منبع: هارولد جیمز Project Syndicate
*هارولد جیمز استاد تاریخ و امور بین الملل در دانشگاه پرینستون و عضو مرکز نوآوری نظارت بین المللی است.
ترجمه سایت شفقنا - انتخاب دونالد ترامپ در ایالات متحده و همه پرسی برگزیت در بریتانیا، این دو کشور را -که از زمان جنگ جهانی دوم داعیه رهبری جهان داشتند- در مسیر سیاستی متناقض، ستیزه جویانه، دور از آزادی، سرگردان و غیرقابل پیش بینی قرار داده است. در این شرایط، چین و آلمان در تلاش برای به دست گرفتن سکان رهبری جهان هستند اما هیچ یک از این دو کشور نیز صلاحیت و جامعیت لازم برای این امر خطیر را ندارند.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا، وب سایت پراجکت سیندیکیت در مطلبی با عنوان «چه آینده ای در انتظار رهبری جهان است؟» به قلم «هارولد جیمز»* نوشت: از آنجا که رهبری جهان در حال حاضر مساله ایست که محل پرسش قرار گرفته، گروه بیست امسال پرتنش ترین نشست خود را برگزار می کند. ریشه های این گروه در دهه ۱۹۷۰ شکل گرفت تا سیاست های محلی اقتصادهای اصلی دنیا را تنظیم نماید و از ورای آن بلاتکلیفی ها را کاهش دهد. اما سیاست های محلی اکنون گونه ی جدیدی از بلاتکلیفی و عدم اطمینان را بوجود آورده اند.
درحالیکه جامعه بین المللی در نشست سال ۲۰۱۴ گروه بیست روسیه را تنها گذاشت، ایالات متحده در سال ۲۰۱۷ جدایی خود را از جامعه بین الملل نشان داد. به طوریکه در اجلاس گروه هفت که در ماه می گذشته برگزار شد، دونالد ترامپ اعلام کرد که ایالات متحده از پیمان اقلیمی ۲۰۱۵ پاریس کناره گیری می کند. در پاسخ به این اقدام، رهبران اروپایی گروه هفت، به استثناء ترسا می نخست وزیر بریتانیا، با امضای یک بیانیه، اقدام ترامپ را محکوم کردند.
پس از گذشت دورانی که در آن ایالات متحده و بریتانیا به عنوان معماران اصلی نظام سازمان ملل متحد و نظم بین المللی پسا۱۹۴۵ شناخته می شدند، اکنون به نظر می رسد که این دو کشور مصمم هستند به آن میراث پشت پا بزنند. از زمانی که در آمریکا ترامپ بر سر کار آمد و در انگلیس همه پرسی برگزیت انجام شد، هر دو این کشورها در یک مسیر سیاسی متناقض و بسیار ستیزه جویانه قرار گرفته اند که از آزادی و رویکرد چندجانبه به دور است.
مسیر این دو کشور هرچند سرگردان و غیرقابل پیش بینی است اما به طور قابل توجهی مشابه است. در واقع بسیاری از افراد همه پرسی برگزیت را پیش درآمدی برای انتخاب ترامپ می دانند. همانند کمپین «خروج» بریتانیا، ترامپ نیز بر هراس های رای دهندگان در مورد مهاجرت انگشت گذاشت. و شبیه دولت پسارفراندوم ترسا می، دولت ترامپ در کاخ و سفید دست و پا می زند. در هر دو مورد، یک کمپین که به طور ناکافی تجهیز شده، به پیروزی رسیده است. و از آنجا که فاتحان آن دو رای گیری از آغاز شبیه بازندگان به نظر می رسند، پوپولیست های چپگرا از سیاست های قابل اعتمادتر مانند سناتور برنی سندرز در آمریکا و جرمی کوربین رهبر حزب کارگر در انگلیس به محبوبیت روزافزونی رسیده اند.
دولت های ترامپ و می همچنین شباهت های قابل توجهی در چشم انداز بین المللی دارند. هر دو آنها می خواهند در مورد توافق های بین المللی مذاکره مجدد داشته اند، مثلا در مورد قراردادهای تجاری یا رابطه با اروپا. اما اساس چنین مذاکرات مجددی به اندازه متناقض بودن آن، نامعلوم است.
از آنجا که همراهی کارگران آمریکایی و بریتانیایی با جهانی سازی برای آنها نتیجه ای جز از دست دادن شغل و بی عدالتی نداشته، آنها خواستار حمایت بیشتر هستند. اما سیستم حمایت از تولیدات داخلی معمولا به قیمت زیادی برای مشتریان و به ویژه اقشار کم درآمد تمام می شود. در واقع، یک مقدار زیاد از شواهد آماری نشان می دهد که گروه های کم درآمدتر بیشتر از همه از آزادکردن تجارت بهره می برند.
در مقابل این پشت پرده، هر تلاشی برای تغییر دادن آرایش کنونی احتمالا منجر به توافق های محدود قابل توجه و واردات گزینشی با جریمه سنگین می شود. خطر این امر در آنست که اقدامات قصاصی از سوی سایر کشورها می تواند موجب راه اندازی چرخه ای نادرست از حمایت تولیدات داخلی و ضدجهانی سازی شود.
در دوران پساجنگ، کشورهای جهان به طور فزاینده ای از طریق دولت و آژانس های اداری، همکاری های چندملیتی و موسسات مالی به یکدیگر مرتبط شدند که تمامی اینها منجر به ایجاد محیطی مساعد برای همکاری می شد. امروز، در هر حال، مکانیسم های جهانی سازی فرسوده شده است. بوروکراسی های حرفه ای در حال تعطیلی هستند. شرکت ها و فروشگاه های رسانه ای به طور روزمره نصیحت می کنند که وطن پرست تر باشیم. فاینانس تکه تکه شده و مجددا ملی شده است. و موسسات دارای قدرت نرم همانند هالیوود و دانشگاه ها در جنگ های فرهنگی گرفتار شده اند.
دانشگاه های آمریکا و انگلیس برای مدت زمان طولانی در صدر رنکینگ بین المللی بودند و خود را نهادهایی جهانی با مسوولیت جهانی می دانستند. اما در سال های اخیر، توسعه جهانی و جهان وطنی با واکنش شدید مواجه شده است.
با توجه به اینکه روح جامعیت و فراگیری پساجنگ در عقب نشینی قرار گرفته، جهانی سازی قدیم نیاز به رهبری جدید و رویکری جدید به چندجانبگی و قدرت نرم دارد. این مفهوم به طور غیرقابل اجتنابی چین و اروپا- به ویژه آلمان- را بر آن داشته که خود را مدافعان جدید نظم جهانی بدانند.
در واقع چین و آلمان به طور فزاینده ای در بسیاری از مسائل کلیدی همچون تغییر اقلیم هم تراز شده اند. به علاوه یک پیمان آشکار چینی-آلمانی برای مخالفت با تجارت حمایت از تولیدات داخلی شکل گرفته است.
اکنون که ریاست آلمان بر گروه بیست در راه است، رهبران آلمان نشان داده اند که چگونه کشور آنها می تواند به جای آمریکا جهانی سازی را ترویج دهد. اما آلمان برای عمل به عنوان یک پیشرو بسیار کوچک است و جایگاه آن در منطقه یورو هنوز تحت تاثیر میراث بحران اقتصادی ۲۰۰۸ قرار دارد.
چین نیز ممکن است در مسیر رهبری جهان با موانعی مواجه شود. بخش مالی این کشور هنوز نسبتا در حال توسعه و مستعد بحران است. زیرساخت های اولیه بزرگ آن می تواند مشکلات وابستگی جدیدی ایجاد کند و رقابت حال حاضر آن در آسیا را با چالش مواجه سازد. و سرانجام دورنمای رهبری چین هراس ها را در مورد سرنوشت دموکراسی برمی انگیزاند. [به ویژه آنکه] در بطن انتقادهای ضدجهانی سازی در کشورهای ثروتمند، فراخوانی برای دموکراسی بیشتر وجود دارد و نه کمتر.
بنابراین برای رسیدن به گونه ای جدید از رهبری جهانی نیاز به مولفه هایی هست: چین دانشگاه های بزرگی دارد که سریعا در حال رشد هستند؛ و آلمان از یک دموکراسی قوی برخوردار است که براساس اصول فدرال شکل گرفته و در اتحاد اروپایی مستحکم شده است. اما بدون هر یک از این مولفه ها، این دستورالعمل کامل نخواهد بود. قرن آمریکا براساس نهادهای داخلی قوی، ارزش های مشترک و یک زندگی فرهنگی پر جنب و جوش پایه ریزی شده بود. جهانی سازی که تنها بر پایه منطق اقتصادی قرار گرفته باشد، کاری از آن ساخته نخواهد بود.