نقش و عملکرد اینچنین روشنفکران در پیروزی انقلاب اسلامی و تثبیت جمهوری اسلامی برای عموم مردم و بویژه نسل جوان ایران آشکار شده است، اما ملاحظه می کنیم که هنوز بخش مهمی از روشنفکران ایرانی همچنان خود را نماینده و سخنگوی مردم می پندارند و مانند گذشته نقش اصلی خود را گفتمان سازی بر مبنای مطالبات و خواسته های مردم و البته در کادر و چهارچوب فرهنگ و اعتقادات مردم می دانند و یا عملا تبدیل به یک تحلیلگر سیاسی که با نگاه و منش رئال پولیتیک به دنیای سیاست وارد می شود، گردیده اند.
حال شاید برای خواننده این یادداشت روشن شده باشد که منظور نگارنده از طرح سوالی که در ابتدای این یادداشت آمد چیست. که آیا وظیفه روشنفکر فقط در ترجمه خواسته ها و مطالبات مردم در هر مقطع زمانی و تبدیل آن به گفتمان های جدید خلاصه می شود؟ کاری که چندین دهه است بخشی از روشنفکران ایران با آن مشغولند. برای مثال آیا وظیفه یک روشنفکر فقط تئوریزه کردن خواسته های مردم در مقطع انتخابات ریاست جمهوری اخیر در ایران و در بوق و کرنا کردن مطالبه عمومی مردم برای تامین امنیت و فرار از جنگ و بسیج مردم علیه جناح های جنگ طلب می باشد؟
شاید از منظر نقش و عملکرد بخشی از روشنفکران ایران در مقطع انقلاب اسلامی و در چند دهه اخیر، شرایط ایران قابل مقایسه با تحولات اجتماعی-سیاسی نیمه اول قرن بیستم در اروپا باشد. در این رابطه فیلسوف اسپانیایی اورتگا ای گاسِت (Ortega y Gasset) در سال ۱۹۳۰ میلادی کتابی تحت عنوان "برآمد توده مردم" منتشر می کند. وی برآمد توده های مردم و فرهنگ توده ای را یکی از شاخصهای مهم تحولات اجتماعی آن دوران می شناسد و معتقد است که یکی از علت های اصلی توقف فرایند لیبرالیزاسیون در اروپای آن زمان همین برآمد توده ها و رشد فرهنگ توده ای بوده است. برآمدی که بخشی از روشنفکران و نخبگان را نیز به همراه خود می کشاند و آنان را نیز تبدیل به روشنفکران توده ای و عوام زده می سازد و سرانجام نیز بخشی از آنان را به بر کرسی قدرت می نشاند. وی رشد ناسیونال-سوسیالیسم در برخی از کشورهای اروپایی از جمله آلمان و جنبش های چپ و سوسیالیستی را نتیجه این برآمدهای توده ای می داند که در برابر فرایند لیبرالیزاسیون موانع جدی ایجاد کردند و سرانجام نیز قاره اروپا را صحنه جنگهای خونین ساختند.
اریک فروم نیز همین تحولات را از منظر روانشناسی مورد بررسی قرار می دهد و علت برآمدهای توده ای مردم و اقبال رهبران توده ای را در انگیزه ترس و فرار از آزادی جستجو می کند. آزادی های فردی و استقلال در تصمیم گیری که ظاهرا مردم آنزمان (در اوان فرایند لیبرالیزاسیون) از آن گریزان بودند و ترجیح می دادند که در زیر چتر رهبران مقتدر که خواسته های آنها را نمایندگی می کنند در امنیت و آسایش و رفاه به زندگی ادامه دهند.
به سخن دیگر، از نظر این متفکرین مقام و جایگاه روشنفکران و نخبگان با توده مردم عوض می شود و این توده ها هستند که با برآمد خود، حال یا بخاطر فرار از آزادی و یا برای تامین امنیت و آسایش، جای روشنفکران را می گیرند و آنان را عملا دنباله رو خود می سازند. ما در اکثر تحولات مهم و تاریخ ساز قرن بیستم، از انقلاب اکتبر تا ظهور فاشیسم در آلمان، ایتالیا و اسپانیا جایِ پا و اثرات این جابجایی را بخوبی می توانیم مشاهده کنیم. تحولاتی که هر کدام به سهم خود فرایند لیبرالیزاسیون را کند و یا برای یک دوره زمانی متوقف ساختند. انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ نیز در همین ردیف قرار می گیرد، انقلابی که توده ها و روشنفکران و رهبران عوامگرا را به قدرت رساند و روشنفکرانی که با این موج توده ای همراهی نشان نمی دادند به حاشیه راند و به اشکال مختلف حذف نمود.
با وجودیکه نمونه های تاریخی و عینیِ تحلیل و نظریه پردازی های اورتگا ای گاسِت در مورد آسیب های ناشی از برآمد توده ها و نقش روشنفکران عوام گرا، و نیز گسترش فرهنگ توده ای، عمدتا به نیمه اول قرن بیستم باز می گردند و در دوران حیات خود او بوقوع پیوستند، و اگرچه با پایان جنگ دوم جهانی و سپس خاتمه جنگ سرد، فرایند لیبرالیزاسیون، ابتدا در اروپای غربی، جان تازه ای گرفت؛ و اگرچه بجرات می توان گفت که تاریخ اعتبار رهبران کاریزماتیک و نظامهای توتالیتر و ایدئولوژیک گذشته است و حتی نظامها سیاسی اقتدار گرا نیز مجبورند تا حدودی قواعد دمکراسی را ( البته بصورت کاملا کنترل شده) رعایت کنند، اما در اینکه اکنون در قرن بیست و یکم، جوامع بشری در برابر برآمدهای توده ایِ مشابه اوائل قرن گذشته مصون شده اند، باید تردید جدی داشت.
البته اگر ما خود را بطور فرضی در دهه های اول قرن بیستم قرار دهیم و از این منظر به مشاهده تحولات سیاسی قرن بیست و یکم بنشینیم به احتمال زیاد و در وحله اول، هیچ اثری از برآمد توده ها و فرهنگ توده ای شبیه قرن بیستم را نخواهیم دید، بلکه بر عکس، می بینیم که اکثریت مردم به حقوق فردی خود آشنا شده اند و نه تنها از آزادی های فردی گریزان نیستند بلکه آنها را بشدت نیز پاس می دارند،؛ از رهبران توتالیتر و کاریزماتیک که همه گله وار بدنبال او راه می افتادند نیز خبری نیست و آنان نیز به تاریخ پیوسته اند.
واقعیت این است که اگرچه اشکال سیاسی و تجربه شده برآمدهای توده ای قرن گذشته قابل تکرار نیستند، اما این واقعیت نباید ما را سریعا قانع سازد و به این نتیجه برساند که ما در قرن بیست و یکم دیگر شاهد برآمدهای توده ای و فرهنگ توده ای نخواهیم بود. رشد و گسترش پوپولیسم در سالهای اخیر و حمایت های قابل توجه از رهبران این جریان دال بر این است که پدیده برآمد توده ها و ظهور روشنفکران و رهبران پوپولیست و موج سوار هنوز زنده است. پدیده ای که البته دیگر در اشکال سابق و حتی بواسطه حالات روانی که اریک فروم تحت عنوان گریز از آزادی به آن اشاره می کند، تکرار نمی شود.
امروزه مکانیزمها و عوامل روانی دیگری در برآمدهای قرن بیست و یکمی توده ها نقش دارند و این برآمده ها و رهبران و روشنفکران خاص خود را زنده نگاه می دارند. در قرن گذشته پروپاگاندای دولتی و تبلیغات شبانه روزی از طریق بلندگو های رسمی گله توده ها را به سوی در باغ سبز و امید های واهی و دروغ می راند. امروزه اما این انگیزه گریز از آزادی نیست که مردم را وادارد که به گله توده ها بپیوندند، بلکه فردگرایی های شدید که به خود شیفتگی رسیده اند و عدم اعتماد عمومی به نظامهای سیاسی موجود، به کمک رسانه های عمومی اینترنتی مانند فیسبوک، زمینه ساز نوع جدیدی از برآمد های توده ای شده اند که بعلت نقش و تاثیر گسترده و همه گیر آن، بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی را نیز عوام زده نموده و مردم در واقع از طریق دهان و زبان آنها حرف های خود را می زنند و آنان را سخنگویان خود ساخته اند.
امروزه جامعه مصرفی و خود شیفته که در پی اهداف آنی و کوتاه مدت خود است و بیش از هر چیز به امنیت و رفاه خود می اندیشد حرف اول را می زند. برآمدهای توده ای قرن بیستم یکم دیگر توسط رهبران کاریزماتیک و توتالیتر اداره نمی شوند، این خود تک تک آحاد این جوامع هستند که از طریق شبکه های نامرئی دیجیتالی این برآمد را شکل می دهند و بخش مهمی از روشنفکران و نخبگان و سیاست مداران را به همراه خود ساخته و سخنگوی خود نموده اند. امروزه پوپولیسم فقط در وجود یک رهبر پوپولیست نمود پیدا نمی کند، بسیاری از رهبران و روشنفکران نیز برای پیوستن به این برآمد و جلب آرای بیشتر، وعده ها و شعارهای پوپولیستی می دهند.
در انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران، بسیاری از تحلیلگران سیاسی و مدعی روشنفکری مطرح می کردند که خواست اکثریت جامعه ایران امنیت، رفاه و آسایش است و ما باید با این خواست همراهی نشان دهیم و از این مطالبات، گفتمان اصلاح طلبی و اعتدال گرایی، در چهارچوب همین نظام، بسازیم؛ زیرا در غیر این صورت امنیت و آسایش مردم حفظ و تامین نمی گردد. این طرز فکر و نحوه ورود به انتخابات بنظر نگارنده آثار و جا پاهای بسیار بارز و روشنی از پدیده دیرپای روشنفکران توده ای و عوام گرا را در درون خود دارد؛ که حاملان این طرز فکر همیشه چند گام پشت سر مردم حرکت می کنند و خود را با برآمدهای مقطعی و خواسته های کوتاه مدت آنها همراه می سازند. همانطور که اورتگا ای گاسِت مطرح می کند، امروز نیز مانند اوائل قرن بیستم، ضرورت وجود روشنفکران و نخبگان پیشرو و دور اندیش و نقاد، که بر موج برآمد های مقطعی توده ای سوار نمی شوند و حتی جرات شنای بر خلاف جریان آب را دارند، بسیار بسیار احساس می شود.
https://haghaei.blogspot.com