بابا جان ما هميشه به ما مى فرمود:
«پسر جان! وقتى خواستى حرفى بزنى، اول بسنج، بعد بزن!»
ما به بابا جان مان، مثل هنرپيشه اى كه در اول فيلم «در امتداد شب» گوگوش ديده ايم، مى گفتيم:
«بابا جان! آخه چه جورى؟!»
ايشان مى فرمود:
«با غرغره كردن چند باره ى آن در دهان، مثل دهان شويى كه دهان را خوشبو مى كند!»
ما به ايشان عرض مى كرديم:
«آخه مامان جانِ ما، به ما فرموده اند پسر جان غرغره نفرما، چون ممكن است يهو خفه شوى!»
بابا جان در حالى كه قيافه شان داشت كم كم تغيير رنگ مى داد فرمود:
«خب، غرغره نكن، مثه آدامس بجو!»
عرض كردم:
«بابا جان شما فرموده ايد كه آدامس نجو، زشت ه فك ات مثه شتر بجنبه!...»
كه در اين جا بابا جان، بدون اين كه پاسخى كلامى بدهد، مثل هر پدر خوب و مهربانى، عملا موضوع را توسط حركت دست و اون قسمت تيز خم شدگى انگشت وسط اش كرد تووى مغزمان، طورى كه ما به ايشان عرض نموديم:
«...آخ،... اوخ،...، بله باباجان!... كاملا متوجه شديم! غرغره مى فرماييم! آدامس مى جويدانيم!... آخ،... قشنگ حاليم شد! لازم نيست شما خودتان را خسته بفرماييد...»
و ما از آن روزگار به بعد، هر وقت مى خواهيم حرفى بر زبان آوريم، و سخنى بر زبان رانيم، ابتدا آن حرف را سه بار غرغره مى كنيم، و سه بار مى جويم، و بعد بر زبان مى آوريم طورى كه گاه تاكسى گازش را مى گيرد و مى رود و گاه شخصى كه با او سخن مى گوييم، فكر مى كند ما دچار اختلالات گفتارى هستيم، و بحث را ول مى كند و بر مى گردد سر كار و زندگى اش، كه او به خانه و زندگى اش رسيده، ما هنوز در حال غرغره كردن عرايض مان هستيم!
خب، اشكالى ندارد! بهتر است آدم بعضى وقت ها در غرغره كردن، يا حتى خفقون گرفتن بماند، ولى تير سخن را از چله ى كمان رها نكند، چون تير كه در رفت، رفت! ممكن است بزند چش و چال كسى را در بياورد يا خودِ آدم را ناكار كند!
بعدها هم كه نويسندگى پيشه نموديم، آموزيديم كه هيچ نوشته اى را براى انتشار نفرستيم، مگر آن كه قبلش، سه تا پنج دور آن را بازخوانى نموده باشيم، طورى كه خودمان از خواندن نوشته ى خودمان بدمان بيايد و به حالت غثيان بيفتيم.
نتيجه اين شد كه منِ بدبخت، در طول سال ها نوشتن، حتى يك غلط ديكته، يك غلط گفتارى، يك غلط نوشتارى، يك غلط دستورى، و هيچ نوع غلط ديگرى نداشته ام، و همه ى خوانندگان فكر مى كنند، اين ف. ميم. سخن نيست كه مى نويسد، بلكه رايانه اى، ماشينى، چيزى نوشته هاى او را مى نويسد! مگر مى شود آدم در طول عمرش هيچ غلطى نكند؟!
چرا نمى شود عزيز، چرا نمى شود؟! شما هم اگه اون ضربه ى تيز را تووى سرت حس كرده بودى، هيچگاه در زندگى ات غلط نمينمودى.
اما اينها را گفتم كه بگويم، اين امام خامنه اى رحمت الله عليه، انگار در بچگى اش از اين ضربه ها نخورده است، و بعضى وقت ها غرغره نكرده و نجويده، حرفى مى زند، كه بعد تووش مى ماند!
آخر خامنه اى جان! اى تو كه يك زمان رهبر و پدر مسلمين جهان بودى، و از وقتى اعراب با كرده هاى تو بيدار شده اند، مسلمين جهان دستكم ده تا رهبر، و ده تا بابا پيدا كرده اند؛ تو ديگر چرا؟!
تو كه اون همه دفتر و دستك دارى، يك نفر نيست كه سخنرانى ات را از قبل گوش كند و بداند كه چه افاضه خواهى فرمود تا اگر مشكلى داشت، قبل از پرتاب كردن تير سخنرانى ات در دل جمعيت وحشى اسلاميون حاضر در بيت مبارك، آن را سمباده اى چيزى بكشد؟!
آخر خامى جون! بشين اون سريال «هاس آو كارد» را ببين، و ببين كه «آندر وود» و «كلر جان نازنينِ اول بانو»، براى يك سخنرانى، توو يه جمع صد نفره، چه جورى از شب تا صبح قدم آهسته مى روند و روى سخنرانى شان كار مى كنند، تا به قول امروزى ها سوتى ندهند و تير الكى از كمان به در نكنند! پس اين سريال ها را كه مى زنيد آش و لاش، و بعد ترجمه و پخش مى كنيد، براى چه كار است؟
خب، همين ديگه! عرض خاصى نداريم! شما فرموديد، مردم آتش به اختيار كنند، مردم -يعنى حزب اللهى هاى شما- رفتند سيب را با درخت اش آوردند! حالا بشين يه سخنرانى ديگه تنظيم كن، كه شايد اين تير، عقب عقب برگردد بيايد بچسبد به چلّه ى كمان! امان از زبان پر حرف و غرغره نكردن و نجويدن! بابا جان كجايى كه يادت بخير!