Thursday, Jul 6, 2017

صفحه نخست » حلقومش را نمی‌شود برید، علی کلائی

Ali_Kalaei.jpgسالها پیش خودش وصف خودش را گفته بود. "در میان روشنفکران متهم به دینداری و در میان دینداران منسوب به بی دینی و در ورای این هر دو نیز یک خارجی مذهب که سر از بیعت و اطاعت اولی الامر پیچیده."


۴۰ سال از پروازش گذشته است. رژیم پهلوی زندانش کرد و سرانجام مرگ در غربت و دفن در غربت نصیبتش شد. بنیانگذار نظام پسین که بسیاری از شاگردانش بیراهه او را راه پنداشتند، مرگ او را تسلیت نگفت و تنها برای خالی نبودن عریضه و پاسخ به انبوه تلگراف هایی که او را نمی شناختند از "فقد دکتر علی شریعتی" سخن گفت. بعدها اما یاران او گفتند که بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی به شدت از نقد آن ققنوس عصیان بر سازمان روحانیت دل چرکین بود. شاگردش مرتضی مطهری که زمانی شریعتی را به حسینیه ارشاد دعوت کرده بود و بعد البته بنا بر روایتی به دلیل مخالف با رویکرد شریعتی و بنا بر روایتی به دلیل ناراحتی و حسادت از ازدیاد موج شنوندگان شریعتی و کم شدن شنوندگان خودش نامه ای را به او نوشت پر از دروغ و جعل که بزرگترین گناه شریعتی را "ّبدنام کردن روحانیت" نامیدن بود.



و مگر روحانیتی که آنان مدعی آن بودند از اول خوشنام بود؟ شیخ فضل الله نوری شان مدافع صد در صد استبداد محمدعلی شاهی. سید ابوالقاسم کاشانی شان مدافع و حامی و خط اول کودتا بر علیه دولت ملی دکتر مصدق. (اسناد تازه درآمده دیگر محلی از شک هم باقی نمی گذارد.) فدائیان اسلامشان عامل ترور و خشونت به این دلیل که آنکه کشته می شد عقیده آنها را قبول نداشت. (نمونه اش احمد کسروی)


مفتیانش مجلسی یا نراقی که در هر کتابشان صفحات مفصلی است در مدح و ثنای پادشاهان جبار زمانه و جیره خواری آنان برای زندگی روزانه شان. روحانیتی که شریعتی آن را قبول نداشت. روحانیتی که شریعتی در خصوص آنها می گفت: "من‌ از وقتی‌ امیدوار شدم‌ که‌اسلام‌ به‌ جایی‌ رسیده‌ که‌ از انحصار روحانیت‌ خارج‌ شده‌ است‌. ببینید الان‌ درست‌ است‌ که‌ هنوز قدرت‌ اساسی‌ و زیاد باز دست‌ روحانیت‌ رسمی‌ است‌، دست‌ همین‌ مراجع‌ ما است‌، ولی‌ اسلام‌ از درون‌ نسل‌های‌ غیر رسمی‌، اسلام فداکار و فداییان‌، واقعاً عاشقانی‌ پیداکرده‌ که هیچ انتظاری نمی رفت و آنها بدون اینکه در این چهارچوب پول و دین محصور باشند، عاشقانه اسلام را حس کرده اند و زمان را حس کرده اند و جهت تاریخ را حس کرده اند و الان‌ می‌بینیم‌ که‌ چهره‌ی‌ اسلام‌ را در سطح‌ جهانی‌ عوض‌ کرده‌اند و با مرگ‌روحانیت‌ رسمی‌ ما، اسلام‌ خوشبختانه‌ نخواهد مرد."


شریعتی اما به عالم دینی امید داشت. طالقانی بود. سید موسی صدر بود. اخوان زنجانی در نهضت ملی بودند. آسمان عالمان عامل در آن روزگار کم ستاره نداشت اما ستاره بدلی مردی از پس ۱۵ سال دوری از ایران و نشناختنش اصل پنداشته شد و حدث ما حدث.


در آن روز هم شریعتی از حسینیه ارشاد اخراج شد. درب میخانه ارشاد را بر او بستند. از دانشگاه منع شد و بیرون رانده شد. انقلاب شد. شاگردان حقیقی اش که بازی روزگار و سکه بدلی را نخوردند باز از ارشاد، از دانشگاه و از جامعه رانده شدند. کشته شدند. زندانی شدند. تبعیدی شدند. منزوی شدند. نفس ها در سینه حبس شد. شریعتی خروس بی محلی بود که بد موقع خوانده بود و خوابها را اساسی آشفته کرده بود. تلاش کردند حتی او را شوری بنامند که باید با شعور دیگری مخلوط شود. اما معجون بدلشان نگرفت. شریعتی رفت و آتش زیر خاکستر شد. اما لب به دندان گز بود و دل پر هیمه تا زمانی زبانه بکشد. دهه ۷۰ شد. اصلاحات شد. روشنفکران از دامن روحانیت گریخته جدید هم او را زدند. اما شریعتی در دل جامعه زبانه کشید. دوباره نام او در دانشگاه ها بی ترس و دلهره یا با ترس و دلهره کم بر زبان رانده شد. کتابهایش دوباره بی جلد سفید با جلد حقیقی به صحنه آمدند. تصاویرش در دستان دانشجویان "سر اومد زمستون" خوان و "یار دبستانی" بر لب بلند شد. نسل فردا شریعتی متعلق به نسل دیروز را با مراجعه به سیره و آثار او شناخت. هر سال کتابهای شریعتی پر فروش شد. نسلهای جدید خواندند و با شریعتی گام به گام جلو آمدند. شریعتی که زمانی بنیانگذار نظام تنها با ذکر فقد، قصد داشت مفقودش کند تمام قد ظاهر شد. او که اسم مستعار خمینی شده بود با کلامش خودش را از دم و دستگاه روحانیت رسمی جدا کرد. جانها را گدازاند و پدران و مادران را باز در جایگاه متهم نشاند و فرزندان پرسش گر را در مقابلشان. کتابهای شریعتی کار خودش را می کرد. حسینیه ارشاد با مرحوم ناصر میناچی، رفیق علی شریعتی به جلو می آمد. دانشگاه ها یکی در میان جای شریعتی شده بود. احمدی نژآد آمد. سنگرها یک به یک واگذار شد. ۸۸ شد. کودتا شد. ایران ژاله شد و ژاله پر خون. باز نفس ها گرفته شد. باز درب میخانه دانشگاه و ارشاد بر شریعتی و سالگرد و یادش بسته شد.


۹۲ شد. گفتند تدبیر و امید آمده. گفتند قدری روزگار بهتر می شود. بهمن ۱۳۹۲ ناصر میناچی، رفیق شریعتی و سرو حسینیه ارشاد با تمام آرام آمدن ها و کوتاه آمدن ها و کج دار و مریز عمل کردن هایش رفت. انگار درب ارشاد بسته شد. ارشادی که در دهه ۸۰ هدی صابر ها و محسن کدیور ها و حسن یوسفی اشکوری ها و هاشم آقاجری ها و .... را در مقام مدرس در کلاسهایش دیده بود. ارشادی که در دهه ۸۰ سالگردهایش بلند آوازه بود. شبهای قدرش "قرار" گاه بود. هم دل قرار می گرفت و هم محل قرار برای سخن و بحث بود. دیگر ارشاد ارشاد نشد که نشد.


امسال اما گفتند ۴۰ امین سالگرد شریعتی است. تدبیر و امید بار دیگر رای آورده. نیروی انتظامی را دارد. وزارت اطلاعات دارد. شعار داده و کلی امیدوارمان کرده. اما باز حسینیه ارشاد با برگزاری مراسم شریعتی در آن مخالفت کرد. جمله خودش گویاست. حسینیه ارشاد که با نام شریعتی حسینیه ارشاد شد، با برگزاری چهلمین سالگرد دکتر علی شریعتی مخالفت کرد. انگار فکر میکنیم که در یک جهان موازی زندگی میکنیم که قواعد زندگی ما را با خود ندارد.


قرار شد "قرار" گاه چهلمین سالگرد شریعتی، دانشگاه باشد. اما "دستور" آمد که نمی توان برنامه برگزار کرد. بار دیگر جمله را باید خواند. برای برگزاری چهلمین مراسم یک استاد دانشگاه، مردی که او را معلم انقلاب لقب دادند در دولتی که مدعای تدبیر و امید دارد و دوباره رای گرفته به همین بهانه، دستور می آید که مراسم در دانشگاه برگزار نشود. دستور می دهند و مدیریت حسینیه ارشاد مخالفت می کند. دستور می دهند و دانشگاه تربیت مدرس ساعاتی پیش از برنامه از برگزاری آن جلوگیری می کند. کلمات را کنار هم بگذارید. دستور. دانشگاه. وزارت اطلاعات. وزارت علوم، دولت تدبیر و امید. دکتر علی شریعتی. حسینیه ارشاد.


فکر میکنم ماجرا آنقدر عیان است که نیازی به بیان بیشتر نیست.


در دانشگاه تربیت مدرس، دانشگاهی که از خط نشان های نظام مبتنی بر ولایت فقیه است البته از معلم نهضت گفتن گران می آید. در دانشگاه نظام نباید از معلم نهضت سخن گفت. چون نظام از خیس خوردن و نشست کردن اندیشه معلم نهضت بیم دارد. که اگر باز جوانانی پیام شریعتی را بگیرند نهضتی راه می افتد که ممکن است نظام را با خود ببرد. شریعتی انقلاب را قبل از خودآگاهی توده یک فاجعه می دانست. مصیبت هم همینجاست. در دانشگاه نظام از نظام آگاهی باید گفت نه خود آگاهی. که اگر دانشجو آگاه شود و خودآگاه، دیگر تن به نظام نمی دهد و احتمالا می رود در لیستی، جریده "دریده" کیهان برایش القاب بسازد. لیستش را از جیب حسین شریعتمداری می توانید پیدا کنید.


سخن آخر. کاش یکی از میان فرزندان شریعتی یا شاگردانش که در داخل زبان شان بسته شده و نفسشان گرفته شده و یا در خارج رنج تبعید را به جان می خرند فریاد بکشند و بگویند که چرا؟ گفته اند که سمپوزیوم تا ۲ آذر، زادروز معلم شریعتی به تعویق افتاده. اگر آن موقع هم نشد چه؟ باز میخواهید به تعویقش بیاندازید تا خرداد بعدی؟


از خودش بشنویم:
"و دیدم که شده ام نوازنده کر و یا نقاش کور و یا دونده ای فلج و به هر حال کسی که تمامی هستی اش عقیده اش بود و معلمی معنی " بودن " او سخن گفتن. دم زدن او و نویسندگی زندگی کردن او و اکنون محروم و من که می خواستم موذن مذهب خویش باشم و حقیقت را قربانی مصلحتی نکنم و در نظام حاکم بر کویر نگنجم و در نظم یکنواخت زبان هم آواز و همساز همه نباشم احساس کردم که " خروسی بی محل " می باشم که شب و نیمه شب بی هنگام نعره برداشته است و طلوع و غروب آفتاب خویش را فریاد می کشد و سنت مرسوم چندین هزار ساله است که خروس بی محل نامیمون است و حلقومش را باید برید."


اما حلقوم قلمش را و کلامش را نمی شود برید. در آغاز هیچ نبود.کلمه بود وآن کلمه خدا بود.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy